گنجور

شمارهٔ ۲ - نعت

بیا ای ساقی میخانه آباد
برآر از آستین بازوی امداد
به خاک افتاده ام چون سایه تاک
گرم سازد مرا بردار از خاک
به دام نفس بی پروا اسیرم
ز روی لطف دستم گیر پیرم
هنوزم هست در دل قصد عصیان
خلاصم ساز از وسواس شیطان
می با من بده منصور کردار
گنه گارم گنه گارم گنه گار
ز اسرار حقیقت گردم آگاه
نسازم از حقیقت دست کوتاه
زبانم سبز گردد همچو سوسن
ز کلکم صفحه گردد صحن گلشن
سخن سرسازم از نعت پیمبر
دهان را پر کنم از لعل و گوهر
شب مولود آن خورشید افلاک
بتان را آبروها ریخت بر خاک
شکست آمد به دین بت پرستان
ز خود رفتند هر جانب چو مستان
به آتشخانه ها افتاد آتش
دل آتش پرستان شد مشوش
رسول هاشمی یعنی محمد
به مخلوقات ذات او سر آمد
بود نخل گلی از باغ ایجاد
غلام قامت او سرو شمشاد
وجودش باعث احیای عالم
ظهورش بر همه اشیا مقدم
زمین روشن ز روی آفتابش
منور آسمان از ماهتابش
به اطراف جهان تا گشته چون برق
گرفته نام او از غرب تا شرق
در ایوان رسالت تا نشسته
رواق طاق کسری را شکسته
ز لعلش دایه را پر شیر پستان
ملایک روز و شب گهواره جنبان
به طفلی از پی دمسازیی او
مهش در مهد یار بازیی او
ز رویش کعبه چون قندیل پرنور
مدینه را قدومش بیت معمور
به استادی کتابی ناگشاده
خبر از رفته و آینده داده
به پشت تیغ ابروی سیه تاب
در بتخانه ها را کرد محراب
به او شد منتهی مهر نبوت
به او شد ختم انشاء رسالت
به کعبه چند سالی از پی هم
نیامد بر زمین ها قطره نم
گیاهی از زمین بیرون نگردید
فتاد آتش به خرمن های امید
شدند از زندگانی مردمان سیر
ز قحطی جمله گم کردند تدبیر
به صحرا وحشیان از جوش غیرت
فرو ماندند چون آهوی صورت
خلایق جانب عبدالمطلب
شتابان سوی دریا چون سحایب
بگفتند ای چراغ خانه دل
غبار مقدمت تاج قبایل
تویی ماه سپهری نامداری
تو را زیبنده تخت شهریاری
رفیع القدری و عالی مکانی
تو شمع خاندان بزرگانی
تو باشی پیشوا و مهتر قوم
تویی در مملکت سردفتر قوم
به لب آمد از این اندیشه جانها
جدا خواهیم شد از خان و مانها
بکن امروز سوی کعبه آهنگ
بزن دیگر به دامان دعا چنگ
به درگاه الهی دست بردار
درین مقصد محمد را شفیع آر
ز جا عبدالمطلب کرد قد راست
پی پابوسئی آن سرو برخاست
بگفت ای نور چشم خان و مانم
فدایت تا به آدم خاندانم
تویی لوح کتاب اهل بینش
تویی کرسی نشین بزم دانش
تویی آرام جان بی قرارم
تویی روح روان چشم زارم
تویی سرچشمه آب حیاتم
تویی شیرین تر از آب نباتم
بگفت این و گرفتش بر سر دوش
محیط آفرینش کرد در جوش
به سوی خانه حق رو نهادند
کف حاجت ز هر جانب کشادند
بگفتند ای ز لطفت قطره گوهر
ز دریایت حبابی بحر اخضر
کتاب از چشمه سار آفتابیم
طپان بر خاک چون موج سرابیم
در این وادی همه لب تشنگانیم
همه روزی خور این آستانیم
تو شاهی لیک شاه پادشاهان
به خدمت ایستاده ما غلامان
تویی آگاه از راز خلایق
تویی انجام و آغاز خلایق
تو باشی با خبر از مغز تا پوست
به دست توست رزق و دشمن و دوست
هنوزش ناکشاده لب ز مطلب
زبانها بود در تکرار یارب
