شمارهٔ ۲۱ - عریضه فرستادن عبدالکریم بی از ولایت سمرقند به شاه جم نشان یعنی حضرت عبدالعزیز خان و عزیمت کردن خان از بخارا به کرمینه و آمدن اورگنجی و به شهر بخارا درآمده و غارت کردن و شرح آن
دم صبح با شاه خیرالبشر
ز سوی سمرقند آمد خبر
که ای دادرس گوش کن داد ما
تویی مرجع آه و فریاد ما
گروهی ز قیچاق و قوم خطا
ز اندازه بیرون نهادند پا
همه تافته رو ز فرمان بری
جبین ها پر از چین غارتگری
به ظاهر چو غنچه زبانها خموش
به باطن بر سوار دل در خروش
هنوزش که این قوم نااعتماد
در ایام ظاهر نگردد فساد
سر نیش ایشان بباید شکست
به نوعی که بر خاک گردند پست
به عالم فتادست این گفتگوی
به سوی میانکال دارند روی
شد بحر و بر شاه عبدالعزیز
چو بشنید این قصه پرستیز
طلب کرد میران و میرزادگان
به ایشان بیان کرد این داستان
در آن روز گردان رستم لقب
به کنگاش کردن کشادند لب
بگفتند با هم پس از گفتگوی
به کرمینه باید نهادند روی
به روز دگر پادشاه و سپاه
نهادند پای عزیمت به راه
ز قلعه برون شد شه نیک رای
نظر کرد سوی سکندر سرای
بگفتا تویی شهریان را پدر
ازین قلعه و ارک شو با خبر
ندارم به اورگنجیان اعتماد
غباریست ز ایشان مرا در نهاد
به تحقیق ز ایشان چو یابی خبر
فرستان به ما قاصد تیز پر
دعا کرده برگشت از پیش شاه
در ارک را کرد آرامگاه
شب و روز بر عیش و عشرت نشست
ز غفلت می شادمانی به دست
به ناگه رسید اول شب خبر
رسید اینک اورگنجی خیره سر
قیامت شد آن شب به شهر آشکار
خلایق پریشان تر از زلف یار
بیفتاد در شهر و صحرا خروش
زمین شد به جنبش زمان شد به جوش
دم صبح کین مرغ آتش نفس
برآمد برین لاجوردی قفس
فلک جامه نو چو در بر کشید
جهان خویش را زیور و زر کشید
نمایان شد از قبله گرد سپاه
غبارش گرفته رخ مهر و ماه
سپاهی چو مور و ملخ بی حساب
به هم متصل گشته چون موج آب
رسیدند صف صف بر اطراف شهر
نمودار از رویشان کین و قهر
به نزدیک قلعه یکی باغ بود
ازو چار باغ ارم داغ بود
شه محترم کرده بودش بنا
نهاده فلک نام او دلکشا
هماندم در آنجا فرود آمدند
بنای اقامت شب آنجا زدند
منادی بینداخت زین گفتگوی
خلایق سوی قلعه آرند روی
دوان بزرگان سوی دروازه ها
سوی رخنه ها صاحب آوازه ها
به هر گرد برهی گروه دگر
ز هر کنگری آدمی کرده سر
مسلح سراسر به تیر و تفنگ
به خود کرده آماده اسباب جنگ
همه شب درین فکر خورد و کلان
که فردا چه پیش آید از آسمان
که را فتح و نصرت دهد یاوری
که افتد به گرداب غارتگری
که را خانه ایمن شود زین بلا
که گردد به این درد و غم مبتلا
که از شهر تن جان سلامت برد
که خود را برون زین قیامت برد
که را سر ز دستار گردد جدا
که را سازد ایام بی دست و پا
که را خویش و فرزند گردد اسیر
که گردد غنی و که گردد فقیر
چو شب را رساندند مردم به روز
برافراخت قد فتنه خانه سوز
ز جا جمله اورگنجیان خاستند
پی قلعه گیری صف آراستند
گروهی پیاده شدند از سمند
به یک دست ملتق به دیگر کمند
لب دامن اندر میان بر زده
روان سوی دروازه ها سرزده
رسیدند غوغاکنان چون شغال
به دنبالشان قوم دیگر کشال
کمان های پرتاب کهنه به مشت
به کف تیرها از پر خارپشت
ز غربال در بر کشیده ز ره
سرا پای خفتانشان پر گره
بود تیغشان اره و رنده ها
نی و نیزه از تیغ بافنده ها
کمربندشان ریسمان درشت
کله خودها کاسه سنگ پشت
کمربند شمشیرشان کهنه زه
ز کفگیر اشکسته تو بی زره
ز دم های روباه پرها به سر
طبقهای چوبین کهنه پسر
پر تیرشان از پر ماکیان
به پهلو یک آویزشان استخوان
تبرزینشان شانه گوسفند
ز قمچینشان منفعل پایبند
به بر جامه ها پر ز زخم درفش
ندیده کف پایشان روی کفش
همه قاق لنج و گرسنه شکم
