بخش ۸۰ - در بیان شناختن شخصی آن مرد عارف را
بانگ زد کی رو سیاهان عنود
زد گریبان چاک و رخساره شخود
این گرفتاری که در چنگ شماست
دزد نبود این فلان مرد خداست
این چراغ خلوت اهل حق است
در ظلام دهر نور مطلق است
ای عجب کاین نور را نشناختند
تیغ ظلم و جور بر او آختند
اندک اندک آن خبر کردند فاش
بر در و دیوار افتاد ارتعاش
پادشه از حادثه آگاه شد
جانب بازار از خرگاه شد
پابرهنه آمد آن شاه سترگ
تا سیاستگاه آن مرد بزرگ
دید او را غرق خون خویشتن
در برش جلاد با تیغ دو من
شه چو دید این ماجرا حیران بماند
هم در آندم جمله جلادان بخواند
داد فرمان هلاک شیروان
هم امیر و هم عسس هم مهتوران
مرد زاهد با کف پرخون ز جا
جست و گفت ای پادشه بهر خدا
بیگنه خون گرفتاران مریز
نیست ایشان را گناهی هیچ چیز
هر گناهی هست بر دست منست
بالله این اندر خور ببریدنست
کیفر این دست بی انصاف داد
آفرین بر دست آن جلاد باد
بر نشان بنشست تیر شست او
من بنازم تیر او و شست او
گر کف من شد جدا نبود شگفت
کیفر کفر این کف کافر گرفت
مرتد فطری بد و خونش هدر
ریخت هرکس خون او لله در
شرک آورد آن خدای پاک را
خون بباید ریخت این بی باک را
دست من می داند و من جرم او
میرشب را با عسس مجرم مگو
کار ایشان عین خیر است و صواب
باید از ایشان نمودن احتساب
بود آن خوش باد کین نابود کرد
این بگفت و شاه را بدرود کرد
با کف ببریده دست خونچکان
شکرگویان سوی خانه شد روان
بر زمین نامد ز شادی پای او
شکر حق می ریخت از لبهای او
سر همی کردی بسوی آسمان
گفت ای پروردگار مهربان
من چگونه شکر الطافت کنم
شکر لطف قاف تاقافت کنم
هر بن موی من ارگردد دهان
هر دهانش را بدی هفتصد زبان
هر زبان هفتصد لغت گویا شود
در طریق شکر تو پویا شود
کی توانم ای برون از چند و چون
آیم از یک عهده ی شکرت برون
گه فتاد از بهر سجده بر زمین
بر زمین مالید رخسار و جبین
گاه کردی رو بسوی آسمان
در سپاس و حمد بگشودی زبان
کای خدا ای لطفت از اندازه بیش
دست لطفت مرهم دلهای ریش
من فدای لطفت بی پایان تو
بنده ی شرمنده ی احسان تو
نه فلک سرگشته و شیدای توست
مست و بیخود خاک از صهبای توست
جرعه ای دادی ز شوق افلاک را
جرعه ی دیگر بسیط خاک را
آن بر قاضی کمر از شوق بست
این ز شکر عشق تو افتاده مست
در هوایت آب و باد اندر طلب
این روان و آن دوان در روز و شب
کوه برجا خشک اگر بینی درست
ایستاده در حضور و محو توست
مرغها کاندر هوا طیران کنند
در هوای عشق تو جولان کنند
ماهیان در آب و موران در حجور
طایران در شاخ و کرمان در صخور
جمله بر خوان تو مهمان تو اند
جیره خوار خوان احسان تو اند
من کجا و وصف ذات پاک تو
ای ملایک قاصر از ادراک تو
من کجا و شرح نعمتهای تو
ای دو عالم سفره ی یغمای تو
کیست آن کو غرق نعمای تو نیست
چیست آن چیزی که آلای تو نیست
نک یکی این لطف خشم آمیز بین
خشم نازآلود عشق انگیز بین
لطف کردی سوی خود خواندی مرا
از در بیگانگان راندی مرا
عشوه ای کردی و کارم ساختی
آتش شوقم به جان انداختی
مدتی این آتشم خاموش بود
سوز عشق از خاطرم فرموش بود
دامنی امشب زدی بر نار من
من فدای یار شیرین کار من
