گنجور

شمارهٔ ۶ - قصیده نوروزی

نوبهار آمد گلستان از پی نشو و نماست
غنچه خسپان چمن را غنچه گل متکاست
ساده رویان را برد از جا هوای سبزه اش
سبزخطان را نسیم سنبلش کاکل رباست
نازبو را از بنفشه ناز بالین زیر سر
شاخ گل را بستر برگ حنا در زیر پاست
راست می سازند مرغان خانه آهنگ را
بلبل از صد پرده چون عشاق در فکر نواست
غنچه مشت خاک اگر گیرد به کف زر می شود
طبع گلشن را درین موسم خواص کیمیاست
می کشند امروز مرغان یکدیگر را در کنار
بال و پرواز خیابان ها پر از آغوشهاست
غنچه منقار بلبل عاقبت گل می کند
ناله های او نسیم صبح و باغ دلگشاست
در بروی باغبان واکرده بوی نوبهار
در پس در ناله زنجیر را بانگ دراست
بوی گل را می برد از باغ پنهانی نسیم
باغبان پی برده است این کار دزد آشناست
از پی هم کاروان گل به بستان آمده
می توان گفت از هجوم کاروان بستان سر است
زآستین شاخ گل فواره خون سر کشید
دامن صحرا ز جوش لاله دشت کربلاست
سیر باغ امروز دلهای حریفان برده است
خاک گلشن چون گلستان ارم آدم رباست
بلبلان را کرده بوی گل ز دردسر خلاص
عشقبازان را به عهد گل چمن دارالشفاست
در چمن واکرده نرگس دیده خود را ز خواب
منتظر در راه شه ایستاده چون چشم گداست
سید عالی نسب سبحانقلی خان شاه عصر
آستان او به حاجتمند محراب دعاست
پادشاهان را به دولتخانه اش روی نیاز
تاجداران را به درگاه رفیعش التجاست
آسمان عزتست و ماه اوج سروریست
آفتاب دولتست و سایه لطف خداست
نیست یک افتاده در روی زمین در عهد او
گر ز پا افتاده ای موجود باشد نقش پاست
لطف او عام است بر خلق جهان چون آفتاب
دست او بر آسمان جود خط استواست
ملکدار او نگه شب زنده داریهای او
مستجاب الدعوه این شه را اگر گویند رواست
ای ز یمن مقدمت معمور شد روی زمین
وی چو اسکندر جهانداری مسلم مر تراست
جامه فتح است بر بالای تو شمشیر ملک
آستینش روم و هند و دامنش چین و خطاست
آستانت را بود بهرام چوبین پاسبان
گوشه تختت به ابراهیم ادهم متکاست
در بخارا شد مربی پادشاه نقشبند
در مدینه مصطفی در بلخ شاه اولیاست
پیش قدرت نام فغفور از فراموشان بود
در خطا از کاسه چینی سخن گفتن خطاست
سایه همدوش قدت می خواست گردد آفتاب
آنچنان زد بر زمین او را که دیگر برنخاست
مرهم داغ دل امیدواران گشته ای
لاله را امروز از شادی کلاهش برهواست
ناوکت بر استخوان خصم جا سازد چو مغز
شهپر تیر تو را خاصیت بال هماست
در کنار آورده شمشیرت عروس ملک را
کشور ایران و توران خانه یک کدخداست
از پی روزی حسودت روز و شب سرگشته است
بر سر خود گر نهد دستار سنگ آسیاست
خصمت از عریان تنی چون مار ماهی پیچد به خود
دشمنت هم بی سر و پایست هم بی دست و پاست
شکرلله دامن مدحت به کف آورده ام
آستینم گرچه کوتاه است دست من رساست
سیدا امشب به مدح شه توجه داشتم
خامه ام گفتا سر سالست هنگام دعاست
هاتفی در ابتدای فاتحه آواز داد
دولت این شاه گردون منزلت بی انتهاست

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

نوبهار آمد گلستان از پی نشو و نماست
غنچه خسپان چمن را غنچه گل متکاست
هوش مصنوعی: بهار فرا رسیده و به دنبال رشد و شکوفایی است. در این میان، غنچه‌های خواب‌آلوده چمن، با غنچه‌های گل که در حال شکفتن هستند، در حال بیداری و شکوفایی هستند.