چو بوق سر آسیا سیر دم
همه ریگ ریز و همه جوی کن
به ده پشت نداف و دیوار زن
چو خرگوش گشتند در جست و خیز
رسیدند بر قلعه چون خاک ریز
چو یأجوج بر قلعه ماندند دست
درآمد به سد سکندر شکست
برآمد ز مردم فغان چون نفیر
فتادند آخر همه از صفیر
سکندر که بودی تمام اشتلم
چو دید این بلا دست و پا کرد گم
خلایق دوان سوی کاشانه ها
نفس سوخته جانب خانه ها
ز دنبال این مردم آن قوم شوم
رسیدند پرواز کرده چو بوم
به کف تیغ هر جانبی تاختند
بریدند دست و سرانداختند
به جوبار رفتند مانند سیل
به ویرانی خانه ها کرده میل
به بازار خواجه گروه دگر
گروهی گل آباد را کرده سر
گروهی روان جانب اطلمش
بکپان همه قوم کهنه کشش
کشیدند تیر و کشادند شصت
نهادند دیگر به تاراج دست
شکسته در کوی ها بی ابا
دوان صاحب خانه در کوچه ها
چو آئینه عریان همه منعمان
گریزان سوی خانه مفلسان
ز کاشانه خواجه ها تا گدا
پلاسی نماندند به جز بوریا
زن و مرد یکسان در آن ترکتاز
فقیر و غنی را نماند امتیاز
سراها چو دست گدا شد تهی
بود لاغری آخر فربهی
یکی پیرهن می کشید از بری
مقید به تنبان کشی دیگری
یکی بر سر کوچه ملتق به دست
به خون ریختن مستعد همچو مست
یکی بر سر دست برنده تیغ
دوان بر سر بامها بی دریغ
بغل را یکی کرده پر سیم و زر
یکی جامه شال صوفی به بر
یکی تنگ کرباس مخمل به دوش
یکی دیگری گشته زربفت پوش
یکی را به کف اشتر پر ز بار
ز حیرت روان ساربان در قطار
ز کجبازیی دهر نابرده رنج
فتادند چون مار جمله به گنج
ز تاراج دلهایشان بر حضور
به خرمن درافتاده مانند مور
گرفتند از خانه مالی که بود
شکستند هر جا سفالی که بود
به اسپان تازی هم جلوه گر
ندیده پدرهایشان روی خر
یتیمانشان صاحب اشتران
ببر جامه ها همچو سوداگران
به خدمت غلامان و داهان همه
چو سوداگران صفاهان همه
سرایی که نبود نگهبان درو
درآیند دزدانش آسان درو
به شهری که نبود درو پادشاه
کشاید به غارتگران قلعه راه
کشید این ستم تا نماز دگر
مگس دیر گردد جدا از شکر
چو از حد گذشت آن جفا و ستم
به رحم آمد این چرخ پر پیچ و خم
انوشه یکی قاصد سوی شهر
فرستاد پرورده با قهر و زهر
بگفتا برو جانب خواجه ها
پس آنگه بگو بر سکندر سرا
به هم متفق گشته خورد و کلان
رسانند خود را برین آستان
ز ما گوی دیگر به خورد و بزرگ
که ما هم شبانیم و همه کهنه گرگ
اگر سر درآرند و یاور شوند
به ما جانب شهر رهبر شوند
به ایشان شبانیم تا زنده ایم
وگرنه همان گرگ درنده ایم
ز بیچارگی مردم و خواجه ها
مهیا به خود ساخته تحفه ها
به ناچار رفتند بیرون شهر
برون آشتی و درون پر ز قهر
یکی با انوشه رساند این پیام
که بادا تو را تخت و دولت به کام
رسیدند اینک بزرگان عهد
چبین ها پر از تحفه و قند و شهد
طلب کرد آن ساعت و بار داد
به ایشان در مشورت را کشاد
به تسلیم از جا قد آراستند
ببستند عهد و امان خواستند
به نامش خطیبان کشادند لب
شد آن روز هنگامه بوالعجب
همه خلق گشتند حیران کار
دگر تا چه سازد به ما روزگار
بیا ساقی آن باده فیل زور
که موجش بود پای تا سر غرور
به من ده که سازد مرا پادشاه
ربایم ز خورشید زرین کلاه
شمارهٔ ۲۰ - در بیان حضرت عبیدالله خان شهربخارا را آئین بستن: بحمدالله که بعد از روزگاریشمارهٔ ۲۲ - متوجه شدن خان جنت آشیان از ولایت فاطر بخارا به طوف مزار فیض آثار حضرت شاه نقشبند و عنان عزیمت به جانب آقتاچ کشیدن از آنجا به دارالسلطنه سمرقند خرامیدن: رقم سنج این دفتر پر نهیب
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دم صبح با شاه خیرالبشر
ز سوی سمرقند آمد خبر
هوش مصنوعی: در صبح زود، خبری از سوی سمرقند به شاه خیرالبشر رسید.