ز یمن مقدم آن بحر احسان
ز ابر رحمت حق ریخت باران
ز هر سو ابر آمد فوج در فوج
شناور مردمان در آب چون موج
روان گردید از هر سوی سیلاب
به روی خفتگان خاک زد آب
برآمد از زمین ها سبزه و خار
زبان شکوه گو گردید بسیار
خداوندا من آن لب بسته خارم
به خشکی صرف گشته روزگارم
در این صحرا ندارم برگ و باری
نباشد سایه ام را اعتباری
به آب تیشه ام پرورده ایام
به فکر آتشم از صبح تا شام
نیاسایم دمی از بی قراری
به راهم شعله دارد انتظاری
ز گلشن باغبانم کرده بیرون
چو شبنم بر زمین افگنده گردون
منم آن بلبل از پرواز مانده
بلند آوازه وز دمساز مانده
خزان آورده با من بردباری
ندارم از بهار امیدواری
اگر لطف تو سازد دستگیری
شوم سرسبز در ایام پیری
ز حکمت شعله گردد شاخ مرجان
تو سازی آب و آتش را گلستان
بیا ای مطرب هنگامه آرا
بکن آهنگ خود را آشکارا
نوایی ساز از هستی برایم
دری از هستی بر خود کشایم
غرور سرکشی یکسو گذارم
ز دمسازان پیشین یاد آرم
کجا رفتند یاران زین گلستان
همه بودند چون گل شاد و خندان
به هم پیوسته همچون شبنم و گل
گهی بودند قمری گاه بلبل
گهی از غنچه می کردند بالین
به زیر سرو گاهی خواب شیرین
گلستان بود زایشان عشرت آباد
خزان آمد ز یکسو داد برباد
ز یک جانب حوادث های افلاک
زد آخر جمله را چون سایه بر خاک
بیا ساقی ز تنهایی به جانم
بده جامی که پیر و ناتوانم
نشین یکدم ز روی مهربانی
چو کلکم ساز با من همزبانی
کجا رفتند زین مجلس حریفان
حریفان ادا فهم و سخندان
همه باریک بین بودند چون مو
که می خواندند بیت طاق ابرو
یکی از مخمل گل داشت بستر
مهیا دیگری را بالش پر
یکی بر دست طوماری چو سنبل
غزلخوان دیگری مانند بلبل
یکی سرمست بود از نغمه نی
به دست دیگری پیمانه می
به هم بودند چون گل روز شب جمع
به صحبت گرم چون پروانه شمع
شد آخر صبح نومیدی پدیدار
نماند از بلبل و پروانه آثار
بیا ای سیدا چون غنچه خاموش
بکن زین گفتگوها پنبه در گوش
نمی آید ز صحبت ها صدایی
به گوش از نغمه ها آواز پایی
سخن سنجان ازین هنگامه رفتند
نهاده خامه و نامه رفتند
بجا مانند صورت های دیوار
شکسته خامه ها و نامه بیکار
خداوندا به ذات پاک احمد
به حق آل و اصحاب محمد
زبانم را مکن کوته ز گفتار
همینم را ز بدنامی نگه دار

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بیا ای ساقی میخانه آباد
برآر از آستین بازوی امداد
هوش مصنوعی: بیا ای ساقی، در میخانه‌ای که پر رونق است، از آستین خود کمک و یاری بیفشان.
به خاک افتاده ام چون سایه تاک
گرم سازد مرا بردار از خاک
هوش مصنوعی: من در وضعیت سختی به سر می‌برم و نیاز دارم که کسی به من کمک کند و مرا از این حال و هوای ناامیدی بیرون بیاورد.
به دام نفس بی پروا اسیرم
ز روی لطف دستم گیر پیرم
هوش مصنوعی: من به خاطر نفس خودم به راحتی گرفتار شده‌ام. از روی لطف، دستم را بگیر و به من کمک کن.
هنوزم هست در دل قصد عصیان
خلاصم ساز از وسواس شیطان
هوش مصنوعی: هنوز در دل من نیت شورش وجود دارد، ای کاش مرا از دل مشغولی‌های شیطانی آزاد کنی.
