بخش ۷۲ - در نکوهش فقهای بی عمل
وان دگر خود را فقیه شهر خواند
حکم برمال و دماء خلق راند
شهره اندر هر افق چون بدر شد
صدر را بگرفت ذات الصدر شد
مدرسی آراست از فوج آتاش
شغل جمله درس لیکن درس آش
آش دانی چیست ای مرد سلیم
مال امواتوست اوقاف و یتیم
اصل و استصحاب و تنقیح المناط
امرونهی و حل و حرمت احتیاط
نیک داند لیک بهر زید و عمر
از برای او نه نهی آمد نه امر
اصل در اشیاء اباحت زان اوست
ملت و سهل و سمح در کار اوست
سبحه بر کف در گلو تحت الحنک
پنجه اش در مال مظلومان هنک
در تواضع آنچه تو گویی که بس
صدر را لیکن نمی بخشد به کس
فقه اعضا را سراسر خوانده است
لیک اندر فقه جان درمانده است
فقه ظاهر را که بیند آن و این
نیک ورزیده است آن مرد گزین
حال جان را جز یکی آگاه نیست
جز یکی را سوی جانها راه نیست
این یکی را از خود ای جان شاد کن
هرچه خواند از تو گو فریاد کن
این یکی باید ز تو خوشنود باد
گو تمام خلق خشم آلود باد
خدمت او کن که سلطانت کند
خ,ار او شو تا گلستانت کند
ای بلند آن سر که کردش سربلند
وی خنک آن دل کزو شد ارجمند
هر سری کز لطف او افسر گرفت
افسر از خاقان و از قیصر گرفت
ذره ی او گرد و پس خورشید باش
مرده ی او زنده ی جاوید باش
بنده ی او گر شدی آزاد زی
گر غم او می خوری دلشاد زی
سر بنه در آستانش بر زمین
پس سر خود برتر از کیوان ببین
پیش او دست گدایی کن بلند
دست شاهان آنگهی بر پشت بند
نزد او عجز و نیاز آغاز کن
پس برو بر هر دو عالم ناز کن
در ره او چون نیاز انباز توست
نازکن عالم اسیر ناز توست
گر تورا او جا دهد بر آستان
هرکه می خواهد براند گو بران
پادشاهت گو بران از شهر کو
کس مبادا رانده ی درگاه او
ای خدا بر روی من بگشا تو در
ور ببندد هرکه می خواهد دگر
گر نوازی ای که چون تو یاد نیست
هرکه خواهد گو بسوزد باک نیست
هم برانی ور بسوزانی مرا
مصلحت های تورا هستم فدا
هم تن من از تو و هم جان من
هم سر من از تو هم سامان من
کیستم من بنده ی مملوک تو
بنده ی شرمنده ی مفلوک تو
ملک و جان و تن ز توست ای بی نیاز
خواهیش ویران و خواه آباد ساز
ملک ملک توست ای عالیجناب
خواهیش در آتش افکن خواه آب
برسر و برجان من حکمت رواست
کیستم من اختیار من کجاست
من به پیش حکمتت بی گفتگوی
مرده ای هستم به دست مرده شوی
آری آری پیش حکمش لال باش
میتی اندر کف غسال باش
نان خوریم از سفره ی احسان تو
آب نوشیم از کف عمان تو
دیده گر بینا زبان گویا ز توست
دست اگر گیرا و یا پویا ز توست
دیده ها از نور رویت روشن است
سینه ها از آب جویت گلشن است
صبح خندان روز روشن از تو شد
ظلمت شب پرده افکن از تو شد
ماه از امر تو مشعل دار شد
مهر از حکم تو خوانسالار شد
ز امر تو بسته کمر از کهکشان
بر میان از بهر خدمت آسمان
ابر را سقای بستان کرده ای
باد را فراش دوران کرده ای
دانه مان را تو برآوردی ز خاک
میوه مان را تو نمودی از شتاک
خون ز امرت بهر کودک شیر شد
کودک یک روزه پستان گیر شد
کودکان را گریه تو آموختی
دایه را دل از برایش سوختی
نافه خوشبو شد ز عطرستان تو
سرخ رو گل از نگارستان تو
نعره رعد از نهیب قدرتوست
خنده ی برق از امید رحمت است
تو بهار آوردی از دنبال دی
آق سنقر را قراسنقر ز پی
نغمه ی بلبل از آن آوازهاست
عود و بربط زخمه ای زان سازهاست
چهر خوبان را تو زیبا ساختی
سرو قدان را تو قد افراختی
زلف خوبان را تو دادی پیچ و تاب
چشم مستان را تو پیمودی شراب
یکدرختی بار آوردی به ناز
دادیش از حسن و زیبایی طراز
هم از آن عناب روید کین لبست
