گنجور

شمارهٔ ۲۵ - عزیمت نمودن خان فردوس مکان حضرت سبحانقلی خان از ولایت بخارا به طوف مزار فیض آثار حضرت شاه نقشبند و از آنجا به ولایت بلخ متوجه شدن

دم صبح خورشید زرین رکاب
برآمد به میدان افراسیاب
کمر خنجر فتح را برکشید
سیاهوش شب را سر از تن برید
شه کامجو شاه سبحانقلی
شد آئینه دهر ازو منجلی
چه شه سرمه چشم روی زمین
چه شد حامی ملک و اسلام دین
به بالای تخت آن شه کامران
تو گویی که عیاست بر آسمان
کلاه مرصع به فرقش ز دور
نمایان چو خورشید از کوه نور
به دستار آن شه پری همچو دال
چو از قبله باشد نمایان هلال
ز مادر نزاده چو او شهریار
ازو تخت شاهی شده نامدار
سبک کوه در پیش تمکین او
همیشه بود عدل آئین او
چو او شاه در مسند سروری
ندیدست از آدمی تا پری
ز نامش شرف دولت بخت را
ز پا بوس او آبرو تخت را
بخارا شد از مقدمش محترم
چو از مصطفی شد مکرم حرم
ریاضت نمودار از روی او
عبادت ز محراب ابروی او
سرافراز شد تخت و افسر ازو
چراغ شهان شد منور از او
زبان باز کرد آن شه معتبر
پس از فتح اورگنجی خیره سر
که ای نامداران اقلیم گیر
مرا تافته نیتی در ضمیر
یکی خدمتی از دل و جان کنم
پیاده طواف بزرگان کنم
همه عزل و نصب جهان ز اولیاست
طواف بزرگان شهان را رواست
کنیم ابتدا از شه نقشبند
شویم از طوافش همه ارجمند
بگفتند با شه امیر و وزیر
تویی پیشوایی صغیر و کبیر
کنون رأی ما تابع رأی توست
سر ماست هر جا کف پای توست
همان دم نهادند شاه و سپاه
ز اخلاص روی عزیمت به راه
پیاده ز دروازه بیرون شدند
به ره گرم مانند مجنون شدند
کند پایه مملکت را قوی
اگر شاه سازد پیاده روی
دهد عرصه ملک خود امتیاز
پیاده رود شاه شطرنج باز
ز هر سوی مردم شه اندر میان
چو انجم به گرد مه و آسمان
رساندند خود را چو مد نگاه
به درگاه آن روضه شاه و سپاه
چه روضه اجابت مجاور درو
نشسته فلک چون مسافر درو
گشاده درش همچو دست دعا
ز زنجیرش آید صدای درا
غم دهر از آستانش خجل
ز ابروی طاقش گره منفعل
ز چوگان او ماه اندر حجاب
ز قندیل او منفعل آفتاب
زمینش جبین سای آزادگان
هوایش فرح بخش افتادگان
به اطراف او جلوه گر سایلان
چو بر گرد کوی بتان عاشقان
ستونش بر ایوان آن خوش مکان
خط کهکشانیست بر آسمان
ز حوضش خورد رشک آب حیات
به نخلش حسد برده شاخ نبات
به خاکش نهادند روی نیاز
بخواندند دیگر دو رکعت نماز
به قرآن کشادند حفاظ لب
نشستند بر یک ز روی ادب
پس از ختم قرآن برای دعا
کشادند از هر طرف دستها
خدایا تو این شاه دلخواه را
شه مرحمت کیش آگاه را
نگهدار تا روز محشر ز رنج
که ما را تن صحت اوست گنج
به اعداش او را زبردست کن
سر دشمنان پیش او پست کن
شب و روز فتح و ظفر یار باد
خدای جهانش نگهدار باد
چو بر آخر آمد اساس دعا
شه بحر و بر خاست آن دم ز جا
چو آمد به شهر آن شه پاکدین
نظر کرد سوی یسار و یمین
دگر باره گفت ای بزرگان عهد
به طوف مزارات داریم جهد
عنان می کشد راز پنهان مرا
سوی روضه شاه مردان مرا