که ای دادرس گوش کن داد ما
تویی مرجع آه و فریاد ما
هوش مصنوعی: ای دادخواه، به ناله و فریاد ما گوش کن، که تو تنها پناه و مرجع ما در این وضعیت هستی.
گروهی ز قیچاق و قوم خطا
ز اندازه بیرون نهادند پا
هوش مصنوعی: گروهی از مردم به خاطر اشتباهات و خطاهایشان از مرزهای معقول و معیاری فراتر رفتهاند و قدم گذاشتهاند.
همه تافته رو ز فرمان بری
جبین ها پر از چین غارتگری
هوش مصنوعی: تمام افراد به نوعی تحت تأثیر دستورات و قوانین قرار دارند و چهرههای آنان نشاندهنده سختیها و چالشهایی است که تجربه کردهاند.
به ظاهر چو غنچه زبانها خموش
به باطن بر سوار دل در خروش
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که همه آرام و بیصدا هستند و مانند غنچههایی که هنوز باز نشدهاند، خاموشی اختیار کردهاند. اما در درون، دلها در حال تپش و هیجان هستند و احساسات شدیدی در آنها جریان دارد.
هنوزش که این قوم نااعتماد
در ایام ظاهر نگردد فساد
هوش مصنوعی: این مردم بیاعتماد هنوز هم تا زمانی که به طور واضح فساد را نبینند، به آن اعتنایی نخواهند کرد.
سر نیش ایشان بباید شکست
به نوعی که بر خاک گردند پست
هوش مصنوعی: باید سر نیش آنان را بشکنیم به گونهای که بر زمین فرو افتند و ذلیل شوند.
به عالم فتادست این گفتگوی
به سوی میانکال دارند روی
هوش مصنوعی: در اینجا صحبتهایی در حال انجام است که به دنیای پیرامون ما مربوط میشود و به نوعی به یک موضوع مشترک و میانهگرایی اشاره دارد. به نظر میرسد که این گفتگوها به نوعی در حال شکلگیری و ادامهدار هستند و به توجه عمومی جلب میکنند.
شد بحر و بر شاه عبدالعزیز
چو بشنید این قصه پرستیز
هوش مصنوعی: وقتی شاه عبدالعزیز این داستان شگفتانگیز را شنید، دریا و خشکی به ترتیب عظمت و جلال او تبدیل شدند.
طلب کرد میران و میرزادگان
به ایشان بیان کرد این داستان
هوش مصنوعی: شاهزادگان و فرزندان بزرگوار از او خواستند که این داستان را برایشان روایت کند.
در آن روز گردان رستم لقب
به کنگاش کردن کشادند لب
هوش مصنوعی: در آن روز، گردآفرید، رستم را با لقبش مورد تحسین قرار داد و لب به سخن گشود.
بگفتند با هم پس از گفتگوی
به کرمینه باید نهادند روی
هوش مصنوعی: گفتند که پس از صحبت کردن، باید به نرمی و مهربانی با هم برخورد کنند.
به روز دگر پادشاه و سپاه
نهادند پای عزیمت به راه
هوش مصنوعی: در روز دیگری، پادشاه و سپاه آماده شدند تا سفر خود را آغاز کنند و به راه بیفتند.
ز قلعه برون شد شه نیک رای
نظر کرد سوی سکندر سرای
هوش مصنوعی: پادشاه با بصیرت از قلعه خارج شد و به سمت خانه سکندر نگاه کرد.
بگفتا تویی شهریان را پدر
ازین قلعه و ارک شو با خبر
هوش مصنوعی: او گفت: تو پدر مردم شهر هستی، از این قلعه و دژ آگاه باش.
ندارم به اورگنجیان اعتماد
غباریست ز ایشان مرا در نهاد
هوش مصنوعی: من به این ثروتمندان اعتماد ندارم، زیرا در وجود من چیزی از آنها باقی نمانده است که بتوانم به آن تکیه کنم.
