گنجور

شمارهٔ ۱۹ - در تعریف قصاب پسر گوید

مه قصاب من شوخیست خونریز
به خونم کرده تیغ غمزه را تیز
شکسته آستین بهر هلاکم
ز دست خنجر او سینه چاکم
بر آید شعله چون شمع از زبانم
زده آتش به مغز استخوانم
دلم را خنجرش بی تاب کرده
نگاهش زهره من آب کرده
تمنای جگر سازم بهانه
به پای خود روم سلاخ خانه
دکان خویش را هرگه گشاید
کشم آه از جگر شوشم نماید
دکان او لبالب باشد از پوست
که او را هست بر هر پوستی دوست
کنم تا جان خود امروز قربان
زنم خود را میان گوسفندان
بکشتن صاف سازم اشتها را
که بینم زیر تیغ او خدا را
به دکانش روم در خون طپیده
نیندیشم ز سرهای بریده
اگر خونم بریزد ماتمم نیست
ز پایم گر بیاویزد غمم نیست
نتابد روی جان دردمندم
جدا سازد اگر از بند بندم
ز مژگانش چکد خونم نظاره
سر دار است سرهای فتاده
ز دست او شده آزرده جانم
رسیده تیغ او بر استخوانم
نمی گیرد خبر از حال بنده
نگویم راز خود تا پوست کنده
نمی بینم از آن مه دلفروزی
کنم بهر تفاؤل شانه سوزی
روم بر کوچه او خانه سازم
به هر کس جنگ قصابانه سازم
ازو هر روز پرسم نرخ روغن
کنم هر شب به یادش خانه روشن
بود دکان او پیوسته جایم
اگر در کنده می سازند پایم
به هر دکان دمی او را ببینم
به هر دو کنده زانو نشینم
به بالای هم افتاده نظاره
به روی تخته اش چون گوشت پاره
روم سوی دکانش را شوم دوست
به امیدی که قصاب آشنا جوست
به خود امروز می نازد سر من
که دارم منت تیغش به گردن
خمار تشنگی رفت از سبویم
گره شد آب تیغش بر گلویم
ببسته دست و پا و گردنم را
شکسته استخوان های تنم را
جمال او همان از دور بینم
ندارم گرده پهلویش نشینم
به خونم تشنه تیغ کینه او
بود از رحم خالی سینه او
مرا آن شوخ هر دم دوست گیرد
بریزد خونم و در پوست گیرد
نمی تابم ز پیش خنجرش رو
اگر در سینه ام گردد ترازو
ازو سازم سراغ گوشت آهنگ
ترازو وار بندم بر شکم سنگ
نه آسایم ز خون بی دریغش
همیشه بوی خون آید ز تیغش
نگاهش خلق را بی تیغ کشته
دکان او شده از کشته پشته
مزین کرده از روغن دکان را
چراغان کرده خاک کشتگان را
ز دکان خانه با لب های خاموش
روم سوی دکانش گوشت بر دوش
دلم را نیست بی او یک زمان تاب
جگربند منست آن شوخ قصاب
نگاهم تا شود سیر از نظاره
کنم بازار قصابان اجاره
مرا تا آن بت قصاب شد یار
چو غنچه خون دل خوردن بود کار
خورند از دولت آن شوخ قصاب
ز یک سرچشمه گرگ و گوسفند آب
پی سوادی او جان می دهم من
خراب کشته های فربهم من
خریداران ز هر جانب خرابش
بود دلهای مشتاقان کبابش
اگر می داشتم در کنج مأوا
نمی کردم به غیر از گوشت سودا
مرا تا وصف تیغش بر زبان شد
ز شعرم استخوان بندی عیان شد
بیا ساقی نیازم هست باقی
به جام باده شو با من ملاقی
کباب از جان گرم سیدا کن
به ذوق بسمل او را آشنا کن

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

مه قصاب من شوخیست خونریز
به خونم کرده تیغ غمزه را تیز
هوش مصنوعی: محبت تو برایم مانند یک قصاب است که با شوخی و بدون رحم، به دل من زخم می‌زند و چشمان نازک و فریبنده‌ات مانند تیغی تیز، قلبم را می‌خورد.
شکسته آستین بهر هلاکم
ز دست خنجر او سینه چاکم
هوش مصنوعی: دست او با خنجرش به من آسیب زده و قلب من به خاطر این زخم از درد شکافته است.
بر آید شعله چون شمع از زبانم
زده آتش به مغز استخوانم
هوش مصنوعی: وقتی که صحبت می‌کنم، گویی شعله‌ای از زبانم برمی‌خیزد و این عشق یا اندوهی که در دل دارم، به عمق وجودم نفوذ می‌کند و مرا می‌سوزاند.
دلم را خنجرش بی تاب کرده
نگاهش زهره من آب کرده
هوش مصنوعی: نگاه او دلم را به شدت ناآرام کرده و در عین حال، قدرت و توان من را به شدت کم کرده است.