سرم گرم گشته ز سودای بلخ
مرا برده از جا تمنای بلخ
همه دست بر سینه بگذاشتند
سر خود علم وار برداشتند
بگفتند هر یک تو را چاکریم
به فرمان تو جمله فرمان بریم
طلب کرد رخش آن شه کامیاب
هماندم درآورد پا در رکاب
ز دروازه بیرون شد آن کامجو
به دنبال آن خلق ماندند رو
خروش روا رو به عالم فتاد
بیابان لبالب شد از گردباد
نمودند سرعت چنان بر سمند
که شد آتش از نعل اسپان بلند
یک اسبه رسیدند مانند سیل
از آنجا به قرشی نهادند میل
دو سه روز کردند آنجا قرار
پس آنگاه گشتند از آنجا سوار
ربودند از دیده ها خواب را
نمودند منزل لب آب را
شب و روز کردند طبل رحیل
چو یوسف رسیدند نزدیک نیل
نمایان شد از دور دریای آب
زمینش چو سیماب در اضطراب
چو دریا برد چشم سیاره را
حبابش کند آب نظاره را
چو دریا بود نه فلک یک حباب
درو گوش ماهی مه و آفتاب
فلک از تماشای او بی حضور
به گردابش افتاده دریای شور
بود ماهیش فیل گردون شکوه
زده موج تیغش به البرز کوه
خط کهکشان گشته تمثال او
فلک زورق و مه بود سال او
ز آبش بود آئینه منفعل
برد عکس موجش سیاهی ز دل
به عمقش فرو رفته فکر متین
بود گاو آبیش گاو زمین
به جد و حمل خاک او داده قوت
بود مرغآبی او دلو و حوت
صدف ناخن آدم آبیش
گهر بیضه غاز و مرغابیش
کف حاتم از ساحلش متهم
توان گفت او را محیط کرم
لبش چون لب دلبران آبدار
کنارش گرفته به کوثر کنار
ندارد ز سر تا به پا کوتهی
به دریای رحمت شود منتهی
چو شه بر لب آب منزل گرفت
فلک کشتی خود به ساحل گرفت
چو گردید آتش به آن شه مکان
به کشتی خدای جهان داد جان
درآمد به پرواز چون مرغ روح
خضر بادبان لنگرش عمر نوح
چه کشتی یکی ماهی بحر جان
نگین سلیمانش اندر دهان
چه کشتی کزو بحر شد محترم
بود ماهی یونس اندر شکم
به کشتی چو بنشست آن کان حلم
بدل گشت دریا به دریای علم
رسیدش سر بحر از آن شه به اوج
چو دریای احسان درآمد به موج
به دریا چو شه کرد کشتی روان
به یکجای شد مجتمع بحر و کان
درآمد به فرمان شه خشک و تر
روان گشت حکمش به بحر و به بر
گذر کرد آن شاه عالی مکان
ز دریا به همراه تخت روان
ز آغوش کشتی شه نامور
برآمد برون از صدف چون گهر
دل کشتی از شه چو خالی فتاد
به دریا شد و سینه بر غم نهاد
ز دنبال شه مردمان فوج فوج
به دریا نهادند رو همچو موج
گریزان شد از بیم ایشان نهنگ
که شد بحر مأوای شیر و پلنگ
ز گردون بر آمد همان دم خروش
ز بحر آدم آبی آمد به جوش
کسی کو برآمد ز بحر گمان
چرا سهم سازد ز آب روان
ز دنبال آن خسرو کامیاب
گذشتند چون باد صرصر ز آب
شد از حکم آن شاه صاحبقران
سوی بلخ دریای لشکر روان
بیا ساقی آن باده جام جم
شود لشکر غم ازو متهم
به من ده که امروز شیری کنم
برآیم ز خود قلعه گیری کنم

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دم صبح خورشید زرین رکاب
برآمد به میدان افراسیاب
هوش مصنوعی: در صبح زود، خورشید مانند اسب زرین به میدان جنگ افراسیاب سر زد.
