گنجور

شمارهٔ ۳۳۲

پیر گشتیم ز غم یاد جوان ما را بس
دیدن تیر در آغوش کمان ما را بس
قرص خورشید به عیسی نفسان ارزانی
زیر گردون چو مه نو لب نان ما را بس
کار ما نیست در این باغ چو گل خندیدن
آنکه چون غنچه کرم کرد دهان ما را بس
صحبت خم به صراحی و قدح باد عزیز
دیدن روی بزرگان جهان ما را بس
کمر و تاج بود را تبه موج و حباب
کلهی بر سرو مویی به میان ما را بس
چمن از سردیی دی خانه غارت زده شد
گل اگر نیست تماشای خزان ما را بس
آنکه چون تیر ز دلها گذرد مژگانش
خویش را گر دهد از دور نشان ما را بس
از خدا جز سخن نرم نداریم طلب
شمعان شعله آتش به زبان ما را بس
ما چه باشیم که ره در حرم دل یابیم
گر بود جا به صف بی خبران ما را بس
سیدا از سفر عمر کسی آگه نیست
به شتاب آمدن آب روان ما را بس

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

پیر گشتیم ز غم یاد جوان ما را بس
دیدن تیر در آغوش کمان ما را بس
هوش مصنوعی: ما به خاطر غم یاد دوران جوانی‌امان پیر و فرسوده شده‌ایم، و دیدن تیرکمانی که در آغوش دارد برای ما کافی است.
قرص خورشید به عیسی نفسان ارزانی
زیر گردون چو مه نو لب نان ما را بس
هوش مصنوعی: در آسمان، خورشید مثل نوری خاص و روشنایی به عیسی بخشیده شده است. مانند ماه نو که تازه به ظهور می‌رسد، نان ما نیز کافی و لازم است.
کار ما نیست در این باغ چو گل خندیدن
آنکه چون غنچه کرم کرد دهان ما را بس
هوش مصنوعی: وظیفه ما در این باغ فقط گل خندیدن نیست. باید بدانیم که کسی که مانند یک غنچه در خود بسته است، در نهایت دهان ما را باز می‌کند.
صحبت خم به صراحی و قدح باد عزیز
دیدن روی بزرگان جهان ما را بس
هوش مصنوعی: گفت‌وگو درباره‌ی شراب و زیبایی آن و شادی‌ای که در کنار بزرگان دنیا داریم، برای ما کافی است.
کمر و تاج بود را تبه موج و حباب
کلهی بر سرو مویی به میان ما را بس
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به زیبایی و لطافت موها و نمادین بودن آن اشاره کرده است. او از تلاطم و بی‌ثباتی زندگی صحبت می‌کند که مانند امواج و حباب‌ها، به راحتی می‌تواند زیبایی‌ها را تحت تأثیر قرار دهد. در این میان، به یک زیبایی خاص و متمایز در موهای یک معشوق اشاره شده که همین زیبایی در زندگی شاعر اهمیت ویژه‌ای دارد.
چمن از سردیی دی خانه غارت زده شد
گل اگر نیست تماشای خزان ما را بس
هوش مصنوعی: چمن به خاطر سرما و خرابی خانه، از گل خالی شده است. اگرچه گلی در آن نیست، اما زیبایی فصل پاییز برای ما کافی است تا به تماشا بنشینیم.
آنکه چون تیر ز دلها گذرد مژگانش
خویش را گر دهد از دور نشان ما را بس
هوش مصنوعی: کسی که مانند تیر به دل‌ها نفوذ می‌کند، اگر چشمانش از دور نشانی از ما بدهد، کافی است.
از خدا جز سخن نرم نداریم طلب
شمعان شعله آتش به زبان ما را بس
هوش مصنوعی: ما از خدا فقط می‌خواهیم که با ما نرم و ملایم سخن بگوید، زیرا ما همچون شمع‌ها در انتظار روشنایی هستیم و نمی‌خواهیم که آتش تنش را در کلام ما ببینیم.
ما چه باشیم که ره در حرم دل یابیم
گر بود جا به صف بی خبران ما را بس
هوش مصنوعی: ما چه اهمیتی داریم که بخواهیم در حرم دل کسی راه پیدا کنیم، اگر فقط در صف افرادی بی‌خبر باشیم، همین برای ما کافی است.
سیدا از سفر عمر کسی آگه نیست
به شتاب آمدن آب روان ما را بس
هوش مصنوعی: هیچ‌کس از مدت عمر هر کس باخبر نیست، بنابراین نباید در مورد گذر زمان و جریان زندگی به سرعت عمل کرد.