می با من بده منصور کردار
گنه گارم گنه گارم گنه گار
هوش مصنوعی: به من می بده، ای منصور، که من فردی گناهکار هستم و مدام در گناه هستم.
ز اسرار حقیقت گردم آگاه
نسازم از حقیقت دست کوتاه
هوش مصنوعی: از اسرار واقعیات آگاه می‌شوم، اما این آگاهی را برای دیگران فاش نمی‌کنم.
زبانم سبز گردد همچو سوسن
ز کلکم صفحه گردد صحن گلشن
هوش مصنوعی: زبانم با طراوت و شادابی مثل سوسن خواهد شد و گفتارم همچون گذرگاهی زیبا و پرگل خواهد بود.
سخن سرسازم از نعت پیمبر
دهان را پر کنم از لعل و گوهر
هوش مصنوعی: من درباره صفات پیامبر سخن می‌گویم و می‌خواهم با بیان خود، دهانم را پر از زیبایی و ارزش کنم.
شب مولود آن خورشید افلاک
بتان را آبروها ریخت بر خاک
هوش مصنوعی: در شب تولد آن خورشید عالم، آبرو و زیبایی بت‌ها بر زمین ریخته شد.
شکست آمد به دین بت پرستان
ز خود رفتند هر جانب چو مستان
هوش مصنوعی: شکست به دین پرستش بت‌ها رسید و مردم چون دیوانه‌ها از خود بی‌خود شده، هر کدام به سمتی رفتند.
به آتشخانه ها افتاد آتش
دل آتش پرستان شد مشوش
هوش مصنوعی: آتش دل آتش‌پرستان به نوعی شعله‌ور شده و آنها را دچار دلهره و آشفتگی کرده است.
رسول هاشمی یعنی محمد
به مخلوقات ذات او سر آمد
هوش مصنوعی: محمد، پیامبر هاشمی، پیشوای تمام مخلوقات و برترین آنهاست.
بود نخل گلی از باغ ایجاد
غلام قامت او سرو شمشاد
هوش مصنوعی: در باغ نعمت، درخت نخیلی وجود دارد که با گل‌هایش زیباست و قامتش به قد بلندترین درختان شبیه است.
وجودش باعث احیای عالم
ظهورش بر همه اشیا مقدم
هوش مصنوعی: وجود او باعث زنده شدن جهان است و ظهورش بر تمام موجودات پیشی دارد.
زمین روشن ز روی آفتابش
منور آسمان از ماهتابش
هوش مصنوعی: زمین به خاطر تابش آفتابش روشن و نورانی است، و آسمان به خاطر نور ماهتابش درخشان و زیباست.
به اطراف جهان تا گشته چون برق
گرفته نام او از غرب تا شرق
هوش مصنوعی: به دور و بر جهان نگاهی بینداز، مانند صاعقه که همه جا را روشن می‌کند، نام او از سمت غرب تا شرق گسترش یافته و شناخته شده است.
در ایوان رسالت تا نشسته
رواق طاق کسری را شکسته
هوش مصنوعی: در ایوان پیامبری، که زیبایی‌اش را به نمایش گذاشته، طاق کسری که نماد قدرت و عظمت بود، شکسته و فرو ریخته است.
ز لعلش دایه را پر شیر پستان
ملایک روز و شب گهواره جنبان
هوش مصنوعی: از لب‌های او، دایه‌ها مانند شیر پستان ملایکه، در روز و شب گهواره را تکان می‌دهند.
به طفلی از پی دمسازیی او
مهش در مهد یار بازیی او
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به تصویر کشیدن دو کودک اشاره دارد که در کنار یکدیگر مشغول بازی هستند. یکی از آنها به سمت دیگری می‌رود تا با او دوستی کند و لحظاتی شاد و لذت‌بخش را سپری کند. این تصویر به زیبایی حس innocence و خلوص بازیگری کودکان را منتقل می‌کند.
ز رویش کعبه چون قندیل پرنور
مدینه را قدومش بیت معمور
هوش مصنوعی: چهره زیبا و درخشان او مانند چراغی است که نورش شهر مدینه را روشن می‌کند و ورودش به این شهر، آن را آباد و پر رونق می‌سازد.
