بخش ۸۱ - تتمه احوال سید انبیا با کودکان عرب
تا بگویم باقی احوال شاه
با گروه کودکان در عرض راه
زانکه اصحابند در مسجد غمین
چشم اندر راه خیرالمرسلین
مخلصی جوزانکه اصحاب رسول
منتظر بنشسته در مسجد ملول
چون خرید آن شاه عالم خویش را
دامنش از چنگ طفلان شد رها
بحر فارغ شد ز چنگ قطره ها
مهر خود را واخرید از ذره ها
گفت گریان قدر خود نشناختم
هم بهای خویش روشن ساختم
شد معین قیمت من بی گزاف
قدر من اینست نبود جای لاف
درهمی ده بیست داد آن کاروان
در بهای یوسف بی مثل و مان
رحمت حق بر روان پاک او
ابر رضوان آب پاش خاک او
قیمت من گرد کانی شد سه چار
بنده ام آری و اینم اعتبار
این چه حلم است ای دو عالم بنده ات
از ثریا تا ثری شرمنده ات
این چه خلق است ای ملایک چاکرت
زلف حورالعین جاروب درت
زیر بار منتت کون و مکان
داده ای تن زیر بار کودکان
قیمت یک تار مویت صد جهان
می کنی خود را بها ده گرد کان
خاک پایت را شرف بر مهر و ماه
اختورانت بندگان در بارگاه
آسمان یک خیمه ی کوتاه تو
عرش و کرسی پایه ای از کاه تو
یک خریداری نمودی از کرم
بنده کردی هم عرب را هم عجم
یک دهن خواهم به پهنای جهان
یک زبان جاری بود چون عسقلان
تا سخن از وصف آن شه سرکنم
حقه گردون پر از عنبر کنم
لیک تا گفت و شنو عالم پر است
زین صدف گوشی است هرجا پر دراست
گر نخواهی شرح نور آفتاب
خلق او خشبوتر است از مشک ناب
بلکه نور آفتاب از روی اوست
نافه گر خوشبو شده است از بوی اوست
خور ز روی او کند کسب ضیا
گل رسد از او به صد برگ و نوا
آسمان رفعت ز شأن او گرفت
از وقارش کوه اطمینان گرفت
چشمها عذب از لب شیرین او است
خاک را آرام از تمکین او است
از کف او ابر باران ریز شد
از دم او بحر لؤلؤ خیز شد
سرو بهر خدمت او قد کشید
لاله باداغش ز کوهستان دمید
نی اثر از گفت گوی او شنود
کاین جهان را عطر او خوشبوی بود
هرکه گوید مدح آن سلطان دین
او ستایش می کند خود را یقین
یعنی ای یاران دلم داناستی
روی او را دیده ام بیناستی
هم من از پیرایه داران شهم
شه شناسم سرّ شه را آگهم
چون تو گویی مدح خورشید جهان
می نیفزاید کمال خور از آن
می شود روشن از آن بینایی ات
امتیاز ظلمت نورانی ات
می ستایی دیدگان خود یقین
دیده ی من روشن است از نور بین
همچنین هرکس که زیبایی ستود
شرح زیبایی خود را وانمود
داد از صدق حواس خود خبر
یعنی ای یاران نه من کورم نه کر
هم دلم دانا و جانم روشن است
گفتهای من گواهان منست
همچنان که آن دگر یک کز گزاف
از قبول و رد شد اندر اعتساف
گر نکوهش کرد گر خواند آفرین
نی مطابق بود او با حق نه این
خویشتن را ضایع و نابود کرد
نزد دانا خویش را مردود کرد
گفتهای او گواه عیب او ست
از توراوش فهمی آب اندر سبو ست
بوی پنبه سوزت آمد در دماغ
دانی اندر جامه ات افتاد کاغ
عالمی در محفل تدریس بود
در مسائل ماهر و بی ویس بود
بخش ۸۰ - در بیان شناختن شخصی آن مرد عارف را: بانگ زد کی رو سیاهان عنودبخش ۸۲ - حکایت مدرسی که به جهت حضور شخصی که او را عالم تصور کرد درس نگفت: جمله شاگردانش اندر حاشیه
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
تا بگویم باقی احوال شاه
با گروه کودکان در عرض راه
هوش مصنوعی: باید بگویم که باقی ماجراهای شاه و کودکان در حاشیه مسیر چگونه بود.
زانکه اصحابند در مسجد غمین
چشم اندر راه خیرالمرسلین
هوش مصنوعی: چونکه دوستان در مسجد به دور از شادمانی نشستهاند و چشم به راه بهترین پیامبر هستند.
مخلصی جوزانکه اصحاب رسول
منتظر بنشسته در مسجد ملول
هوش مصنوعی: مخلصی که در حال آرزوی ملاقات با یاران پیامبر است، در مسجد نشسته و از انتظار خسته و بیتاب است.
چون خرید آن شاه عالم خویش را
دامنش از چنگ طفلان شد رها
هوش مصنوعی: وقتی آن پادشاه جهانی که خود را خرید، دامنش از دست کودکان آزاد شد.