ساده رویان را برد از جا هوای سبزه اش
سبزخطان را نسیم سنبلش کاکل رباست
هوش مصنوعی: ساده‌دل‌ها را از جا می‌برد هوای سبزه؛ بوی نازک سنبل او باعث می‌شود که سبز‌پوشان به سراغش بیایند.
نازبو را از بنفشه ناز بالین زیر سر
شاخ گل را بستر برگ حنا در زیر پاست
هوش مصنوعی: ناز و زیبایی گل‌ها از بنفشه مشهود است و بر روی بالشت ناز خود، شاخ گل را به عنوان خوابگاه انتخاب کرده است. در زیر پایش نیز برگ‌های حنا قرار دارد.
راست می سازند مرغان خانه آهنگ را
بلبل از صد پرده چون عشاق در فکر نواست
هوش مصنوعی: پرندگان به درستی به هم آهنگی می‌زنند، در حالی که بلبل از میان هزاران صدا به یاد عشق، در جست‌وجوی نوا و نت به سر می‌برد.
غنچه مشت خاک اگر گیرد به کف زر می شود
طبع گلشن را درین موسم خواص کیمیاست
هوش مصنوعی: اگر گلبرگ‌ها و غنچه‌های زمین را در دست بگیریم، آنها هم به طلا تبدیل می‌شوند. در این فصل، ویژگی‌ها و زیبایی‌های باغ و گلستان به مانند کیمیا و جادو است.
می کشند امروز مرغان یکدیگر را در کنار
بال و پرواز خیابان ها پر از آغوشهاست
هوش مصنوعی: امروز پرندگان در کنار همدیگر را می‌کشند، در حالی که خیابان‌ها پر از آغوش‌ها و محبت‌هاست.
غنچه منقار بلبل عاقبت گل می کند
ناله های او نسیم صبح و باغ دلگشاست
هوش مصنوعی: درختان و گل‌ها می‌درخشند و بلبل در غم عشق خود ناله سر می‌دهد. صداهای او در نسیم صبح به گوش می‌رسد و باغ پر از شادی و زیبایی است.
در بروی باغبان واکرده بوی نوبهار
در پس در ناله زنجیر را بانگ دراست
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به آغاز بهار و زیبایی‌های آن است. باغبان با شوق و نشاط به کارش مشغول است و عطر خوش بهار در فضا پخش شده است. همچنین، صدای زنجیری که در پس در شنیده می‌شود، نشان‌دهندهٔ حس دل‌تنگی یا نوای غم‌انگیزی است که به نوعی تضاد با شادابی بهار دارد.
بوی گل را می برد از باغ پنهانی نسیم
باغبان پی برده است این کار دزد آشناست
هوش مصنوعی: بوی گل از باغ پنهانی به وسیله نسیم منتقل می‌شود و باغبان متوجه شده که این کار به دزد آشنا مربوط است.
از پی هم کاروان گل به بستان آمده
می توان گفت از هجوم کاروان بستان سر است
هوش مصنوعی: گروهی از گل‌ها به باغ آمده‌اند و می‌توان نتیجه‌گیری کرد که این آمدن نشان‌دهنده‌ی وجود یک گروه در باغ است.
زآستین شاخ گل فواره خون سر کشید
دامن صحرا ز جوش لاله دشت کربلاست
هوش مصنوعی: از آستین شاخ گل، جوی خون به بیرون جهیده و دامن صحرا به خاطر جوشیدن لاله‌ها، پر از رنگ خونین کربلاست.
سیر باغ امروز دلهای حریفان برده است
خاک گلشن چون گلستان ارم آدم رباست
هوش مصنوعی: امروز بهار باغ، دل دوستان را شاد کرده است و خاک آنجا مانند گل‌های گلستان ارم، جذاب و فریبنده است.
