گنجور

شمارهٔ ۲۴ - عریضه فرستادن محمد نظربی به ولایت بلخ به حضرت سبحانقلی خان و شنیدن خان جنت آشیان مخالفت نمودن او را بعد از آن غازی بی و الله بردی را با سپاه بیکران فرمودن آنها را رفته بیگاهی خودها را به ولایت قرشی انداخته محمد نظربی را بسته فرستادن گذشته به ولایت بایسون رفته لشکر بلخ را شکست داده به فتح و نصرت تمام گشته آمدن

دم صبح سلطان گردون شکوه
برآمد به بالای البرز کوه
روان کرد کشتی به دریای آب
پی غارت ملک افراسیاب
شه کشور بلخ سبحانقلی
کزو گشت آئینه ها منجلی
پی تهنیت صحبتی ساز کرد
در انجام هنگامه آغاز کرد
که ای شیرمردان با گیرودار
به دوران شده فتنه ای آشکار
محمد نظربی یکی نامه ایی
فرستاده با سخت هنگامه ایی
نوشستست کای شاه عالی مقام
تو را ما همه چاکریم و غلام
قدم در رکاب جنیبت گذار
عنان تاب شو سوی ملک بخار
درین مشورت چیست راه صواب
به یکبار دادند جمله جواب
مبارک بود با تو تاج شهی
تو را باد پاینده شاهنشهی
بزن کوس شاهی که نوبت ز توست
تأمل مکن تاج دولت ز توست
ز تو ره نمودن دلیری ز ما
ز تو سروری ملک گیری ز ما
تو را ما همه بنده و چاکریم
به فرمان تو جمله فرمان بریم
به شهر بخارا رسید این خبر
که کرده محمد نظر فتنه سر
فراموش کردست حق نمک
نموده ره غیر بر مردمک
شه آسمان قدر عبدالعزیز
سرانگشت غیرت گزید از ستیز
بگفتن به چندی ز نام آوران
که بندید چون نی ز صد جامیان
به قرشی رسانید خود را چو باد
برآرید او را دمار از نهاد
بدل نام آن قوم یک یک شمرد
به غازی بی و الله بردی سپرد
دواندند رخش توجه چنان
که خود را رساندند شب در میان
از ایشان نشد هیچ کس باخبر
فرو رفته مردم به خواب سحر
به بالین غفلت گرفته قرار
شب پاسبانان شب زنده دار
چو شهر عدم بسته دروازها
گره در درون گشته آوازها
نشستند هر یک ز روی ستیز
به اطراف آن قلعه چون خاک ریز
ز تدبیر هر جانبی تاختند
در آخر چنین مصلحت ساختند
ز یک گوشه ای رخنه باید نمود
پس آنگه در قلعه باید گشود
چو بر خود گرفتند این رای پیش
دری باز کردند بر روی خویش
به یک بار جمله درون آمدند
نوای مخالف ز هر سو زدند
محمد نظر بی شنید این فغان
سبک جست آن شب ز خواب گران
بپرسید این شور و غوغا ز چیست
در این وقت این فتنه بر پا ز کیست
هنوزش نکرده سخن را تمام
لبش بود در گفتگوی کلام
چو ترکش به اطراف او ریختند
به دست و گریبانش آویختند
به زنجیر غل ساختند استوار
دهانش ببستند چون روزه دار
بکردند سوی بخارا روان
به گردن دو شاخ و رسن در میان
چو از کار قرشی بپرداختند
سوی بایسون اسپ انداختند
به آن قلعه دادند خود را قرار
درو بند او ساختند استوار
نشسته هنوز از جبین گرد راه
نکرده دمی گرم آرامگاه
درآمد ز در قاصدی تیز پر
بر احوال پرشور داد این خبر
که سبحانقلی خان به صد اضطراب
سوی کیلف بگذشت از روی آب
گروهی جدا کرد از لشکرش
همه تیز دم چون دم خنجرش
سوی قلعه درف شد رهنما
سر قوم کردش شکور توخبا
چو این قصه آن قوم را شد عیان
بجستند از جا چو ببر بیان
بگفتند اگر زین سفر سرکشیم
لباس نکونامی از برکشیم
چو بر پشت زین جای گیرد سپاه
همان به شود کشته در رزمگاه
سپاهی که جان روی بستر دهد
به سر جای دستار معجر نهد
کسی خدمت شه رود ابتدا
سری پیشکشها کند جان فدا
چو غنچه همان به که یکدل شویم
ازو بیشتر بر سر او رویم
گر ایشان کثیرند و ما اندکی
به کم بودن ما نباشد شکی
نباید ازین خویش را کم شمرد
نباید به دارنده خود را سپرد
اگر بخت با ما کند یاوری
برآریم نامی به نام آوری
اگر دولت از ماست ناپایدار
ازین عمر بیهوده ماراست عار
رساندند این جا سئوال و جواب
پس آنگه نهادند پا در رکاب
چو در خانه زین مکان ساختند
علم ها ز هر سو برافراختند
نهادند رو در بیابان دلیر
به صید افگنی خوی کرده چو شیر
رسیدند نزدیک آن مرحله
چو گرگی فتد در کمین گله
ز هر دو طرف قاصدان نظر
خبردار گشتند از یکدگر
فلک پهن کرد آن زمان رخت شام
گرفتند آن شب در آنجا مقام
همه شب دلیران با نیک و نام
به خود ساختند خواب شیرین حرام
فرو رفته هر یک به اندیشه ها
که فردا چه زاید ازین شبشبها
گر آن بخت و اقبال یاور شود
که را تخته خاک بستر شود
چو لاله کرد تاج افتد به خون
کرا کاسه سر شود سرنگون
کرا خانه گردد ز دوران خراب
که یابد خلاصی ز طوفان آب
که گردد مسافر ز شهر بدن
کرا سازد ایام دور از وطن