کمر خنجر فتح را برکشید
سیاهوش شب را سر از تن برید
هوش مصنوعی: در این بیت، به تصویرسازی از پیروزی اشاره شده است. خنجر فتح، نماد قدرت و موفقیت است که با قوت و اراده، شب را، که می‌تواند نماد ظلم یا موانع باشد، از سر راه برمی‌دارد. این توصیف نشان‌دهنده شکستن محدودیت‌ها و رسیدن به موفقیت و روشنی بعد از تاریکی است.
شه کامجو شاه سبحانقلی
شد آئینه دهر ازو منجلی
هوش مصنوعی: شاه بزرگ، کامیاب و موفق شد و او همچون آینه‌ای نورانی، نمایان‌گر روزگار گردید.
چه شه سرمه چشم روی زمین
چه شد حامی ملک و اسلام دین
هوش مصنوعی: چه کسی بود که مانند سرمه در چشم زمین، حامی و نگهدارنده ملک و دین اسلام شد؟
به بالای تخت آن شه کامران
تو گویی که عیاست بر آسمان
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که در بالای تخت آن پادشاه موفق، می‌توانی ببینی که او مانند ستاره‌ای در آسمان درخشید.
کلاه مرصع به فرقش ز دور
نمایان چو خورشید از کوه نور
هوش مصنوعی: کلاه زیبا و جواهرنشانش از دور به چشم می‌آید مثل تابش نور خورشید که از بالای کوه دیده می‌شود.
به دستار آن شه پری همچو دال
چو از قبله باشد نمایان هلال
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و ظرافت جلوه یک فرمانروا اشاره دارد که در حالی که در دستار او زنی زیبا مانند ماه قرار دارد، در صورت تمایل، می‌تواند به سمت قبله و جهت مناسب نمایان شود. در واقع، تصویرسازی شاعر به رونق، شکوه و جذابیت یک شخصیت حکومتی است که نه تنها قدرت و موقعیت بلندی دارد، بلکه زیبایی و ظرافت نیز در آن جلوه‌گر است.
ز مادر نزاده چو او شهریار
ازو تخت شاهی شده نامدار
هوش مصنوعی: هیچ پادشاهی مانند او وجود ندارد که از مادر به دنیا آمده باشد و به همین دلیل، او به عنوان یک شخصیت معروف و برجسته در تخت شاهی شناخته می‌شود.
سبک کوه در پیش تمکین او
همیشه بود عدل آئین او
هوش مصنوعی: همواره کوه به قدرت او تسلیم بود و عدالت او برقرار بود.
چو او شاه در مسند سروری
ندیدست از آدمی تا پری
هوش مصنوعی: او هیچگاه در جایگاه پادشاهی، کسی را از آدم تا پری ندیده است.
ز نامش شرف دولت بخت را
ز پا بوس او آبرو تخت را
هوش مصنوعی: از نام او مقام و مرتبه‌ی بخت و سعادت به دست می‌آید و به خاطر او، اعتبار و منزلت تخت پادشاهی حفظ می‌شود.
بخارا شد از مقدمش محترم
چو از مصطفی شد مکرم حرم
هوش مصنوعی: بخارا به خاطر حضور او محترم و با ارزش شد، همان‌طور که به خاطر وجود پیامبر، حرم مکه احترام پیدا کرد.
ریاضت نمودار از روی او
عبادت ز محراب ابروی او
هوش مصنوعی: سختی و زحمت در دیدن زیبایی او به وضوح نمایان است و پرستش و عبادت از جلوه ابروهای او به تصویر کشیده می‌شود.
سرافراز شد تخت و افسر ازو
چراغ شهان شد منور از او
هوش مصنوعی: تخت و تاج به احترام او بلند و عزیز شدند و نورش به پادشاهان تابید.