به تحقیق ز ایشان چو یابی خبر
فرستان به ما قاصد تیز پر
هوش مصنوعی: اگر از آنها خبری بدست آوری، به ما پیامرسان سریع را بفرست.
دعا کرده برگشت از پیش شاه
در ارک را کرد آرامگاه
هوش مصنوعی: دعایی کرده که دروازه شاه در ارک به مکان آرامش تبدیل شده است.
شب و روز بر عیش و عشرت نشست
ز غفلت می شادمانی به دست
هوش مصنوعی: انسان در طول شب و روز به خوشگذرانی و لذت مشغول است و از غفلت خود به شادی و نشاط دست مییابد.
به ناگه رسید اول شب خبر
رسید اینک اورگنجی خیره سر
هوش مصنوعی: ناگهان در اوایل شب، خبری به گوش رسید مبنی بر اینکه این فرد مغرور و عجیب وارد شده است.
قیامت شد آن شب به شهر آشکار
خلایق پریشان تر از زلف یار
هوش مصنوعی: در شب قیامت، در شهر، اوضاع مردم به شدت آشفته و پریشان بود، مانند حالتی که زلف یار به هم ریخته است.
بیفتاد در شهر و صحرا خروش
زمین شد به جنبش زمان شد به جوش
هوش مصنوعی: در شهر و دشت صدای بلندی به گوش میرسد و زمین آغاز به حرکت کرده و زمان به تلاطم درآمده است.
دم صبح کین مرغ آتش نفس
برآمد برین لاجوردی قفس
هوش مصنوعی: در صبح زود، این پرندهای که از آتش جانش پر میکشد، از این قفس آبی رنگ بیرون میآید.
فلک جامه نو چو در بر کشید
جهان خویش را زیور و زر کشید
هوش مصنوعی: زمانی که آسمان با لباس نو زینت مییابد، جهان نیز زیبایی و طلا به خود میگیرد.
نمایان شد از قبله گرد سپاه
غبارش گرفته رخ مهر و ماه
هوش مصنوعی: سپاه در حال حرکت، مانند ستارههایی که به سوی قبله میروند، نمایان شده است و چهرهی خورشید و ماه از غبار جنگ پوشیده شده است.
سپاهی چو مور و ملخ بی حساب
به هم متصل گشته چون موج آب
هوش مصنوعی: سپاهی مانند میلیونها مور و ملخ به شکل بینظمی به هم پیوستهاند و بهگونهای حرکت میکنند که مانند امواج آب به نظر میرسند.
رسیدند صف صف بر اطراف شهر
نمودار از رویشان کین و قهر
هوش مصنوعی: گروه گروه به اطراف شهر رسیدند و چهرههایشان نشانههای کینه و انتقام را نمایان میکرد.
به نزدیک قلعه یکی باغ بود
ازو چار باغ ارم داغ بود
هوش مصنوعی: در نزدیکی قلعه، باغی وجود داشت که چهارنقسمت داشت و زیباییهایش شبیه باغ ارم بود.
شه محترم کرده بودش بنا
نهاده فلک نام او دلکشا
هوش مصنوعی: شه او را گرامی داشته و آسمان به او مقام بلندی بخشیده است، نام او دلنواز و جذاب است.
هماندم در آنجا فرود آمدند
بنای اقامت شب آنجا زدند
هوش مصنوعی: در همان لحظه، در آن مکان فرود آمدند و تصمیم گرفتند که شب را همانجا بگذرانند.
منادی بینداخت زین گفتگوی
خلایق سوی قلعه آرند روی
هوش مصنوعی: پیک آوازی را به سمت قلعه فرستاد که از گفتوگوهای مردم خبر دهد.
دوان بزرگان سوی دروازه ها
سوی رخنه ها صاحب آوازه ها
هوش مصنوعی: بزرگان به سمت دروازهها و شکافها روانه میشوند، جایی که افراد مشهور و معروف حضور دارند.
به هر گرد برهی گروه دگر
ز هر کنگری آدمی کرده سر
هوش مصنوعی: هرگاه در جایی گردی از افراد جمع شود، هر کجا که آدمی به سر برآورد، گروهی دیگر نیز به آنجا خواهند پیوست.
مسلح سراسر به تیر و تفنگ
به خود کرده آماده اسباب جنگ
هوش مصنوعی: آماده برای نبرد، به خوبی مجهز به سلاح و تجهیزات جنگی است.
همه شب درین فکر خورد و کلان
که فردا چه پیش آید از آسمان
هوش مصنوعی: همه شب در فکر این بودم که فردا چه اتفاقی از آسمان خواهد افتاد و چه سرنوشتی در انتظار من و دیگران است.