که از خانه زین برافتد نگون
سمندی که بی صاحب آید برون
کرا تیغ گردد ز خون سرخ رو
که یابد ز بحر ظفر آبرو
چو اندیشه شب به پایان رسید
گل صبح از باغ مشرق دمید
برآمد ز هر سو فغان و خروش
ز دنبال او پهن شد بانگ کوس
مؤذن خروشیدن آغاز کرد
در سجده بر عالمی باز کرد
وضو ساختند از برای نماز
نهادند سرها ز روی نیاز
چو بر ورد و اوراد شد کار تنگ
فغان کرد از هر طرف طبل جنگ
برافراخت رأیت صدای نفیر
فلک گفت دار و زمین گفت گیر
سواران جنگی چو تیر نگاه
نهادند رو جانب رزمگاه
دو لشکر نگویم دو دریای کین
نهنگان او همچو شیر عرین
رسیدند گردان ز هر دو طرف
چو مژگان خوبان ببستند صف
درآمد به میدان در آغاز کار
چو ببر بیان غازیی نامدار
به کف نیزه یوسف بهادر ز پی
چو شمشیر ایرج به پهلوی وی
ز سوی دگر همچو بال همای
رسیدش به کف تیغ معصوم سرای
درآمد ز سوی دگر چون نسیم
مرصع کمانی به بازو رحیم
ز قوم جلایر یکی بخت نیک
به نام آوری بود ترمیز بیک
یکی بود میرزا مؤمن جویبار
به کف نیزه ای در میان ذوالفقار
رسیدند گردنکشان فوج فوج
به دنبال هم همچو زنجیر موج
به کف تیغ ها جلوه گر شد ز خشم
چو ابروی خوبان به بالای چشم
بدنها ز شمشیر افگار شد
زمین سیه ارغوان وار شد
سر شیر مردان به پای سمند
بیفتاده چون تکمه پای بند
ز پای سواران تهی شد رکاب
شد از سیل کین خانه زین خراب
پرید از سپر قبه های سپر
جدا گشت چون کاسه سر ز سر
گسسته شد از زه کمان بلند
به گردن فتاده چو خم کمند
ز تیر و تفنگ کوس شد بی نوا
چو خم شکسته تهی از صدا
زره جامه شد چاک چاک از خدنگ
کفن پاره کردند مردان جنگ
چنان گرم گردید بازار مرگ
پر از نقد جان شد سپرهای گرد
در آن دم شکور تو قبای خطا
نهادش سر خود به دار فنا
به تورانیان بخت یاری نمود
در فتح بر روی ایشان کشود
به ایرانیان آخر آمد شکست
زبر دست شد عاقبت زیر دست
علمدار را دست و پا شد قلم
بکردند اسبان دم خود علم
نماند آب شمشیرها را به جوی
به دریا نهادند چون سیل روی
سپاهان بلخی ز بالای زین
فتادند چون نقش پا بر زمین
ز سر دیده زهرداران بلخ
برون گشته چون مغز بادام تلخ
یکی را شده دست از تن جدا
یکی را سرافتاده در زیر پا
یکی دست و پا غنچه کرده چو مشت
به زیر سپر خفته چون سنگ پشت
یکی گشته در زیر جبه خموش
نهان کرده خود را به سوراخ موش
یکی گشته پنهان ز دست اجل
درون مغاکی چو روباه شل
بدن پاره پاره درون ریش ریش
ره آمد خود گرفتند پیش
سوی خسرو خود به صد اضطراب
رسیدند هر یک به حال خراب
بغرید آن شاه ایران زمین
که بادا شما را هزار آفرین
چه دیدید از این یک دو سه خردسال
که با خود گرفتید چندین وبال
چه پیش آمد از گردش روزگار
که کردید خود را چنین شرمسار
از ایشان یکی گفت کای کامجو
به این قوم نتوان شدن روبرو
گروهی که مانند روئینه تن
توهم ندارند بر خویشتن
کمان ها به بازو همه تازه زه
ببر جامه فتح جای زره
همه آهنین چنگ و بازو درشت
به یکجا شده مجتمع همچو مشت
به خون ریختن بی ابا همچو مست
چو مژگان خوبان همه نیزه دست
ز مردن ندارند هرگز حذر
به تیر و سنان سینه هاشان سپر
بود نام غازی سر این گروه
ازو پشت این قوم باشد به کوه
فلک یار و دولت به او یاور است
به هر سو نهد رو ظفر همره است
شده خصم را خانه زیر زمین
نهادست تا پای بر پشت زین
نظر گر کند سوی شیراز ستیز
نهد همچو روباه رو در گریز
چو بر فرق دشمن زند تیغ کین
برآرد سر از پشت گاو زمین
میانه قد و شیر چنگال گرد
به تدبیر پیر و به سال است خورد
یکی مرکب اوراست در زیر پا
به تن همچو دیو و به سر اژدها
کس از پیش آید به دم درکشد
به ستم قفا مغز از سر کشد
به یک حمله در قلب دشمن زند
چو برقی که خود را به خرمن زند
خصومت به او هست از عقل دور
ز آتش همان به کند خس نفور
اساس سخن چون بدانجا رسید
بنایی به قصر تأمل ندید
از آنجا به ترمیز کردش عبور
شبی هم در آنجا نکرده حضور
ز دریا گذر کرده مانند باد
سوی منزل خویشتن رو نهاد
خورد سیل بر کوه اگر پیش پا
به ناچار گردد به راه قفا
بیا ساقی آن باده محترم
که باشد به یکجای ثابت قدم
به من ده که در لشکر غم زنم
صف دشمن خویش بر هم زنم

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دم صبح سلطان گردون شکوه
برآمد به بالای البرز کوه
هوش مصنوعی: در آغاز صبح، قدرت و عظمت آسمان به قله‌های کوه البرز می‌تابد.
