بخش ۷۱ - حکایت آن شخص که مرید صوفیان شد و به واسطه اعمال آنها نادم گردید
ساده مردی بود از اهل سداد
بود او از صوفیان نیک اعتقاد
صوفئی هر گوشه ای کردی سراغ
از ارادت تاختی سویش به راغ
خدمتش را روز و شب بسته کمر
بود آن سنی و آن صوفی عمر
دیدمش یک روزی اندر محفلی
خون ز دست صوفیان بودش دلی
لعن کردی صوفی و صوفی پرست
بلکه بر شهری که یک صوفیش هست
گفتمش خیر است برگو ای اخی
تا چه دیدی زین گروه دوزخی
گفت بود اندر محله ی صوفیان
صوفئی افزون مقامش از بیان
چون سلفخانی کشیده سر بخویش
بر دهان خویشتن بسته لویش
گه کشید آهی و جنبانید سر
گه به عبرت بر فلک کردی نظر
ای خوشا چشمی که عبرت بین بود
عبرت از نیک و بدش آیین بود
می نبیند جز به چشم اعتبار
پند آموزد ز دور روزگار
چشم عبرت بین مبارک دیده ای ست
مرد عبرت گیر فرخ بنده ای ست
در امامت صوفیک در پنجگاه
خلق بر پاکی دامانش گواه
من هم او را ز اولیا پنداشتم
تخم اخلاصش به سینه کاشتم
سالها در خدمتش بسته میان
خدمتش را ملتزم چون بندگان
آستانش رفتمی هر بامگاه
راستادش بردمی هر شامگاه
یک شبانگاهی مرا کاری فتاد
کش نبردم اول شب راستاد
چون زکار خویشتن پرداختم
تاتلی بگرفته سویش تاختم
در تمام راه با خود در عتاب
کای دریغا دیر ماندم از صواب
زین تغافل در تحسر بودمی
دست برهم از تأسف سودمی
کای دریغا دیوم از ره دور کرد
روز ما را چون شب دیجور کرد
ای دریغا گرسنه ماند آن ولی
وین خورشها ماند اندر تاتلی
خانقاهش دور بود از مردمان
گوشه ای بگرفته بود از این و آن
هان و هان زین قوم مردم دور باش
چون خضر از دیدها مستور باش
تا توانی ای برادر زینهار
گوشه گیر از این گروه تندبار
عزتی گر هست اندر عزلت است
صحبت این قوم نادان ذلت است
تا رسیدم خانقه در بسته بود
مرغ هوش از دام سرها رسته بود
صوفی اندر خواب و شب بیگاه بود
ای دریغا چشم او بر راه بود
حلقه گر بر در زنم این خانه را
می کنم بیدار این فرزانه را
کرده شبها را بروز این پاکباز
در خضوع و در خشوع و در نیاز
لحظه ی خوابست بیدارش مکن
محو روی او است هشیارش مکن
خواب باشد روح عارف را وصال
با خیال دوست گیرد اتصال
باز گردم گر به منزلگاه خود
گرسنه شاید که او بیدار شد
با خیال خود من اندر گفتگو
روح صوفی باز گردد از هتو
بانگ برزد امردی را باز کار
کش همی پرورد او را بهرکار
کای پسر برخیز تا جلقی زنیم
جلقی اندر پرده ی دلقی زنیم
پس الف کوفیش اندر کاف کرد
چون خود او را صوفی بس صاف کرد
لنبه اش را الفیه ترقیم کرد
نحو دیگر نحویش تعلیم کرد
معنی الفیه اش در دل نشاند
آن پسر الفیه و شلفیه خواند
از پس یوخه بخواب اندر شدند
باز اندر عالم دیگر شدند
من سر انگشت تحیر در دهان
مانده برجا خشک مبهوت زکان
ساعتی حیران نشستم بر زمین
کردمی مرصوفیان را آفرین
این به بیداریست یارب یا بخواب
خواب هم باشد نباشد غیر خواب
کامد آن خنجر ز خواب و برنشست