به استادی کتابی ناگشاده
خبر از رفته و آینده داده
هوش مصنوعی: کتاب نخوانده‌ای به ما اطلاعاتی درباره گذشته و آینده می‌دهد.
به پشت تیغ ابروی سیه تاب
در بتخانه ها را کرد محراب
هوش مصنوعی: انحنای ابروی زیبای یار، همچون شمشیری است که در جذبه و سحرش مردم را به سمت خود می‌کشد و در دل بتخانه‌ها، جایی خاص و مقدس به وجود می‌آورد.
به او شد منتهی مهر نبوت
به او شد ختم انشاء رسالت
هوش مصنوعی: محور محبت و عالی‌ترین نقطه رسالت به او ختم شد.
به کعبه چند سالی از پی هم
نیامد بر زمین ها قطره نم
هوش مصنوعی: سال‌هاست که در کعبه خبری از باران و ریزش قطره‌ای آب نیست.
گیاهی از زمین بیرون نگردید
فتاد آتش به خرمن های امید
هوش مصنوعی: گیاهی از زمین خارج نشد و ناگهان آتش به انبارهای امید افتاد.
شدند از زندگانی مردمان سیر
ز قحطی جمله گم کردند تدبیر
هوش مصنوعی: مردم از زندگی خسته و ناامید شدند و در اثر قحطی، تمام تدبیر و تدبیرهای خود را از دست دادند.
به صحرا وحشیان از جوش غیرت
فرو ماندند چون آهوی صورت
هوش مصنوعی: در دشت، وحشیان به دلیل غیرت و شجاعتشان از پا درآمدند، چون آهویی که زیباست و در حال فرار است.
خلایق جانب عبدالمطلب
شتابان سوی دریا چون سحایب
هوش مصنوعی: مردم به سرعت به سوی دریا می‌روند، همان‌طور که ابرها به سمت بارش حرکت می‌کنند و به یاد عبدالمطلب نشسته‌اند.
بگفتند ای چراغ خانه دل
غبار مقدمت تاج قبایل
هوش مصنوعی: گفتند ای روشنی‌بخش خانه دل، غبار پیشانی تو مانند تاجی برای بهترین خانواده‌هاست.
تویی ماه سپهری نامداری
تو را زیبنده تخت شهریاری
هوش مصنوعی: تو همچون ماه در آسمانی و شایستگی تو بر نشستن بر throne پادشاهی است.
رفیع القدری و عالی مکانی
تو شمع خاندان بزرگانی
هوش مصنوعی: تو دارای مقام بلند و ارزشمندی هستی و مانند شمعی درخشان در خانواده‌ای بزرگ و پرمعنا قرار داری.
تو باشی پیشوا و مهتر قوم
تویی در مملکت سردفتر قوم
هوش مصنوعی: شما رهبر و پیشوای قوم خود هستید و در سرزمین‌تان مقام و مسئولیت مهمی دارید.
به لب آمد از این اندیشه جانها
جدا خواهیم شد از خان و مانها
هوش مصنوعی: این فکر به انتها رسیده است و به زودی روح‌ها از محل زندگی‌شان جدا خواهند شد.
بکن امروز سوی کعبه آهنگ
بزن دیگر به دامان دعا چنگ
هوش مصنوعی: امروز به سمت کعبه حرکت کن و دیگر فقط به دعا و درخواست‌ها نپرداز.
به درگاه الهی دست بردار
درین مقصد محمد را شفیع آر
هوش مصنوعی: به درگاه خداوند دعا کن و از او بخواه که در این هدف، محمد (ص) را واسطه قرار دهد و شفاعت او را نصیب گرداند.
ز جا عبدالمطلب کرد قد راست
پی پابوسئی آن سرو برخاست
هوش مصنوعی: عبدالمطلب از جای خود برخاست و قد راست کرد تا به خدمت آن سرو (نیازمند بزرگ) برساند.
بگفت ای نور چشم خان و مانم
فدایت تا به آدم خاندانم
هوش مصنوعی: ای نور چشم من، برایت فدایی می‌شوم تا به نسل آدمی که از خاندان من است.
