شمارهٔ ۲۳ - متوجه شدن حضرت جنت مکان از میانکال با ساپه بیکران به جانب ساغرچ و فرستادن قاضی عبدالرحمن به سوی ده بید
دم صبح کاین خسرو تاج بخش
به اقلیم گیری طلب کرد رخش
برآمد برین وادی پر نفاق
گذشت از میانکال با طمطراق
به مردم خروش روا روفگند
به عالم چو خورشید پرتو فگند
به جنبش درآمد زمان و زمین
به اهل سمرقند شد این یقین
که شاه فلک قدر انجم سپاه
چو مه بر سر ما زند خیرگاه
ازین مژده کردند مردم حضور
برآمد بر افلاک بانگ سرور
شکفتند چون گل سمرقندیان
که آمد سوی باغ آن باغبان
بزرگان شهر از پی یکدگر
پی پیشبازش نهادند سر
به ده بیدیان چون رسید این خبر
که آمد شهنشاه خیرالبشر
همه سرکشان گشته فرمان برش
همه از دل و جان شده چاکرش
سپاهی که بیرون بود از حساب
ندیدست زین پیش دوران به خواب
به خدمت کمربسته چون مور چست
به هم ساخته عهد و پیمان درست
به زهر آب داده نظرهایشان
بود تیغ بازی هنرهایشان
اگر کوه آهن شود رو به رو
نتابند مانند فرهاد رو
دلیرند چون غمزه دلبران
به خون ریختن تیز کرده سنان
بود حلقه چشم ایشان کمند
به یک دیدن آرند دشمن به بند
نشینند پیوسته پیر و جوان
به یک خانه آرند تیر و کمان
چو این قصه را خواجه رازق شنید
سراسیمه با خواجه مهدی رسید
بگفتا که شاه فلک آشیان
شنیدم به ساغرچ برده عنان
هنوزش که آن آفتاب سپهر
نکرده به مردم عیان کین و مهر
هنوزش که آن برق پر از ستیز
نگشته به صحرای ما شعله ریز
گروهی که غارتگر عالمند
ز بهر اطاعت به ما همدمند
بگیریم این قوم را بی دریغ
ببریم سرهای ایشان به تیغ
به اقبال شاهنشه پاک و دین
نباشد به ما تحفه ای به ازین
به آن شه شویم از ته دل مطیع
بیاریم روح بزرگان شفیع
بود او شهنشاه صاحب کرم
به بختش چو خورشید باشد علم
محیط است آن شاه جوئیم ما
نمک خورده خوان اوئیم ما
خصومت از این خاندان نیست باب
چه سازد صف ذره با آفتاب
شهان را به شاهان بود همسری
کند شیر با شیر کین آوری
نکرده به شه دشمنی هیچ کس
چه سازد به آتش صف خار و خس
زبان بعد از آن خواجه مهدی کشاد
چنین بود با او جوابی که داد
ندانسته ای خود که من مهدیم
به این قوم تاراجگر عهدیم
چنین مصلحت سر به سر هست خام
بود آمد شه سخن های عام
مکن هیچ اندیشه بنشین به جا
بخارا کجا باشد و ما کجا
به کار خود آن خلق درمانده اند
از این ناحیت دامن افشانده اند
بگفتا به او خواجه رازق جواب
مرا آمد ارواح امشب به خواب
ز هر جانبی آتش افروختند
تر و خشک ده بید را سوختند
به افلاک شد بانگ بیداد داد
بدادند خاکسترش را به باد
نباشد مرا در دل از غیر پاک
ازین خواب شوریده ام هولناک
مرا هست امروز خاطر ملول
ندارند ارواح ما را قبول
همان به که زین جای بیرون شویم
وداع وطن کرده یکسو رویم
بگفت این و برخاست از جای خویش
ره رفتن خویش بگرفت پیش
به صد عز و شأن پادشاه و سپاه
چو کردند ساغرچ را تکیه گاه
ز هر سو خلایق به دیدار شه
نهادند شادی کنان رو به ره
رسیدند هر یک بر آن آستان
به کف تحفه های گران نقد جان
همه حال خود را بیان ساختند
وطن های خود را عیان ساختند
ندیدند مردم بر آن آستان
نشانی ز ده بید و ده بیدیان
شه مرحمت کیش و دشمن نواز
بود دایما در جهان سرفراز
رسولی طلب کرد با احترام
که از ما رسان خواجگان را سلام
بگویش که اینست خوان شما
خلایق شده میهمان شما