بحر فارغ شد ز چنگ قطره ها
مهر خود را واخرید از ذره ها
هوش مصنوعی: دریا از دست قطرهها رهایی یافت و عشق و محبت خود را از ذرات کوچک به دست آورد.
گفت گریان قدر خود نشناختم
هم بهای خویش روشن ساختم
هوش مصنوعی: او میگوید که در هنگام گریه کردن، نتوانسته ارزش واقعی خود را درک کند و با شناختن خود، به روشن شدن بهای وجودش پرداخته است.
شد معین قیمت من بی گزاف
قدر من اینست نبود جای لاف
هوش مصنوعی: قیمت و ارزش من بهوضوح مشخص شده و نیازی به اغراق نیست؛ اینکه من چه قدر ارزشمند هستم، خود بهخودی خود روشن است.
درهمی ده بیست داد آن کاروان
در بهای یوسف بی مثل و مان
هوش مصنوعی: کاروان در ازای یوسف، مبلغ قابل توجهی پرداخت کرد که نشان دهنده ارزش بالای او بود.
رحمت حق بر روان پاک او
ابر رضوان آب پاش خاک او
هوش مصنوعی: رحمت الهی بر روح او نازل گردد، همچون ابر بهشتی که بر خاک او آب میاندازد.
قیمت من گرد کانی شد سه چار
بنده ام آری و اینم اعتبار
هوش مصنوعی: من قیمت بالایی دارم و به اندازه سه یا چهار بنده، ارزشمند هستم. این نیز نشانهای از اعتبار من است.
این چه حلم است ای دو عالم بنده ات
از ثریا تا ثری شرمنده ات
هوش مصنوعی: این چه صبری است، ای موجودات عالم، که من از بلندیها تا پایینترین نقاط، در برابر تو خجالتزدهام؟
این چه خلق است ای ملایک چاکرت
زلف حورالعین جاروب درت
هوش مصنوعی: این چه نوع آفرینشی است که ای فرشتگان، موهای زیبای حورالعین، گیسوانت را به طور مرتب میکند؟
زیر بار منتت کون و مکان
داده ای تن زیر بار کودکان
هوش مصنوعی: تو با پذیرش محبت و نعمتهای تو، زندگی و وجودت را به عنوان تشکر تقدیم کردهای و زیر بار سختیها و مسئولیتهای بچهها رفتهای.
قیمت یک تار مویت صد جهان
می کنی خود را بها ده گرد کان
هوش مصنوعی: قیمت یک تار مویت به اندازهٔ تمام دنیا ارزش دارد، اما خودت را ارزان بشمار چون در این دنیا ارزش راهیابی به حقیقت را داری.
خاک پایت را شرف بر مهر و ماه
اختورانت بندگان در بارگاه
هوش مصنوعی: خاک زیر پای تو از ارزش بیشتری برخوردار است تا خورشید و ماهی که در کنار تو هستند و بقیهی بندگان در دربار تو قرار دارند.
آسمان یک خیمه ی کوتاه تو
عرش و کرسی پایه ای از کاه تو
هوش مصنوعی: آسمان همچون چادر کوتاهی است که تو برپا کردهای و عرش و کرسی به پای تو وابستهاند، گویی که آنان نیز از کاهی ساخته شدهاند.
یک خریداری نمودی از کرم
بنده کردی هم عرب را هم عجم
هوش مصنوعی: شما با مهربانی خود، خریداری انجام دادید و من را در این کار یاری کردید، هم برای عربها و هم برای عجمها.
یک دهن خواهم به پهنای جهان
یک زبان جاری بود چون عسقلان
هوش مصنوعی: من آرزو دارم که صدایی به وسعت تمام دنیا داشته باشم و زبانم مانند عسل شیرین و خوشگفتار باشد.
تا سخن از وصف آن شه سرکنم
حقه گردون پر از عنبر کنم
هوش مصنوعی: اگر بخواهم زیبایی و بزرگی او را توصیف کنم، تلاش میکنم که به بهترین شکل از آن بگویم و دنیا را پر از عطر و خوشبویی کنم.
لیک تا گفت و شنو عالم پر است
زین صدف گوشی است هرجا پر دراست
هوش مصنوعی: اما زمانی که گفت و شنید، دنیا پر است از این نکته؛ هر جا گوش شنوایی باشد، پر از دانش و آگاهی است.
گر نخواهی شرح نور آفتاب
خلق او خشبوتر است از مشک ناب
هوش مصنوعی: اگر نخواهی درباره نور آفتاب توضیح بدهم، باید بدانی که وجود او از بهترین و خالصترین عطرها نیز معطرتر است.
بلکه نور آفتاب از روی اوست
نافه گر خوشبو شده است از بوی اوست
هوش مصنوعی: نور آفتاب از چهره او میتابد و عطر خوشبویی که در فضا منتشر شده، ناشی از وجود اوست.
خور ز روی او کند کسب ضیا
گل رسد از او به صد برگ و نوا
هوش مصنوعی: نور خورشید از چهره او تابیده میشود و از این روشنی گلها به صد رنگ و صدا میرسند.