شعله ی عشق من امشب تیز شد
آتش پنهانم اخگر ریز شد
ز آب حیوان خوشتر است این آتشم
من در این آتش سمندروش خوشم
در من امشب آتشی افروختی
هرچه با من غیر عشقت سوختی
ناری آمد شد عیان صد نور ازو
شد سراپایم درخت طور ازو
نور بخشد آتش سوزان تو
تا چه بخشد روی نورافشان تو
از کفت زخمی بتن آید مرا
ساخت زخمت زنده ی سرمد مرا
وه چه زخمت راحت صد درد من
هم دوای جان غم پرورد من
وه چه زخمی مرهم صد داغ من
روضه ی من گلشن من باغ من
زخم تو هر زخم را مرهم نهد
مرده ی صد ساله را صد جان دهد
روح بخشد قالب افسرده را
زنده ی جاوید سازد مرده را
زخم تو بر جان من همیون بود
زخم تو این مرهمت پس چون بود
آتشت اینست اگر ای شاه من
هفت دوزخ باد جولانگاه من
گر بود این زخمت ای سلطان داد
تیغ تو بر تارکم جاوید باد
آتشت شمع است من پروانه ام
در هوای زخم تو دیوانه ام
هرچه خواهی آتش ای آتش فروز
در من افکن خانمان من بسوز
آتشی بر جسم و جان من فکن
ریشه ی هستی من از بن بکن
گل بود زخم تو و بلبل منم
عندلیب آسا گرفتار گلم
عاشقم من بر تو و کردار تو
جان فدای نور تو و نار تو
چون جراحت از تو باشد مرهم است
مرهم از غیر تو زهر ارقم است
درد تو بر جان من درمان بود
سیف و خنجر لاله و ریحان بود
یک جهان جانی خوش ارزان یافتم
زخم دیگر زن که چندان یافتم
این اثرهایی ز زخم و آتش است
بلکه از دست نگار دلکش است
زخم و آتش از تو چون باشد نکوست
خوی فاعل ساری اندر فعل اوست
هرچه از زیبا رسد زیبا بود
زهر از شیرین لبان حلوا بود
گرچه در دشنام صد زهر اندر است
از لب شیرین ز شکر بهتر است
بوسه ای از آن نگار پارکین
بدتر از دشنام و با دشنام بین
زخم و مرهم در بر دانا یکی ست
گر تفاوت هست آن هم اند کی ست
امتیاز این دو از فاعل بود
در میانشان فرق از این حاصل بود
چون تویی فاعل جراحت راحت است
با تو گلخن باغ و دوزخ جنت است
در میان عابد و شاه وجود
زین نمط بگذشت بس گفت و شنود
تا زمین و آسمان پرنور شد
حلقه ی کروبیان پرشور شد
در میان جان و جانان رازهاست
خامه و دفتر ورا محرم کجاست
دوست را با دوست باشد صد سخن
کی توانش گفت در هر انجمن
راستی در خلوت جانان و جان
جسم هم محرم نباشد در میان
در ستایش بود عارف تا سحر
کردم اندر طاقدیسش مختصر
بخش ۷۹ - حکایت عاشقی که معشوق او را از بام افکند: بر لب بامی یکی عاشق نشستبخش ۸۱ - تتمه احوال سید انبیا با کودکان عرب: تا بگویم باقی احوال شاه
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بانگ زد کی رو سیاهان عنود
زد گریبان چاک و رخساره شخود
هوش مصنوعی: صدایی بلند شد که نشان از حالتی تیره و ناامید داشت. شخصی با حال پریشان، لباسش را پاره کرده و چهرهاش را به حالت نزار و غمگین نشان میدهد.
این گرفتاری که در چنگ شماست
دزد نبود این فلان مرد خداست
هوش مصنوعی: این مشکلی که شما در آن گرفتار هستید، دزدی نیست، بلکه فردی از بندگان خداست که در زندگی شما نقش دارد.
این چراغ خلوت اهل حق است
در ظلام دهر نور مطلق است
هوش مصنوعی: این چراغی که در خلوت اهل حقیقت روشن است، در تاریکی زمان، نور بینظیری را به همراه دارد.