به مهمان نکرده کسی ترشروی
بود صاحب خانه گر تند خوی
نکردند هرگز چنین ماجرا
به اجداد ما بزرگان شما
شما تا به کی بی وفایی کنید
به ما چند ناآشنایی کنید
نباشد چنین کار کار شما
خدا می کند حق ز باطل جدا
چه باشد اگر کار آسان کنید
توجه به روح بزرگان کنید
به هر جانبی میل ایشان شود
به ما و شما کار آسان شود
ز اقبال قاصد سبک خیز شد
زمین بوسه داد و به ره تیز شد
چو قاصد ز تاب ره افروخته
به ده بید آمد نفس سوخته
نظر باز کرد از یمین و یسار
به گردون رسیده زبان شرار
ز گرمی گریزان شده آفتاب
به زیر زمین گاو ماهی کباب
شراری که ماننده اژدها
لبی بر زمین یکی لب در هوا
گریزان به هر سوی خورد و بزرگ
چو از لشکر شاه روباه و گرگ
چو بودند ده بیدیان خودپسند
در آتش فتادند همچون سپند
بزرگی که سرکش شود چون چنار
به جان خود آخر زند خود شرار
بود زلف از سرکشی در شکست
ز گردنکشی می شود شعله پست
فرستاده آمد ز ده بید زود
فرو رفته در گرد مانند دود
درآمد برافروخته در سخن
چو شمعی که روشن کند انجمن
در آغاز گفت ای خداوند کار
قیامت به ده بید شد آشکار
فتادست آتش در آن سرزمین
چه آتش که سر تا به پا قهر و کین
چو بودند آن قوم دور از ادب
خدا کرده آخر به ایشان غضب
تبه شد در ایام احوالشان
به تاراج بردند اموالشان
زمینی که می رست مهر گیاه
برابر شد آخر به خاک سیاه
به هر کس بلایی که آمد ز پیش
یقین دان که باشد ز کردار خویش
همین است تنبور را حسب حال
ز دست نوا می خورد گوشمال
بیا ساقی آن جام آتش نفس
که گرم است ازو صحبت خار و خس
به من ده که بخشد دلم را حضور
بسوزد به فرقم کلاه غرور
شمارهٔ ۲۲ - متوجه شدن خان جنت آشیان از ولایت فاطر بخارا به طوف مزار فیض آثار حضرت شاه نقشبند و عنان عزیمت به جانب آقتاچ کشیدن از آنجا به دارالسلطنه سمرقند خرامیدن: رقم سنج این دفتر پر نهیبشمارهٔ ۲۴ - عریضه فرستادن محمد نظربی به ولایت بلخ به حضرت سبحانقلی خان و شنیدن خان جنت آشیان مخالفت نمودن او را بعد از آن غازی بی و الله بردی را با سپاه بیکران فرمودن آنها را رفته بیگاهی خودها را به ولایت قرشی انداخته محمد نظربی را بسته فرستادن گذشته به ولایت بایسون رفته لشکر بلخ را شکست داده به فتح و نصرت تمام گشته آمدن: دم صبح سلطان گردون شکوه
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دم صبح کاین خسرو تاج بخش
به اقلیم گیری طلب کرد رخش
هوش مصنوعی: در آغاز صبح، این پادشاه بزرگ که قدرتش را به دیگران میبخشد، برای به دست آوردن سلطنت و فرمانروایی، اسبش را طلب کرد.
برآمد برین وادی پر نفاق
گذشت از میانکال با طمطراق
هوش مصنوعی: از این دشت پر از دروغ و نیرنگ گذشت و با شکوه و عظمت از میان جمعیت عبور کرد.
به مردم خروش روا روفگند
به عالم چو خورشید پرتو فگند
هوش مصنوعی: به مردم بگو به پا خاسته و با شور و هیجان به دنیا اطراف خود نور و روشنی ببخشند، همانطور که خورشید درخشش و روشنایی به جهان میدهد.
به جنبش درآمد زمان و زمین
به اهل سمرقند شد این یقین
هوش مصنوعی: زمان و زمین حرکت کردند و این برای مردم سمرقند به طور کامل واضح شد.
که شاه فلک قدر انجم سپاه
چو مه بر سر ما زند خیرگاه
هوش مصنوعی: ستارهها همچون لشکری در آسمان هستند و مانند ماه بر سر ما نیکی و رحمت میبارند.