زبان باز کرد آن شه معتبر
پس از فتح اورگنجی خیره سر
هوش مصنوعی: پس از پیروزی در اور، آن پادشاه با اعتبار به صحبت پرداخت و صحبت‌هایی شگفت‌آور و جذاب را آغاز کرد.
که ای نامداران اقلیم گیر
مرا تافته نیتی در ضمیر
هوش مصنوعی: ای بزرگواران که در سرزمین خود نام و آوازه دارید، مرا در درون خود گنجایش دهید، زیرا اندیشه‌ای خاص در ذهنم نقش بسته است.
یکی خدمتی از دل و جان کنم
پیاده طواف بزرگان کنم
هوش مصنوعی: می‌خواهم با تمام وجود و خلوص نیت، خدمت و ادای احترام به بزرگان را انجام دهم.
همه عزل و نصب جهان ز اولیاست
طواف بزرگان شهان را رواست
هوش مصنوعی: همه‌ی تغییرات و جابجایی‌های جهان تحت تأثیر و نظارت اولیا الهی است و شایسته است که بزرگان و سران در دور آنان بچرخند و از وجودشان بهره‌مند شوند.
کنیم ابتدا از شه نقشبند
شویم از طوافش همه ارجمند
هوش مصنوعی: بیایید ابتدا از معشوق نقشبند شویم و از گرد او به همه احترام بگذاریم.
بگفتند با شه امیر و وزیر
تویی پیشوایی صغیر و کبیر
هوش مصنوعی: گفتند تویی که پیشوا و راهنمای همه، چه کوچک و چه بزرگ، نزد پادشاه و وزیر هستی.
کنون رأی ما تابع رأی توست
سر ماست هر جا کف پای توست
هوش مصنوعی: اکنون نظر ما به نظر تو وابسته است و هر جا که پایت باشد، سرما همین جاست.
همان دم نهادند شاه و سپاه
ز اخلاص روی عزیمت به راه
هوش مصنوعی: در آن لحظه، شاه و سپاه به خاطر صداقت و اراده‌ای که داشتند، تصمیم به رفتن به سوی هدف خود گرفتند.
پیاده ز دروازه بیرون شدند
به ره گرم مانند مجنون شدند
هوش مصنوعی: عشق و شوق آنها به قدری شدید بود که وقتی از دروازه بیرون رفتند، مانند مجنون در یک راه گرم و پرحرارت حرکت کردند.
کند پایه مملکت را قوی
اگر شاه سازد پیاده روی
هوش مصنوعی: اگر شاه برود و به میان مردم بیاید، پایه و اساس کشور را محکم می‌کند.
دهد عرصه ملک خود امتیاز
پیاده رود شاه شطرنج باز
هوش مصنوعی: شطرنج‌باز در تلاش است تا زمین بازی خود را با درایت و تدبیر مدیریت کند و به پیاده‌ها (قهرمانان کوچک) فرصت بیشتری برای حرکت و پیشرفت بدهد.
ز هر سوی مردم شه اندر میان
چو انجم به گرد مه و آسمان
هوش مصنوعی: مردم به دور یکدیگر جمع شده‌اند، مانند ستاره‌ها که دور ماه و در آسمان می‌چرخند.
رساندند خود را چو مد نگاه
به درگاه آن روضه شاه و سپاه
هوش مصنوعی: آنها خود را به درگاه آن باغ جاودانی که پر از زیبایی و شکوه است، رساندند.
چه روضه اجابت مجاور درو
نشسته فلک چون مسافر درو
هوش مصنوعی: حالا که در آنجا با تضرع و درخواست‌های فراوان نشسته‌ایم، آسمان همچون مسافری در آن مکان، به دعا و خواهش‌ها پاسخ می‌دهد.
گشاده درش همچو دست دعا
ز زنجیرش آید صدای درا
هوش مصنوعی: در باز این مکان مانند دست دعا به سمت آسمان گشوده شده و صدای درا از زنجیرش به گوش می‌رسد.