که را فتح و نصرت دهد یاوری
که افتد به گرداب غارتگری
هوش مصنوعی: به کسی که در شرایط سخت و خطرناک قرار میگیرد، چه کسی کمک و پیروزی میدهد؟ کسی که در میان غارتگریها و آشوبها گرفتار شده است، به یاری نیاز دارد.
که را خانه ایمن شود زین بلا
که گردد به این درد و غم مبتلا
هوش مصنوعی: کی میتواند در برابر این بلاهای سخت و درد و غمهایی که بر او وارد میشود، در امان باشد؟
که از شهر تن جان سلامت برد
که خود را برون زین قیامت برد
هوش مصنوعی: کسی که از محدودیتهای جسمانی رهایی یافته و جانش را سالم از این دنیا میبرد، به واقع خود را از بلایای زندگی نجات داده است.
که را سر ز دستار گردد جدا
که را سازد ایام بی دست و پا
هوش مصنوعی: چه کسی میتواند از کلاهی جدا شود یا بدون قدرت و توانایی پیش برود؟
که را خویش و فرزند گردد اسیر
که گردد غنی و که گردد فقیر
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که انسانها چگونه به وضعیتهای مختلف مالی و اجتماعی دچار میشوند. در واقع، تأکید دارد بر اینکه کسی که ثروتمند میشود، ممکن است عزیزانش در این مسیر به مشکلاتی دچار شوند و بالعکس. در نتیجه، رنج و مشکلات میتواند افراد را به بندگی بکشاند، چه از نظر مالی و چه از نظر روابط انسانی.
چو شب را رساندند مردم به روز
برافراخت قد فتنه خانه سوز
هوش مصنوعی: زمانی که شب به پایان رسید و مردم به صبح رسیدند، فتنهای به پا شد که مانند آتش خانهها را میسوزاند.
ز جا جمله اورگنجیان خاستند
پی قلعه گیری صف آراستند
هوش مصنوعی: همه گنجیها از جا برخاستند تا به دفاع از قلعه آماده شوند و صف کشیدند.
گروهی پیاده شدند از سمند
به یک دست ملتق به دیگر کمند
هوش مصنوعی: گروهی از سواران از اسبهای خود پیاده شدند و در یک دست، کمندی را به همدیگر متصل کردند.
لب دامن اندر میان بر زده
روان سوی دروازه ها سرزده
هوش مصنوعی: لب دامن به آرامی در میان حرکت کرده و به سمت دروازهها میرود.
رسیدند غوغاکنان چون شغال
به دنبالشان قوم دیگر کشال
هوش مصنوعی: گروهی پر سر و صدا مانند شغالها به یکدیگر رسیدند و قومی دیگر پشت سر آنها حرکت کردند.
کمان های پرتاب کهنه به مشت
به کف تیرها از پر خارپشت
هوش مصنوعی: کمانهای قدیمی که تیرها را با قدرت پرتاب میکنند، در دستانی قرار دارند که پر از تیغهای خارپشت است.
ز غربال در بر کشیده ز ره
سرا پای خفتانشان پر گره
هوش مصنوعی: از غربال بیرون آمده، به طوری که در مسیر، تمام بدنشان در پیچ و خم و گرفتاری است.
بود تیغشان اره و رنده ها
نی و نیزه از تیغ بافنده ها
هوش مصنوعی: تیغهای آنها مانند اره و رنده است و نیزهها از تیغ بافندهها ساخته شدهاند.
کمربندشان ریسمان درشت
کله خودها کاسه سنگ پشت
هوش مصنوعی: کمر بندهایی که دارند، از رشتههای ضخیم درست شدهاند و سر آنها شبیه به کاسههای سنگی است که به پشتشان بسته شده است.
کمربند شمشیرشان کهنه زه
ز کفگیر اشکسته تو بی زره
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که این جمله به وضوح به شرایط سخت و عدم آمادگی اشاره دارد. شخصی که دارای کمربند شمشیر کهنه است، به نوعی نشاندهندهی از دست دادن قدرت و آمادگی خود است. همچنین، اشاره به "بیزره" بودن میتواند نشاندهندهی عدم دفاع و آسیبپذیری او باشد. در کل، این عبارت به حالتی از ضعف و ناتوانی در برابر چالشها اشاره دارد.
ز دم های روباه پرها به سر
طبقهای چوبین کهنه پسر
هوش مصنوعی: پرهای کهنهای که به شکل سبک و ظریف هستند، در اثر دمهای روباه به چوبهای قدیمی و بیاستفاده پسر نشستهاند.
پر تیرشان از پر ماکیان
به پهلو یک آویزشان استخوان
هوش مصنوعی: تیرهای آنها از پر مرغها ساخته شده و در کنارشان، استخوانی آویزان است.