تویی لوح کتاب اهل بینش
تویی کرسی نشین بزم دانش
هوش مصنوعی: تو همان لوحی هستی که دانشوران در آن می‌نویسند و تو همان کسی هستی که در محفل‌های علمی و دانش، مقام و نشانی ویژه داری.
تویی آرام جان بی قرارم
تویی روح روان چشم زارم
هوش مصنوعی: تو مایه آرامش من هستی که در درونم آشفتگی وجود دارد، تو روح زندگی من و حس زیبای چشمانم هستی.
تویی سرچشمه آب حیاتم
تویی شیرین تر از آب نباتم
هوش مصنوعی: تو منبع زندگی و حیات من هستی و شیرینی‌ات از شیرینی آب‌نبات بیشتر است.
بگفت این و گرفتش بر سر دوش
محیط آفرینش کرد در جوش
هوش مصنوعی: او این سخن را گفت و آن را بر دوش خود گذاشت، در حالی که جهانی جدید را خلق می‌کرد و در حال جوش و خروش بود.
به سوی خانه حق رو نهادند
کف حاجت ز هر جانب کشادند
هوش مصنوعی: آنها به سوی خانه حق آمدند و از هر طرف دستان خود را به نشانه درخواست و نیاز دراز کردند.
بگفتند ای ز لطفت قطره گوهر
ز دریایت حبابی بحر اخضر
هوش مصنوعی: گفتند ای زیبایی، از لطفت همچون حبابی از دریای درخشان گوهر به وجود آمده‌ای. تو همانند قطره‌ای در دریای سبز و وسیع هستی.
کتاب از چشمه سار آفتابیم
طپان بر خاک چون موج سرابیم
هوش مصنوعی: کتاب مانند چشمه‌ساری از نور خورشید است و ما بر زمین همچون موجی از سراب می‌لرزیم.
در این وادی همه لب تشنگانیم
همه روزی خور این آستانیم
هوش مصنوعی: در این مکان همه ما مانند افرادی هستیم که تشنه‌ی آب هستیم و همه‌ ما وابسته به روزی‌ای هستیم که از این درگاه به ما می‌رسد.
تو شاهی لیک شاه پادشاهان
به خدمت ایستاده ما غلامان
هوش مصنوعی: تو مقام بلندی داری، اما پادشاه بزرگ‌تر از تو هم برای خدمت در کنار ما بنده‌ها ایستاده است.
تویی آگاه از راز خلایق
تویی انجام و آغاز خلایق
هوش مصنوعی: تو از اسرار مردم آگاهی و خودت سرآغاز و پایان زندگی آنها هستی.
تو باشی با خبر از مغز تا پوست
به دست توست رزق و دشمن و دوست
هوش مصنوعی: اگر تو از همه چیز باخبر باشی، از مسائل عمیق تا ظاهری‌ترین آنها، همه چیز در دستان توست؛ هم روزی‌ات و هم دوستان و دشمنانت.
هنوزش ناکشاده لب ز مطلب
زبانها بود در تکرار یارب
هوش مصنوعی: او هنوز نتوانسته است مطلبی را به زبان بیاورد و در اطرافش همه در حال تکرار آن هستند، ای کاش.
ز یمن مقدم آن بحر احسان
ز ابر رحمت حق ریخت باران
هوش مصنوعی: با آمدن آن دریای benevolence و لطف، باران رحمت الهی بر زمین نازل شد.
ز هر سو ابر آمد فوج در فوج
شناور مردمان در آب چون موج
هوش مصنوعی: ابرها به صورت دسته‌دسته از هر سمت فرود آمده‌اند و مردمان در آب همچون موج‌ها در حال حرکت‌اند.
روان گردید از هر سوی سیلاب
به روی خفتگان خاک زد آب
هوش مصنوعی: آب باران از هر طرف بر روی خاک نشسته در حال جاری شدن است و روی زمین را تحت‌تأثیر قرار داده است.
برآمد از زمین ها سبزه و خار
زبان شکوه گو گردید بسیار
هوش مصنوعی: از دل زمین، سبزه و خار روییده و زبان شکایت و ناله به راه افتاده است.