غم دهر از آستانش خجل
ز ابروی طاقش گره منفعل
هوش مصنوعی: غم روزگار از جمال او شرمنده است و به طرز خاصی تحت تأثیر ابروی کمان‌دارش قرار گرفته است.
ز چوگان او ماه اندر حجاب
ز قندیل او منفعل آفتاب
هوش مصنوعی: از چوب دستی او ماه در پوشش است و آفتاب تحت تأثیر نور چراغ او قرار دارد.
زمینش جبین سای آزادگان
هوایش فرح بخش افتادگان
هوش مصنوعی: زمین آنقدر آزاد و پر از آرامش است که سرانجام، آزادگان در آن به سر برده و با خود احساس خوشی و فرح را به همراه دارند و این احساس به دل افتادگان نیز منتقل می‌شود.
به اطراف او جلوه گر سایلان
چو بر گرد کوی بتان عاشقان
هوش مصنوعی: چرا که در اطراف او مانند سیلاب‌ها، زیبایی‌های عاشقانه‌ای همچون تندیس‌های معشوقه‌ها به چشم می‌خورد.
ستونش بر ایوان آن خوش مکان
خط کهکشانیست بر آسمان
هوش مصنوعی: ستون این خانه‌ی خوش‌آب‌وهوا مانند خطی از کهکشان است که در آسمان به چشم می‌خورد.
ز حوضش خورد رشک آب حیات
به نخلش حسد برده شاخ نبات
هوش مصنوعی: از آن حوض، آب حیات را به حسادت می‌نگرد و به نخلش نسبت به شاخ نبات حسد می‌ورزد.
به خاکش نهادند روی نیاز
بخواندند دیگر دو رکعت نماز
هوش مصنوعی: آنان با نیاز و به خاک سپردن او، دیگر نیازی به برگزاری دو رکعت نماز نداشتند.
به قرآن کشادند حفاظ لب
نشستند بر یک ز روی ادب
هوش مصنوعی: به قرآن احترام گذاشتند و لب‌ها را به خاطر احترام بر هم چسباندند.
پس از ختم قرآن برای دعا
کشادند از هر طرف دستها
هوش مصنوعی: پس از اتمام خواندن قرآن، مردم از هر سو دست‌هایشان را برای دعا کردن بالا بردند.
خدایا تو این شاه دلخواه را
شه مرحمت کیش آگاه را
هوش مصنوعی: خدایا، تو این پادشاه محبوب را که به آگاهی و حکمت معروف است، مورد رحمت و لطف خود قرار ده.
نگهدار تا روز محشر ز رنج
که ما را تن صحت اوست گنج
هوش مصنوعی: نگه‌دار و حفظ کن ما را تا روز قیامت، زیرا که سلامت و تندرستی ما، خود یک گنجینه و نعمت بزرگ است.
به اعداش او را زبردست کن
سر دشمنان پیش او پست کن
هوش مصنوعی: او را به گونه‌ای تربیت کن که در برابر دشمنان به قدرت و تسلط برسد و آن‌ها را در پای خود قرار دهد.
شب و روز فتح و ظفر یار باد
خدای جهانش نگهدار باد
هوش مصنوعی: ای کاش شب و روز بر ما پیروزی و موفقیت را برساند و امیدواریم خداوند جهان او را نگه دارد.
چو بر آخر آمد اساس دعا
شه بحر و بر خاست آن دم ز جا
هوش مصنوعی: زمانی که دعا به آخر می‌رسد، موجی از عظمت و دلیری آغاز می‌شود و در آن لحظه، همه چیز تحت تأثیر قرار می‌گیرد و به حرکت در می‌آید.
چو آمد به شهر آن شه پاکدین
نظر کرد سوی یسار و یمین
هوش مصنوعی: زمانی که آن پادشاه نیکوکار به شهر وارد شد، به چپ و راستش نگاهی انداخت.