تبرزینشان شانه گوسفند
ز قمچینشان منفعل پایبند
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف موها و ظاهر گوسفند میپردازد. به نوعی میگوید که شکل و حالت موهای گوسفند، به مانند شانهای زیبا است و این ویژگی باعث میشود که گوسفند از نظر ظاهری جذاب و قابل توجه به نظر برسد.
به بر جامه ها پر ز زخم درفش
ندیده کف پایشان روی کفش
هوش مصنوعی: افرادی که لباسهایشان پر از زخم و آسیب است، حتی نمیتوانند پای خود را روی کفش بگذارند و هیچ نشانی از استقامت و پیروزی در چهرهشان دیده نمیشود.
همه قاق لنج و گرسنه شکم
چو بوق سر آسیا سیر دم
هوش مصنوعی: همه چیز به هم ریخته و آشفته است و در این میان، همانند شکم گرسنهای که به صدا درآمده و نمیتواند بخورد، به نظر میرسد مردم در شرایطی نامناسب و گرسنگی به سر میبرند.
همه ریگ ریز و همه جوی کن
به ده پشت نداف و دیوار زن
هوش مصنوعی: همه را به دقت و ظرافت جمعآوری کن و در کنار هم قرار بده، مانند اینکه در یک دهکده کارگران در حال ساخت و ساز هستند و دیوار میزنند.
چو خرگوش گشتند در جست و خیز
رسیدند بر قلعه چون خاک ریز
هوش مصنوعی: مانند خرگوشها که در حال دویدن و جست و خیز هستند، به دژی رسیدند که مانند تودهای از خاک به نظر میرسد.
چو یأجوج بر قلعه ماندند دست
درآمد به سد سکندر شکست
هوش مصنوعی: وقتی یأجوج و مأجوج به قلعه نزدیک شدند، دست به کار شدند و دیوار سکندر را شکستند.
برآمد ز مردم فغان چون نفیر
فتادند آخر همه از صفیر
هوش مصنوعی: شکوه و ناله مردم بلند شد، چون صداهای دلخراشی که از بین رفتند و همه به سکوت افتادند.
سکندر که بودی تمام اشتلم
چو دید این بلا دست و پا کرد گم
هوش مصنوعی: سکندر که بودی، وقتی این مشکل بزرگ را دید، احساس سردرگمی و پریشانی کرد.
خلایق دوان سوی کاشانه ها
نفس سوخته جانب خانه ها
هوش مصنوعی: مردم با دلهای شکسته به سمت خانههایشان میشتابند.
ز دنبال این مردم آن قوم شوم
رسیدند پرواز کرده چو بوم
هوش مصنوعی: من به دنبال این مردم میروم؛ آن قوم به من رسیدند و مانند جغد پرواز کردهاند.
به کف تیغ هر جانبی تاختند
بریدند دست و سرانداختند
هوش مصنوعی: در اینجا به جنگ و نبردی اشاره شده است که در آن شمشیر به هر سو میتند و باعث قطع دستها و سرها میشود. این تصویر نشاندهنده خشونت و خطر در میدان جنگ است.
به جوبار رفتند مانند سیل
به ویرانی خانه ها کرده میل
هوش مصنوعی: آنها به کنار رودخانه رفتند، مانند سیلی که ویرانی و نابودی در خانهها به جا میگذارد.
به بازار خواجه گروه دگر
گروهی گل آباد را کرده سر
هوش مصنوعی: در بازار خواجه، گروهی دیگر از مردم، باغ گل را در حال رونق و سرسبزی نشان دادهاند.
گروهی روان جانب اطلمش
بکپان همه قوم کهنه کشش
هوش مصنوعی: گروهی به سمت او میروند که از این کار همه قوم و قبیله خود را رنجاندهاند.
کشیدند تیر و کشادند شصت
نهادند دیگر به تاراج دست
هوش مصنوعی: تیر را رها کردند و شصت را کشیدند، دیگر چیزی باقی نماند و همه را به تاراج بردند.
شکسته در کوی ها بی ابا
دوان صاحب خانه در کوچه ها
هوش مصنوعی: آنکه در کوی و برزن دوان دوان میرود، بیپروا و شجاع است، اما صاحبخانه در کوچهها حضور دارد.
چو آئینه عریان همه منعمان
گریزان سوی خانه مفلسان
هوش مصنوعی: مانند آینهای که دربرگیرندهٔ همه جنبهها است، ثروتمندان از آن دوری میکنند و به سمت زندگی سادهزیستان میروند.
