گنجور

شمارهٔ ۳۵۷

دارم ز دست داغ دل سامانیان در بغل
دریای خون در آستین گرداب عمان در بغل
عمریست تیرش را به دل از غیر پنهان کرده ام
ترسم که آخر گل کند چون غنچه پیکان در بغل
از فکر روی و زلف او دارد دل من روز و شب
شمع شبستان در نظر جزو گلستان در بغل
او همچو گل دارد نظر بر کیسه پر سیم و زر
ایستاده من در خدمتش چون غنچه سامان در بغل
در جستجویش کرده ام آماده اسباب سفر
از اشک آبم در گلو وز داغ دل نان در بغل
ای از جمالت زلف را چون مار هر سو گنجها
وی از خطت هر مور را ملک سلیمان در بغل
بردند از فکر لبت سر در گریبان غنچه ها
دارند گلها از غمت زخم نمایان در بغل
دل پاره پاره می روم تا درسگاهش سیدا
دارم به یاد زلف او جزو پریشان در بغل

اطلاعات

وزن: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن (رجز مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دارم ز دست داغ دل سامانیان در بغل
دریای خون در آستین گرداب عمان در بغل
هوش مصنوعی: به خاطر درد و عذابی که از دل داغ و داغان سامانیان دارم، در آغوشم همواره دریای پر خون و زخم‌ها را حس می‌کنم، مانند گردابی از مصیبت‌ها و اندوه که در دل دارم.
عمریست تیرش را به دل از غیر پنهان کرده ام
ترسم که آخر گل کند چون غنچه پیکان در بغل
هوش مصنوعی: سالیان دراز است که عشق و احساساتم را از دیگران مخفی نگه داشته‌ام، اما می‌ترسم که در نهایت این عشق مثل گل در دل شکوفا شود و فاش شود.
از فکر روی و زلف او دارد دل من روز و شب
شمع شبستان در نظر جزو گلستان در بغل
هوش مصنوعی: دل من همیشه به یاد زیبایی و موهای اوست و همچنان که شمع در شب روشنایی می‌بخشد، او نیز در زندگی‌ام مانند گلی در آغوشم است که زیبایی‌اش مرا مجذوب کرده است.
او همچو گل دارد نظر بر کیسه پر سیم و زر
ایستاده من در خدمتش چون غنچه سامان در بغل
هوش مصنوعی: او مانند گلی است که به کیسه پر از نقره و طلا نگاه می‌کند، و من در خدمت او به مانند غنچه‌ای هستم که در آغوشش جای گرفته‌ام.
در جستجویش کرده ام آماده اسباب سفر
از اشک آبم در گلو وز داغ دل نان در بغل
هوش مصنوعی: در تلاش برای یافتن او هستم، از اشک‌هایم در گلو، در حالی که به خاطر درد دلم نان را در آغوش گرفته‌ام و آماده سفر هستم.
ای از جمالت زلف را چون مار هر سو گنجها
وی از خطت هر مور را ملک سلیمان در بغل
هوش مصنوعی: ای کسی که زلف‌هایت چون ماری در هر سو جاذبه دارد، و از خط زیبایت هر گلی در دستان سلیمان است.
بردند از فکر لبت سر در گریبان غنچه ها
دارند گلها از غمت زخم نمایان در بغل
هوش مصنوعی: از فکر لب‌های تو، غنچه‌ها در سکوت و خفا قرار دارند و گل‌ها به خاطر غم تو زخم‌هایی را به نمایش گذاشته‌اند.
دل پاره پاره می روم تا درسگاهش سیدا
دارم به یاد زلف او جزو پریشان در بغل
هوش مصنوعی: با قلبی شکسته و دردی عمیق به سوی مدرسه‌اش می‌روم، در حالی که به یاد موهای او، چیزی به نام پریشانی را در آغوش دارم.