بخش ۷۶ - در بیان آمدن مرد عارف به تحصیل زاد
مرد و زن را چون سخن اینجا رسید
مخلصی مرد از جواب زن ندید
جوع هم او را همی خواندی بکار
جوع زن را شد معین و دستیار
اشکم خالی نجوید جز غذا
نی قدر داند چه باشد نی قضا
مرد زاهد بست همت بر طلب
شد برون بهر طلب در نیم شب
ظلمت شب پرده ی هر کار شد
زشت و زیبا را همه ستار شد
شب بود خلوتسرای اهل راز
نازنینان را بود هنگام ناز
راست گفته هرچه گفته آگهان
کاب حیوان هست در ظلمت نهان
من دل شب را بسی بشکافتم
آب حیوان اندر آنجا یافتم
روز گرچه روشن و نورانی است
پیش نور شب ولی ظلمانی است
چونکه شب پرنور آمد لاجرم
یولج الانوار گفتا ذالظلم
می نبینی بهمن و دی گر سجام
بسته گردد آب و بشکافد رخام
اندرونها جمله کانون می شود
دود از دلها به گردون می شود
همچنین چون نار می گردد برون
نور پیدا می شود در اندرون
می شود در نزد دانا آشکار
معنی اللیل یولجه النهار
ای برادر طالب آن نور باش
آفتابی در شب دیجور باش
با خروس عرش هم آواز شو
با طیور قدس در پرواز شو
زین بر نه توسن خورشید را
باز کن مرغوله ی ناهید را
چار دعوت را شبی لبیک گو
سوی گردون راه خود یک یک بجو
مرهم زخم دل ناشاد خواه
از دم عبسی صبح امداد خواه
مرد عارف رفت بیرون از سرا
تا به رویش در گشاید از کجا
عاقبت برگ کدیور ساز کرد
شیئی لله بر دری آغاز کرد
حلقه بر در کوفت اندر خانه ای
آشنایی زد در بیگانه ای
ای هزاران حیف و عالمها فسوس
ای فغان از این زنان چابلوس
سالها نازش کشید آن دلنواز
کرد درها بر رخش از لطف باز
آن و نانش را فرستاد از کرم
زان فراموشش نشد یک نیم دم
نازهای ناروایش را کشید
عشوه های ناپسندش را خرید
هم طبیب گاه بیماریش بود
هم رفیق روز بی یاریش بود
دردهایش را همه درمان ازو
هم سرش از او و هم سامان ازو
منصب والای همرازیش داد
با خیال خویش دمسازیش داد
بی نیازی یک شبی آغاز کرد
حسن ساز بی نیازی ساز کرد
جلوه ای فرمود استغنای حسن
دور باش خودنماییهای حسن
عهد و پیمان را شکست آن بیوفا
رو بسوی غیر آورد از جفا
پشت بر انعام بیچون کرد او
جانب اغیار دون آورد رو
دوست بستش یک شبی از امتحان
او گشایش جست از بیگانگان
آنکه سر بخشید و تن بخشید و جان
داد روزی و فرستاد آب و نان
عقل داد و چشم داد و گوش و دل
نور خود آمیخت با این آب و گل
رو بسوی خلوت خاصت نمود
در به روی از محفل قربت گشود
سالها نازت به صد عزت کشید
از عنایت عشوه هایت را خرید
بایدت یک شب کشیدن ناز او
جان فدای غمزه ی غماز او
بخش ۷۵ - حکایت آن صوفی که در حال وجد خود را بر امردی افکند: صوفیان را حلقه ای در ذکر بودبخش ۷۷ - خوردن لقمان میوه ی تلخ را از دست خواجه ی خود: بود لقمان نیکبختی را رفیق
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
مرد و زن را چون سخن اینجا رسید
مخلصی مرد از جواب زن ندید
هوش مصنوعی: وقتی صحبت به اینجا رسید که مرد و زن درباره یک موضوع بحث میکنند، مرد نتوانست پاسخی از زن بگیرد که نشاندهنده صداقت و صمیمیت او باشد.
جوع هم او را همی خواندی بکار
جوع زن را شد معین و دستیار
هوش مصنوعی: گرسنگی او را به کار واداشت و گرسنگی زن نیز به او کمک کرد و یاریاش نمود.
اشکم خالی نجوید جز غذا
نی قدر داند چه باشد نی قضا
هوش مصنوعی: اشک من هیچ چیزی را به جز غذا طلب نمیکند، نه ارزش چیزی را میفهمد و نه سرنوشت را تشخیص میدهد.