ازین مژده کردند مردم حضور
برآمد بر افلاک بانگ سرور
هوش مصنوعی: مردم از این خبر خوشحال شدند و به آسمانها صدا زدند که شادی و سرور را جشن بگیرند.
شکفتند چون گل سمرقندیان
که آمد سوی باغ آن باغبان
هوش مصنوعی: گلهای سمرقندیان مانند زمانی که به باغ میآیند، شکفته و زیبا شدند که به باغبان رسیدند.
بزرگان شهر از پی یکدگر
پی پیشبازش نهادند سر
هوش مصنوعی: بزرگان شهر به استقبال او یکدیگر را دعوت کردند و برایش احترام گذاشتند.
به ده بیدیان چون رسید این خبر
که آمد شهنشاه خیرالبشر
هوش مصنوعی: وقتی خبر رسید که پادشاه نیکو، خیر مردم، به ده بیدیان نزدیک شده، ساکنان ده از این خبر آگاه شدند.
همه سرکشان گشته فرمان برش
همه از دل و جان شده چاکرش
هوش مصنوعی: همه ی سرکشان اکنون اطاعت میکنند و همه از صمیم قلب و جان به او خدمتگذار شدهاند.
سپاهی که بیرون بود از حساب
ندیدست زین پیش دوران به خواب
هوش مصنوعی: سپاهی که در گذشته از محاسبه و شمارش خارج بوده و به خواب رفته، حالا دیگر نمیتواند به درستی ارزیابی شود.
به خدمت کمربسته چون مور چست
به هم ساخته عهد و پیمان درست
هوش مصنوعی: با جدیت و تلاش همچون موری که به خدمت مشغول است، با یکدیگر پیمان و عهدی محکم بستهایم.
به زهر آب داده نظرهایشان
بود تیغ بازی هنرهایشان
هوش مصنوعی: نگاههای آنها مثل زهر بر آب افشانی میکند و در دقت و مهارتهایشان مانند یک تیغ کار میکنند.
اگر کوه آهن شود رو به رو
نتابند مانند فرهاد رو
هوش مصنوعی: اگر کوه هم از آهن ساخته شده باشد، باز هم مانند فرهاد کسی نمیتواند در برابر آن ایستادگی کند و به مقابله برآید.
دلیرند چون غمزه دلبران
به خون ریختن تیز کرده سنان
هوش مصنوعی: دلیران چون معشوقهای زیبا، برای مبارزه و خونریزی شمشیرهای خود را تیز کردهاند.
بود حلقه چشم ایشان کمند
به یک دیدن آرند دشمن به بند
هوش مصنوعی: چشمهای آنها به قدری جذاب و فریبنده است که با یک نگاه میتوانند دشمنان را به دام بیندازند.
نشینند پیوسته پیر و جوان
به یک خانه آرند تیر و کمان
هوش مصنوعی: پیر و جوان در کنار هم زندگی میکنند و در یک خانه با هم جمع میشوند، مانند اینکه تیر و کمان در کنار هم قرار دارند.
چو این قصه را خواجه رازق شنید
سراسیمه با خواجه مهدی رسید
هوش مصنوعی: وقتی خواجه رازق این داستان را شنید، به شدت پریشان شد و سریعاً به خواجه مهدی رفت.
بگفتا که شاه فلک آشیان
شنیدم به ساغرچ برده عنان
هوش مصنوعی: شخصی میگوید که شنیده است که فرمانروای آسمان، در ساغر (جام) خود، اختیار و کنترل را به دست گرفته است.
هنوزش که آن آفتاب سپهر
نکرده به مردم عیان کین و مهر
هوش مصنوعی: او هنوز در دید عموم به مردم نشان داده نشده است که چگونه نجابت و محبت دارد.
هنوزش که آن برق پر از ستیز
نگشته به صحرای ما شعله ریز
هوش مصنوعی: هنوز آن درخشش پر از جنگ و جدل به دشت ما نرسیده و شعلهور نشده است.
گروهی که غارتگر عالمند
ز بهر اطاعت به ما همدمند
هوش مصنوعی: گروهی که دنیا را به فساد و غارت میکشانند، به خاطر اطاعت از ما، در کنار ما هستند.
بگیریم این قوم را بی دریغ
ببریم سرهای ایشان به تیغ
هوش مصنوعی: ما این گروه را بدون هیچ ملاحظهای به دست خواهیم گرفت و سرهایشان را قطع خواهیم کرد.