ای عجب کاین نور را نشناختند
تیغ ظلم و جور بر او آختند
هوش مصنوعی: تعجبآور است که چرا برخی این نور را نشناختند و به او ظلم و ستم روا داشتند.
اندک اندک آن خبر کردند فاش
بر در و دیوار افتاد ارتعاش
هوش مصنوعی: به آرامی خبر به گوش همه رسید، به طوری که بر در و دیوار این خبر بازتاب پیدا کرد.
پادشه از حادثه آگاه شد
جانب بازار از خرگاه شد
هوش مصنوعی: پادشاه از وقوع یک حادثه مطلع شد و به سمت بازار رفت و از محل زندگی خود خارج شد.
پابرهنه آمد آن شاه سترگ
تا سیاستگاه آن مرد بزرگ
هوش مصنوعی: آن شاه بزرگ به صورت بینعلین و بدون زینت، به مکان قدرت و سیاست آن مرد بزرگ وارد شد.
دید او را غرق خون خویشتن
در برش جلاد با تیغ دو من
هوش مصنوعی: او را دیدم که در آغوش جلاد، غرق در خون خود است و تیغ دو لبه در دست جلاد قرار دارد.
شه چو دید این ماجرا حیران بماند
هم در آندم جمله جلادان بخواند
هوش مصنوعی: زمانی که شاه این ماجرا را دید، شگفتزده و گیج ماند. در همان لحظه، تمامی جلادان را فراخواند.
داد فرمان هلاک شیروان
هم امیر و هم عسس هم مهتوران
هوش مصنوعی: فرمان نابودی شیروان صادر شد، چه امیر و چه نگهبانان و چه مردان بزرگ.
مرد زاهد با کف پرخون ز جا
جست و گفت ای پادشه بهر خدا
هوش مصنوعی: مرد زاهد، با دستانی پر از خون از جا برخاست و گفت: ای پادشاه، به خاطر خدا.
بیگنه خون گرفتاران مریز
نیست ایشان را گناهی هیچ چیز
هوش مصنوعی: بیگناهی که در درد و رنج است، نباید مورد قضاوت قرار گیرد. این افراد هیچ گناهی ندارند و سزاوار رنج نیستند.
هر گناهی هست بر دست منست
بالله این اندر خور ببریدنست
هوش مصنوعی: هر گناهی که انجام دادهام، تنها بر دوشم است و به خدا قسم، این درد و رنجی که میکشم به خاطر آن گناهان است.
کیفر این دست بی انصاف داد
آفرین بر دست آن جلاد باد
هوش مصنوعی: مجازات این دست بیرحم را ببینید، شایسته ستایش است که دست آن جلاد چنین عمل کند.
بر نشان بنشست تیر شست او
من بنازم تیر او و شست او
هوش مصنوعی: تیر شست او به هدف نشسته و من به او و شست او افتخار میکنم.
گر کف من شد جدا نبود شگفت
کیفر کفر این کف کافر گرفت
هوش مصنوعی: اگر دستان من از هم جدا شود، جای تعجب نیست که مجازات کفر، همین دستان کافر را میگیرد.
مرتد فطری بد و خونش هدر
ریخت هرکس خون او لله در
هوش مصنوعی: هر فردی که از اصل و ریشه خود منحرف شود و به کفر روی آورد، از نظر اخلاقی و اجتماعی مورد نفرت است و خون او در این حالت ارزشی ندارد.
شرک آورد آن خدای پاک را
خون بباید ریخت این بی باک را
هوش مصنوعی: خدای پاک به خاطر شرک و نافرمانی به شدت تنبیه میشود و این بیپروا باید خونش ریخته شود.
دست من می داند و من جرم او
میرشب را با عسس مجرم مگو
هوش مصنوعی: دست من از کارهای اشتباه خود آگاه است، پس نگو که من مثل دیوانهها در تلاش هستم تا جلوی قاضی خودم را بگیرم.
کار ایشان عین خیر است و صواب
باید از ایشان نمودن احتساب
هوش مصنوعی: عمل آنها همیشه نیک و درست است و باید به نیکی و درستی از آنها پیروی کرد.