تمنای جگر سازم بهانه
به پای خود روم سلاخ خانه
هوش مصنوعی: من آرزو می‌کنم که با دل شکستگی، به خاطر خودم به جایی بروم که در آن سرنوشت سختی در انتظارم است.
دکان خویش را هرگه گشاید
کشم آه از جگر شوشم نماید
هوش مصنوعی: هر بار که او دکانش را باز می‌کند، آهی از دل من بلند می‌شود و نشان می‌دهد که چقدر به یاد او دلتنگم.
دکان او لبالب باشد از پوست
که او را هست بر هر پوستی دوست
هوش مصنوعی: فروشگاه او پر از پوست است، چرا که او برای هر کسی دوست و همراهی دارد.
کنم تا جان خود امروز قربان
زنم خود را میان گوسفندان
هوش مصنوعی: امروز آماده‌ام که جانم را فدای او کنم و خود را در میان گوسفندان قرار دهم.
بکشتن صاف سازم اشتها را
که بینم زیر تیغ او خدا را
هوش مصنوعی: می‌خواهم اشتیاقم را نابود کنم، چون می‌بینم که خداوند زیر تیغ او قرار دارد.
به دکانش روم در خون طپیده
نیندیشم ز سرهای بریده
هوش مصنوعی: به مغازه‌اش می‌روم در حالی که همه جا خون پاشیده است و به سرهای بریده فکر نمی‌کنم.
اگر خونم بریزد ماتمم نیست
ز پایم گر بیاویزد غمم نیست
هوش مصنوعی: اگر خونم بریزد، برایم مهم نیست و اگر غم و اندوه بر من فرود آید، باز هم برایم اهمیت ندارد.
نتابد روی جان دردمندم
جدا سازد اگر از بند بندم
هوش مصنوعی: اگر نور و روشنی بر چهره‌ام بتابد، می‌تواند درد و رنج من را تسکین دهد و از اسارت و مشکلاتی که دارم نجاتم دهد.
ز مژگانش چکد خونم نظاره
سر دار است سرهای فتاده
هوش مصنوعی: از چشمان او خون می‌ریزد و منظره‌ای از سرهای بریده را می‌بینم.
ز دست او شده آزرده جانم
رسیده تیغ او بر استخوانم
هوش مصنوعی: از دست او ناراحت و رنجیده‌ام و درد و عذابی که به من وارد شده، همچون تیغی است که به استخوانم رسیده است.
نمی گیرد خبر از حال بنده
نگویم راز خود تا پوست کنده
هوش مصنوعی: من حال خود را به کسی نمی‌گویم، چون می‌ترسم که راز نهفته‌ام افشا شود.
نمی بینم از آن مه دلفروزی
کنم بهر تفاؤل شانه سوزی
هوش مصنوعی: من نمی‌توانم از زیبایی آن ماه به شوق و امید دل خوشی پیدا کنم، زیرا که این باعث می‌شود دلم بی‌تاب شود.
روم بر کوچه او خانه سازم
به هر کس جنگ قصابانه سازم
هوش مصنوعی: من به خیابان او می‌روم و خانه‌ای برای خود می‌سازم، و با هر کس که بخواهد دعوا کند، به شیوه‌ای جدی و بدون رحم برخورد می‌کنم.
ازو هر روز پرسم نرخ روغن
کنم هر شب به یادش خانه روشن
هوش مصنوعی: هر روز از او می‌پرسم قیمت روغن را و هر شب به خاطر او چراغ خانه را روشن می‌کنم.
بود دکان او پیوسته جایم
اگر در کنده می سازند پایم
هوش مصنوعی: اگر او دکانش همیشه محل من باشد، به این معنا که اگر از من دور شود، انگار که پایم را در کاشی‌های کنده شده می‌سازند.
به هر دکان دمی او را ببینم
به هر دو کنده زانو نشینم
هوش مصنوعی: هر جا که او را ببینم، حتی اگر در یک دکان باشد، به احترامش زانوی تعظیم می‌زنم.
به بالای هم افتاده نظاره
به روی تخته اش چون گوشت پاره
هوش مصنوعی: به بالای هم افتاده، نگاهی به صورت تخته‌اش می‌کند انگار که تکه‌ای از گوشت است.
روم سوی دکانش را شوم دوست
به امیدی که قصاب آشنا جوست
هوش مصنوعی: من به سمت دکان او می‌روم، به امید اینکه دوستی که قصاب است را پیدا کنم.
به خود امروز می نازد سر من
که دارم منت تیغش به گردن
هوش مصنوعی: امروز سرم به خود می‌بالد که به خاطر تیغ او، بر گردنم مدیونش هستم.
خمار تشنگی رفت از سبویم
گره شد آب تیغش بر گلویم
هوش مصنوعی: احساس تشنگی من از بین رفته است و حالا آب آنقدر تند است که مثل تیغ بر گلوی من می‌زند.
ببسته دست و پا و گردنم را
شکسته استخوان های تنم را
هوش مصنوعی: دست و پایم را به بند کشیده‌اند و گردنم را شکسته‌اند، استخوان‌های بدنم هم آسیب دیده است.