کای لق اینک وقت جلق دیگر است
بار دیگر خواست آن صوفی شوم
داد داد از سنت قوم سدوم
طاقتم شد طاق و دل بیتاب شد
مرد صوفی باز اندر خواب شد
من نهاده سر به دیواری ز غم
از گذشته در فسوس و در ندم
ای دریغا وقت خود کردم تباه
ای دریغ و درد کافتادم ز راه
ای دریغا عمر من بر باد رفت
در گزاف لاف این شیاد رفت
گر علومم سربسر باشد چنین
واثبور و وا حنین و وا انین
در تأسف من که باز آن نابکار
جست از خواب و بخواند آن پیشکار
رو به فقه مالکی آورد زود
بار دیگر بر یکی صفری فزود
شد چه یک صوفی در این بوته هزار
معنی الفیه گردید آشکار
طاقتم دیگر نماند و اصطبار
حلقه بر در کوفتم بی اختیار
گفت صوفی بر در این خانه کیست
مطلب او ز اهل حق این وقت چیست
مطلبش ارشاد باشد یا دعا
کس نجوید غیر این ز اهل خدا
گفتمش من کی سر اهل یقین
پیشوای صوفیان پاک دین
گفت از کی آمدی برگو درست
گفتمش کی عارف از جلق نخست
زینهار ای جان من هشیار شو
واقف از پیش و پس هر کار شو
دیدهای دور بین پندار توست
گوشها بر رخنه دیوار توست
دوربینان در کمینگاه تو اند
تیزهوشان کارآگاه تو اند
ای برادر هان و هان باهوش باش
پای تا سر چشم باش و گوش باش
محتسب بنشسته در بازارها
آگهست از کارها و بارها
اینک از قرآن ما لفظی بخوان
ان ربک هم لبالمرصاد دان
آسمان را از کواکب دیدهاست
روز و شب بینای کار و بار ماست
باد نمام است ای کو یا خموش
صبح غماز است ای شبرو بکوش
هربن مویی تورا جاسوسهاست
هر نگاهت را نظرها در قفاست
نی خطا گفتم خطا جاسوس کیست
پرده کو پنهان کجا مستور چیست
پرده ای گر هست پیش چشم ماست
ما چنان دانیم چیزی در حیاست
گر کند فریاد هنگام سخن
چونکه داند هرکسی چون خویشتن
گربه را چون دید موش از اضطراب
چشم خود برهم نهد با صد شتاب
نا نبیند گربه را او ای عجب
این مسبب از کجا و این سبب
بخش ۷۰ - در نکوهش صوفیان این زمان و نارسا بودن افعال با اقوالشان: هیچ دانی چیست صوفی مشربیبخش ۷۲ - در نکوهش فقهای بی عمل: وان دگر خود را فقیه شهر خواند
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ساده مردی بود از اهل سداد
بود او از صوفیان نیک اعتقاد
هوش مصنوعی: مردی بیپیرایه و بیآلایش بود که از افراد درستکار و با ایمان به اصول اخلاقی برخوردار بود و از جمع صوفیان نیکو نظر به شمار میآمد.
صوفئی هر گوشه ای کردی سراغ
از ارادت تاختی سویش به راغ
هوش مصنوعی: صوفی در هر گوشه ای که رفت، به دنبال ارادت و محبت به او بود و با شوق و اشتیاق به سوی آن مکان حرکت کرد.
خدمتش را روز و شب بسته کمر
بود آن سنی و آن صوفی عمر
هوش مصنوعی: او روز و شب خود را به خدمت او اختصاص داده و به روحانی بودن و سنّی بودنش افتخار میکند.
دیدمش یک روزی اندر محفلی
خون ز دست صوفیان بودش دلی
هوش مصنوعی: روزی در جایی دیدمش که دلش از غم و ناراحتی ناشی از رفتار صوفیان پر بود و به نوعی خونخوار شده بود.