خداوندا من آن لب بسته خارم
به خشکی صرف گشته روزگارم
هوش مصنوعی: خداوندا، من مانند یک خار بی‌صدا مانده‌ام و روزهای زندگی‌ام تنها با خشکی و فراق پر شده است.
در این صحرا ندارم برگ و باری
نباشد سایه ام را اعتباری
هوش مصنوعی: در این بیابان، نه بار و بنه‌ای دارم و نه سایه‌ام اعتباری دارد.
به آب تیشه ام پرورده ایام
به فکر آتشم از صبح تا شام
هوش مصنوعی: زندگی‌ام را به سختی و با تلاش گذرانده‌ام و همواره در نگرانی و اندیشه آتش و مشکلات هستم.
نیاسایم دمی از بی قراری
به راهم شعله دارد انتظاری
هوش مصنوعی: لحظه‌ای از بی‌قراری آسوده نمی‌شوم، زیرا در مسیرم شعلۀ انتظار می‌سوزد.
ز گلشن باغبانم کرده بیرون
چو شبنم بر زمین افگنده گردون
هوش مصنوعی: من مانند شبنمی هستم که از گلشن باغبان دور شده و بر زمین افتاده‌ام، به طوری که در وضعیت تنهایی و جدایی قرار دارم.
منم آن بلبل از پرواز مانده
بلند آوازه وز دمساز مانده
هوش مصنوعی: من آن پرنده‌ای هستم که به خاطر پرواز نرفتن، صدای بلند و معروفی پیدا کرده‌ام و از هم نشینی با دیگران باز مانده‌ام.
خزان آورده با من بردباری
ندارم از بهار امیدواری
هوش مصنوعی: پاییز به من یادآوری می‌کند که دیگر忍耐 ندارم، زیرا از بهار پر از امید و نشاط فاصله گرفته‌ام.
اگر لطف تو سازد دستگیری
شوم سرسبز در ایام پیری
هوش مصنوعی: اگر محبت و کمک تو شامل حال من شود، در دوران پیری هم می‌توانم سرزنده و شاداب باشم.
ز حکمت شعله گردد شاخ مرجان
تو سازی آب و آتش را گلستان
هوش مصنوعی: از خرد و دانش، شاخ مرجان به شعله درمی‌آید. تو می‌توانی با هنر خود، آب و آتش را به باغی سرسبز تبدیل کنی.
بیا ای مطرب هنگامه آرا
بکن آهنگ خود را آشکارا
هوش مصنوعی: بیایید ای نوازنده، فضای جشن را شاداب‌تر کن و آهنگ خود را به وضوح و آشکاری بخوان.
نوایی ساز از هستی برایم
دری از هستی بر خود کشایم
هوش مصنوعی: موسیقی حیات را برای خودم آواز می‌خوانم و درهای وجودم را به روی زندگی باز می‌کنم.
غرور سرکشی یکسو گذارم
ز دمسازان پیشین یاد آرم
هوش مصنوعی: غرور و لجبازی خود را کنار می‌گذارم و به یاد دوستان گذشته‌ام می‌افتم.
کجا رفتند یاران زین گلستان
همه بودند چون گل شاد و خندان
هوش مصنوعی: یاران کجا رفته‌اند؟ همه آن‌ها در این گلستان مانند گل‌ها شاد و خندان بودند.
به هم پیوسته همچون شبنم و گل
گهی بودند قمری گاه بلبل
هوش مصنوعی: آنها به هم مرتبط و وابسته بودند، مانند شبنم و گلی که در کنار هم می‌رویند. گاهی قمر در کنار بلبل به زیبایی حضور دارد.
گهی از غنچه می کردند بالین
به زیر سرو گاهی خواب شیرین
هوش مصنوعی: گاهی از غنچه‌ها بر روی زمین می‌نشستند و زیر سایه درختان سرو استراحت می‌کردند، و گاهی خواب شیرینی را تجربه می‌کردند.
گلستان بود زایشان عشرت آباد
خزان آمد ز یکسو داد برباد
هوش مصنوعی: باغی که پر از زیبایی و شادی بود، حالا به خاطر آمدن پاییز به یکباره غمگین و خراب شده است.