مرد زاهد بست همت بر طلب
شد برون بهر طلب در نیم شب
هوش مصنوعی: مرد زاهد تصمیمش را برای جستجوی حقیقت گرفت و در نیمه شب به سفر و تلاش برای یافتن آن پرداخت.
ظلمت شب پرده ی هر کار شد
زشت و زیبا را همه ستار شد
هوش مصنوعی: شب تاریک، پوششی برای هر عمل ایجاد کرد و همه چیز، چه زیبا و چه زشت، به مانند ستارهها به نظر رسید.
شب بود خلوتسرای اهل راز
نازنینان را بود هنگام ناز
هوش مصنوعی: شب، محلی ساکت و آرام برای اهل اسرار بود و وقت مناسبی برای دلبرانههای نازنینان.
راست گفته هرچه گفته آگهان
کاب حیوان هست در ظلمت نهان
هوش مصنوعی: هر چه دانایان بگویند درست است، چرا که طبیعت وحشی و تاریک آدمی در اعماق وجودش پنهان است.
من دل شب را بسی بشکافتم
آب حیوان اندر آنجا یافتم
هوش مصنوعی: من در دل شب به جستوجو پرداختم و در آنجا آب حیات را پیدا کردم.
روز گرچه روشن و نورانی است
پیش نور شب ولی ظلمانی است
هوش مصنوعی: روز هر چند که روشن و پرنور است، اما در مقایسه با نور شب، باز هم تاریکی دارد.
چونکه شب پرنور آمد لاجرم
یولج الانوار گفتا ذالظلم
هوش مصنوعی: زمانی که شب پرنور به وجود آمد، به ناچار نورها درخشیدند و ظلمت گفت: «اینگونه است.»
می نبینی بهمن و دی گر سجام
بسته گردد آب و بشکافد رخام
هوش مصنوعی: اگر بهمن و دی را نمیبینی، نگران نباش؛ زیرا در نهایت، آب را بسته و سنگ سخت را شکافته خواهند کرد.
اندرونها جمله کانون می شود
دود از دلها به گردون می شود
هوش مصنوعی: دلهای انسانها مانند کانونی درون آنهاست و احساسات و دردهایشان همچون دودی به آسمان بلند میشود.
همچنین چون نار می گردد برون
نور پیدا می شود در اندرون
هوش مصنوعی: وقتی که آتش به میوهای مانند نارنج میرسد، نور و روشنی آن از درون به بیرون میتابد و این نشان میدهد که در باطن آن چیزی ارزشمند و درخشان وجود دارد.
می شود در نزد دانا آشکار
معنی اللیل یولجه النهار
هوش مصنوعی: در نزد خردمندان، مفهوم شب و روز به روشنی قابل درک است.
ای برادر طالب آن نور باش
آفتابی در شب دیجور باش
هوش مصنوعی: ای برادر، با طلب و آرزو به دنبال نور و روشنی باش، مانند خورشیدی که در شب تاریک میدرخشد و روشنایی میآورد.
با خروس عرش هم آواز شو
با طیور قدس در پرواز شو
هوش مصنوعی: با خروس آسمانی همصدا باش و مثل پرندگان مقدس پرواز کن.
زین بر نه توسن خورشید را
باز کن مرغوله ی ناهید را
هوش مصنوعی: از اینجا به بعد، خورشید را بیدار کن و موجوداتی را که در آسمان هستند، آزاد کن.
چار دعوت را شبی لبیک گو
سوی گردون راه خود یک یک بجو
هوش مصنوعی: به دعوتهای چهارگانه پاسخ مثبت بگو و در مسیر آسمان، راه خود را یکی یکی جستجو کن.
مرهم زخم دل ناشاد خواه
از دم عبسی صبح امداد خواه
هوش مصنوعی: برای التیام زخمهای دل غمانگیز خود، یا باید از صبح به امید روشنایی کمک بگیرم یا از چهره غمگین خود بگذرم.
مرد عارف رفت بیرون از سرا
تا به رویش در گشاید از کجا
هوش مصنوعی: مرد عارف از خانه بیرون رفت تا ببیند در کجا میتواند به روی خود باز کند.
عاقبت برگ کدیور ساز کرد
شیئی لله بر دری آغاز کرد
هوش مصنوعی: در نهایت، کدیور موفق شد چیزی بسازد که نشانهای از خداوند بر درِ ورودی باشد.