لعن کردی صوفی و صوفی پرست
بلکه بر شهری که یک صوفیش هست
هوش مصنوعی: ای صوفی و پیروان صوفی، تو خود را ملعون کن، زیرا به جای این که به عیبجویی از صوفیها بپردازی، بهتر است به شهری فکر کنی که تنها یک صوفی در آن وجود دارد.
گفتمش خیر است برگو ای اخی
تا چه دیدی زین گروه دوزخی
هوش مصنوعی: به او گفتم: آیا حالا که با این جمع پلید روبهرو هستی، چه چیزی را مشاهده کردهای؟
گفت بود اندر محله ی صوفیان
صوفئی افزون مقامش از بیان
هوش مصنوعی: در محلهی صوفیان، شخصیتی وجود دارد که مقام و منزلتش فراتر از آن است که بتوان به آسانی آن را توصیف کرد.
چون سلفخانی کشیده سر بخویش
بر دهان خویشتن بسته لویش
هوش مصنوعی: وقتی که فردی به خود فخر میفروشد و در این حین دهانش را به روی خودش بسته است.
گه کشید آهی و جنبانید سر
گه به عبرت بر فلک کردی نظر
هوش مصنوعی: گاهی آهی کشید و سری جنباند و گاهی با نگاهی عبرتآمیز به آسمان نگاه کرد.
ای خوشا چشمی که عبرت بین بود
عبرت از نیک و بدش آیین بود
هوش مصنوعی: چقدر خوب است چشمی که بتواند عبرت بگیرد و از خوبیها و بدیها یاد بگیرد.
می نبیند جز به چشم اعتبار
پند آموزد ز دور روزگار
هوش مصنوعی: تنها از طریق دیدگاه معتبر میتوان درسهایی از زمان و تجربهها گرفت.
چشم عبرت بین مبارک دیده ای ست
مرد عبرت گیر فرخ بنده ای ست
هوش مصنوعی: چشمی که بتواند با عبرت نگاه کند، خوشبخت است و مردی که از این عبرت بهره میبرد، فردی خوشبخت و شایسته است.
در امامت صوفیک در پنجگاه
خلق بر پاکی دامانش گواه
هوش مصنوعی: در مقام رهبری روحانیان، در میان مردم، تقوای او به وضوح و روشنی نمایان است.
من هم او را ز اولیا پنداشتم
تخم اخلاصش به سینه کاشتم
هوش مصنوعی: من از همان ابتدا او را از دوستان خالص خود تصور میکردم و احساس میکردم که باید محبت و صداقت او را در دل پرورش دهم.
سالها در خدمتش بسته میان
خدمتش را ملتزم چون بندگان
هوش مصنوعی: سالها در خدمت او بودهام و به خاطر این خدمت، خود را مانند بندهها متعهد و پایبند میدانم.
آستانش رفتمی هر بامگاه
راستادش بردمی هر شامگاه
هوش مصنوعی: هر شب به درگاهش میروم و هر شامگاه به یاد او میافتم.
یک شبانگاهی مرا کاری فتاد
کش نبردم اول شب راستاد
هوش مصنوعی: در یک شب، مشکلی برای من پیش آمد که نتوانستم آن را در آغاز شب حل کنم.
چون زکار خویشتن پرداختم
تاتلی بگرفته سویش تاختم
هوش مصنوعی: وقتی که به امور خود رسیدگی کردم، به سمت او رفتم و خواستم که به او نزدیک شوم.
در تمام راه با خود در عتاب
کای دریغا دیر ماندم از صواب
هوش مصنوعی: در طول مسیر، مدام با خودم در حال گفتوگو بودم و از اینکه چرا برای تصحیح خودم دیر اقدام کردم، غصه میخوردم.
زین تغافل در تحسر بودمی
دست برهم از تأسف سودمی
هوش مصنوعی: از این بیتوجهی، در حسرت ماندم و اگر میتوانستم، از روی تأسف دستانم را به هم میزد.
کای دریغا دیوم از ره دور کرد
روز ما را چون شب دیجور کرد
هوش مصنوعی: ای کاش! امروز، به فاصلهای دور، روز ما را مانند شبی تاریک و ناگوار تبدیل کرد.
