شمارهٔ ۳۴۳
تا نمودی در گلستان زلف عنبربوی خویش
نکهت سنبل نهاده بر زمین پهلوی خویش
ماه نو را بر آسمان بسیار می بالد به خود
پرده از رخ گیر بنما با هلال ابروی خویش
کرده ام آئینه را عمریست پنهان در بغل
بس که چون برگ خزان شرمنده ام از روی خویش
عمر در بند قبا وا کردن و بستن گذشت
مانده ام عمریست در اشکنجه از پهلوی خویش
جانب هنگامه یی پروانه تکلیفم مکن
می خورم تا زنده ام چون شمع از پهلوی خویش
روزگاری شد نی کلکم ندیده روی آب
از تهیدستی نمی بینم نمی در جوی خویش
مانده ام از بی کسی عمریست در زیر غبار
می روم چون گردباد از بهر جستجوی خویش
سیدا از خانه نتوانم قدم بیرون نهاد
بندها دارم به پا از کنده زانوی خویش
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
تا نمودی در گلستان زلف عنبربوی خویش
نکهت سنبل نهاده بر زمین پهلوی خویش
هوش مصنوعی: تو با زلف خوشبو و دلنشینت بویی مانند عطر سنبل را به گلستان زندگیام آوردی و به زمین کنار خودت نکهتی زیبا بخشیدی.
ماه نو را بر آسمان بسیار می بالد به خود
پرده از رخ گیر بنما با هلال ابروی خویش
هوش مصنوعی: ماه نو بر آسمان با افتخار میدرخشد، حال آنکه تو با ابروی هلال مانندت، زیباییات را به نمایش بگذار.
کرده ام آئینه را عمریست پنهان در بغل
بس که چون برگ خزان شرمنده ام از روی خویش
هوش مصنوعی: من مدتهاست که آئینه را در آغوش پنهان کردهام، زیرا مانند برگهای پاییزی از روی خودم خجالت میکشم.
عمر در بند قبا وا کردن و بستن گذشت
مانده ام عمریست در اشکنجه از پهلوی خویش
هوش مصنوعی: عمر من در تلاش برای باز و بسته کردن قبا سپری شده است، و اکنون سالهاست که در عذاب و درد از کنار خودم ماندهام.
جانب هنگامه یی پروانه تکلیفم مکن
می خورم تا زنده ام چون شمع از پهلوی خویش
هوش مصنوعی: در زمان التهاب و هیجان، مرا به انجام وظیفتم مجبور نکن. من تا زمانی که زندهام، مانند شمع، از کنار خود میچشم و لذت میبرم.
روزگاری شد نی کلکم ندیده روی آب
از تهیدستی نمی بینم نمی در جوی خویش
هوش مصنوعی: زمانی بود که همه و همه چیز را میدیدم، ولی اکنون به خاطر فقر و تنگدستی، حتی نمیتوانم نورت را در جویبار زندگیام ببینم.
مانده ام از بی کسی عمریست در زیر غبار
می روم چون گردباد از بهر جستجوی خویش
هوش مصنوعی: من از تنهایی سالهاست که در زیر غبار زندگی میکنم و مانند یک گردباد در پی یافتن خودم میگردم.
سیدا از خانه نتوانم قدم بیرون نهاد
بندها دارم به پا از کنده زانوی خویش
هوش مصنوعی: من نمیتوانم از خانه بیرون بروم، زیرا پاهایم به زنجیرهایی بسته شده که به زانوهایم متصلاند.