حلقه بر در کوفت اندر خانه ای
آشنایی زد در بیگانه ای
هوش مصنوعی: به در خانهای آشنا میکوبد، اما در خانهای بیگانه به صدا درآمده است.
ای هزاران حیف و عالمها فسوس
ای فغان از این زنان چابلوس
هوش مصنوعی: ای کاش که این همه عظمت و دنیای فاسد وجود نداشت! وای از این زنان حقهباز و چاپلوس!
سالها نازش کشید آن دلنواز
کرد درها بر رخش از لطف باز
هوش مصنوعی: سالها محبت و توجه او را تحمل کرد و به خاطر مهربانیاش درها را به روی او گشود.
آن و نانش را فرستاد از کرم
زان فراموشش نشد یک نیم دم
هوش مصنوعی: او با بزرگواری و مهربانی نان و غذایش را فرستاد و هرگز آن را فراموش نکرد، حتی به اندازهی یک لحظه.
نازهای ناروایش را کشید
عشوه های ناپسندش را خرید
هوش مصنوعی: او با شیطنت و نازهای فریبندهاش، توجه و محبت را جلب کرد و از ناپسندهایش نیز بهرهبرداری کرد.
هم طبیب گاه بیماریش بود
هم رفیق روز بی یاریش بود
هوش مصنوعی: او هم در زمان بیماری، پزشکش بود و هم در روزهایی که کسی را نداشت، رفیقش بود.
دردهایش را همه درمان ازو
هم سرش از او و هم سامان ازو
هوش مصنوعی: تمام دردهای او را تنها خود او میتواند درمان کند، هم عقل و فهمش از اوست و هم آرامش و ترتیب زندگیاش.
منصب والای همرازیش داد
با خیال خویش دمسازیش داد
هوش مصنوعی: مقام بلند و ارزشمندی که در دوستی و رازگویی دارد، او را با اندیشه و خیال خود هماهنگ و همدل میکند.
بی نیازی یک شبی آغاز کرد
حسن ساز بی نیازی ساز کرد
هوش مصنوعی: حسنی که به خاطر بی نیازی به وجود آمده، یک شب شروع به نواختن کرد و این بی نیازی را به زودی به هنر نوازندگی تبدیل کرد.
جلوه ای فرمود استغنای حسن
دور باش خودنماییهای حسن
هوش مصنوعی: زیبایی حقیقی در دوری از خودنمایی و تفاخر است.
عهد و پیمان را شکست آن بیوفا
رو بسوی غیر آورد از جفا
هوش مصنوعی: آن بیوفا عهد و پیمانی را که با من داشت، شکست و به سوی دیگری رفت و این کارش از روی بیوفایی بود.
پشت بر انعام بیچون کرد او
جانب اغیار دون آورد رو
هوش مصنوعی: او به جای نعمتها و حضور در کنار خیر و خوبی، به سمت کسانی که بیارزش و پست هستند روی آورده و از آنچه که شایسته است دور شده است.
دوست بستش یک شبی از امتحان
او گشایش جست از بیگانگان
هوش مصنوعی: دوست در شب امتحان، راهی برای نجات پیدا کرد و از کسانی که به او بیربط بودند، کمک خواست.
آنکه سر بخشید و تن بخشید و جان
داد روزی و فرستاد آب و نان
هوش مصنوعی: فردی که جان و تن خود را فدای دیگران کرده و در روزی برای آنها آب و نانی فرستاده است.
عقل داد و چشم داد و گوش و دل
نور خود آمیخت با این آب و گل
هوش مصنوعی: خداوند برای انسان عقل، چشم، گوش و دل قرار داد و این ویژگیها را با خلقت او ترکیب کرد.
رو بسوی خلوت خاصت نمود
در به روی از محفل قربت گشود
هوش مصنوعی: او به سمت خلوت خود روی آورد و در را به روی محفل دوستی باز کرد.
سالها نازت به صد عزت کشید
از عنایت عشوه هایت را خرید
هوش مصنوعی: سالها ناز و محبت تو با احترام و بزرگی مواجه بود و به لطف محبتت، دلهای زیادی را مجذوب خود کردی.
بایدت یک شب کشیدن ناز او
جان فدای غمزه ی غماز او
هوش مصنوعی: باید یک شب را در کنار او بگذرانی و از ناز و زیباییاش لذت ببری، جانم فدای زیباییها و نازککاریهایش میشود.