شمارهٔ ۳۷۱
می روم هر سو سراغ دل ز مردم می کنم
طفل شوخی دارم او را هر زمان گم می کنم
خون من می ریزد و می پرسد احوال تو چیست
می زند شمشیر و می گوید ترحم می کنم
ساغر عشرت چو گل آسان نمی آید به دست
عمرها خون می خورم تا یک تبسم می کنم
از سر جرم من آن بدخوی پا کوته نکرد
عمرها شد زیر تیغ او تظلم می کنم
ماه را رخسار او خرگه نشین هاله کرد
آفرین بر خیره چشمی های انجم می کنم
بی زبانی نعمتی بودست من از سادگی
شکوه از خاموشی لبهای گندم می کنم
حرفهای بیجا گفتن از شمشیر تازی برتر است
اره می گردد زبانم تا تکلم می کنم
زلف بی پروای او شبها چو بر یارم رسد
می شوم دیوانه و با خود تکلم می کنم
چون تنور از انتظاری می شود چشمم سیاه
سفره خود تا سفید از نان گندم می کنم
می روم زین پس سوی میخانه همچون سیدا
بالش آسایش از خشت سر خم می کنم
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
می روم هر سو سراغ دل ز مردم می کنم
طفل شوخی دارم او را هر زمان گم می کنم
هوش مصنوعی: من به هر جایی میروم تا دل خود را پیدا کنم و از مردم دور و برم میپرسم. همانند یک کودک که بازیگوش است، هر بار او را گم میکنم و نمیتوانم به راحتی او را پیدا کنم.
خون من می ریزد و می پرسد احوال تو چیست
می زند شمشیر و می گوید ترحم می کنم
هوش مصنوعی: خون من به زمین میچکد و از تو احوال پرسی میکند، در حالی که با شمشیرش حمله میکند و ادعا میکند که به تو رحمت میآورد.
ساغر عشرت چو گل آسان نمی آید به دست
عمرها خون می خورم تا یک تبسم می کنم
هوش مصنوعی: درست کردن شادی و لذت مانند دستیابی به یک گل است که به راحتی به دست نمیآید. من سالها از عمرم را میگذراند تا فقط یک بار بتوانم لبخند بزنم.
از سر جرم من آن بدخوی پا کوته نکرد
عمرها شد زیر تیغ او تظلم می کنم
هوش مصنوعی: به خاطر گناه من، آن شخص بدذات نتوانست از من دور بماند و حالا سالهاست که زیر فشار او زندگی میکنم و از او شکایت دارم.
ماه را رخسار او خرگه نشین هاله کرد
آفرین بر خیره چشمی های انجم می کنم
هوش مصنوعی: ماه با چهرهی او همچون کرسی نشینی را زینت بخشیده است. بر درخشش چشمان ستارهها آفرین میگویم و در دل این زیبایی غرق میشوم.
بی زبانی نعمتی بودست من از سادگی
شکوه از خاموشی لبهای گندم می کنم
هوش مصنوعی: خاموشی و نداشتن زبان میتواند نعمتی باشد. من به خاطر سادگیام از سکوت و بیزبانی خود شکایت نمیکنم، مانند گندمی که لبخندش در خاموشی نهفته است.
حرفهای بیجا گفتن از شمشیر تازی برتر است
اره می گردد زبانم تا تکلم می کنم
هوش مصنوعی: گفتن حرفهای نادرست و بیمورد، از خطر شمشیر دشمن نیز بدتر است. زبانم به خاطر صحبت کردن، مثل اره میچرخد و به سختی حرکت میکند.
زلف بی پروای او شبها چو بر یارم رسد
می شوم دیوانه و با خود تکلم می کنم
هوش مصنوعی: زمانی که زلفهای معشوقهام بیپروا به من میرسد، در شبها دیوانه میشوم و با خود صحبت میکنم.
چون تنور از انتظاری می شود چشمم سیاه
سفره خود تا سفید از نان گندم می کنم
هوش مصنوعی: چشمم به انتظار نان سفید و داغ است، مثل تنوری که منتظر میماند تا درونش نان بپزد.
می روم زین پس سوی میخانه همچون سیدا
بالش آسایش از خشت سر خم می کنم
هوش مصنوعی: از این پس به سوی میخانه میروم و مانند کسی با آرامش مینشینم که سرش را بر روی خشت میگذارد و از زندگی لذت میبرد.