شمارهٔ ۳۴۵
اگر بردارد از رخ پرده خورشید جهانتابش
شود سنگ فلاخن کهکشان را چرخ مهتابش
ز فعل خویش ظالم وقت بیماری کند توبه
به هوش باز آید و دیوانه را افسون کند خوابش
صدف را به که بگشاید دکان در عالم دیگر
در این بازار ارزانست گوهرهای نایابش
ز دوران زمین و قصه قارون چه می پرسی
محیط است این و افتادست کشتی ها به گردابش
نشد از ناخدا بر ساغرم کیفیتی حاصل
حبابم کرده ام بسیار سیر عالم آبش
ز بی آرامی خورشید گردون شکوه ها دارد
دل این شیشه را در اضطراب افگنده سیمابش
کف دست کریمان سحر گوهر گفته اند اما
نمی گردد گلوی تشنه سیراب از آتش
نصیحت کارگر هرگز نیاید نفس غافل را
نسازد هیچ کس بدمست را بیدار از خوابش
نآساید بر آسایش فرزند خود مادر
شبان می پرورد این بره را از بهر قصابش
به بزم اهل وحدت ره نباشد خودپرستان را
برو ای زاهد از خلوتم کج نیست محرابش
ز دست نفس گردنکش دلم شد مایل کعبه
نباید بود در شهری که ظالم باشد اربابش
مجو ای سیدا آسودگی از گلشن عالم
که دایم بوی خون می آید از دنیا و اسبابش
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
اگر بردارد از رخ پرده خورشید جهانتابش
شود سنگ فلاخن کهکشان را چرخ مهتابش
هوش مصنوعی: اگر پردهای که روی چهره خورشید افتاده برداشته شود، نوری که از آن ساطع میشود، سنگی که در چرخش ماه است را هم روشن خواهد کرد.
ز فعل خویش ظالم وقت بیماری کند توبه
به هوش باز آید و دیوانه را افسون کند خوابش
هوش مصنوعی: انسان در زمان بیماری از کارهای نادرست خود عذرخواهی میکند و وقتی به هوش میآید، درک درستی از وضعیتش پیدا میکند. اما در عین حال، چون دیوانه است، به راحتی فریب میخورد و در خواب غفلت فرو میرود.
صدف را به که بگشاید دکان در عالم دیگر
در این بازار ارزانست گوهرهای نایابش
هوش مصنوعی: صدف برای چه کسی دکانش را باز کند؟ در این دنیا، در این بازار، گوهرهای نایابش ارزان است.
ز دوران زمین و قصه قارون چه می پرسی
محیط است این و افتادست کشتی ها به گردابش
هوش مصنوعی: چه نیازی به پرسش داری درباره زمان و داستان قارون؟ این مکان، محیطی است که کشتیها در گرداب آن گرفتار شدهاند.
نشد از ناخدا بر ساغرم کیفیتی حاصل
حبابم کرده ام بسیار سیر عالم آبش
هوش مصنوعی: ناخدای کشتی به من هیچ کیفیت خاصی نداده است، اما من با حبابی که در ساغرم دارم، تجربههای زیادی از جهان و زندگی را درک کردهام.
ز بی آرامی خورشید گردون شکوه ها دارد
دل این شیشه را در اضطراب افگنده سیمابش
هوش مصنوعی: به خاطر بیثباتی و ناآرامی خورشید در آسمان، دل این شیشه که شبیه به نقره است، دچار اضطراب و تنش شده است.
کف دست کریمان سحر گوهر گفته اند اما
نمی گردد گلوی تشنه سیراب از آتش
هوش مصنوعی: در دست افراد بزرگ و با کرامت، کلمات باارزشی وجود دارد، اما کسی نمیتواند از گرما و آتش، تشنگی خود را برطرف کند.
نصیحت کارگر هرگز نیاید نفس غافل را
نسازد هیچ کس بدمست را بیدار از خوابش
هوش مصنوعی: نصیحت هرگز بر انسان غافل تأثیر نمیگذارد و هیچ کس نمیتواند فرد مست را از خواب بیدار کند.
نآساید بر آسایش فرزند خود مادر
شبان می پرورد این بره را از بهر قصابش
هوش مصنوعی: مادر برای راحتی فرزندش شبانهروز تلاش میکند و این بره را پرورش میدهد تا در نهایت به دست قصاب برسد.
به بزم اهل وحدت ره نباشد خودپرستان را
برو ای زاهد از خلوتم کج نیست محرابش
هوش مصنوعی: در جمع افرادی که به یکپارچگی و وحدت میاندیشند، جایی برای افرادی که فقط به خود اهمیت میدهند وجود ندارد. ای زاهد، از تنهایی من خارج شو؛ در این مکان جای تو نیست.
ز دست نفس گردنکش دلم شد مایل کعبه
نباید بود در شهری که ظالم باشد اربابش
هوش مصنوعی: به خاطر تسلط و فشار نفس سرکش، دلم به سمت کعبه مایل شده است. اما در شهری که ظلم و ستم بر آن حاکم باشد، نباید به آنجا گرایش داشته باشم.
مجو ای سیدا آسودگی از گلشن عالم
که دایم بوی خون می آید از دنیا و اسبابش
هوش مصنوعی: ای آقا، انتظار نداشته باش که در این دنیای پر آشوب به آرامش و راحتی برسی، زیرا همواره در این دنیا بویی از خون و درگیری به مشام میرسد.