بود آن خوش باد کین نابود کرد
این بگفت و شاه را بدرود کرد
هوش مصنوعی: نسیم خوشی وزید که این مشکل را از بین برد. این جمله را گفت و با وداعی با شاه، رفت.
با کف ببریده دست خونچکان
شکرگویان سوی خانه شد روان
هوش مصنوعی: مردی با دستانی بریده و خونین که شکر میگوید، به سمت خانه راه میافتد.
بر زمین نامد ز شادی پای او
شکر حق می ریخت از لبهای او
هوش مصنوعی: او با شادی بر روی زمین قدم نمینهاد و شکر و سپاس خداوند از لبهایش میچکید.
سر همی کردی بسوی آسمان
گفت ای پروردگار مهربان
هوش مصنوعی: به سوی آسمان نگاه میکرد و با خداوند مهربانش صحبت میکرد.
من چگونه شکر الطافت کنم
شکر لطف قاف تاقافت کنم
هوش مصنوعی: چگونه میتوانم به خاطر محبتت سپاسگزاری کنم، در حالی که این محبت از عمق وجود تو نشأت گرفته است؟
هر بن موی من ارگردد دهان
هر دهانش را بدی هفتصد زبان
هوش مصنوعی: هر رشته موی من اگر به دهانی تبدیل شود، آن دهان به اندازهای جذاب است که میتواند صدها زبان را به سخن وادارد.
هر زبان هفتصد لغت گویا شود
در طریق شکر تو پویا شود
هوش مصنوعی: هر زبانی که به بیان و گفتار درآید، با شکرگزاری تو زنده و پربار میشود.
کی توانم ای برون از چند و چون
آیم از یک عهده ی شکرت برون
هوش مصنوعی: چگونه میتوانم از قید و بندهای این دنیا رهایی یابم و به حقیقتی فراتر از آنچه هست، دست پیدا کنم؟
گه فتاد از بهر سجده بر زمین
بر زمین مالید رخسار و جبین
هوش مصنوعی: گاهی به خاطر سجده، چهره و پیشانی را بر زمین میمالد.
گاه کردی رو بسوی آسمان
در سپاس و حمد بگشودی زبان
هوش مصنوعی: گاهی سر به آسمان میکنی و با زبان خود به سپاس و ستایش میپردازی.
کای خدا ای لطفت از اندازه بیش
دست لطفت مرهم دلهای ریش
هوش مصنوعی: ای خدا، تو که لطف و مهربانیات فراتر از حد تصور است، دست محبتت، تسکینبخش دلهای زخمی ماست.
من فدای لطفت بی پایان تو
بنده ی شرمنده ی احسان تو
هوش مصنوعی: من جانم را فدای محبت بیپایان تو میکنم و خود را شرمسار از لطف و کرامت تو میدانم.
نه فلک سرگشته و شیدای توست
مست و بیخود خاک از صهبای توست
هوش مصنوعی: آسمان نه تنها از عشق تو دچار سرگشتگی و شیدایی است، بلکه زمین نیز از شوق تو به حالت مستی و بیخودی در آمده است.
جرعه ای دادی ز شوق افلاک را
جرعه ی دیگر بسیط خاک را
هوش مصنوعی: تو یک جرعه از شوق آسمانها به من دادی و جرعهای دیگر از زمین و خاک.
آن بر قاضی کمر از شوق بست
این ز شکر عشق تو افتاده مست
هوش مصنوعی: او به شوق عشق تو خود را آماده کرده و این شخص به خاطر محبت تو مست و سرمست شده است.
در هوایت آب و باد اندر طلب
این روان و آن دوان در روز و شب
هوش مصنوعی: عشق تو باعث شده است که این روح در پی تو حرکت کند، در حالی که در روز و شب در جستجوی تو هستم.
کوه برجا خشک اگر بینی درست
ایستاده در حضور و محو توست
هوش مصنوعی: اگر کوهی را بریده و بیآب و علف ببینی، باز هم مطمئن باش که آن کوه به خاطر تو استوار و پابرجاست.