به اقبال شاهنشه پاک و دین
نباشد به ما تحفه ای به ازین
هوش مصنوعی: به لطف و کرم شاه بزرگ و پاک، هیچ هدیهای برای ما بهتر از این وجود ندارد.
به آن شه شویم از ته دل مطیع
بیاریم روح بزرگان شفیع
هوش مصنوعی: با تمام وجود به آن پادشاهی بپیوندیم و با اطاعت کامل، روح بزرگانی را در کنار خود آوریم تا شفیع ما باشند.
بود او شهنشاه صاحب کرم
به بختش چو خورشید باشد علم
هوش مصنوعی: او پادشاهی بزرگ و بخشنده است که مانند خورشید در آسمان، شانس و اقبال خوبی دارد.
محیط است آن شاه جوئیم ما
نمک خورده خوان اوئیم ما
هوش مصنوعی: ما در فضایی هستیم که آن را پادشاه میدانیم و خود را وابسته به سفره او میدانیم.
خصومت از این خاندان نیست باب
چه سازد صف ذره با آفتاب
هوش مصنوعی: عداوت و دشمنی از طرف این خانواده نیست، پس چه سودی دارد که یک ذره در برابر آفتاب قرار گیرد؟
شهان را به شاهان بود همسری
کند شیر با شیر کین آوری
هوش مصنوعی: پادشاهان باید با پادشاهان همسر شوند، مانند شیر که با شیر جفتگیری میکند، زیرا این عمل یک نوع انتقامگیری است.
نکرده به شه دشمنی هیچ کس
چه سازد به آتش صف خار و خس
هوش مصنوعی: کسی که با دشمنی در دلش ندارد، چگونه میتواند به آتش صفی از خار و خس آسیب برساند؟
زبان بعد از آن خواجه مهدی کشاد
چنین بود با او جوابی که داد
هوش مصنوعی: زبان پس از آنکه خواجه مهدی شروع به صحبت کرد، چنین بود و پاسخی که به او داد.
ندانسته ای خود که من مهدیم
به این قوم تاراجگر عهدیم
هوش مصنوعی: تو نمیدانی که من در میان این جمعیت غارتگر، از چه نسل و رسالتی هستم.
چنین مصلحت سر به سر هست خام
بود آمد شه سخن های عام
هوش مصنوعی: این جمله بیانگر این است که در برخی مسائل، ممکن است که تصمیمات یا سخنانی که به نظر ساده میرسند، در واقع ناشی از یک مصلحت و تدبیر عمیقتری باشند. انسانهای عادی ممکن است این موضوعات را ساده و بیاهمیت تلقی کنند، اما در واقع حقیقت پیچیدهتر از آن است که به نظر میرسد.
مکن هیچ اندیشه بنشین به جا
بخارا کجا باشد و ما کجا
هوش مصنوعی: هیچ فکری نکن، که بخارا کجاست و ما کجاییم.
به کار خود آن خلق درمانده اند
از این ناحیت دامن افشانده اند
هوش مصنوعی: مردم این ناحیه به کارهای خود مشغولند و از مشکلات و ناتوانیهایشان دست نکشیدهاند و به تلاش و کوشش ادامه میدهند.
بگفتا به او خواجه رازق جواب
مرا آمد ارواح امشب به خواب
هوش مصنوعی: او گفت: خواجه رازق، پاسخ من در دست توست، اما امشب ارواح مرا به خواب بردهاند.
ز هر جانبی آتش افروختند
تر و خشک ده بید را سوختند
هوش مصنوعی: از هر سو آتش را بجان آوردند و هر چه بود، حتی درختان بید را نیز سوزاندند.
به افلاک شد بانگ بیداد داد
بدادند خاکسترش را به باد
هوش مصنوعی: از آسمان صدای ناله و اعتراض به گوش میرسد و خاکستر آن را به دست باد سپردند.
نباشد مرا در دل از غیر پاک
ازین خواب شوریده ام هولناک
هوش مصنوعی: در دل من هیچ چیز غیر از عشق وجود ندارد و از این خواب آشفته و ترسناک رهایی میخواهم.
مرا هست امروز خاطر ملول
ندارند ارواح ما را قبول
هوش مصنوعی: امروز من احساس ناراحتی ندارم؛ روحهای ما از من استقبال میکنند.
همان به که زین جای بیرون شویم
وداع وطن کرده یکسو رویم
هوش مصنوعی: بهتر است که از این مکان خارج شویم و وداعی با وطن کنیم و به سمت دیگری برویم.