روان کرد کشتی به دریای آب
پی غارت ملک افراسیاب
هوش مصنوعی: کشتی را به راه افکندند تا به دریا برود و به دنبال تصرف سرزمین افراسیاب باشد.
شه کشور بلخ سبحانقلی
کزو گشت آئینه ها منجلی
هوش مصنوعی: شه کشور بلخ، سبحانقلی، کسی است که وجود او باعث روشنی و زیبایی آینه‌ها شده است.
پی تهنیت صحبتی ساز کرد
در انجام هنگامه آغاز کرد
هوش مصنوعی: در پی تبریک و شادباش، گفتگویی ترتیب داد و در زمان شروع مراسم، فعالیت خود را آغاز کرد.
که ای شیرمردان با گیرودار
به دوران شده فتنه ای آشکار
هوش مصنوعی: ای مردان شجاع، در زمانی پرهیاهو و آشفتگی، فتنه‌ای به وضوح ظاهر شده است.
محمد نظربی یکی نامه ایی
فرستاده با سخت هنگامه ایی
هوش مصنوعی: محمد نظربی نامه‌ای فرستاده که حاکی از وضعیت پرهیاهو و پرتنشی است.
نوشستست کای شاه عالی مقام
تو را ما همه چاکریم و غلام
هوش مصنوعی: ای شاه بزرگ و والا، ما همه در خدمت تو هستیم و زندگی خود را فدای تو می‌کنیم.
قدم در رکاب جنیبت گذار
عنان تاب شو سوی ملک بخار
هوش مصنوعی: قدم خود را به سوی جنیبت بگذار و رکاب بزن، به سمت سرزمین بخار برو و در آنجا آرامش را بیاب.
درین مشورت چیست راه صواب
به یکبار دادند جمله جواب
هوش مصنوعی: در این صحبت، چه چیزی در مورد اینکه راه درست چیست وجود دارد، که همه به یک بار جواب دادند؟
مبارک بود با تو تاج شهی
تو را باد پاینده شاهنشهی
هوش مصنوعی: این جمله به شخصی اشاره دارد که به عنوان یک شاه یا فرمانروا توصیف شده و آرزوی برکت و پایداری برای او دارد. همچنین، به اهمیت و ارزش آن شخص به عنوان یک رهبری مقتدر اشاره می‌کند. امید است که او به خوبی و با قدرت در مقام خود باقی بماند.
بزن کوس شاهی که نوبت ز توست
تأمل مکن تاج دولت ز توست
هوش مصنوعی: به صدا درآورید که زمان به شما رسیده است. درنگ نکنید، چرا که مقام و موفقیت از آن توست.
ز تو ره نمودن دلیری ز ما
ز تو سروری ملک گیری ز ما
هوش مصنوعی: از تو دلآوری و شجاعت می‌جویم و از ما تو فرمانروایی و سلطنت را طلب می‌کنی.
تو را ما همه بنده و چاکریم
به فرمان تو جمله فرمان بریم
هوش مصنوعی: ما همه به خدمت تو هستیم و به دستورات تو عمل می‌کنیم.
به شهر بخارا رسید این خبر
که کرده محمد نظر فتنه سر
هوش مصنوعی: خبر رسید که محمد، در بخارا، فتنه‌ای برانگیخته است.
فراموش کردست حق نمک
نموده ره غیر بر مردمک
هوش مصنوعی: کسی که به وفای عهد خیانت کرده و از مسیر درست منحرف شده، دیگر توجهی به حق و حقوق دیگران ندارد.
شه آسمان قدر عبدالعزیز
سرانگشت غیرت گزید از ستیز
هوش مصنوعی: سلطانی در آسمان به عبدالعزیز نگاه می‌کند و از شجاعت و دلیری او در میدان جنگ تحت تأثیر قرار می‌گیرد.
بگفتن به چندی ز نام آوران
که بندید چون نی ز صد جامیان
هوش مصنوعی: در مورد افرادی صحبت می‌شود که گاهی به خاطر موفقیت‌ها و شهرتشان، به زحمت و رنج می‌افتند. این افراد باید خود را مانند نی در مقابل فشارها و چالش‌ها حفظ کنند و از تجربیات سختشان برای پیشرفت استفاده کنند.
به قرشی رسانید خود را چو باد
برآرید او را دمار از نهاد
هوش مصنوعی: خود را مانند باد به قرشی رساند و او را به نابودی کشاند.
بدل نام آن قوم یک یک شمرد
به غازی بی و الله بردی سپرد
هوش مصنوعی: نام آن قوم را یکی یکی برشمرد و آن را به غازی (جنگجو) سپرد که به خدا و به امانت برد.
دواندند رخش توجه چنان
که خود را رساندند شب در میان
هوش مصنوعی: در این بیت، به تصویر کشیده شده است که اسب‌ها با سرعت و شتاب حرکت می‌کنند، به‌طوری‌که به خودی خود به شب می‌رسند. به نوعی، احساس فوری و هیجان‌انگیزی از حرکت و گذر زمان را منتقل می‌کند.