ای دریغا گرسنه ماند آن ولی
وین خورشها ماند اندر تاتلی
هوش مصنوعی: افسوس که ولی و راهنما در گرسنگی باقی ماند و همچنان این خوراکها در دست عدهای تنگنظر باقی ماند.
خانقاهش دور بود از مردمان
گوشه ای بگرفته بود از این و آن
هوش مصنوعی: خانقاه او از مردم دور بود و گوشهای را به تنهایی انتخاب کرده بود که از دیگران جدا شود.
هان و هان زین قوم مردم دور باش
چون خضر از دیدها مستور باش
هوش مصنوعی: هشدار! از این گروه مردم فاصله بگیر، مانند خضر که از دیدگان پنهان است، دوری کن.
تا توانی ای برادر زینهار
گوشه گیر از این گروه تندبار
هوش مصنوعی: تا جایی که میتوانی، ای برادر، از این گروه تندخو دوری کن و خود را از آنان دور نگهدار.
عزتی گر هست اندر عزلت است
صحبت این قوم نادان ذلت است
هوش مصنوعی: اگر عزتی وجود دارد، در کنار تنهایی و گوشهنشینی است. اما گفتگو با این مردم نادان، تنها رذالت و حقارت را به همراه دارد.
تا رسیدم خانقه در بسته بود
مرغ هوش از دام سرها رسته بود
هوش مصنوعی: وقتی به خانقاه رسیدم، در آن بسته بود و افراد با هوش و ذکاوت از همه جا دور شده بودند.
صوفی اندر خواب و شب بیگاه بود
ای دریغا چشم او بر راه بود
هوش مصنوعی: صوفی در خواب و در تاریکی شب بود، اما افسوس که چشمان او به راه نگاه میکرد.
حلقه گر بر در زنم این خانه را
می کنم بیدار این فرزانه را
هوش مصنوعی: اگر به در این خانه ضربه بزنم، میتوانم این خانه را بیدار کنم و حضور این حکیم را به جا آورم.
کرده شبها را بروز این پاکباز
در خضوع و در خشوع و در نیاز
هوش مصنوعی: این شخص شبها را به صبح تبدیل کرده است، در حالی که با فروتنی و آرامش و دعا مشغول عبادت است.
لحظه ی خوابست بیدارش مکن
محو روی او است هشیارش مکن
هوش مصنوعی: در این لحظه که در حال خواب است، او را بیدار نکن. نگاهش کاملاً بر روی محبوبش متمرکز است، پس نگذار که هوشیار شود.
خواب باشد روح عارف را وصال
با خیال دوست گیرد اتصال
هوش مصنوعی: روح عارف در خواب، به وصال با خیال محبوب دست مییابد و این ارتباط را تجربه میکند.
باز گردم گر به منزلگاه خود
گرسنه شاید که او بیدار شد
هوش مصنوعی: اگر به خانهام برگردم، شاید در حال گرسنگی آنجا بیدار باشد.
با خیال خود من اندر گفتگو
روح صوفی باز گردد از هتو
هوش مصنوعی: با تفکرات خودم در گفتگو، روح صوفی از حالت غفلت خارج میشود و به آگاهی میرسد.
بانگ برزد امردی را باز کار
کش همی پرورد او را بهرکار
هوش مصنوعی: صدایی از جوانی شنید که کارهایش را دوباره آغاز کرد و او را برای کارهایش پرورش داد.
کای پسر برخیز تا جلقی زنیم
جلقی اندر پرده ی دلقی زنیم
هوش مصنوعی: بسیار خوب، آنچه گفته شده به معنای این است که شخصی دیگر را دعوت میکند تا از یک فعالیت خندهدار و شاید غیرمعمول لذت ببرند، که در آن نشانههایی از شوخی و بازیگوشی وجود دارد. به نوعی، این عبارت به تفریحات و لحظات شاد و بیخیالی اشاره دارد.
پس الف کوفیش اندر کاف کرد
چون خود او را صوفی بس صاف کرد
هوش مصنوعی: سپس حرف «الف» در کاف قرار گرفت، زیرا خود او را عارف و خوشنیت ساخت.