بگفت این و برخاست از جای خویش
ره رفتن خویش بگرفت پیش
هوش مصنوعی: او این را گفت و از جای خود بلند شد و راه خود را پیش گرفت.
به صد عز و شأن پادشاه و سپاه
چو کردند ساغرچ را تکیه گاه
هوش مصنوعی: با وجود همهی عظمت و مقام پادشاه و لشکرش، وقتی که جام می را به عنوان تکیهگاه قرار دادند، این همه شکوه و جلال به یکباره بیاهمیت شد.
ز هر سو خلایق به دیدار شه
نهادند شادی کنان رو به ره
هوش مصنوعی: مردم از هر طرف به دیدن شاه آمدهاند و با شادی و خوشحالی به سمت او حرکت میکنند.
رسیدند هر یک بر آن آستان
به کف تحفه های گران نقد جان
هوش مصنوعی: هرکدام از آنها با هدایا و بخششهای ارزشمندی به آن درگاه رسیدند که نشان از جان و دلشان داشت.
همه حال خود را بیان ساختند
وطن های خود را عیان ساختند
هوش مصنوعی: همه احساسات و شرایط خود را به وضوح نشان دادند و سرزمینهای خود را آشکار کردند.
ندیدند مردم بر آن آستان
نشانی ز ده بید و ده بیدیان
هوش مصنوعی: مردم نشانی از جمعیت و افرادی که در آنجا حضور دارند نمیبینند، و این نشاندهنده غیبت یا دوری آنهاست.
شه مرحمت کیش و دشمن نواز
بود دایما در جهان سرفراز
هوش مصنوعی: پادشاهی که همیشه به مهربانی و محبت میپردازد و با دوستیش دشمنان را نیز مورد لطف قرار میدهد، در جهان همواره والا و بلندآوازه است.
رسولی طلب کرد با احترام
که از ما رسان خواجگان را سلام
هوش مصنوعی: فرستادهای با احترام درخواست کرد که سلام ما را به بزرگان برساند.
بگویش که اینست خوان شما
خلایق شده میهمان شما
هوش مصنوعی: به او بگو که اینجا جای شماست و مردم به عنوان مهمان در کنار شما جمع شدهاند.
به مهمان نکرده کسی ترشروی
بود صاحب خانه گر تند خوی
هوش مصنوعی: اگر صاحب خانه با مهمان خود بدرفتاری کند، به این معناست که او نیز در برابر میهمان رفتار ناپسندی از خود نشان میدهد.
نکردند هرگز چنین ماجرا
به اجداد ما بزرگان شما
هوش مصنوعی: این ماجرا هرگز برای نیاکان ما یا بزرگان شما اتفاق نیفتاده است.
شما تا به کی بی وفایی کنید
به ما چند ناآشنایی کنید
هوش مصنوعی: شما تا چه زمانی قرار است بی وفا باشید و با ما غریبه رفتار کنید؟
نباشد چنین کار کار شما
خدا می کند حق ز باطل جدا
هوش مصنوعی: این طور نیست که شما تصمیم بگیرید، بلکه این خداوند است که حق را از باطل جدا میکند.
چه باشد اگر کار آسان کنید
توجه به روح بزرگان کنید
هوش مصنوعی: اگر کار را آسان انجام دهید، چه اشکالی دارد؟ مهم این است که به روح بزرگانی که در گذشته بودهاند، توجه و احترام بگذارید.
به هر جانبی میل ایشان شود
به ما و شما کار آسان شود
هوش مصنوعی: هر جا که میل و خواستهی آنها باشد، برای ما و شما کار آسانتر میشود.
ز اقبال قاصد سبک خیز شد
زمین بوسه داد و به ره تیز شد
هوش مصنوعی: به خاطر خوشاقبالی و پیامآوری سریع، زمین با شوق فراوان به استقبال آمد و با شتاب حرکت کرد.
چو قاصد ز تاب ره افروخته
به ده بید آمد نفس سوخته
هوش مصنوعی: چون پیامآور از جادهای پرنور و داغ به ده برگشت، با حالتی خسته و ناتوان نفس میکشید.
نظر باز کرد از یمین و یسار
به گردون رسیده زبان شرار
هوش مصنوعی: چشمش را باز کرد و به سمت راست و چپ نگاه کرد، سپس زبان آتش به آسمان رسید.
ز گرمی گریزان شده آفتاب
به زیر زمین گاو ماهی کباب
هوش مصنوعی: به خاطر گرمای زیاد، آفتاب به زیر زمین پناه برده و در آنجا، گاو ماهی را کباب میکند.