بلبلان را کرده بوی گل ز دردسر خلاص
عشقبازان را به عهد گل چمن دارالشفاست
هوش مصنوعی: بلبلان به خاطر درد و مشکلات عاشقان از بوی گل آسوده شده‌اند و عاشقان در چمن‌زار گل به عهد و پیمان خود رسیده‌اند.
در چمن واکرده نرگس دیده خود را ز خواب
منتظر در راه شه ایستاده چون چشم گداست
هوش مصنوعی: در چمن، گل نرگس که به خواب رفته بود، با چشمانش به راه شاه چشم دوخته و منتظر است؛ مانند چشمی که به انتظار کمک و نیکی از گدا نشسته است.
سید عالی نسب سبحانقلی خان شاه عصر
آستان او به حاجتمند محراب دعاست
هوش مصنوعی: سید عالی نسب سبحانقلی خان در دوران خود فردی محترم و برجسته بود و به عنوان شخصیتی مورد احترام، درگاه او محلی برای دعا و خواسته‌ هایی است که مردم دارند.
پادشاهان را به دولتخانه اش روی نیاز
تاجداران را به درگاه رفیعش التجاست
هوش مصنوعی: پادشاهان برای رسیدن به قدرت و حکومت خود به کاخ و محل سلطنتشان توجه می‌کنند، و تاجداران برای طلب کمک و درخواست‌هایشان به درگاه بلند و با عظمت او می‌آیند.
آسمان عزتست و ماه اوج سروریست
آفتاب دولتست و سایه لطف خداست
هوش مصنوعی: آسمان نماد عظمت و شکوهمندی است و ماه نماد اوج قدرت و مقام. خورشید نمایانگر نعمت و برکت است و سایه خدا نیز به معنای حمایت و مهربانی اوست.
نیست یک افتاده در روی زمین در عهد او
گر ز پا افتاده ای موجود باشد نقش پاست
هوش مصنوعی: در این متن به این نکته اشاره می‌شود که هیچ فردی وجود ندارد که در زمان او (خدا) از پا افتاده باشد؛ حتی اگر کسی به ظاهر در زندگی دچار مشکل باشد، همچنان در واقعیت دارای ارزش و شکوه است. این بیان به نوعی به مقام انسان و وجود او اشاره دارد که هیچ کس در حقیقت بی‌ارزش نیست.
لطف او عام است بر خلق جهان چون آفتاب
دست او بر آسمان جود خط استواست
هوش مصنوعی: نعمت و رحمت او شامل حال تمام مخلوقات در جهان است، مثل آفتابی که بر همه می‌تابد. همچنین، بخشش او به گونه‌ای است که همانند خط استوایی در آسمان، میان‌برنده و عادلانه است.
ملکدار او نگه شب زنده داریهای او
مستجاب الدعوه این شه را اگر گویند رواست
هوش مصنوعی: مالک او، شب‌زنده‌داری‌های او را می‌بیند و دعای او مستجاب است. اگر کسی بگوید این شه (پادشاه) شایسته است.
ای ز یمن مقدمت معمور شد روی زمین
وی چو اسکندر جهانداری مسلم مر تراست
هوش مصنوعی: به خاطر وجود تو، زمین آباد و پر رونق شده است. تو مانند اسکندر، مالک دنیا و فرمانروایی واقعی هستی.
جامه فتح است بر بالای تو شمشیر ملک
آستینش روم و هند و دامنش چین و خطاست
هوش مصنوعی: لباسی که بر تن توست نماد پیروزی است و شمشیرت نشان‌دهنده قدرت و سلطنت توست. سرزمین‌هایی همچون روم و هند زیر سلطه‌ی تو هستند و دامن تو نمایانگر زیبایی و ظرافت چین است. در واقع، تو قدرت و همچنین زیبایی را هم‌زمان در اختیار داری.