سیب رنگین آورد کین غبغب است
نار بار آرد که این پستان بود
فندق آرد کاین سر انگشتان بود
داد بادام دو چشمش نام شد
گل ثمر آورد و رخ گلفام شد
غنچه ی نشکفته سر زد آن که این
آن دهانست ای هزاران آفرین
نار و جنت خوب و بد بالا و پست
هرچه هست از توست ای تو هرچه هست
هرچه خواهی کن که یارای سخن
نیست کس را کاین مکن یا آن بکن
آشکار است ای صفایی پر مگوی
از چراغی آفتابی را مجوی
این بیان که طاقدیسش نام شد
مرغ دلها جمله اش در دام شد
صد کتاب دیگرش گر ضم شود
شکر حق که اندر آن مدغم شود
مخلصا از موج این دریا به جوی
باقی احوال عارف باز گوی
بخش ۷۱ - حکایت آن شخص که مرید صوفیان شد و به واسطه اعمال آنها نادم گردید: ساده مردی بود از اهل سدادبخش ۷۳ - تتمه حکایت مرد عارف و زن خود: گفت عارف در جواب جفت خویش
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
وان دگر خود را فقیه شهر خواند
حکم برمال و دماء خلق راند
هوش مصنوعی: و او خود را فقیه شهر معرفی کرد و درباره اموال و جانهای مردم حکم صادر کرد.
شهره اندر هر افق چون بدر شد
صدر را بگرفت ذات الصدر شد
هوش مصنوعی: در هر گوشه و کنار، همچون ماه درخشنده، به شهرت درآمد و به دنبال آن، مقام و جایگاه برتری را به دست آورد.
مدرسی آراست از فوج آتاش
شغل جمله درس لیکن درس آش
هوش مصنوعی: درسی که معلم به دانشآموزان میدهد، از خجالت و دلسردی ناشی از آتش مشکلات پر شده است. در واقع، با وجود همه زحمتها و تلاشها، محتوای واقعی و عمیق درس بهخوبی منتقل نمیشود و صرفاً به وجود یک شغل و درس اشاره دارد.
آش دانی چیست ای مرد سلیم
مال امواتوست اوقاف و یتیم
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که ثروت و دارایی که برای افرادی که در قید حیات نیستند، نظیر اموات، وقف شده یا به یتیمان تعلق دارد، در واقع به عنوان یک نذری برای تأمین نیازهای آنها به حساب میآید. در اینجا تاکید بر اهمیت توجه به نیازهای افراد بیسرپرست و خدمات رسانی به آنهاست.
اصل و استصحاب و تنقیح المناط
امرونهی و حل و حرمت احتیاط
هوش مصنوعی: قاعدهها و اصول شرعی مانند اصل، استصحاب، و تنقیح المناط مهم هستند و در بحثهای فقهی برای تعیین حکمتها و الزامهایی همچون حلال و حرام و احتیاط به کار میروند.
نیک داند لیک بهر زید و عمر
از برای او نه نهی آمد نه امر
هوش مصنوعی: خوب میداند، اما برای زید و عمر به او نه نهی شده است و نه دستوری آمده است.
اصل در اشیاء اباحت زان اوست
ملت و سهل و سمح در کار اوست
هوش مصنوعی: در حقیقت، بنیاد وجود اشیاء بر اساس اجازه و رخصت خداوند است و در کار او، آسانی و سادگی حکمفرماست.
سبحه بر کف در گلو تحت الحنک
پنجه اش در مال مظلومان هنک
هوش مصنوعی: دعا در دست دارد و در گلو به سختی میتواند حرف بزند، با دستش به این فکر است که به کمکی به مظلومان بپردازد.
در تواضع آنچه تو گویی که بس
صدر را لیکن نمی بخشد به کس
هوش مصنوعی: حرفهایی که درباره تواضع میزنی، شاید برای خودت مهم باشد، اما برای دیگران هیچ ارزشی ندارد و آنها را متوجه نمیشوند.
فقه اعضا را سراسر خوانده است
لیک اندر فقه جان درمانده است
هوش مصنوعی: فقه و دستورات شرعی را به خوبی میداند و در تمام جزئیات آن تسلط دارد، اما در فهم و تفسیر روح و معنای عمیق زندگی، دچار سردرگمی است.
فقه ظاهر را که بیند آن و این
نیک ورزیده است آن مرد گزین
هوش مصنوعی: کسی که به دقت و با مهارت به ظاهر فقه نگاه میکند، مردی شایسته و انتخاب شده است.