از ایشان نشد هیچ کس باخبر
فرو رفته مردم به خواب سحر
هوش مصنوعی: کسی از حال و روز افراد خبر ندارد، در حالی که مردم در خواب شیرین سحرگاهی غرق شده‌اند.
به بالین غفلت گرفته قرار
شب پاسبانان شب زنده دار
هوش مصنوعی: شب زنده‌داران در کنار بستر کسی که غافل است، vigilante‌هایی هستند که خواب را بر طرف می‌سازند و بیداری و هوشیاری را به وجود می‌آورند.
چو شهر عدم بسته دروازها
گره در درون گشته آوازها
هوش مصنوعی: زمانی که دنیا از وجود خالی شده و درهای آن بسته است، صداهایی در درون امواجی غیر قابل شنیدن به گوش می‌رسد.
نشستند هر یک ز روی ستیز
به اطراف آن قلعه چون خاک ریز
هوش مصنوعی: هر کدام از آنها به خاطر رقابت و نزاع، دور تا دور قلعه نشسته بودند و مانند خاک‌ریزهایی اطراف آن را احاطه کرده بودند.
ز تدبیر هر جانبی تاختند
در آخر چنین مصلحت ساختند
هوش مصنوعی: بر اثر تدبیر هر طرف، در نهایت چنین مصلحتی به وجود آمد.
ز یک گوشه ای رخنه باید نمود
پس آنگه در قلعه باید گشود
هوش مصنوعی: برای ورود به قلعه، ابتدا باید از یک نقطه ضعف استفاده کرد و سپس دروازه را باز کرد.
چو بر خود گرفتند این رای پیش
دری باز کردند بر روی خویش
هوش مصنوعی: زمانی که این تصمیم را خودشان اتخاذ کردند، در نتیجه، در را به روی خودشان باز کردند.
به یک بار جمله درون آمدند
نوای مخالف ز هر سو زدند
هوش مصنوعی: همه به یکباره به جمع آمدند و صدای مخالف از هر طرف به گوش رسید.
محمد نظر بی شنید این فغان
سبک جست آن شب ز خواب گران
هوش مصنوعی: محمد صدای این ناله را شنید و شب را که خواب سنگینی بر او حاکم بود، به سرعت ترک کرد.
بپرسید این شور و غوغا ز چیست
در این وقت این فتنه بر پا ز کیست
هوش مصنوعی: سوالی مطرح می‌شود درباره علت این هیاهو و شلوغی، و اینکه در این لحظه، منبع این آشفتگی از کجاست.
هنوزش نکرده سخن را تمام
لبش بود در گفتگوی کلام
هوش مصنوعی: او هنوز صحبت را به پایان نرسانده بود، اما لبش در گفت‌وگو به حرکت درآمده بود.
چو ترکش به اطراف او ریختند
به دست و گریبانش آویختند
هوش مصنوعی: زمانی که تیرکمان را به اطرافش پراکنده کردند، او را به دست و گردن گرفتند.
به زنجیر غل ساختند استوار
دهانش ببستند چون روزه دار
هوش مصنوعی: او را به زنجیر بسته‌اند و به شدت از گفتن بازش داشته‌اند، مانند کسی که روزه دارد و دهانش بسته است.
بکردند سوی بخارا روان
به گردن دو شاخ و رسن در میان
هوش مصنوعی: به سمت بخارا حرکت کردند، در حالی که بر دوش‌هایشان شاخ‌هایی و ریسمان‌هایی در وسط بود.
چو از کار قرشی بپرداختند
سوی بایسون اسپ انداختند
هوش مصنوعی: وقتی که کار قرشیان تمام شد، به سمت بایسون رفتند و اسب‌ها را آماده کردند.
به آن قلعه دادند خود را قرار
درو بند او ساختند استوار
هوش مصنوعی: آنها خود را به آن قلعه سپردند و در آنجا به خوبی استقرار یافتند و برای امنیت خود حصاری محکم ایجاد کردند.
نشسته هنوز از جبین گرد راه
نکرده دمی گرم آرامگاه
هوش مصنوعی: نشسته است و هنوز نگران نیست، در حالی که از گرد و غبار مسیر به دور است و لحظه‌ای را در آرامش سپری می‌کند.
درآمد ز در قاصدی تیز پر
بر احوال پرشور داد این خبر
هوش مصنوعی: خبرنامه‌ای سریع‌السیر از در رسید و این خبر را درباره‌ی اوضاع پرشور و هیجان آورده بود.
که سبحانقلی خان به صد اضطراب
سوی کیلف بگذشت از روی آب
هوش مصنوعی: سبحانقلی خان با نگرانی و آشفتگی، به سمت کیلف حرکت کرد و از روی آب گذشت.
گروهی جدا کرد از لشکرش
همه تیز دم چون دم خنجرش
هوش مصنوعی: گروهی از افراد را از سپاه خود جدا کرد که همگی مانند تیغه‌ی خنجر، تیز و آماده بودند.
سوی قلعه درف شد رهنما
سر قوم کردش شکور توخبا
هوش مصنوعی: راهنما به سمت قلعه رفت و سر قوم، شکور را به سوی او فرستاد.
چو این قصه آن قوم را شد عیان
بجستند از جا چو ببر بیان
هوش مصنوعی: وقتی این داستان برای آن مردم روشن شد، مانند ببر از جای خود بیدرنگ حرکت کردند.
