شمارهٔ ۷۱
ز داغ دل مزین ساختم پروانه خود را
چراغان از پر طاووس کردم خانه خود را
ز دست اضطراب نفس تن پرور نیاسودم
سپند روی آتش تا نکردم دانه خود را
سبوی می پرستان را کف دست گدا دیدم
نهادم مهر خاموشی به لب پیمانه خود را
ز دست نارسایی دادم از کف زلف شیرین را
زدم چون تیشه آخر بر سر خود شانه خود را
ز دست کودکان شهر گردیدم دل آزرده
به صحرا می برم سیلی زنان دیوانه خود را
پریشان همچو گل دیدم حواس اهل مجلس را
گره چون غنچه کردم بر زبان افسانه خود را
حدیث عقده دور و دراز زلف می گویم
نگه می دارم از کوته زبانی شانه خود را
مرا بر پیچ و تاب کاسه گرداب رحم آمد
به دریا برده آخر ریختم پیمانه خود را
فغان الامان از تربت مجنون علم گردد
به صحرا سر دهم روزی اگر دیوانه خود را
به مژگان سیدا روبم غبار آستانم را
کشم در چشم خود چون سرمه گرد خانه خود را
اطلاعات
وزن: مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن (رجز مثمن مطوی مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ز داغ دل مزین ساختم پروانه خود را
چراغان از پر طاووس کردم خانه خود را
هوش مصنوعی: از درد و رنجی که در دل دارم، پروانهام را زینت بخشیدم و خانهام را با پرهای طاووس روشن کردم.
ز دست اضطراب نفس تن پرور نیاسودم
سپند روی آتش تا نکردم دانه خود را
هوش مصنوعی: از فشار و نگرانی حتی آرامش نفس و زندگی راحتی هم نداشتم، تا زمانی که نتوانستم تلاش کنم و خودم را به ثمر برسانم.
سبوی می پرستان را کف دست گدا دیدم
نهادم مهر خاموشی به لب پیمانه خود را
هوش مصنوعی: من در دست یک گدا، ظرفی از شرابنوشان را دیدم و بر لب پیمانهام مهر سکوت گذاشتم.
ز دست نارسایی دادم از کف زلف شیرین را
زدم چون تیشه آخر بر سر خود شانه خود را
هوش مصنوعی: من به خاطر ناتوانیام، از دست رفتم و در حالی که زلف شیرین را به دست آوردم، مانند تیشهای که به سر خود میزنم، بر شانهام تأثیر میگذارم.
ز دست کودکان شهر گردیدم دل آزرده
به صحرا می برم سیلی زنان دیوانه خود را
هوش مصنوعی: از دست بچههای شهر ناراحت شدم و به بیابان میروم، در حالی که فرزند دیوانهام را نالان و گریان به دوش حمل میکنم.
پریشان همچو گل دیدم حواس اهل مجلس را
گره چون غنچه کردم بر زبان افسانه خود را
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به حال و وضعیت نامناسب اهل مجلس اشاره میکند که مانند گلی پریشان هستند. او نیز در این شرایط، تصمیم میگیرد تا داستان یا افسانهاش را به زبان بیاورد، همانند غنچهای که بسته است و در حال باز شدن است. به طور کلی، شاعر تلاطم فکری و احساسی دیگران را میبیند و در عین حال، آماده میشود تا داستان خود را بیان کند.
حدیث عقده دور و دراز زلف می گویم
نگه می دارم از کوته زبانی شانه خود را
هوش مصنوعی: من داستانی طولانی درباره گرههای پیش آمده در موهایش روایت میکنم و از آنجا که نمیخواهم به بیاناتی کوتاه و مختصر بسنده کنم، به دقت این موضوع را بررسی میکنم.
مرا بر پیچ و تاب کاسه گرداب رحم آمد
به دریا برده آخر ریختم پیمانه خود را
هوش مصنوعی: من در شدت طوفان و گرداب احساس رحم و دستگیری کردم و در نهایت، همه چیز را به دریا سپردم و پیمانهام را خالی کردم.
فغان الامان از تربت مجنون علم گردد
به صحرا سر دهم روزی اگر دیوانه خود را
هوش مصنوعی: آه و افسوس از قبر مجنون! روزی در صحرا سر خود را به خاک میگذارم و خود را دیوانه میدانم.
به مژگان سیدا روبم غبار آستانم را
کشم در چشم خود چون سرمه گرد خانه خود را
هوش مصنوعی: با مژههای خویش غبار درگاه محبوب را به صورت خود میکشم و همچون سرمهای در چشمانم نگه میدارم، خانهام را گرداگرد او زینت میبخشم.

سیدای نسفی