دگر باره گفت ای بزرگان عهد
به طوف مزارات داریم جهد
هوش مصنوعی: دوباره گفت: ای بزرگواران، ما باید برای دیدن و احترام به محل‌های مقدس تلاش کنیم.
عنان می کشد راز پنهان مرا
سوی روضه شاه مردان مرا
هوش مصنوعی: عشق و احساسات عمیق مرا به سمت باغ و بهشت مردان بزرگ و شجاع می‌کشاند.
سرم گرم گشته ز سودای بلخ
مرا برده از جا تمنای بلخ
هوش مصنوعی: در دل من عشق بلخ به شدت شعله‌ور شده و حالت ذهنی من را کاملاً تغییر داده است.
همه دست بر سینه بگذاشتند
سر خود علم وار برداشتند
هوش مصنوعی: همه با احترام و افتخار دست بر سینه گذاشتند و سر خود را به نشانه‌ی اطاعت بالا بردند.
بگفتند هر یک تو را چاکریم
به فرمان تو جمله فرمان بریم
هوش مصنوعی: هر یک از ما به تو ارادت داریم و همه طبق امر تو عمل می‌کنیم.
طلب کرد رخش آن شه کامیاب
هماندم درآورد پا در رکاب
هوش مصنوعی: آن پادشاه کامیاب، خواست که اسبش را بیاورد و به محض اینکه خواسته‌اش را بیان کرد، پا به رکاب گذاشت.
ز دروازه بیرون شد آن کامجو
به دنبال آن خلق ماندند رو
هوش مصنوعی: آن مسافر خوشبخت از دروازه خارج شد و مردم به دنبال او به راه افتادند.
خروش روا رو به عالم فتاد
بیابان لبالب شد از گردباد
هوش مصنوعی: صدای پرخروش و تندباد به عالم وزید و بیابان از گرد و خاک پر شد.
نمودند سرعت چنان بر سمند
که شد آتش از نعل اسپان بلند
هوش مصنوعی: به وضوح به سرعتی که در حرکت اسب وجود دارد، اشاره می‌کند؛ به طوری که شدت و تندی آن چنان زیاد است که گویی آتش از نعل‌های اسب به وجود آمده است. این تصویر نشان‌دهنده قدرت و شتاب بالای حرکت است.
یک اسبه رسیدند مانند سیل
از آنجا به قرشی نهادند میل
هوش مصنوعی: آن‌ها به سرعت و مانند سیل به سمت قرشی حرکت کردند.
دو سه روز کردند آنجا قرار
پس آنگاه گشتند از آنجا سوار
هوش مصنوعی: چند روزی در آن مکان ماندند و سپس از آنجا حرکت کردند و سوار شدند.
ربودند از دیده ها خواب را
نمودند منزل لب آب را
هوش مصنوعی: خواب را از چشمانم گرفتند و جایی کنار آب به من نشان دادند.
شب و روز کردند طبل رحیل
چو یوسف رسیدند نزدیک نیل
هوش مصنوعی: شب و روز به صدا درآمدند تا اعلام سفر کنند، وقتی که یوسف به نزدیکی رود نیل رسید.
نمایان شد از دور دریای آب
زمینش چو سیماب در اضطراب
هوش مصنوعی: از دور دریا همچون نقره‌ای در حال تلاطم و اضطراب نمایان شد.
چو دریا برد چشم سیاره را
حبابش کند آب نظاره را
هوش مصنوعی: وقتی دریا، چشم سیاره را به خود می‌کشد، حبابش به مراقبه و تماشای آب می‌پردازد.
چو دریا بود نه فلک یک حباب
درو گوش ماهی مه و آفتاب
هوش مصنوعی: وقتی دریا وجود دارد، دیگر آسمان مانند یک حباب است که در آن، گوش ماهی، ماه و آفتاب دیده می‌شوند.