بگفتند اگر زین سفر سرکشیم
لباس نکونامی از برکشیم
هوش مصنوعی: اگر از این سفر برگردیم، لباس خوبی به تن خواهیم کرد.
چو بر پشت زین جای گیرد سپاه
همان به شود کشته در رزمگاه
هوش مصنوعی: زمانی که سپاه بر پشت زین سوار می‌شود، این نشان از آن است که شکست در میدان جنگ حتمی است.
سپاهی که جان روی بستر دهد
به سر جای دستار معجر نهد
هوش مصنوعی: سربازی که جان خود را فدای وطن می‌کند، در آخرین لحظه بر روی زمین دراز می‌کشد و سربند خود را بر سر می‌گذارد.
کسی خدمت شه رود ابتدا
سری پیشکشها کند جان فدا
هوش مصنوعی: کسی که به خدمت پادشاه می‌رود، ابتدا هدایایی تقدیم می‌کند و جان خود را فدای او می‌کند.
چو غنچه همان به که یکدل شویم
ازو بیشتر بر سر او رویم
هوش مصنوعی: بهتر است که مانند غنچه، یکدست و یکدل باشیم، تا اینکه بخواهیم بیشتر از آنچه نیاز است بر سر موضوعی درگیری و تنش ایجاد کنیم.
گر ایشان کثیرند و ما اندکی
به کم بودن ما نباشد شکی
هوش مصنوعی: اگر آن‌ها تعدادشان زیاد است و ما تعداد کمی داریم، در کم بودن ما هیچ شکی نیست.
نباید ازین خویش را کم شمرد
نباید به دارنده خود را سپرد
هوش مصنوعی: انسان نباید خود را نادیده بگیرد و همچنین نباید به دیگران واگذار کند که سرنوشتش را در دست آنها قرار دهد.
اگر بخت با ما کند یاوری
برآریم نامی به نام آوری
هوش مصنوعی: اگر شانس و اقبال با ما یاری کند، می‌توانیم نام و آوازه‌ای برای خود به جا بگذاریم.
اگر دولت از ماست ناپایدار
ازین عمر بیهوده ماراست عار
هوش مصنوعی: اگر شانس و سرنوشت به ما اجازه ندهد، زندگی بیهوده‌مان باعث شرمساری است.
رساندند این جا سئوال و جواب
پس آنگه نهادند پا در رکاب
هوش مصنوعی: سوال و جواب را به اینجا آوردند و سپس پا را در رکاب گذاشتند.
چو در خانه زین مکان ساختند
علم ها ز هر سو برافراختند
هوش مصنوعی: وقتی در این مکان خانه‌ای بنا کردند، پرچم‌های زیادی از هر طرف برافراشته شد.
نهادند رو در بیابان دلیر
به صید افگنی خوی کرده چو شیر
هوش مصنوعی: در دل بیابان، قومی شجاع قرار داده‌اند که مانند شیر آماده شکار هستند.
رسیدند نزدیک آن مرحله
چو گرگی فتد در کمین گله
هوش مصنوعی: به نزدیکی آن مرحله رسیدند، مانند گرگی که در کمین گله نشسته است.
ز هر دو طرف قاصدان نظر
خبردار گشتند از یکدگر
هوش مصنوعی: قاصدانی که از دو طرف می‌آمدند، از یکدیگر باخبر شدند.
فلک پهن کرد آن زمان رخت شام
گرفتند آن شب در آنجا مقام
هوش مصنوعی: آسمان در آن زمان برای شب گسترده شده بود و آنها در آنجا اقامت کردند.
همه شب دلیران با نیک و نام
به خود ساختند خواب شیرین حرام
هوش مصنوعی: در طول شب، دلیران با نیکی و نام خوب، خواب شیرین را از خود دور کردند.
فرو رفته هر یک به اندیشه ها
که فردا چه زاید ازین شبشبها
هوش مصنوعی: هر کسی در افکار خود گم شده است و به این فکر می‌کند که فردا چه چیزی از این شب‌های کنونی به وجود خواهد آمد.
گر آن بخت و اقبال یاور شود
که را تخته خاک بستر شود
هوش مصنوعی: اگر آن شانس و اقبال به کمک بیاید، چه کسی است که در زیر خاک آرام نگیرد؟
چو لاله کرد تاج افتد به خون
کرا کاسه سر شود سرنگون
هوش مصنوعی: زمانی که لاله، زیبا و سرزنده، به دمی از افتخار دست پیدا کند، به سادگی به زمین می‌افتد و دچار شکستگی و آسیب می‌شود. در واقع، زیبایی و درخشندگی، گاهی اوقات می‌تواند به سقوط و زوال منتهی شود.
کرا خانه گردد ز دوران خراب
که یابد خلاصی ز طوفان آب
هوش مصنوعی: کسی که خانه‌اش به خاطر گذر زمان و مشکلات ویران شده باشد، چگونه می‌تواند از طوفان‌ها و بحران‌ها نجات یابد؟
که گردد مسافر ز شهر بدن
کرا سازد ایام دور از وطن
هوش مصنوعی: مسافر کیست که از شهر بدن خود دور شود و ایام را بی‌وطن سپری کند؟
که از خانه زین برافتد نگون
سمندی که بی صاحب آید برون
هوش مصنوعی: اگر کسی از خانه خارج شود، مانند اسب بدون صاحب است که بی‌هدف و سرگردان در بیرون می‌رود.
کرا تیغ گردد ز خون سرخ رو
که یابد ز بحر ظفر آبرو
هوش مصنوعی: هر کسی که از خون سرخ و قهر برخواست، در دریا پیروزی، به عزت و اعتبار خواهد رسید.
