گنجور

شمارهٔ ۳۳۶

زین گلستان سرو قدی را نکردم رام خویش
همچو قمری بر گلو پیچیدم آخر دام خویش
شمعم و یک پیرهن مهتاب فانوس من است
می کنم روشن ز روی خانه پشت بام خویش
روزگاری شد که دوران کرده سرگردان مرا
بر کمر پیچیده ام چون گردباد آرام خویش
می کنم هر شب دماغ خشک خود از گریه چرب
می کشم از دیده خود روغن بادام خویش
از جواب تلخ گردد حرص سایل بیشتر
دادن دشنام را داند گدا انعام خویش
حلقه بیرون در گردیده گوش باغبان
بعد از این چون غنچه می پیچم زبان در کام خویش
می خورم چون شمع از پهلوی خود تا زنده ام
می دهم خود را تسلی بر کباب خام خویش
مادر دوران به جای شیر خونم داد و رفت
می توان دانست از آغاز کار انجام خویش
مجلس آرایان بقید هستی خود نیستند
سرو آزاد است از رعنایی اندام خویش
آبروی ساغر خود تا به کی ریزم به خاک
برده ام لب خشک از دریای فکرت جام خویش
پاس آب رو چو شبنم غنچه خسپم کرده است
می خورم خون جگر از حفظ ننگ و نام خویش
صبح عمرم همچو شبنم در تردد بگذرد
سازم از دود چراغ کشته روشن شام خویش
دانه سبز به کنج آسیا ای سیدا
در کنار افتاده ام از گردش ایام خویش

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

زین گلستان سرو قدی را نکردم رام خویش
همچو قمری بر گلو پیچیدم آخر دام خویش
هوش مصنوعی: من از این گلزار، سرو بلند و زیبایی را نتوانستم تسخیر کنم. مانند قمری که به دور گردنش بند تنهایی‌اش پیچیده، در نهایت به دام خود گرفتار شدم.
شمعم و یک پیرهن مهتاب فانوس من است
می کنم روشن ز روی خانه پشت بام خویش
هوش مصنوعی: من مانند شمعی هستم که با نور خود ilumin می کنم، و پیراهنی که به رنگ مهتاب است، نقش چراغ من را دارد. سعی می‌کنم با این نور، پشت بام خانه‌ام را روشن کنم.
روزگاری شد که دوران کرده سرگردان مرا
بر کمر پیچیده ام چون گردباد آرام خویش
هوش مصنوعی: زمانی پیش آمده که دوران زندگی‌ام مرا در خود پیچیده و مانند گردبادی، آرامش را از من گرفته است.
می کنم هر شب دماغ خشک خود از گریه چرب
می کشم از دیده خود روغن بادام خویش
هوش مصنوعی: هر شب چشمان خود را از اشک شسته و مرطوب می‌کنم و از آن‌ها مانند روغن بادام برای نرمی و لطافت استفاده می‌کنم.
از جواب تلخ گردد حرص سایل بیشتر
دادن دشنام را داند گدا انعام خویش
هوش مصنوعی: اگر کسی با طمع و حرص از دیگران چیزی بخواهد و جواب تلخی بگیرد، شاید بیشتر به آن چیزها بخواهد. گدا می‌داند که با دشنام دادن، نمی‌تواند خیر و بخشش خود را بیشتر کند.
حلقه بیرون در گردیده گوش باغبان
بعد از این چون غنچه می پیچم زبان در کام خویش
هوش مصنوعی: حلقه‌ای که دور در باغ قرار دارد، به گوش باغبان رسیده است. از این پس، مانند غنچه‌ای که در خود می‌پیچد، زبانم را در کام خود نگه می‌دارم.
می خورم چون شمع از پهلوی خود تا زنده ام
می دهم خود را تسلی بر کباب خام خویش
هوش مصنوعی: من مانند شمعی هستم که از کناره‌های خود می‌سوزم و در تمام مدت حیاتم، دیگربار به خودم آرامش می‌دهم و بر زخم‌های خام وجودم تسلی می‌بخشم.
مادر دوران به جای شیر خونم داد و رفت
می توان دانست از آغاز کار انجام خویش
هوش مصنوعی: مادرم به جای اینکه مرا با شیر بزرگ کند، خونش را به من داد و رفت. می‌توان فهمید که از همان ابتدای کار، سرنوشتش چه بوده است.
مجلس آرایان بقید هستی خود نیستند
سرو آزاد است از رعنایی اندام خویش
هوش مصنوعی: افرادی که در مجالس به زیبایی نقش‌آفرینی می‌کنند، به محدودیت‌ها و قید و بندهای وجود خود توجهی ندارند. مانند سروی که به شکوه و زیبایی قد و قامت خود آزاد است.
آبروی ساغر خود تا به کی ریزم به خاک
برده ام لب خشک از دریای فکرت جام خویش
هوش مصنوعی: چقدر باید آبروی خود را به خاطر دیگران زیر پا بگذارم؟ من که لبانم از فکر و اندیشه‌ام خشک شده و تنها یادآور یک جام خالی هستم.
پاس آب رو چو شبنم غنچه خسپم کرده است
می خورم خون جگر از حفظ ننگ و نام خویش
هوش مصنوعی: به خودم می‌گویم که مانند شبنم، لطیف و آرام باشم و به زیبایی‌های زندگی توجه کنم، اما در عین حال در درونم غم و درد بسیار دارم و بخاطر حفظ آبرو و اعتبارم، این درد را در دل نگه می‌دارم و نمی‌گذارم کسی آگاه شود.
صبح عمرم همچو شبنم در تردد بگذرد
سازم از دود چراغ کشته روشن شام خویش
هوش مصنوعی: صبح عمرم مانند شبنم در حال آمد و رفت خواهد گذشت. من از دودی که از چراغ شبانگاهم بلند می‌شود، عبور می‌کنم و روشنی‌ام را از شام خویش می‌سازم.
دانه سبز به کنج آسیا ای سیدا
در کنار افتاده ام از گردش ایام خویش
هوش مصنوعی: ای آقای من، من در کنجی از آسیاب به حالت سوخته و پژمرده مانند دانه سبز افتاده‌ام، گویی که زمان بر من چرخیده و مرا به این حال درآورده است.