آسمان رفعت ز شأن او گرفت
از وقارش کوه اطمینان گرفت
هوش مصنوعی: آسمان به خاطر بزرگی و مقام او به اوج رسید و کوه به خاطر وقار و اعتمادش استوار شد.
چشمها عذب از لب شیرین او است
خاک را آرام از تمکین او است
هوش مصنوعی: چشمان او به اندازهای خوشنواز است که یادآور طعم شیرین لبهایش است و خاک به خاطر قدرت و عظمت او آرامش مییابد.
از کف او ابر باران ریز شد
از دم او بحر لؤلؤ خیز شد
هوش مصنوعی: از دست او باران شروع به باریدن کرد و از نفس او دریا پر از مروارید شد.
سرو بهر خدمت او قد کشید
لاله باداغش ز کوهستان دمید
هوش مصنوعی: سرو برای خدمت او به بلندای قد و قامت خود ایستاده و لالههای زیبا از داغش در کوهستان به گل نشستهاند.
نی اثر از گفت گوی او شنود
کاین جهان را عطر او خوشبوی بود
هوش مصنوعی: این دنیا به دلیل وجود او، عطر و بویی دلنشین دارد و هیچ نشانی از کلام او شنیده نمیشود.
هرکه گوید مدح آن سلطان دین
او ستایش می کند خود را یقین
هوش مصنوعی: هر که درباره آن سلطان دین سخن خوبی بگوید، در واقع خود را می ستاید و در این کار هیچ شکی نیست.
یعنی ای یاران دلم داناستی
روی او را دیده ام بیناستی
هوش مصنوعی: ای دوستان، دلم آگاه است که من روی او را دیدهام و حالا همه چیز را میفهمم.
هم من از پیرایه داران شهم
شه شناسم سرّ شه را آگهم
هوش مصنوعی: من نیز از زرق و برقداران هستم و او را میشناسم؛ از رازهای او باخبرم.
چون تو گویی مدح خورشید جهان
می نیفزاید کمال خور از آن
هوش مصنوعی: وقتی تو از ویژگیهای خورشید بگویی، به آن چیزی افزوده نمیشود؛ کمال و زیبایی خورشید خود به خود کامل است و نیازی به تعریف و تمجید ندارد.
می شود روشن از آن بینایی ات
امتیاز ظلمت نورانی ات
هوش مصنوعی: از بینایی تو میتوان به وضوح تفاوت نور و تاریکی را فهمید.
می ستایی دیدگان خود یقین
دیده ی من روشن است از نور بین
هوش مصنوعی: من به چشمان خود افتخار میکنم، زیرا یقین دارم که چشمانم پر است از نور و آگاهی.
همچنین هرکس که زیبایی ستود
شرح زیبایی خود را وانمود
هوش مصنوعی: هر کسی که زیبایی را تحسین کرده، در واقع تجلی و تفسیر زیبایی خود را به نمایش میگذارد.
داد از صدق حواس خود خبر
یعنی ای یاران نه من کورم نه کر
هوش مصنوعی: ای دوستان، من به وضوح احساسات و درک خود را دارم و نه نابینا هستم و نه ناشنوا.
هم دلم دانا و جانم روشن است
گفتهای من گواهان منست
هوش مصنوعی: دل من آگاهی دارد و جانم روشن و آگاه است. سخنان من نشانههایی هستند که به صدق خود گواهی میدهند.
همچنان که آن دگر یک کز گزاف
از قبول و رد شد اندر اعتساف
هوش مصنوعی: درست مانند آن فرد دیگر که بدون فکر و بررسی، به سادگی پذیرفت و یا رد کرد و در حالتی غیرمنطقی قرار گرفت.
گر نکوهش کرد گر خواند آفرین
نی مطابق بود او با حق نه این
هوش مصنوعی: اگر کسی تو را سرزنش کند یا از تو ستایش کند، این نشاندهنده تطابق او با حقیقت نیست.
خویشتن را ضایع و نابود کرد
نزد دانا خویش را مردود کرد
هوش مصنوعی: انسانی که به دانایی و آگاهی توجه نمیکند، در واقع خود را باطل و بیمسیر میسازد و از نظر آن دانشمند، به اعتبار و منزلت خودش لطمه میزند.
گفتهای او گواه عیب او ست
از توراوش فهمی آب اندر سبو ست
هوش مصنوعی: کلام او نشاندهندهی نقصهای اوست، چرا که از صحبتهایش میتوان به عمق وجودش پی برد.
بوی پنبه سوزت آمد در دماغ
دانی اندر جامه ات افتاد کاغ
هوش مصنوعی: بوی سوختن پنبه به بینیات میرسد و میدانی که در لباسات کاغذی افتاده است.
عالمی در محفل تدریس بود
در مسائل ماهر و بی ویس بود
هوش مصنوعی: در یک محفل آموزشی، عالمی حضور داشت که در مباحث علمی دارای تخصص و مهارت بود و هیچ کسی به اندازه او در این زمینه برجسته نبود.