شمارهٔ ۳۵۱
می زند عشق تو هر شب شعله در جانم چو شمع
روزگاری شد به کار خویش حیرانم چو شمع
گفته بودی خانه ات را می کنم روشن شبی
شد سفید از انتظارات چشم گریانم چو شمع
شعله درد تو هر شب بر سرم روز آورد
نیست غیر از سوختن تا صبح درمانم چو شمع
داغ سودای تو خواهد سوخت بنیاد مرا
گیرد این آتش در آخر از گریبانم چو شمع
بر مزار خضر هر شب می کنم روشن چراغ
تا شود آن دلبر نوخط به فرمانم چو شمع
شعله آتش نیم از پشت خس روزی کنم
دایم از پهلو بود رزق فراوانم چو شمع
در بساطم سیدا جز مشت خاکستر نماند
شعله سودایش آخر سوخت سامانم چو شمع
شمارهٔ ۳۵۰: تفسیر سازد حسن را رویی که دارد خال و خطشمارهٔ ۳۵۲: مه بود در کلبه ام چون در ته دامن چراغ
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
می زند عشق تو هر شب شعله در جانم چو شمع
روزگاری شد به کار خویش حیرانم چو شمع
هوش مصنوعی: عشق تو هر شب در وجودم مانند شعله می سوزد و من مانند شمعی در دوران خودم گیج و حیران شدهام.
گفته بودی خانه ات را می کنم روشن شبی
شد سفید از انتظارات چشم گریانم چو شمع
هوش مصنوعی: تو گفته بودی که خانهات را روشن میکنم، اما حالا شب شده و انتظار من باعث شده که چشمانم مثل شمعی روشن و گریان باشد.
شعله درد تو هر شب بر سرم روز آورد
نیست غیر از سوختن تا صبح درمانم چو شمع
هوش مصنوعی: هر شب با درد تو بیدار میمانم و هیچ چیز جز سوختن و رنج کشیدن ندارم، تا صبح مانند شمعی در حال ذوب شدن، در انتظار درمانی هستم.
داغ سودای تو خواهد سوخت بنیاد مرا
گیرد این آتش در آخر از گریبانم چو شمع
هوش مصنوعی: عشق و آرزوی تو چنان شدت دارد که وجودم را در آتش میسوزاند. این آتش به گونهای است که در نهایت مثل شمعی که میسوزد، از لبهام شعلهور میشود.
بر مزار خضر هر شب می کنم روشن چراغ
تا شود آن دلبر نوخط به فرمانم چو شمع
هوش مصنوعی: هر شب بر سر مزار خضر چراغی روشن میکنم تا آن معشوق زیبا به خواست من مانند شمع روشن شود.
شعله آتش نیم از پشت خس روزی کنم
دایم از پهلو بود رزق فراوانم چو شمع
هوش مصنوعی: من همچون شمعی هستم که از طرفی خاکستر میشوم و از طرف دیگر روزی و برکت فراوانی دارم.
در بساطم سیدا جز مشت خاکستر نماند
شعله سودایش آخر سوخت سامانم چو شمع
هوش مصنوعی: در زندگیام چیزی جز خاکستر نمانده است و عشق او تمام وجودم را مانند شمعی که میسوزد، به پایان رسانده است.