شمارهٔ ۳۷۳
ز شهر از دست تو امروز ای گل پیرهن رفتم
به خود پیچیده همچون گردباد از خویشتن رفتم
به یاد چشمت امشب خواب دیدم آهوی مشکین
تصور کرده زلفت را به صحرای ختن رفتم
مرا کی می توانند از زبانها جمع کرد اکنون
من آن راز نهان بودم که بیرون از دهن رفتم
سرانگشتم ز دندان ندامت شعله افشان شد
سزای آنکه همچون شمع در هر انجمن رفتم
ز بوی گل شنیدم تا حدیث بی وفایی را
چو طفل غنچه پیش از مرگ در فکر کفن رفتم
به خود افغان کنان می گفت در کنج قفس بلبل
فراموش آنقدر گشتم که از یاد چمن رفتم
به ملک خود ندیدم سیدا روی طرب هرگز
ز دست آرزوهای خود آخر از وطن رفتم
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ز شهر از دست تو امروز ای گل پیرهن رفتم
به خود پیچیده همچون گردباد از خویشتن رفتم
هوش مصنوعی: امروز از شهر به خاطر تو رفتهام، ای گل! پیراهنم را به دور خود پیچیدهام و مانند گردبادی از خودم دور شدهام.
به یاد چشمت امشب خواب دیدم آهوی مشکین
تصور کرده زلفت را به صحرای ختن رفتم
هوش مصنوعی: امشب خواب دیدم كه به یاد چشمانت، آهوی سیاه را تصور کردهام و به دشتهای زیبای ختن رفتهام تا زلفهایت را ببینم.
مرا کی می توانند از زبانها جمع کرد اکنون
من آن راز نهان بودم که بیرون از دهن رفتم
هوش مصنوعی: کی میتوانند مرا در زبانها جمع کنند؛ اکنون من همان رازی هستم که از دهان بیرون آمدهام و دیگر نمیتوان آن را پنهان کرد.
سرانگشتم ز دندان ندامت شعله افشان شد
سزای آنکه همچون شمع در هر انجمن رفتم
هوش مصنوعی: سرانگشت من به خاطر ندامت و پشیمانی مانند شمعی که در جمعها میسوزد، روشن و پرشور شده است. این نتیجه کار من است که در هر جمعی حضور یافتهام.
ز بوی گل شنیدم تا حدیث بی وفایی را
چو طفل غنچه پیش از مرگ در فکر کفن رفتم
هوش مصنوعی: از بوی گل فهمیدم که داستان بیوفایی چیست. مانند کودکی که غنچهای است و پیش از آنکه بمیرد، در اندیشه کفن و خاک آلودگیاش میافتد.
به خود افغان کنان می گفت در کنج قفس بلبل
فراموش آنقدر گشتم که از یاد چمن رفتم
هوش مصنوعی: بلبل در قفس با صدای دردناکی میگوید که آنقدر در این confinement و گوشهنشینی غرق شدهام که حتی یاد گلها و چمنها را فراموش کردهام.
به ملک خود ندیدم سیدا روی طرب هرگز
ز دست آرزوهای خود آخر از وطن رفتم
هوش مصنوعی: هرگز در سرزمین خود، چهره خوشی را نتوانستم ببینم و از آنجا که آرزوهایم به دست نیامد، سرانجام از وطن خود کوچ کردم.