آستانت را بود بهرام چوبین پاسبان
گوشه تختت به ابراهیم ادهم متکاست
هوش مصنوعی: در کنار عرش تو، بهرام چوبین نگهبان است و گوشه تخت تو به ابراهیم ادهم یک تکا می‌زند.
در بخارا شد مربی پادشاه نقشبند
در مدینه مصطفی در بلخ شاه اولیاست
هوش مصنوعی: در بخارا، معلم پادشاه نقشبند وجود دارد و در مدینه، پیامبر در بلخ، نخستین ولیّ و عارف قرار دارد.
پیش قدرت نام فغفور از فراموشان بود
در خطا از کاسه چینی سخن گفتن خطاست
هوش مصنوعی: ننگ بر کسانی که به اشتباه و بی‌توجهی درباره‌ی چیزهایی صحبت می‌کنند که ارزش واقعی آن‌ها را نمی‌دانند.
سایه همدوش قدت می خواست گردد آفتاب
آنچنان زد بر زمین او را که دیگر برنخاست
هوش مصنوعی: سایه در کنارت بود و می‌خواست به اندازه‌ی تو بزرگ شود، اما آنچنان آفتاب به او تابید که دیگر نتوانست برپا شود و به زمین افتاد.
مرهم داغ دل امیدواران گشته ای
لاله را امروز از شادی کلاهش برهواست
هوش مصنوعی: امروز لاله به خاطر شادی‌اش کلاهی از سر برمی‌دارد و به آسمان پرتاب می‌کند؛ تو مانند مرهمی بر زخم‌های افرادی که امیدوارند، تبدیل شده‌ای.
ناوکت بر استخوان خصم جا سازد چو مغز
شهپر تیر تو را خاصیت بال هماست
هوش مصنوعی: سرباز دشمن زیر ضربات تو بی‌حالت می‌شود، همانطور که مغز تیر باعث می‌شود که تیر پرنده به سمت هدف برود.
در کنار آورده شمشیرت عروس ملک را
کشور ایران و توران خانه یک کدخداست
هوش مصنوعی: در این جا گفته شده که شمشیر تو در کنار عروس پادشاهی است. در واقع، کشور ایران و توران شباهت زیادی به یک اثر کوچک یا خانه یک کدخدا دارند. به نوعی، این بیان به قدرت و عظمت سلطنت اشاره دارد و نشان می‌دهد که این دو سرزمین به طرز نزدیکی به هم مرتبط هستند.
از پی روزی حسودت روز و شب سرگشته است
بر سر خود گر نهد دستار سنگ آسیاست
هوش مصنوعی: کسی که به دنبال به دست آوردن روزی دیگران است، در طول روز و شب در نگرانی و آشفتگی به سر می‌برد. حتی اگر بر سرش کلاهی از سنگ بگذارد، باز هم آرامش نخواهد داشت.
خصمت از عریان تنی چون مار ماهی پیچد به خود
دشمنت هم بی سر و پایست هم بی دست و پاست
هوش مصنوعی: خصم تو مانند ماهی‌ای است که بدون دست و پا و سر به دور خودش می‌پیچد. این نشان می‌دهد که او ناتوان و ضعیف است، بنابراین نیازی به ترس از او نیست.
شکرلله دامن مدحت به کف آورده ام
آستینم گرچه کوتاه است دست من رساست
هوش مصنوعی: خدا را شکر که توانسته‌ام ممدوح را ستایش کنم، هرچند آستینم کوتاه است، اما دست من به او می‌رسد.
سیدا امشب به مدح شه توجه داشتم
خامه ام گفتا سر سالست هنگام دعاست
هوش مصنوعی: امشب به ستایش و یادآوری شخصیت بزرگ شه توجه داشتم و قلمم به من گفت که اکنون زمان دعای سالانه است.
هاتفی در ابتدای فاتحه آواز داد
دولت این شاه گردون منزلت بی انتهاست
هوش مصنوعی: صدایی در آغاز فاتحه، پیام می‌دهد که موقعیت و مقام این پادشاه در آسمان بی‌پایان و بزرگ است.