فلک از تماشای او بی حضور
به گردابش افتاده دریای شور
هوش مصنوعی: آسمان به خاطر زیبایی او، بدون اینکه در کنار او باشد، در چالش و مشکلاتی عمیق فرو رفته است و مانند دریا پر از شور و هیجان شده است.
بود ماهیش فیل گردون شکوه
زده موج تیغش به البرز کوه
هوش مصنوعی: ماهی فیل که دریا را زیبا می‌کند، با قدرت و عظمتش مانند موجی از تیغ به کوه‌های البرز می‌تازد.
خط کهکشان گشته تمثال او
فلک زورق و مه بود سال او
هوش مصنوعی: کهکشان به تصویر او درآمده و آسمان مانند یک قایق است که در آن ماه به عنوان سال او در حرکت است.
ز آبش بود آئینه منفعل
برد عکس موجش سیاهی ز دل
هوش مصنوعی: از آب، آینه‌ای به وجود آمد که تصویر موج را در خود منعکس کرد و از دلش، سیاهی بیرون آمد.
به عمقش فرو رفته فکر متین
بود گاو آبیش گاو زمین
هوش مصنوعی: فکر عمیق و متین او نمایانگر شخصیت اوست، و این که او به زمین و واقعیت‌های آن مانند یک گاو آبی توجه دارد.
به جد و حمل خاک او داده قوت
بود مرغآبی او دلو و حوت
هوش مصنوعی: در این بیت، بیان می‌شود که به واسطه سرسختی و تلاش‌هایی که انجام می‌شود، آب و انرژی لازم برای زندگی و رشد موجودات تأمین می‌شود. به نوعی، کوشش و توانایی در دست‌یابی به منابع و امکانات، همچون دلو و حوت (که احتمالاً به ابزارها یا وسایل مرتبط با آب و تلاش اشاره دارد)، اهمیت دارد.
صدف ناخن آدم آبیش
گهر بیضه غاز و مرغابیش
هوش مصنوعی: ناخن انسان مانند صدفی است که در درونش گوهرهایی به ارزش تخم غاز و مرغابی را پنهان کرده است.
کف حاتم از ساحلش متهم
توان گفت او را محیط کرم
هوش مصنوعی: دست حاتم، که مشهور به سخاوت است، از کنار دریا بلند شده و از او به عنوان مثال بخشندگی یاد می‌شود. در واقع، با نگاهی به او می‌توان گفت که او محاط بر کرم و نیکوکاری است.
لبش چون لب دلبران آبدار
کنارش گرفته به کوثر کنار
هوش مصنوعی: لبان او همچون لبان دلبران زیبا و پرآب، در کنار کوثر به طرز دلپذیری قرار گرفته است.
ندارد ز سر تا به پا کوتهی
به دریای رحمت شود منتهی
هوش مصنوعی: هیچ نقطه‌ضعفی از سر تا پا ندارد، و به همین خاطر به دریای رحمت می‌رسد.
چو شه بر لب آب منزل گرفت
فلک کشتی خود به ساحل گرفت
هوش مصنوعی: وقتی که پادشاه بر کناره آب اقامت گزید، آسمان نیز کشتی خود را به ساحل رساند.
چو گردید آتش به آن شه مکان
به کشتی خدای جهان داد جان
هوش مصنوعی: وقتی آتش در آن شهر برپا شد، خداوند جان و زندگی را به کشتی نجات بخشید.
درآمد به پرواز چون مرغ روح
خضر بادبان لنگرش عمر نوح
هوش مصنوعی: پرواز کردنی شبیه به پرواز مرغی است که روحی را به ارمغان می‌آورد. مانند خضر که با بادبان لنگر می‌گیرد، او نیز شبیه به عمر نوح به سفر ادامه می‌دهد.
چه کشتی یکی ماهی بحر جان
نگین سلیمانش اندر دهان
هوش مصنوعی: ماهی‌ای که در دریا شنا می‌کند، جواهر با ارزشی در دهانش دارد که نشان از قدرت و زیبایی سلیمان است.