مرغها کاندر هوا طیران کنند
در هوای عشق تو جولان کنند
هوش مصنوعی: پرندهها در آسمان پرواز میکنند و در عشق تو به نشاط و شوق میپردازند.
ماهیان در آب و موران در حجور
طایران در شاخ و کرمان در صخور
هوش مصنوعی: ماهیها در آب زندگی میکنند و مورچهها در زمین، پرندگان در درختان پرواز میکنند و کرمان در کوهها واقع شده است.
جمله بر خوان تو مهمان تو اند
جیره خوار خوان احسان تو اند
هوش مصنوعی: همه افرادی که به دور تو جمع شدهاند، مهمان سفره تو هستند و از نعمتهای تو بهرهمند میشوند.
من کجا و وصف ذات پاک تو
ای ملایک قاصر از ادراک تو
هوش مصنوعی: من چگونه میتوانم تو را توصیف کنم، ای فرشتگان که در درک حقیقت تو ناتوانید؟
من کجا و شرح نعمتهای تو
ای دو عالم سفره ی یغمای تو
هوش مصنوعی: من کجا و توصیف نعمتهای بیپایان تو کجاست، ای که دنیا و آخرت در سفرهی بخشش تو قرار دارند.
کیست آن کو غرق نعمای تو نیست
چیست آن چیزی که آلای تو نیست
هوش مصنوعی: کیست که از نعمتهای تو بیبهره باشد؟ چه چیزی وجود دارد که از زیبایی و پاکی تو خالی باشد؟
نک یکی این لطف خشم آمیز بین
خشم نازآلود عشق انگیز بین
هوش مصنوعی: به یک نکته مهم توجه کن: زیبایی و جذابیت عشق حتی در زمانی که به نظر میرسد خشمگین و دردناک است، وجود دارد. این احساسات متضاد به شکلی عمیق و دلنشین به یکدیگر وابستهاند.
لطف کردی سوی خود خواندی مرا
از در بیگانگان راندی مرا
هوش مصنوعی: تو با محبت خود مرا به سوی خود فراخواندی و از دنیای بیگانهها دور کردی.
عشوه ای کردی و کارم ساختی
آتش شوقم به جان انداختی
هوش مصنوعی: تو با رفتار و ناز خود مرا مجذوب کردی و باعث شدی که شوق و علاقهام در وجودم شعلهور شود.
مدتی این آتشم خاموش بود
سوز عشق از خاطرم فرموش بود
هوش مصنوعی: مدتی عشق در من خاموش شده بود و یاد آن احساسات سوزان از ذهنم رفته بود.
دامنی امشب زدی بر نار من
من فدای یار شیرین کار من
هوش مصنوعی: امشب دامن خود را بر آتش دل من انداختی و من جانم را فدای معشوقه شیرینزبانم میکنم.
شعله ی عشق من امشب تیز شد
آتش پنهانم اخگر ریز شد
هوش مصنوعی: امشب احساس عشق من شدت بیشتری پیدا کرده و آتش درونم به صورت شعلههای کوچکی در حال زبانه زدن است.
ز آب حیوان خوشتر است این آتشم
من در این آتش سمندروش خوشم
هوش مصنوعی: این آتش برای من از آب حیوان بهتر است، زیرا در این آتش سوار بر اسب خودم احساس خوبی دارم.
در من امشب آتشی افروختی
هرچه با من غیر عشقت سوختی
هوش مصنوعی: امشب تو در دل من آتش سوزانی به پا کردی و هر چیزی را که غیر از عشق تو بود، سوزاندی.
ناری آمد شد عیان صد نور ازو
شد سراپایم درخت طور ازو
هوش مصنوعی: ناری روشن و آشکار شد و از آن صد پرتو نور به وجود آمد که من را به طور کامل پر کرده است، مانند درخت طور که از آن نور ساطع میشود.
نور بخشد آتش سوزان تو
تا چه بخشد روی نورافشان تو
هوش مصنوعی: آتش سوزانی که تو داری، چقدر توانسته است نور و روشنایی داشته باشد، در مقایسه با نور و درخشش چهرهی تو.
از کفت زخمی بتن آید مرا
ساخت زخمت زنده ی سرمد مرا
هوش مصنوعی: زخمی که از دست تو به من میرسد، باعث شده که من مجدداً زنده شوم و بیدار شوم.