چو اندیشه شب به پایان رسید
گل صبح از باغ مشرق دمید
هوش مصنوعی: وقتی که افکار شب تمام شدند، گل صبح از باغ شرقی شکوفا شد.
برآمد ز هر سو فغان و خروش
ز دنبال او پهن شد بانگ کوس
هوش مصنوعی: از هر سمت صدای فریاد و ناله بلند شد و پس از او، صدای طبل به فضا گسترش پیدا کرد.
مؤذن خروشیدن آغاز کرد
در سجده بر عالمی باز کرد
هوش مصنوعی: مؤذنی که در حال اذان گفتن است، با صدای بلندی آغاز به اذان می‌کند و در حال سجده، دنیای تازه‌ای را برای اهالی آنجا می‌گشاید.
وضو ساختند از برای نماز
نهادند سرها ز روی نیاز
هوش مصنوعی: برای نماز وضو گرفتند و به نشانه نیاز، سرها را پایین آوردند.
چو بر ورد و اوراد شد کار تنگ
فغان کرد از هر طرف طبل جنگ
هوش مصنوعی: وقتی اوضاع سخت و دشوار شد و کار به وحشت افتاد، هر طرف صدای طبل جنگ به گوش رسید و همه ناله و فریاد کردند.
برافراخت رأیت صدای نفیر
فلک گفت دار و زمین گفت گیر
هوش مصنوعی: پرچم خود را بالا بردی و صدای آسمان گفت که نگه‌دار و زمین هم گفت که بمان.
سواران جنگی چو تیر نگاه
نهادند رو جانب رزمگاه
هوش مصنوعی: سواران جنگی وقتی که نگاهشان را به سوی میدان نبرد دوختند، آماده جنگ شدند.
دو لشکر نگویم دو دریای کین
نهنگان او همچو شیر عرین
هوش مصنوعی: دو دسته جنگجو را نمی‌گویم، بلکه مانند دو دریای خروشان که در آنها نهنگ‌ها مانند شیران پر قدرت و دلیر وجود دارند.
رسیدند گردان ز هر دو طرف
چو مژگان خوبان ببستند صف
هوش مصنوعی: لشکرها از هر دو سوی به هم رسیدند و صف‌هایی تشکیل دادند، گویی که پلک‌های زیبا قلب‌ها را بسته‌اند.
درآمد به میدان در آغاز کار
چو ببر بیان غازیی نامدار
هوش مصنوعی: در آغاز کار، مانند ببر قوی و معروفی به میدان می‌آید.
به کف نیزه یوسف بهادر ز پی
چو شمشیر ایرج به پهلوی وی
هوش مصنوعی: به دست یوسف با عزت و شجاعت، همچون شمشیری که ایرج در کنار خود دارد.
ز سوی دگر همچو بال همای
رسیدش به کف تیغ معصوم سرای
هوش مصنوعی: از طرف دیگر مانند بال پرنده‌ای مقدس، او به دستش تیغی از سرای پاکی (معصومیت) رسید.
درآمد ز سوی دگر چون نسیم
مرصع کمانی به بازو رحیم
هوش مصنوعی: از سمتی دیگر نسیمی ملایم و زیبا وزید، که مانند کمانی زینت‌دار بر بازوی رحیم قرار گرفت.
ز قوم جلایر یکی بخت نیک
به نام آوری بود ترمیز بیک
هوش مصنوعی: از میان قوم جلایر، شخصی با بخت خوب به نام آوری وجود داشت که به ترمیز بیک شهرت پیدا کرد.
یکی بود میرزا مؤمن جویبار
به کف نیزه ای در میان ذوالفقار
هوش مصنوعی: در جویبار، مردی به نام میرزا مؤمن وجود داشت که در دستانش نیزه‌ای را می‌گرفت و آن را با شمشیر ذوالفقار مقایسه می‌کرد.
رسیدند گردنکشان فوج فوج
به دنبال هم همچو زنجیر موج
هوش مصنوعی: گروه‌های زیادی از قدرتمندان و گردنکشان به دنبال یکدیگر آمدند، مانند موج‌هایی که به هم پیوسته‌اند و زنجیر را تشکیل می‌دهند.
به کف تیغ ها جلوه گر شد ز خشم
چو ابروی خوبان به بالای چشم
هوش مصنوعی: به خاطر خشم، مانند ابروهای زیبا که بر بالای چشم قرار دارند، درخشش تیغ‌ها نمایان شد.
بدنها ز شمشیر افگار شد
زمین سیه ارغوان وار شد
هوش مصنوعی: تن‌ها از ضربات شمشیر به زمین افتادند و زمین به رنگ سیاه و ارغوانی درآمد.
سر شیر مردان به پای سمند
بیفتاده چون تکمه پای بند
هوش مصنوعی: سر شیر مردان به پای سمند افتاده مانند دکمه‌ای است که به بند چسبیده باشد.
ز پای سواران تهی شد رکاب
شد از سیل کین خانه زین خراب
هوش مصنوعی: از زیر پای سواران، رکاب‌ها خالی شد و به خاطر سیلاب کینه، این خانه ویران شد.
پرید از سپر قبه های سپر
جدا گشت چون کاسه سر ز سر
هوش مصنوعی: پرواز کرد و از سپر جدا شد، مانند این که کاسه‌ی سر از بالای سر جدا شود.
گسسته شد از زه کمان بلند
به گردن فتاده چو خم کمند
هوش مصنوعی: پروانه از رشته کمان جدا شده و همچون دردی که به گردن افتاده، خم شده است.