ز کاشانه خواجه ها تا گدا
پلاسی نماندند به جز بوریا
هوش مصنوعی: از خانه ثروتمندان تا افراد گدا، چیزی جز حصیر و بستر ساده باقی نمانده است.
زن و مرد یکسان در آن ترکتاز
فقیر و غنی را نماند امتیاز
هوش مصنوعی: زن و مرد در وضعیت ترکتاز و در مواجهه با شرایط زندگی، هیچ تفاوتی از نظر غنی و فقیر بودن ندارند و همه برابرند.
سراها چو دست گدا شد تهی
بود لاغری آخر فربهی
هوش مصنوعی: خانههایی که مانند دست گدا خالی و بیرمق شدهاند، در نهایت باید انتظاری برای برآورده شدن نیازها و دستیابی به بهبود و شکوفایی داشته باشند.
یکی پیرهن می کشید از بری
مقید به تنبان کشی دیگری
هوش مصنوعی: یک نفر پیراهنی را از روی دیگری که شلوار بستهاست، به سمت خود میکشد.
یکی بر سر کوچه ملتق به دست
به خون ریختن مستعد همچو مست
هوش مصنوعی: در گوشهای از کوچه، کسی که آماده است تا به دست خود خون بریزد، همچون فردی مست و بیخبر از خود، در حال تماشا یا اقدام است.
یکی بر سر دست برنده تیغ
دوان بر سر بامها بی دریغ
هوش مصنوعی: کسی که با قدرت و شجاعت تیغ را به دست گرفته، بدون هیچ تردیدی بر فراز بامها میرقصد.
بغل را یکی کرده پر سیم و زر
یکی جامه شال صوفی به بر
هوش مصنوعی: در یک بغل، همچنان که پر از نقره و طلا است، یک لباس هم به دور خود پیچیده است.
یکی تنگ کرباس مخمل به دوش
یکی دیگری گشته زربفت پوش
هوش مصنوعی: یکی لباس ساده و کرباسی به دوش دارد و دیگری لباسی زرین و مجلل بر تن کرده است.
یکی را به کف اشتر پر ز بار
ز حیرت روان ساربان در قطار
هوش مصنوعی: یک شتر بار سنگینی به دوش دارد و در میان مسیر، ساربان از شدت حیرت و شگفتی به حالت گیجی دچار شده است، و به وادی فکر و تأمل رفته است.
ز کجبازیی دهر نابرده رنج
فتادند چون مار جمله به گنج
هوش مصنوعی: بسیاری از افراد بدون تلاش و زحمت به ثروت میرسند، مانند ماری که به راحتی به گنج میرسد.
ز تاراج دلهایشان بر حضور
به خرمن درافتاده مانند مور
هوش مصنوعی: در اثر تصرف و تسخیر احساسات آنها، مانند مورچهای به خوشه گندم حملهور شده است.
گرفتند از خانه مالی که بود
شکستند هر جا سفالی که بود
هوش مصنوعی: اموال و داراییهایی که در خانه بودند را برداشتند و هر جا که ظرف یا وسیلهای سفالی وجود داشت، آن را نیز شکستند.
به اسپان تازی هم جلوه گر
ندیده پدرهایشان روی خر
هوش مصنوعی: پدرانشان نتوانستهاند بر روی اسبهای عربی جلوهای را که بر روی خر دارند، مشاهده کنند.
یتیمانشان صاحب اشتران
ببر جامه ها همچو سوداگران
هوش مصنوعی: یتیمان که به نظر بیکس میآیند، به طوری ناگهانی به ثروتمندانی بدل میشوند که مال و منال فراوانی دارند و لباسهایی به زیبایی و riqueza تجارتپیشگان به تن میکنند.
به خدمت غلامان و داهان همه
چو سوداگران صفاهان همه
هوش مصنوعی: همه به خدمت مردم و پیشرفتها مشغولند، مثل تاجران و بازرگانان در اصفهان که به کار و بار خود میپردازند.
سرایی که نبود نگهبان درو
درآیند دزدانش آسان درو
هوش مصنوعی: خانهای که نگهبان نداشته باشد، دزدان به راحتی میتوانند به آن وارد شوند.
به شهری که نبود درو پادشاه
کشاید به غارتگران قلعه راه
هوش مصنوعی: در شهری که پادشاهی وجود ندارد، راه برای غارتگران به سوی قلعه باز میشود.
کشید این ستم تا نماز دگر
مگس دیر گردد جدا از شکر
هوش مصنوعی: ستم و ظلمی که بر مردم میرود، باعث شده که دیگر نتوانند در آرامش به عبادت بپردازند و این به مانند این است که مگس از شکر دور شده باشد.