وه چه زخمت راحت صد درد من
هم دوای جان غم پرورد من
هوش مصنوعی: اینجا به زیبایی اشاره شده است که هر راحتی و خوشی، در واقع از دل زحمت و رنج به دست میآید. حتی دردهای من نیز میتوانند به عنوان درمانی برای دل افسردهام عمل کنند. این جمله نشاندهنده رابطه عمیق میان رنج و آرامش است.
وه چه زخمی مرهم صد داغ من
روضه ی من گلشن من باغ من
هوش مصنوعی: زخمهای فراوانی که دارم، تنها با یاد تو مرهم میشود. رویا و شادی من در زیبایی تو نهفته است.
زخم تو هر زخم را مرهم نهد
مرده ی صد ساله را صد جان دهد
هوش مصنوعی: زخم تو به هر درد و زخم درمانی میدهد و حتی مردهای که صد سال عمر کرده باشد را به حیات دوباره برمیگرداند.
روح بخشد قالب افسرده را
زنده ی جاوید سازد مرده را
هوش مصنوعی: روح به موجودیت بیجان انرژی و حیات میبخشد و میتواند چیزی که مرده است را به حالت زنده و پایدار تبدیل کند.
زخم تو بر جان من همیون بود
زخم تو این مرهمت پس چون بود
هوش مصنوعی: زخم تو بر وجود من بسیار عمیق و دردناک است، و اگر مرهمی در کار باشد، پس چطور میتواند اثر آن درد را کاهش دهد؟
آتشت اینست اگر ای شاه من
هفت دوزخ باد جولانگاه من
هوش مصنوعی: این شعری به بیان قدرت و تاثیر آتش میپردازد. شاعر به شاه میگوید که اگر تو آتش را در وجود خود داشته باشی، دوزخها میتوانند محلی برای جولان و نمایش قدرت من باشند. به عبارت دیگر، او به شدت آتشین و پرتوان بودن خود اشاره میکند و میگوید که برای او هیچ جایی غیر از دوزخ وجود ندارد. این تصویر نشاندهنده ی رویا و آرزوهای بزرگ شاعر است که در پی دستیابی به مقام و قدرتی والاتر است.
گر بود این زخمت ای سلطان داد
تیغ تو بر تارکم جاوید باد
هوش مصنوعی: اگر این زخم تو باشد، ای سلطان، پس تیغ تو همیشه بر تن من باقی خواهد ماند.
آتشت شمع است من پروانه ام
در هوای زخم تو دیوانه ام
هوش مصنوعی: عشق و اشتیاق من به تو مانند پروانهایست که به دور شمع میگردد. در حالی که درد و آسیبهای تو را احساس میکنم، دیوانهوار در جستجوی تو هستم.
هرچه خواهی آتش ای آتش فروز
در من افکن خانمان من بسوز
هوش مصنوعی: هر چقدر که میخواهی، ای آتش درونم را افروختهتر کن و خانهام را بسوزان.
آتشی بر جسم و جان من فکن
ریشه ی هستی من از بن بکن
هوش مصنوعی: آتش را در وجود من بیفکن و وجود من را به طور کامل از بین ببر.
گل بود زخم تو و بلبل منم
عندلیب آسا گرفتار گلم
هوش مصنوعی: عشق تو همچون گلی زیباست که زخم و آسیب آن باعث شده من، به مانند بلبل، در اندوه و گرفتار در زیباییات باشم.
عاشقم من بر تو و کردار تو
جان فدای نور تو و نار تو
هوش مصنوعی: من عاشق تو و رفتارهایت هستم و جانم را فدای روشنی و آتش تو میکنم.
چون جراحت از تو باشد مرهم است
مرهم از غیر تو زهر ارقم است
هوش مصنوعی: اگر جراحت و درد از سوی تو باشد، درمان و مرهم هم از خود توست؛ ولی اگر مرهم از دیگران باشد، زهر و سمّی بیش نیست.
درد تو بر جان من درمان بود
سیف و خنجر لاله و ریحان بود
هوش مصنوعی: درد تو برای من مثل دارویی است و مانند گلها و گیاهان خوشبو، زیبا و دلنشین است.