ز یک جانب حوادث های افلاک
زد آخر جمله را چون سایه بر خاک
هوش مصنوعی: از طرفی، رویدادهای آسمانی تأثیراتی بر زندگی انسان‌ها دارند که در نهایت، زندگی را مانند سایه‌ای بر زمین تحت‌الشعاع قرار می‌دهد.
بیا ساقی ز تنهایی به جانم
بده جامی که پیر و ناتوانم
هوش مصنوعی: بیا ای ساقی، از تنهایی‌ام بکاه و به من جامی بده، زیرا که من پیر و ناتوان شده‌ام.
نشین یکدم ز روی مهربانی
چو کلکم ساز با من همزبانی
هوش مصنوعی: مدتی کنارم باش و از روی محبت با من هم‌صحبت شو.
کجا رفتند زین مجلس حریفان
حریفان ادا فهم و سخندان
هوش مصنوعی: کجا رفتند رفیقان هنرمند و سخنور ما که در این مجلس بودند؟
همه باریک بین بودند چون مو
که می خواندند بیت طاق ابرو
هوش مصنوعی: همه مثل موی نازکی بودند که در تشخیص و فهم دقیق مسائل دقت و ظرافت داشتند؛ مانند سرخی ابرو که در بینایی و زیبایی خاصی مقایسه می‌شود.
یکی از مخمل گل داشت بستر
مهیا دیگری را بالش پر
هوش مصنوعی: یکی از آنها در حالتی نرم و لطیف خوابیده بود و دیگری بر روی بالش نرمی قرار داشت.
یکی بر دست طوماری چو سنبل
غزلخوان دیگری مانند بلبل
هوش مصنوعی: کسی مانند سنبل در حال خواندن شعر است که بر دستانش طوماری قرار دارد، و دیگری همچون بلبل به آواز خواندن مشغول است.
یکی سرمست بود از نغمه نی
به دست دیگری پیمانه می
هوش مصنوعی: شخصی به خاطر صدای خوش نی شاد و سرمست شده، و در دستان دیگری هم لیوانی از شراب است.
به هم بودند چون گل روز شب جمع
به صحبت گرم چون پروانه شمع
هوش مصنوعی: آنها در کنار هم مانند گل‌ها بودند و در شب جمع، به گرمی و راحتی با یکدیگر صحبت می‌کردند، همان‌طور که پروانه در کنار شمع.
شد آخر صبح نومیدی پدیدار
نماند از بلبل و پروانه آثار
هوش مصنوعی: صبح ناامیدی بالاخره به پایان رسید و نشانی از بلبل و پروانه باقی نمانده است.
بیا ای سیدا چون غنچه خاموش
بکن زین گفتگوها پنبه در گوش
هوش مصنوعی: بیایید ای سرور، همچون غنچه‌ای خاموش باشید و از این گفت‌وگوها خود را دور کنید.
نمی آید ز صحبت ها صدایی
به گوش از نغمه ها آواز پایی
هوش مصنوعی: از صحبت‌ها هیچ صدایی به گوش نمی‌رسد و از نغمه‌ها هم هیچ آهنگی احساس نمی‌شود.
سخن سنجان ازین هنگامه رفتند
نهاده خامه و نامه رفتند
هوش مصنوعی: در این وضعیت و شلوغی، افرادی که اهل فکر و گفتار هستند، به سوی مقصدشان رفته و قلم و نوشته‌هایشان را جا گذاشته‌اند.
بجا مانند صورت های دیوار
شکسته خامه ها و نامه بیکار
هوش مصنوعی: مانند تصاویری که بر روی دیوارهای فرسوده و شکسته قرار دارد، نوشته‌ها و آثار بی‌استفاده‌ای وجود دارد که به حال خود رها شده‌اند.
خداوندا به ذات پاک احمد
به حق آل و اصحاب محمد
هوش مصنوعی: ای پروردگار، به ذات پاک پیامبر احمد و به حق خاندان و یاران او.
زبانم را مکن کوته ز گفتار
همینم را ز بدنامی نگه دار
هوش مصنوعی: زبانم را کوتاه نکن و از گفتار من قطع نکن، تنها همین را از بدنامی حفظ کن.