گنجور

شمارهٔ ۳۷۲

صبا آورد دوش از میر عالی نامه‌ای سویم
که از هر جانبی دوران دری بگشاد بر رویم
پی تسلیم جا دارم به سر چون خط پیشانی
که هر حرفش کلیدی شد به قفل چین ابرویم
معطر ساخت چون عنبر سواد او دماغم را
چو گل هر صبحدم وا می کنم او را و می بویم
صفای کاغذش از بس که سازد کار صیقل را
ز عکس پشت او شد صفحه آئینه زانویم
ز لطف او به گردون رفته ام از پله هستی
نه بیند بعد از این سنگ کمی چشم ترازویم
عجب نبود اگر سازد شکر ریزی نی کلکم
که در هند سخن عمریست نعمت پرور اویم
ز خوان هیچ کس از بسکه انگشتی نکردم تر
خط تسلیم داده آسمان بر دست و بازویم
فلک از بزم او ای سیدا تا دورم افگنده
نمی دانم چه می سازم نمی دانم چه می گویم

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

صبا آورد دوش از میر عالی نامه‌ای سویم
که از هر جانبی دوران دری بگشاد بر رویم
هوش مصنوعی: باد صبحگاهی دیشب نامه‌ای از سوی دوست عزیزم آورد که در آن هرچه از زندگی و سرنوشت می‌گذرد، به من خبر داد و راهی نو را پیش روی من گشود.
پی تسلیم جا دارم به سر چون خط پیشانی
که هر حرفش کلیدی شد به قفل چین ابرویم
هوش مصنوعی: من برای پذیرش عشق و تسلیم در برابر آن آماده‌ام، مانند خطی که روی پیشانی‌ام وجود دارد و هر حرف آن به قفل چشمانم که به شکل ابرویم ساخته شده، کلیدی است.
معطر ساخت چون عنبر سواد او دماغم را
چو گل هر صبحدم وا می کنم او را و می بویم
هوش مصنوعی: بوی خوش او مانند عطر دل انگیز عنبر است و هر صبح که از خواب بیدار می‌شوم، گل‌هایی را که در ذهنم دارم وا می‌کنم و عطر او را استنشاق می‌کنم.
صفای کاغذش از بس که سازد کار صیقل را
ز عکس پشت او شد صفحه آئینه زانویم
هوش مصنوعی: کاغذ به قدری تمیز و صاف است که وقتی به آن نگاه می‌کنم، تصویر پشتش به وضوح قابل دیدن است، مانند آینه‌ای که زانویم را نشان می‌دهد.
ز لطف او به گردون رفته ام از پله هستی
نه بیند بعد از این سنگ کمی چشم ترازویم
هوش مصنوعی: از نعمت و لطف او به آسمان رفته‌ام و از مقام هستی بالا آمده‌ام. دیگر از این پس نمی‌توانم سنگینی یا سبکی خود را اندازه بگیرم.
عجب نبود اگر سازد شکر ریزی نی کلکم
که در هند سخن عمریست نعمت پرور اویم
هوش مصنوعی: تعجبی ندارد اگر کسی به خاطر شیرینی گفتار، مانند شکر باشد، چرا که در هند، سخن گفتن به خودی خود نعمت بزرگی است که سال‌هاست در حال پرورش دادن آن هستم.
ز خوان هیچ کس از بسکه انگشتی نکردم تر
خط تسلیم داده آسمان بر دست و بازویم
هوش مصنوعی: به هیچکس به اندازه‌ای که من تلاش نکرده‌ام، دست و بازوی خود را تسلیم نکرده‌ام. آسمان هم با نازکی و دقت نشان تسلیم را به من داده است.
فلک از بزم او ای سیدا تا دورم افگنده
نمی دانم چه می سازم نمی دانم چه می گویم
هوش مصنوعی: من که از خوشی و شوری که در حضور تو دارم دور افتاده‌ام، نمی‌دانم در دل چه احساسی دارم و چه سخنانی از زبانم جاری می‌شود.