حال جان را جز یکی آگاه نیست
جز یکی را سوی جانها راه نیست
هوش مصنوعی: هیچ کس جز یک نفر از حال روح انسانها مطلع نیست و هیچ راهی برای رسیدن به روحها وجود ندارد جز آن یک نفر.
این یکی را از خود ای جان شاد کن
هرچه خواند از تو گو فریاد کن
هوش مصنوعی: این شخص را که از خودت است، شاد کن و هر چیزی را که از تو میگوید، با صدای بلند بیان کن.
این یکی باید ز تو خوشنود باد
گو تمام خلق خشم آلود باد
هوش مصنوعی: این شخص باید از تو راضی باشد، حتی اگر تمام مردم در خشم و ناراحتی باشند.
خدمت او کن که سلطانت کند
خ,ار او شو تا گلستانت کند
هوش مصنوعی: به کسانی خدمت کن که تو را وسیلهی قدرت و بزرگی قرار میدهند؛ اگر به آنها خدمت کنی، زندگیات مانند یک گلستان خواهد شد.
ای بلند آن سر که کردش سربلند
وی خنک آن دل کزو شد ارجمند
هوش مصنوعی: ای آن سر که به خاطر تو، افتخار و سربلندی به دست آمده است. خوشا به حال آن دلی که به خاطر تو ارزشمند شده است.
هر سری کز لطف او افسر گرفت
افسر از خاقان و از قیصر گرفت
هوش مصنوعی: هر کسی که از مهربانی و لطف او تاج و مقام میگیرد، این مقام را از شاهان بزرگ مانند خاقان و قیصر به دست نمیآورد، بلکه تنها به خاطر لطف او به چنین مقام و احترامی میرسد.
ذره ی او گرد و پس خورشید باش
مرده ی او زنده ی جاوید باش
هوش مصنوعی: جرم او را ستایش کن و در کنار خورشید قرار بگیر، گویی که وجود او از هر زمانی زندهتر و جاودانهتر است.
بنده ی او گر شدی آزاد زی
گر غم او می خوری دلشاد زی
هوش مصنوعی: اگر به بندگی او درآیی، در واقع آزاد خواهی شد؛ پس اگر از غم او میزنی، هرگز شاد نخواهی بود.
سر بنه در آستانش بر زمین
پس سر خود برتر از کیوان ببین
هوش مصنوعی: به درگاه او سر خود را بر زمین بگذار و سپس ببین که سر تو چقدر بالاتر از ستارگان است.
پیش او دست گدایی کن بلند
دست شاهان آنگهی بر پشت بند
هوش مصنوعی: در حضور او، دست نیازمندی خود را بالا ببر و از خضوع و درخواست دوری کن، زیرا بعد از آن میتوانی خود را بر دوش کسانی که در مقام بالا هستند قرار دهی.
نزد او عجز و نیاز آغاز کن
پس برو بر هر دو عالم ناز کن
هوش مصنوعی: قبل از هر چیز، باید در برابر او از ناتوانی و نیاز خود صحبت کنی؛ سپس میتوانی در برابر هر دو جهان با تفاخر و ناز رفتار کنی.
در ره او چون نیاز انباز توست
نازکن عالم اسیر ناز توست
هوش مصنوعی: در مسیر عشق او، چون به او نیاز داری، لطف و ناز خود را ظاهر کن، زیرا جهان به خاطر زیباییها و الطاف تو در بند و اسیر است.
گر تورا او جا دهد بر آستان
هرکه می خواهد براند گو بران
هوش مصنوعی: اگر او به تو احترام بگذارد و جایگاهی به تو دهد، هرکس هم که بخواهد باید کنار برود و از مسیرت حذف شود.
پادشاهت گو بران از شهر کو
کس مبادا رانده ی درگاه او
هوش مصنوعی: ای پادشاه، از شهر بیرون برو، زیرا که کسی نباید راندهشده از درگاه تو باشد.
ای خدا بر روی من بگشا تو در
ور ببندد هرکه می خواهد دگر
هوش مصنوعی: ای خدا، درهای رحمت و نعمت خود را به رویم باز کن و بگذار هر کس که میخواهد به راه خود برود و مرا نادیده بگیرد.
گر نوازی ای که چون تو یاد نیست
هرکه خواهد گو بسوزد باک نیست
هوش مصنوعی: اگر تو با ملاطفت با کسی برخورد کنی، هیچکس نمیتواند مانند تو در یاد آنها بماند؛ هر کس هم که بخواهد به خاطر این موضوع ناراحت باشد، از آن احساس نگران نباشد.
