گنجور

شمارهٔ ۳۲۴

چشم مست او ندانستست انجامم هنوز
در میان پوست همچون مغز بادامم هنوز
با وجود آنکه عمرم در کمین کردن گذشت
آهوی چشمی نیفتاد دست بر دامم هنوز
بلبلان را سایه گل کرد خاکسترنشین
آشیان من به شاخ شعله و خامم هنوز
وقت آن آمد که صبح حشر افروزد چراغ
از ته چادر نمی آید برون شامم هنوز
گرچه خالی گشته است از ماهرویان خانه‌ام
می دمد خورشید هر صبح از لب بامم هنوز
موج سیماب از تپیدن های من زنجیر شد
در تلاش بی قراری نیست آرامم هنوز
عقل تا برجاست تن از نفس سرکش ایمن است
پاسبان بیدار باشد بر لب بامم هنوز
گوش گردون چون جرس از ناله من پرصداست
دست بوسی کس نکرده بر لب جامم هنوز
چشم او در خواب ناز افگنده خود را سیدا
گوش او نشنیده است افسانه عامم هنوز

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چشم مست او ندانستست انجامم هنوز
در میان پوست همچون مغز بادامم هنوز
هوش مصنوعی: چشمان خمار او نمی‌دانند که سرنوشت من چه خواهد شد. من هنوز در ظاهرم مانند مغز بادام هستم که درون پوستش پنهان شده است.
با وجود آنکه عمرم در کمین کردن گذشت
آهوی چشمی نیفتاد دست بر دامم هنوز
هوش مصنوعی: با اینکه سال‌ها در انتظار و مراقبت گذرانده‌ام، هنوز فرصتی به دست نیامده و هدفم را نیافته‌ام.
بلبلان را سایه گل کرد خاکسترنشین
آشیان من به شاخ شعله و خامم هنوز
هوش مصنوعی: مرغ‌های عاشق در زیر سایه‌گل پرواز می‌کنند و خانه‌ی من که خاکسترنشین شده، هنوز بر روی شاخ‌های شعله‌هایی می‌درخشد و من در این میان خام و ناامید مانده‌ام.
وقت آن آمد که صبح حشر افروزد چراغ
از ته چادر نمی آید برون شامم هنوز
هوش مصنوعی: زمانی نزدیک است که روز قیامت آغاز شود و نورش مانند چراغی روشن خواهد شد. اما من هنوز در تاریکی شب گرفتار هستم و از درون چادر بیرون نمی‌آیم.
گرچه خالی گشته است از ماهرویان خانه‌ام
می دمد خورشید هر صبح از لب بامم هنوز
هوش مصنوعی: هرچند که خانه‌ام از زیبایی‌ها خالی شده است، اما هر صبح، خورشید از لبه بامم می‌تابد و نوری تازه به آن می‌بخشد.
موج سیماب از تپیدن های من زنجیر شد
در تلاش بی قراری نیست آرامم هنوز
هوش مصنوعی: موج نقره‌ای از تپش‌های من به زنجیر درآمده است و در تلاش برای بی‌قراری همچنان آرام نشدم.
عقل تا برجاست تن از نفس سرکش ایمن است
پاسبان بیدار باشد بر لب بامم هنوز
هوش مصنوعی: تا زمانی که عقل و خرد فعال است، بدن از نفس سرکش و بی‌تاب در امان است. همچنان که من، در انتظار، بر لبه بام نشسته‌ام و هوشیار و نگران هستم.
گوش گردون چون جرس از ناله من پرصداست
دست بوسی کس نکرده بر لب جامم هنوز
هوش مصنوعی: صدای ناله‌های من همچون صدای زنگ در دور و بر جهان پیچیده است، اما هنوز کسی برای احترام به من دست به لب جامم نزده است.
چشم او در خواب ناز افگنده خود را سیدا
گوش او نشنیده است افسانه عامم هنوز
هوش مصنوعی: چشم او در خواب زیباست و خود را به رخ می‌کشد، اما گوش او هنوز داستان من را نشنیده است.