گنجور

شمارهٔ ۳۳۸

تا چو پروانه کشم شمع تو را در بر خویش
بهر تسخیر خدنگ تو بسوزم پر خویش
همه شب تازه کنم داغ تو را در بر خویش
چمن لاله تماشا کنم از بستر خویش
قوت بال مرا داد رهایی از دام
ماند عنقا سر تسلیم به زیر پر خویش
دیده ام عاقبت هستی خود را چو سپند
می روم ناله کنان بر سر خاکستر خویش
تا حواسم نشود صرف به این بی خردان
می برم آرزوی پنجه غارتگر خویش
من همان روز که بیرون شدم از ملک عدم
ریختم اشک به حال پدر و مادر خویش
می رود دست به دست این فلک شعبده باز
هر که چون گوی ندانسته ز پا تا سر خویش
سر خود تکمه پیراهن خود ساخته ام
پای بیرون نگذارم ز ته چادر خویش
سیدا بحر به گرداب نمی پردازد
پیش ارباب کرم چند برم ساغر خویش

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

تا چو پروانه کشم شمع تو را در بر خویش
بهر تسخیر خدنگ تو بسوزم پر خویش
هوش مصنوعی: من مانند پروانه‌ای به دور شمع تو می‌گردم و برای تسخیر تیر عشق تو، بال‌های خود را می‌سوزانم.
همه شب تازه کنم داغ تو را در بر خویش
چمن لاله تماشا کنم از بستر خویش
هوش مصنوعی: هر شب من دلتنگی و عشق تو را در قلب خود زنده می‌کنم و از بستر خود به تماشای زیبایی لاله‌ها در چمن می‌نشینم.
قوت بال مرا داد رهایی از دام
ماند عنقا سر تسلیم به زیر پر خویش
هوش مصنوعی: پرواز من را قوتی داد که از دام رهایی یابم، همچنان که عنقا سر خود را به زیر بال‌هایش تسلیم می‌کند.
دیده ام عاقبت هستی خود را چو سپند
می روم ناله کنان بر سر خاکستر خویش
هوش مصنوعی: در نهایت زندگی‌ام را همانند نگاهی به آتش‌سوزی، می‌بینم که با صدای ناله بر روی خاکسترهای خود قدم می‌زنم.
تا حواسم نشود صرف به این بی خردان
می برم آرزوی پنجه غارتگر خویش
هوش مصنوعی: من به چیزهای بی‌مورد و بی‌فایده فکر نمی‌کنم و آرزوی قدرت و تسلط بر جهان را در ذهن خود دارم.
من همان روز که بیرون شدم از ملک عدم
ریختم اشک به حال پدر و مادر خویش
هوش مصنوعی: من از روزی که به دنیا آمدم، به یاد پدر و مادر خود اشک ریختم.
می رود دست به دست این فلک شعبده باز
هر که چون گوی ندانسته ز پا تا سر خویش
هوش مصنوعی: این دنیا مانند یک شعبده‌باز است و افراد در آن مانند گوی‌هایی هستند که بدون آگاهی از ناپایداری و بازی‌های تقدیر، از یک نفر به نفر دیگر منتقل می‌شوند. هر کسی که از خود بی‌خبر است، مانند گوی‌ای است که در این بازی گرفتار شده و نمی‌داند چه بر سرش می‌آید.
سر خود تکمه پیراهن خود ساخته ام
پای بیرون نگذارم ز ته چادر خویش
هوش مصنوعی: من برای خودم یک دکمه از پیراهنم درست کرده‌ام و نمی‌گذارم پایم از زیر چادر بیرون بیفتد.
سیدا بحر به گرداب نمی پردازد
پیش ارباب کرم چند برم ساغر خویش
هوش مصنوعی: سید بزرگوار، به خاطر موقعیت اجتماعی‌اش، هرگز در مشکلات و گرفتاری‌ها به دنبال کارهای عجولانه نمی‌رود. او در کنار بزرگان و مهربانان، از نعمت‌ها و خوشی‌های زندگی بهره‌مند می‌شود و به سهم خود از این دنیا استفاده می‌کند.