هم برانی ور بسوزانی مرا
مصلحت های تورا هستم فدا
هوش مصنوعی: اگر مرا برانی یا بسوزانی، من همچنان برای مصلحتهایت فداکاری میکنم.
هم تن من از تو و هم جان من
هم سر من از تو هم سامان من
هوش مصنوعی: تن و جان من از توست، هم سر و هم سامان من هم از تو نشأت میگیرد.
کیستم من بنده ی مملوک تو
بنده ی شرمنده ی مفلوک تو
هوش مصنوعی: من کیستم که تنها بنده و奴 дороге تو هستم، بندهای که از تو شرمنده و در عذاب است.
ملک و جان و تن ز توست ای بی نیاز
خواهیش ویران و خواه آباد ساز
هوش مصنوعی: ای کسی که هیچ نیازی به دیگران نداری، همه چیز از جمله ملک، روح و بدن به تو تعلق دارد. میتوانی زندگی را با شادی و سرور بسازی یا آن را ویران کنی.
ملک ملک توست ای عالیجناب
خواهیش در آتش افکن خواه آب
هوش مصنوعی: ای بزرگوار، این ملک و سرزمین از آن توست. خواهش میکنم آن را در آتش بسوزان یا به آب بسپار.
برسر و برجان من حکمت رواست
کیستم من اختیار من کجاست
هوش مصنوعی: بر سر و جان من، حکمت و دانایی حاکم است. اما من کیستم و اختیار من کجاست؟
من به پیش حکمتت بی گفتگوی
مرده ای هستم به دست مرده شوی
هوش مصنوعی: من در مقابل حکمت تو مانند یک مرده هستم که مرده شویی به دست او میرسد و هیچ سخنی ندارم.
آری آری پیش حکمش لال باش
میتی اندر کف غسال باش
هوش مصنوعی: بله، در برابر حکم او خاموش باش و مانند مردهای در دست غسلدهنده عمل کن.
نان خوریم از سفره ی احسان تو
آب نوشیم از کف عمان تو
هوش مصنوعی: ما از بخشش و مهربانی تو نان میخوریم و از دست تو آب مینوشیم.
دیده گر بینا زبان گویا ز توست
دست اگر گیرا و یا پویا ز توست
هوش مصنوعی: اگر چشم تو بینا باشد و زبان تو گویا، این از توست. اگر دست تو قادر و فعال باشد، باز هم این از توست.
دیده ها از نور رویت روشن است
سینه ها از آب جویت گلشن است
هوش مصنوعی: چشمها به خاطر نور صورت تو درخشان شدهاند و دلها به دلیل آب چشمهات، مانند باغی سرسبز و شاداب هستند.
صبح خندان روز روشن از تو شد
ظلمت شب پرده افکن از تو شد
هوش مصنوعی: صبحی شاداب و روشن به خاطر تو پدیدار شد و تاریکی شب به واسطه تو کنار رفت.
ماه از امر تو مشعل دار شد
مهر از حکم تو خوانسالار شد
هوش مصنوعی: ماه به خاطر فرمان تو مانند یک چراغ درخشان شد و خورشید به برکت حکم تو مانند رییس خوانها گردید.
ز امر تو بسته کمر از کهکشان
بر میان از بهر خدمت آسمان
هوش مصنوعی: به خاطر خواسته تو، خود را همچون کهکشان برای خدمت به آسمان آماده کردهام.
ابر را سقای بستان کرده ای
باد را فراش دوران کرده ای
هوش مصنوعی: تو باران را از ابر میگیری و با باد، به زندگی و زمانه جان میبخشی.
دانه مان را تو برآوردی ز خاک
میوه مان را تو نمودی از شتاک
هوش مصنوعی: تو دانه ما را از خاک رویاندی و میوه ما را از ساقه نشان دادی.
خون ز امرت بهر کودک شیر شد
کودک یک روزه پستان گیر شد
هوش مصنوعی: به خاطر درخواست شما، به زبان ساده میتوان گفت: برای تأمین نیازهای کودک، تلاش و کوشش زیادی انجام میشود و در نهایت، کودک به چیزی که نیاز دارد میرسد.
کودکان را گریه تو آموختی
دایه را دل از برایش سوختی
هوش مصنوعی: تو به کودکان یاد دادی که گریه کنند و دایه به خاطر آنها دلش دچار درد و رنج شد.
نافه خوشبو شد ز عطرستان تو
سرخ رو گل از نگارستان تو
هوش مصنوعی: عطر تو باعث شده که گلی خوشبو و زیبا از باغ تو سر برآورد.