یک جهان جانی خوش ارزان یافتم
زخم دیگر زن که چندان یافتم
هوش مصنوعی: من در این دنیا یک روح شاد و خوش یافتم، اما زخم دیگری بر دل دارم که بیشتر از آنچه که داشتم، احساس میکنم.
این اثرهایی ز زخم و آتش است
بلکه از دست نگار دلکش است
هوش مصنوعی: این نشانهها از جراحت و آتش نیستند، بلکه نتیجهی دستهای زیبای محبوب من هستند.
زخم و آتش از تو چون باشد نکوست
خوی فاعل ساری اندر فعل اوست
هوش مصنوعی: زخم و آتش ناشی از تو نیکوست، زیرا که ویژگی فاعل در عمل او جاری است.
هرچه از زیبا رسد زیبا بود
زهر از شیرین لبان حلوا بود
هوش مصنوعی: هر چیزی که از زیبایی سرچشمه بگیرد، زیباست و زهر نیز میتواند در کنار شیرینی لبها به مانند حلوا به نظر برسد.
گرچه در دشنام صد زهر اندر است
از لب شیرین ز شکر بهتر است
هوش مصنوعی: هرچند که دشنام و توهین پر از زهر و تلخی است، اما کلامی شیرین و دلنشین از دل یک زبان شاداب و شیرین، به مراتب از آن بهتر است.
بوسه ای از آن نگار پارکین
بدتر از دشنام و با دشنام بین
هوش مصنوعی: بوسهای از آن معشوق که در پارکین باشد، بدتر از جملههای زشت و توهینآمیز است، و حتی با دشنام هم مقایسه میشود.
زخم و مرهم در بر دانا یکی ست
گر تفاوت هست آن هم اند کی ست
هوش مصنوعی: زخم و مرهم برای انسان خردمند یکی هستند. اگر هم تفاوتی بین آنها وجود داشته باشد، بسیار کم است.
امتیاز این دو از فاعل بود
در میانشان فرق از این حاصل بود
هوش مصنوعی: این دو نهاد از یکدیگر به خاطر فاعل بودنشان متمایز هستند و تفاوت میان آنها بر اساس همین فاعل به وجود آمده است.
چون تویی فاعل جراحت راحت است
با تو گلخن باغ و دوزخ جنت است
هوش مصنوعی: وقتی تو در کنار من هستی، هر آسیبی که ببینم آسانتر تحمل میشود. با وجود تو، گلخانه باغ بهشتی و آتش دوزخ هم قابل تحمل است.
در میان عابد و شاه وجود
زین نمط بگذشت بس گفت و شنود
هوش مصنوعی: در میان عابد و شاه، افکار و گفتوگوهای زیادی رد و بدل شد و هرکدام به نوعی از این موضوع عبور کردند.
تا زمین و آسمان پرنور شد
حلقه ی کروبیان پرشور شد
هوش مصنوعی: زمانی که زمین و آسمان پر از نور شدند، حلقهای از فرشتگان با شوری فراوان شکل گرفت.
در میان جان و جانان رازهاست
خامه و دفتر ورا محرم کجاست
هوش مصنوعی: در دل انسان و معشوق، اسراری نهفته است. اما چه کسی میتواند این رازها را درک کند یا به آنها دسترسی پیدا کند؟
دوست را با دوست باشد صد سخن
کی توانش گفت در هر انجمن
هوش مصنوعی: دوستان با یکدیگر موضوعات و صحبتهای زیادی دارند که نمیتوانند همه آنها را در هر جمعی بیان کنند.
راستی در خلوت جانان و جان
جسم هم محرم نباشد در میان
هوش مصنوعی: در دنیای درونی و عمیق، تنها خداوند و روح انسان میتوانند با یکدیگر به راستی ارتباط برقرار کنند و حتی بدن نیز مجاز به ورود به این حریم نیست.
در ستایش بود عارف تا سحر
کردم اندر طاقدیسش مختصر
هوش مصنوعی: تا صبح در وصف و ستایش عارف صحبت کردم و در عین حال، کلامم را مختصر و مفید نگه داشتم.