ز تیر و تفنگ کوس شد بی نوا
چو خم شکسته تهی از صدا
هوش مصنوعی: کسی که از تیر و تفنگ آسیب می‌بیند، مانند کاسه‌ی شکسته‌ای می‌شود که دیگر صدایی ندارد و بی‌نوا و بی‌صداست.
زره جامه شد چاک چاک از خدنگ
کفن پاره کردند مردان جنگ
هوش مصنوعی: زره به حالت پاره‌پاره درآمد، زیرا مردان جنگ با تیرهایشان آن را مثل کفن پاره کردند.
چنان گرم گردید بازار مرگ
پر از نقد جان شد سپرهای گرد
هوش مصنوعی: بازار مرگ به قدری شلوغ و پرجنب‌وجوش شد که جان‌ها در برابر آن تبدیل به سپرهایی شدند.
در آن دم شکور تو قبای خطا
نهادش سر خود به دار فنا
هوش مصنوعی: در آن لحظه، شکرگزار تو اشتباهاتش را به دوش کشید و خود را به دار فنا آویخت.
به تورانیان بخت یاری نمود
در فتح بر روی ایشان کشود
هوش مصنوعی: بخت به تورانیان کمک کرد و در پیروزی، راه را بر آن‌ها گشود.
به ایرانیان آخر آمد شکست
زبر دست شد عاقبت زیر دست
هوش مصنوعی: این جمله اشاره به این دارد که ایرانیان در نهایت شکست خوردند و از جایگاه بالایی به جایگاه پایینی سقوط کردند.
علمدار را دست و پا شد قلم
بکردند اسبان دم خود علم
هوش مصنوعی: علمدار به میدان آمد و اسب‌هایش به خاطر او رزم را آغاز کردند.
نماند آب شمشیرها را به جوی
به دریا نهادند چون سیل روی
هوش مصنوعی: آب شمشیرها دیگر در جوی نمانده و مانند سیل به دریا ریخته است.
سپاهان بلخی ز بالای زین
فتادند چون نقش پا بر زمین
هوش مصنوعی: نیروهای سپاهان بلخی چون از بالای اسب پایین آمدند، روی زمین مانند نقش پا به جا ماندند.
ز سر دیده زهرداران بلخ
برون گشته چون مغز بادام تلخ
هوش مصنوعی: چشم‌ام پر از اشک و غم است، مانند مغز بادام تلخ که از پوستش جدا شده و به سختی می‌توان آن را تحمل کرد.
یکی را شده دست از تن جدا
یکی را سرافتاده در زیر پا
هوش مصنوعی: یکی از آنها دستش از بدن جدا شده و دیگری زیر پای کسی افتاده است.
یکی دست و پا غنچه کرده چو مشت
به زیر سپر خفته چون سنگ پشت
هوش مصنوعی: شخصی که دست و پایش را به شکل گلوله‌ای جمع کرده، زیر سپری است که به خواب رفته و مانند لاک‌پشت محکم و استوار است.
یکی گشته در زیر جبه خموش
نهان کرده خود را به سوراخ موش
هوش مصنوعی: شخصی در زیر لباسش خاموش و بی‌صدا پنهان شده و خود را به اندازه‌ای کوچک کرده که مانند موش در یک سوراخ جا گیرد.
یکی گشته پنهان ز دست اجل
درون مغاکی چو روباه شل
هوش مصنوعی: یک نفر درون گودالی پنهان شده و مانند روباهی بی‌حرکت و ساکن است، در حالی که از دست تقدیر یا مرگ فرار کرده است.
بدن پاره پاره درون ریش ریش
ره آمد خود گرفتند پیش
هوش مصنوعی: بدن آسیب‌دیده و تکه‌تکه به جلو آمد و خود را در وضعیت ناگواری قرار داد.
سوی خسرو خود به صد اضطراب
رسیدند هر یک به حال خراب
هوش مصنوعی: هر یک از آن‌ها با نگرانی و اضطراب فراوان به سوی خسرو خود رسیدند و در حالی که حال و روزشان خراب بود، به او نزدیک شدند.
بغرید آن شاه ایران زمین
که بادا شما را هزار آفرین
هوش مصنوعی: آن پادشاه ایران زمین سرشار از شکوه و عظمت است و شایسته است که شما برای او هزاران بار ستایش کنید.
چه دیدید از این یک دو سه خردسال
که با خود گرفتید چندین وبال
هوش مصنوعی: چه چیزهایی از این چند کودک خردسال که با خود همراه کرده‌اید، مشاهده کرده‌اید که این همه مسئله و مشکل برای شما به وجود آورده‌اند؟
چه پیش آمد از گردش روزگار
که کردید خود را چنین شرمسار
هوش مصنوعی: چه حوادثی از چرخش زمان رخ داده که شما خود را این‌گونه شرمنده و خجالت‌زده احساس می‌کنید؟
از ایشان یکی گفت کای کامجو
به این قوم نتوان شدن روبرو
هوش مصنوعی: یکی از آن‌ها گفت: ای خواهان کامیابی! نمی‌توانی با این جمعیت رو در رو شوی.
گروهی که مانند روئینه تن
توهم ندارند بر خویشتن
هوش مصنوعی: گروهی هستند که مانند تو که خیال و وهمی ندارند، به خودشان واقفند و از حقیقت وجودشان آگاه‌اند.