چو از حد گذشت آن جفا و ستم
به رحم آمد این چرخ پر پیچ و خم
هوش مصنوعی: زمانی که جفا و ظلم فراتر از تحمل میشود، این دنیا (سرنوشت) به رحمت و رحمت تبدیل میشود.
انوشه یکی قاصد سوی شهر
فرستاد پرورده با قهر و زهر
هوش مصنوعی: انوشه یک پیامآور را به سمت شهر فرستاد، کسی که تحت تاثیر خشم و تلخی پرورش یافته بود.
بگفتا برو جانب خواجه ها
پس آنگه بگو بر سکندر سرا
هوش مصنوعی: او گفت برو به سوی بزرگان و سپس به سکندر بگو.
به هم متفق گشته خورد و کلان
رسانند خود را برین آستان
هوش مصنوعی: همه با هم متحد شدهاند و بزرگ و کوچک خود را به این درگاه میرسانند.
ز ما گوی دیگر به خورد و بزرگ
که ما هم شبانیم و همه کهنه گرگ
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به دیگران میگوید که احتیاط بیشتری به خرج دهند، زیرا ما هم مانند شبانانی هستیم که در برابر خطرات و تهدیدات، همیشه آماده و هوشیار هستند. به عبارت دیگر، این هشدار به آن معناست که ما نیز تجربیات و دشواریهایی را پشت سر گذاشتهایم و باید جدی گرفته شویم.
اگر سر درآرند و یاور شوند
به ما جانب شهر رهبر شوند
هوش مصنوعی: اگر کمک کنند و با ما همدل و همیار شوند، میتوانند به عنوان رهبران و راهنمایان شهر معرفی شوند.
به ایشان شبانیم تا زنده ایم
وگرنه همان گرگ درنده ایم
هوش مصنوعی: تا زمانی که زندهایم، ما را مثل چوپان میدانند، اما اگر چنین نباشیم، به همان اندازه خطرناک و درنده خواهیم بود.
ز بیچارگی مردم و خواجه ها
مهیا به خود ساخته تحفه ها
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که به خاطر ناتوانی و مشکلاتی که مردم و کسانی مانند خواجهها دارند، آمادهسازی و ساختن هدایایی برای یکدیگر یا برای دیگران انجام میشود. به نوعی به وضعیت سخت و عدم توانایی در زندگی اشاره دارد که باعث میشود افراد به سمت کمک و هدیه دادن بروند.
به ناچار رفتند بیرون شهر
برون آشتی و درون پر ز قهر
هوش مصنوعی: به ناچار، از شهر خارج شدند؛ در حالی که در خارج از شهر آرامش و صلح حاکم بود، اما در داخل شهر، خشم و خشونت حاکم بود.
یکی با انوشه رساند این پیام
که بادا تو را تخت و دولت به کام
هوش مصنوعی: کسی پیامی را به تو میرساند که برایت آرزو میکند که به خوشی و شادی به مقام و قدرت برسی.
رسیدند اینک بزرگان عهد
چبین ها پر از تحفه و قند و شهد
هوش مصنوعی: اکنون بزرگان و فرهیختگان به محل رسیدند و با خود هدایایی همچون قند و شهد آوردهاند.
طلب کرد آن ساعت و بار داد
به ایشان در مشورت را کشاد
هوش مصنوعی: در آن لحظه، درخواست کرد و در مشورت، به آنها فرصت داد تا نظرشان را بیان کنند.
به تسلیم از جا قد آراستند
ببستند عهد و امان خواستند
هوش مصنوعی: به خاطر انقیاد و تسلیم، قد و قامت خود را مرتب کردند و پیمان و وعدهای بستند که به آن وفادار باشند.
به نامش خطیبان کشادند لب
شد آن روز هنگامه بوالعجب
هوش مصنوعی: به یاد او، سخنوران زبان به بیان گشودند و آن روز، واقعهای شگفتانگیز به وقوع پیوست.
همه خلق گشتند حیران کار
دگر تا چه سازد به ما روزگار
هوش مصنوعی: همه افراد دچار حیرت و شگفتی شدند که روزگار با ما چه کار خواهد کرد و چه تحولاتی در پیش داریم.
بیا ساقی آن باده فیل زور
که موجش بود پای تا سر غرور
هوش مصنوعی: بیا ای ساقی، آن شراب پرقدرت را بیاور که هر قطرهاش روح و انرژی را در وجودم پر میکند و احساس غرور و شکوه را در من به وجود میآورد.
به من ده که سازد مرا پادشاه
ربایم ز خورشید زرین کلاه
هوش مصنوعی: به من تو چیزی بده که مرا به مقام پادشاهی برساند، تا از خورشید تاجی از طلا بربایم.