جمال او همان از دور بینم
ندارم گرده پهلویش نشینم
هوش مصنوعی: زیبایی او را از دور می‌بینم و نمی‌توانم به کنارش بنشینم.
به خونم تشنه تیغ کینه او
بود از رحم خالی سینه او
هوش مصنوعی: او با کینه‌اش به خونم تشنه بود، در حالی که قلبش خالی از رحم و محبت است.
مرا آن شوخ هر دم دوست گیرد
بریزد خونم و در پوست گیرد
هوش مصنوعی: دوست گرانقدر من همواره مرا به شوق و شادی می‌آورد، اما در عین حال گاهی با رفتارهایش باعث آزردگی و رنجش من می‌شود.
نمی تابم ز پیش خنجرش رو
اگر در سینه ام گردد ترازو
هوش مصنوعی: من نمی‌توانم از پیش خنجر او دور شوم، حتی اگر در دل من ترازویی باشد.
ازو سازم سراغ گوشت آهنگ
ترازو وار بندم بر شکم سنگ
هوش مصنوعی: من از او می‌خواهم که گوشه‌ای از وجودش را به من نشان دهد، و مانند ترازویی که به دقت وزن را نشان می‌دهد، احساسات و دردهای خود را در دل سنگینم قرار دهم.
نه آسایم ز خون بی دریغش
همیشه بوی خون آید ز تیغش
هوش مصنوعی: من هرگز از خون بی‌دریغ او آسوده نیستم و همیشه بوی خون از تیغ او به مشامم می‌رسد.
نگاهش خلق را بی تیغ کشته
دکان او شده از کشته پشته
هوش مصنوعی: نگاه او بدون هیچ جنگ و درگیری، به راحتی روح و جان انسان‌ها را تسخیر می‌کند. به طوری که دکان محبت و جذابیت او پر از افرادی است که تحت تأثیر او قرار گرفته‌اند.
مزین کرده از روغن دکان را
چراغان کرده خاک کشتگان را
هوش مصنوعی: با روغن خود، دکان را زیبا و روشن کرده و خاک قربانیان را تزئین کرده است.
ز دکان خانه با لب های خاموش
روم سوی دکانش گوشت بر دوش
هوش مصنوعی: من از دکان خانه با لب های خاموش بیرون می‌روم و به سوی دکان او می‌روم که گوشتی بر دوش دارم.
دلم را نیست بی او یک زمان تاب
جگربند منست آن شوخ قصاب
هوش مصنوعی: دل من بدون او یک لحظه هم آرامش ندارد، آن دلربای خوش‌سلیقه که مانند قصابی با هنر خود قلب‌ها را می‌برد.
نگاهم تا شود سیر از نظاره
کنم بازار قصابان اجاره
هوش مصنوعی: نگاهم را سیر می‌کنم و به تماشا و بررسی بازار قصاب‌ها می‌پردازم.
مرا تا آن بت قصاب شد یار
چو غنچه خون دل خوردن بود کار
هوش مصنوعی: تا زمانی که آن معشوقه‌ام مانند قصاب شده و به من بی‌رحمی کند، خوردن خون دل مانند غنچه برای من عادی شده است.
خورند از دولت آن شوخ قصاب
ز یک سرچشمه گرگ و گوسفند آب
هوش مصنوعی: از نعمت و خوش‌فهمی، آن قصاب شوخ بهره می‌برد؛ چرا که مانند گرگ و گوسفند، از یک منبع مشترک آب می‌نوشند.
پی سوادی او جان می دهم من
خراب کشته های فربهم من
هوش مصنوعی: به خاطر دانش و آگاهی او، جانم را فدای عشق می‌کنم و به خاطر دل کشته‌شدگان نادان، خود را فدای عشق می‌زنم.
خریداران ز هر جانب خرابش
بود دلهای مشتاقان کبابش
هوش مصنوعی: مشتاقان از همه طرف به سمت او می‌آیند و دل‌هایشان به شدت برای او می‌سوزد.
اگر می داشتم در کنج مأوا
نمی کردم به غیر از گوشت سودا
هوش مصنوعی: اگر در جایی آرام می‌نشستم، چیزی جز عشق و علاقه را در دل نمی‌پروراندم.
مرا تا وصف تیغش بر زبان شد
ز شعرم استخوان بندی عیان شد
هوش مصنوعی: وقتی که به توصیف تیغ او پرداختم، شعر من به وضوح شکل و ساختار خود را پیدا کرد.
بیا ساقی نیازم هست باقی
به جام باده شو با من ملاقی
هوش مصنوعی: بیا ای ساقی، من به وجود تو نیاز دارم. با من ملاقات کن و در لیوان شراب با من بیا.
کباب از جان گرم سیدا کن
به ذوق بسمل او را آشنا کن
هوش مصنوعی: سید را با کبابی داغ و خوشمزه مهمان کن تا او طعم لذت‌ بخش آن را تجربه کند و با این طعم آشنا شود.