چه کشتی کزو بحر شد محترم
بود ماهی یونس اندر شکم
هوش مصنوعی: کشتی که به وسیله آن، دریا برایش محترم و با ارزش شد، همان کشتی است که ماهی یونس را درون خود دارد.
به کشتی چو بنشست آن کان حلم
بدل گشت دریا به دریای علم
هوش مصنوعی: وقتی آن شخص آرام و با حوصله به سفینه نشسته، دریا به دریا دانش و آگاهی تبدیل می‌شود.
رسیدش سر بحر از آن شه به اوج
چو دریای احسان درآمد به موج
هوش مصنوعی: به اوج عظمت و بزرگی آن شاه رسید، و مانند دریایی از لطف و احسان، به شدت در حال موج زدن است.
به دریا چو شه کرد کشتی روان
به یکجای شد مجتمع بحر و کان
هوش مصنوعی: وقتی که شاه به دریا فرمان داد، کشتی به حرکت درآمد و دریا و درون آن به یکجا جمع شدند.
درآمد به فرمان شه خشک و تر
روان گشت حکمش به بحر و به بر
هوش مصنوعی: فرمان شاه صادر شد و همه چیز، چه خشک و چه تر، تحت تأثیر آن قرار گرفت. پیام او مثل آب در دریا و ساحل پخش شد.
گذر کرد آن شاه عالی مکان
ز دریا به همراه تخت روان
هوش مصنوعی: آن پادشاه بزرگ و با مقام از دریا عبور کرد و با خود تختی متحرک را همراه داشت.
ز آغوش کشتی شه نامور
برآمد برون از صدف چون گهر
هوش مصنوعی: از آغوش کشتی مشهور، مرواریدی به شکل گوهر از صدف بیرون آمد.
دل کشتی از شه چو خالی فتاد
به دریا شد و سینه بر غم نهاد
هوش مصنوعی: دل بی‌کس و تنها، مانند کشتی‌ای است که از فرمانده‌اش دور افتاده و به دریا رفته است. این دل به غم و اندوه خود پرداخته و در آن غرق شده است.
ز دنبال شه مردمان فوج فوج
به دریا نهادند رو همچو موج
هوش مصنوعی: مردم به دنبال پادشاه، گروه گروه به سوی دریا رفتند، مانند امواج دریا.
گریزان شد از بیم ایشان نهنگ
که شد بحر مأوای شیر و پلنگ
هوش مصنوعی: نهنگ از ترس آنها فرار کرد و دریا تبدیل به جای امنی برای شیر و پلنگ شد.
ز گردون بر آمد همان دم خروش
ز بحر آدم آبی آمد به جوش
هوش مصنوعی: در آن لحظه، از آسمان صدایی بلند شد و از دریا، آب به جوش آمد.
کسی کو برآمد ز بحر گمان
چرا سهم سازد ز آب روان
هوش مصنوعی: کسی که از دریاهای گمان و خیال خارج شده، چرا باید نگران باشد که از آب زلال و جاری چیزی برداشت کند؟
ز دنبال آن خسرو کامیاب
گذشتند چون باد صرصر ز آب
هوش مصنوعی: آنها با سرعت و قدرتی همچون باد سهمگین، از پی خسرو کامیاب گذشتند.
شد از حکم آن شاه صاحبقران
سوی بلخ دریای لشکر روان
هوش مصنوعی: به دستور آن پادشاه بزرگ و قدرتمند، لشکری به سوی بلخ در حال حرکت است و مانند دریایی روان می‌شود.
بیا ساقی آن باده جام جم
شود لشکر غم ازو متهم
هوش مصنوعی: بیا ای ساقی، آن شراب را که مانند جام جم است بیاور، تا لشکر غم از آن شراب متهم شود و از بین برود.
به من ده که امروز شیری کنم
برآیم ز خود قلعه گیری کنم
هوش مصنوعی: امروز به من قوتی بده تا بتوانم از خودم فراتر بروم و بر مشکلات غلبه کنم.