شراری که ماننده اژدها
لبی بر زمین یکی لب در هوا
هوش مصنوعی: شراری که مانند اژدهاست، یک سرش بر روی زمین و سر دیگرش در آسمان است.
گریزان به هر سوی خورد و بزرگ
چو از لشکر شاه روباه و گرگ
هوش مصنوعی: به هر طرف فرار میکنند و بزرگتر از آن هستند مانند روباه و گرگی که از لشکر شاه میگریزند.
چو بودند ده بیدیان خودپسند
در آتش فتادند همچون سپند
هوش مصنوعی: وقتی که ده درخت خودپسند در آتش افتادند، مانند چوب خشکهایی که شعلهور میشوند، به آتش رانده شدند.
بزرگی که سرکش شود چون چنار
به جان خود آخر زند خود شرار
هوش مصنوعی: اگر شخصی بزرگ و با مقام، دچار طغیان و سرکشی شود، مثل درخت چنار که به خاطر خودخواهی میسوزد، در نهایت نتیجهی این طغیان، به خود او آسیب میزند.
بود زلف از سرکشی در شکست
ز گردنکشی می شود شعله پست
هوش مصنوعی: زلفی که به خاطر سرکشی و نافرمانی به هم ریخته است، در واقع به خاطر خودخواهی و گردنکشی، به آتش عشق تبدیل میشود.
فرستاده آمد ز ده بید زود
فرو رفته در گرد مانند دود
هوش مصنوعی: پیامآور از ده به سرعت آمد و مانند دود در فضا گم شد.
درآمد برافروخته در سخن
چو شمعی که روشن کند انجمن
هوش مصنوعی: کسی با کلماتش به جمعی وارد میشود و مانند شمعی که محیط را روشن میکند، فضای صحبت را گرم و پرنور میسازد.
در آغاز گفت ای خداوند کار
قیامت به ده بید شد آشکار
هوش مصنوعی: در ابتدای کار، خداوند به جمعیت اعلام میکند که عواقب و وضعیت قیامت به زودی برای همه روشن خواهد شد.
فتادست آتش در آن سرزمین
چه آتش که سر تا به پا قهر و کین
هوش مصنوعی: آتش در آن سرزمین زبانه میکشد و این آتش تنها یک شعله معمولی نیست، بلکه نشانهای از خشم و دشمنی است که همه جا را در بر گرفته است.
چو بودند آن قوم دور از ادب
خدا کرده آخر به ایشان غضب
هوش مصنوعی: آن قوم که از ادب و معاشرت دور بودند، در نهایت خداوند بر آنها خشمگین شد.
تبه شد در ایام احوالشان
به تاراج بردند اموالشان
هوش مصنوعی: در روزگارشان، همه چیزشان نابود شد و داراییهایشان به غارت رفت.
زمینی که می رست مهر گیاه
برابر شد آخر به خاک سیاه
هوش مصنوعی: زمین که روزی در آن نباتات و گلها میروید، در نهایت به خاکی تیره و بیثمر تبدیل میشود.
به هر کس بلایی که آمد ز پیش
یقین دان که باشد ز کردار خویش
هوش مصنوعی: هر کسی که دچار مشکل یا مصیبتی میشود، باید بداند که این نتیجه اعمال خودش است.
همین است تنبور را حسب حال
ز دست نوا می خورد گوشمال
هوش مصنوعی: این بیت به بیان تأثیر موسیقی و نواهای آن بر احساسات و حالات درونی انسان میپردازد. در اینجا اشاره شده که نواهایی که از تنبور بیرون میآید، به واسطهی حال و وضع روحی و احساسی شخصی که آن را مینوازد، گوشها را نوازش میدهد و تأثیرات عمیقی بر شنونده میگذارد. به عبارتی، موسیقی میتواند حالتهای روحی را منتقل کند و به نوعی واکنشی به احساسات درونی افراد ایجاد نماید.
بیا ساقی آن جام آتش نفس
که گرم است ازو صحبت خار و خس
هوش مصنوعی: ای ساقی، بیا و آن جامی را بیاور که به خاطر حرارت نفس تو داغ است و از آن صحبت با خار و خس (به معنای چیزهای ناچیز و بیارزش) میشود.
به من ده که بخشد دلم را حضور
بسوزد به فرقم کلاه غرور
هوش مصنوعی: به من عطا کن که دل من در حضور تو شاد شود و غرورم به همراه کلاهم بسوزد و از بین برود.