نعره رعد از نهیب قدرتوست
خنده ی برق از امید رحمت است
هوش مصنوعی: صدای رعد به دلیل قدرت توست و درخشش برق نشانهای از امید به رحمت تو است.
تو بهار آوردی از دنبال دی
آق سنقر را قراسنقر ز پی
هوش مصنوعی: تو بهاری را با خود آوردی، بعد از آن دی، که مرغابی سیاه در پی توست.
نغمه ی بلبل از آن آوازهاست
عود و بربط زخمه ای زان سازهاست
هوش مصنوعی: صدای بلبل یکی از زیباترین آوازهاست و عود و بربط هم سازهایی هستند که با نواختن ضربهای، موسیقی را ایجاد میکنند.
چهر خوبان را تو زیبا ساختی
سرو قدان را تو قد افراختی
هوش مصنوعی: تو زیبایی چهره خوبان را به کمال رساندی و قامت سروها را با هنر خود بلند و افراشته کردی.
زلف خوبان را تو دادی پیچ و تاب
چشم مستان را تو پیمودی شراب
هوش مصنوعی: خوشگلا زلفهای خود را به زیبایی پیچ و تاب دادی، و چشمان شاداب را با شراب پر کردی.
یکدرختی بار آوردی به ناز
دادیش از حسن و زیبایی طراز
هوش مصنوعی: تو یک درختی را پرورش دادهای که با ناز و زیبایی بسیار، میوهای شیرین و خوشمزه به بار آورده است.
هم از آن عناب روید کین لبست
سیب رنگین آورد کین غبغب است
هوش مصنوعی: همانطور که عناب از زمین میروید و میبالد، این هم نشاندهندهی این است که لبهای زیبا و رنگین به ما کمکی میکنند و جلوهای جذاب به چهره میبخشند.
نار بار آرد که این پستان بود
فندق آرد کاین سر انگشتان بود
هوش مصنوعی: میتوان گفت که فردی که از پستان مادر تغذیه میکند، به مانند فندقی است که درون یک پوست سخت نهفته شده است و انگشتان دست او به مانند نگهدارندهای برای آن فندق عمل میکنند. این تصویر نشان دهندهی ارتباط عمیق و مهم بین مادر و فرزند است.
داد بادام دو چشمش نام شد
گل ثمر آورد و رخ گلفام شد
هوش مصنوعی: چشمهای او به شکل بادام است و به همین خاطر به خاطر زیباییاش به گل تشبیه شده است. این زیبایی باعث شده که چهرهاش مانند گلی خوشبو و دلانگیز شود.
غنچه ی نشکفته سر زد آن که این
آن دهانست ای هزاران آفرین
هوش مصنوعی: غنچهای که هنوز باز نشده، با این حال، از او صدای زیبا و دلنشینی به گوش میرسد. این نشاندهندهی زیبایی و شکوهی است که در وجودش نهفته است و شایستهی تحسینهای بسیار است.
نار و جنت خوب و بد بالا و پست
هرچه هست از توست ای تو هرچه هست
هوش مصنوعی: هرچه در دنیا وجود دارد، چه خوب و چه بد، در بالا و پایین، همه چیز از توست. ای تو، مظهر همه چیز.
هرچه خواهی کن که یارای سخن
نیست کس را کاین مکن یا آن بکن
هوش مصنوعی: هر چه میخواهی انجام بده، زیرا هیچکس توانایی گفتن آن را ندارد. بنابراین، این کار را انجام بده یا آن کار را.
آشکار است ای صفایی پر مگوی
از چراغی آفتابی را مجوی
هوش مصنوعی: ظاهر امر مشخص است؛ ای کسی که در جستجوی حقیقتی روشن هستی، از چراغی که نورش کم است، غافل مباش.
این بیان که طاقدیسش نام شد
مرغ دلها جمله اش در دام شد
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که زیبایی و شگفتی خاصی که به طاقدیس بخشی از وجود او داده شده، باعث شده است که دلها را به خود جذب کند و در نهایت همه آنها در دام این جذابیت گرفتار شوند.
صد کتاب دیگرش گر ضم شود
شکر حق که اندر آن مدغم شود
هوش مصنوعی: اگر صد کتاب دیگر هم به آن اضافه شود، مهم نیست؛ چون حقیقت شیرین خداوند در آن نهفته است.
مخلصا از موج این دریا به جوی
باقی احوال عارف باز گوی
هوش مصنوعی: سخن این است که با صداقت و از عمق دریا، وضعیت یک عارف را به یادگار برای دیگران بگویید.