گنجور

شمارهٔ ۱۳

چشم یارم خواب و سنگین است بیداری مرا
می کشم داروی بیهوشی است هشیاری مرا
بوی پیراهن به کنعان رفت پیش از کاروان
جا دهد در دیده منزل سبکباری مرا
از ندامت پشت دستم گرچه روی دست شد
بر کف ایستادست دامان گنه کاری مرا
خرقه من چون گریبان از گلوی من گرفت
شد ردا آخر به گردن فوطه زاری مرا
در خیال چشم او هر جا که منزل می کنم
نیست دور از زیر سر بالین بیماری مرا
هر که را بینم به نفس خویش دارد بندگی
کیست می سازد درین کشور خریداری مرا
تو به از می کردم و یاد جوانی می کنم
در خیالات محال افگند بیکاری مرا
تا زدم در حلقه این زاهدان دست نیاز
رشته تسبیح من شد دام طراری مرا
شاخ و برگم را غم افتادگان افتاده کرد
اره یی بودم که سوهان کرد همواری مرا
دیدن خورشید را مانع نباشد هیچ کس
از جوانان خوش بود معشوق بازاری مرا
با فش و مسواک زاهد را به کوی خویش دید
خنده زد گفتا سری نبود به دستاری مرا
صبح حشر از روی کارم پرده خواهد برگرفت
گر نسازد دامن عفو تو ستاری مرا
یوسف از زندان برون آمد عزیز مصر شد
مژده امیدواری ها بود خواری مرا
سیدا در فکر خوبان استخوانم شد سفید
کو جوانی کاندرین پیری دهد یاری مرا

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چشم یارم خواب و سنگین است بیداری مرا
می کشم داروی بیهوشی است هشیاری مرا
هوش مصنوعی: چشم محبوبم خواب‌آلود و سنگین است و بیداری من را به شدت آزار می‌دهد، مثل اینکه هشیاری من خود مانند دارویی است که موجب بیهوشی‌ام شده است.
بوی پیراهن به کنعان رفت پیش از کاروان
جا دهد در دیده منزل سبکباری مرا
هوش مصنوعی: بوی پیراهن یوسف به سرزمین کنعان رسید قبل از این که کاروان بیاید و این بوی خوش در چشمان من جا گرفت و حس سبکی و راحتی را برایم به ارمغان آورد.
از ندامت پشت دستم گرچه روی دست شد
بر کف ایستادست دامان گنه کاری مرا
هوش مصنوعی: اگرچه از پشیمانی و ندامت، پشت دستم را می‌نگرم، اما در واقع، گناهی که کرده‌ام مانند دامانی است که در دستانم ایستاده و مرا به خود می‌کشاند.
خرقه من چون گریبان از گلوی من گرفت
شد ردا آخر به گردن فوطه زاری مرا
هوش مصنوعی: لباس عاجزانه من، مانند گریبان که از گردن من گرفته شده، در نهایت به گردن خداوند زاری من آویخته شده است.
در خیال چشم او هر جا که منزل می کنم
نیست دور از زیر سر بالین بیماری مرا
هوش مصنوعی: در تصور من، هر کجا که اقامت داشته باشم، برایم دور از چشمان او نیست و بیماری من همیشه در کنار من است.
هر که را بینم به نفس خویش دارد بندگی
کیست می سازد درین کشور خریداری مرا
هوش مصنوعی: هر کس را که می‌بینم، در دل خود احساس می‌کنم که او در برابر من تسلیم است و به نوعی به من خدمت می‌کند. در این سرزمین، چه کسی می‌تواند به عنوان خریدار من باشد؟
تو به از می کردم و یاد جوانی می کنم
در خیالات محال افگند بیکاری مرا
هوش مصنوعی: من به یاد جوانی و شیرینی‌های آن دوران می‌افتم و در فکرهای ناشدنی غرق شده‌ام که بیکاری، مرا گرفتار خودش کرده است.
تا زدم در حلقه این زاهدان دست نیاز
رشته تسبیح من شد دام طراری مرا
هوش مصنوعی: به محض اینکه دستم را به سوی این زاهدان دراز کردم و نیازم را بیان کردم، رشته تسبیح من به دام فریبندگی آن‌ها تبدیل شد.
شاخ و برگم را غم افتادگان افتاده کرد
اره یی بودم که سوهان کرد همواری مرا
هوش مصنوعی: غم و اندوه بر من چنگ انداخته است، مثل یک اره که به وسیله سوهان، سطح صاف و همواری را خراشیده و خراب کرده است.
دیدن خورشید را مانع نباشد هیچ کس
از جوانان خوش بود معشوق بازاری مرا
هوش مصنوعی: هیچ چیزی نمی‌تواند مانع جوانان شود تا زیبایی و جذابیت محبوب من را ببینند، حتی اگر خورشید در آسمان باشد.
با فش و مسواک زاهد را به کوی خویش دید
خنده زد گفتا سری نبود به دستاری مرا
هوش مصنوعی: شخصی را دید که در حال مسواک زدن است و به او می‌گوید که چطور می‌تواند در حالی که به خود می‌رسد و در حال پاکیزگی است، سرش را زیر دستمال پنهان کند. او به نوعی به این نکته اشاره می‌کند که ظاهر فردی زاهد با حالت ظاهری‌اش تناقض دارد و به همین خاطر خنده‌اش گرفته است.
صبح حشر از روی کارم پرده خواهد برگرفت
گر نسازد دامن عفو تو ستاری مرا
هوش مصنوعی: در روز قیامت، اگر تو مرا ببخشی و پرده‌پوشی نکنی، چهره‌ام برملا خواهد شد.
یوسف از زندان برون آمد عزیز مصر شد
مژده امیدواری ها بود خواری مرا
هوش مصنوعی: یوسف از زندان خارج شد و به مقام عزیز مصر رسید. این خبر نویدبخش امیدها و آرزوها است، اما در دل من حس تنهایی و ناامیدی را به یاد می‌آورد.
سیدا در فکر خوبان استخوانم شد سفید
کو جوانی کاندرین پیری دهد یاری مرا
هوش مصنوعی: ای کسی که در فکر نیکوکاران هستی، موهای من در اثر نگرانی و غصه سفید شده است. چه جوانی که در این دوران پیری به من کمک می‌کند!