کمان ها به بازو همه تازه زه
ببر جامه فتح جای زره
هوش مصنوعی: کمان‌ها را به دستان خود گرفته‌اند و با نیرویی تازه آماده نبرد هستند. لباس پیروزی را به تن کرده‌اند و زره را کنار گذاشته‌اند.
همه آهنین چنگ و بازو درشت
به یکجا شده مجتمع همچو مشت
هوش مصنوعی: همه افرادی که قدرتی مثل چنگ و بازوهای نیرومند دارند، در یک جا جمع شده‌اند و مانند یک مشت محکم و یکپارچه شده‌اند.
به خون ریختن بی ابا همچو مست
چو مژگان خوبان همه نیزه دست
هوش مصنوعی: در این ابیات، شاعر به احساسی عمیق و بی‌پروایی اشاره دارد که در برابر عشق و زیبایی معشوق تجربه می‌کند. او خود را چون مستانی می‌بیند که بدون هیچ ترسی و با شجاعت، آماده فداکاری و جانفشانی است. همچنین، او به مژگان زیبا و دلربا اشاره می‌کند که مانند نیزه‌هایی به قلب او آسیب می‌زنند و او را به چالش می‌کشانند. این احساسات نشان‌دهنده عشق عمیق و ناراحتی‌های ناشی از آن است.
ز مردن ندارند هرگز حذر
به تیر و سنان سینه هاشان سپر
هوش مصنوعی: آن‌ها از مرگ هرگز نمی‌ترسند، چرا که سینه‌هایشان مانند سپری در برابر تیر و نیزه است.
بود نام غازی سر این گروه
ازو پشت این قوم باشد به کوه
هوش مصنوعی: این عبارت به این معناست که نام غازی برتر از این گروه است و پشت این مردم به کوه‌ها پناه می‌برند. به طور کلی، غازی به عنوان یک رهبر یا شخص برجسته شناخته می‌شود که از این گروه حمایت می‌کند و این افراد به کوه‌ها، به عنوان نمادی از شدت و پایداری، متکی هستند.
فلک یار و دولت به او یاور است
به هر سو نهد رو ظفر همره است
هوش مصنوعی: آسمان و سرنوشت، او را یاری می‌کنند و به هر طرف که نگاه کند، پیروزی همراهش است.
شده خصم را خانه زیر زمین
نهادست تا پای بر پشت زین
هوش مصنوعی: او دشمن خود را زیرزمین کرده است تا پا بر پشت زین بگذارد.
نظر گر کند سوی شیراز ستیز
نهد همچو روباه رو در گریز
هوش مصنوعی: اگر نگاهش به سوی شیراز بیفتد، همچون روباهی که احساس خطر کند، به سمت فرار خواهد رفت.
چو بر فرق دشمن زند تیغ کین
برآرد سر از پشت گاو زمین
هوش مصنوعی: زمانی که شمشیر انتقام بر سر دشمن فرود آید، سر او از پشت زمین همچون گاوی برمی‌خیزد.
میانه قد و شیر چنگال گرد
به تدبیر پیر و به سال است خورد
هوش مصنوعی: در بین قد و قامت شیر و چنگال‌هایش، تدبیر و خردی که به مرور زمان به دست آمده، نقش مهمی دارد.
یکی مرکب اوراست در زیر پا
به تن همچو دیو و به سر اژدها
هوش مصنوعی: یک موجودی وجود دارد که بر مرکبی سوار است. در زیر پاهایش به مانند دیو و بر سرش به مانند اژدها ظاهر شده است.
کس از پیش آید به دم درکشد
به ستم قفا مغز از سر کشد
هوش مصنوعی: هیچ‌کس نمی‌تواند به راحتی از درون پیش بیاید و با ظلم بر دیگران، آنها را به عقب براند و دچار آسیب کند.
به یک حمله در قلب دشمن زند
چو برقی که خود را به خرمن زند
هوش مصنوعی: نعره‌ای به دل دشمن می‌زند، مانند رعدی که ناگهان به کشتزار می‌افتد.
خصومت به او هست از عقل دور
ز آتش همان به کند خس نفور
هوش مصنوعی: دشمنی با او برای عقل مناسب نیست، بهتر است که از آتش دوری کنیم تا خس و زیان به وجود نیاید.
اساس سخن چون بدانجا رسید
بنایی به قصر تأمل ندید
هوش مصنوعی: وقتی که سخن به جایی رسید که باید به آن توجه کرد، دیگر بنای فکری یا تحلیلی در آن قصر مشاهده نشد.
از آنجا به ترمیز کردش عبور
شبی هم در آنجا نکرده حضور
هوش مصنوعی: شبی در ترمیز گذر کردم، اما هرگز در آنجا نایستادم و حاضر نشدم.
ز دریا گذر کرده مانند باد
سوی منزل خویشتن رو نهاد
هوش مصنوعی: مانند باد که از دریا عبور می‌کند، به سمت خانه‌ات برو.
خورد سیل بر کوه اگر پیش پا
به ناچار گردد به راه قفا
هوش مصنوعی: اگر سیلی به کوه برخورد کند و به ناچار راهی را برعکس برود، نخواهد توانست از آن جلوگیری کند.
بیا ساقی آن باده محترم
که باشد به یکجای ثابت قدم
هوش مصنوعی: بیا ای ساقی، آن شراب باارزش و ارزشمند را بیاور که در یک جا و به صورت ثابت و پایدار قرار دارد.
به من ده که در لشکر غم زنم
صف دشمن خویش بر هم زنم
هوش مصنوعی: به من کمک کن تا در برابر غم‌های زندگی بایستم و صف دشمنانم را به هم بریزم.