لنبه اش را الفیه ترقیم کرد
نحو دیگر نحویش تعلیم کرد
هوش مصنوعی: او لباسی به تن کرده که نشاندهندهی علم و دانش اوست و به شیوهای دیگر، او را به آموزش و یادگیری در عرصه زبان و ادب سوق داده است.
معنی الفیه اش در دل نشاند
آن پسر الفیه و شلفیه خواند
هوش مصنوعی: آن پسر معانی الفیه را در دل خود جای داد و الفیه و شلفیه را خواند.
از پس یوخه بخواب اندر شدند
باز اندر عالم دیگر شدند
هوش مصنوعی: پس از این که از خواب بیدار شدند، دوباره به دنیای دیگری وارد شدند.
من سر انگشت تحیر در دهان
مانده برجا خشک مبهوت زکان
هوش مصنوعی: فکری در ذهنم مانده و به شدت متحیر هستم، مانند کسی که با دهانی باز و بدون این که چیزی بگوید، فقط به حالت حیرت ایستاده است.
ساعتی حیران نشستم بر زمین
کردمی مرصوفیان را آفرین
هوش مصنوعی: مدتی طولانی در حالتی متعجب و گیج روی زمین نشستم و به مرصوفیان (پوشندگان لباسهای خاص) احترام و تحسین کردم.
این به بیداریست یارب یا بخواب
خواب هم باشد نباشد غیر خواب
هوش مصنوعی: ای کاش این حالتی که دارم، حالت بیداری است یا خواب؟ ولی در هر صورت فقط خواب باشد و هیچ چیز دیگری نباشد.
کامد آن خنجر ز خواب و برنشست
کای لق اینک وقت جلق دیگر است
هوش مصنوعی: خنجر از خواب بیدار شد و به صورت فعال درآمد، و گفت: «ای لذتبخش، اینک زمان لذت دیگری فرارسیده است.»
بار دیگر خواست آن صوفی شوم
داد داد از سنت قوم سدوم
هوش مصنوعی: آن صوفی دوباره تصمیم گرفت که به خود بگوید، از رفتار و سنتهای قوم ستمگر و فاسد دوری کند.
طاقتم شد طاق و دل بیتاب شد
مرد صوفی باز اندر خواب شد
هوش مصنوعی: تحمل من تمام شد و قلبم بیتاب گردید. مرد عارف دوباره به خواب رفت.
من نهاده سر به دیواری ز غم
از گذشته در فسوس و در ندم
هوش مصنوعی: من از شدت غم و اندوه، سرم را به دیواری تکیه دادهام و در یاد خاطرات گذشته غرق شدهام.
ای دریغا وقت خود کردم تباه
ای دریغ و درد کافتادم ز راه
هوش مصنوعی: آه، چه حیف که وقت خود را تلف کردم. آه و افسوس که از مسیر درست منحرف شدم.
ای دریغا عمر من بر باد رفت
در گزاف لاف این شیاد رفت
هوش مصنوعی: ای کاش عمر من به هدر نمیرفت، آنهم در حاشیهسازی و حرفهای بیمعنا از این فریبکار.
گر علومم سربسر باشد چنین
واثبور و وا حنین و وا انین
هوش مصنوعی: اگر تمام دانش من این گونه باشد، وا حسرت و وا ناله است و وا اندوه.
در تأسف من که باز آن نابکار
جست از خواب و بخواند آن پیشکار
هوش مصنوعی: در حسرت این که آن بیرحم دوباره از خواب بیدار شده و کارگزارش را فرا میخواند.
رو به فقه مالکی آورد زود
بار دیگر بر یکی صفری فزود
هوش مصنوعی: او به سرعت به فقه مالکی روی آورد و دوباره بر یک سفره چیزی افزود.
شد چه یک صوفی در این بوته هزار
معنی الفیه گردید آشکار
هوش مصنوعی: یک عارف در این موضوع به هزاران معنا دست یافت و همه آنها به وضوح نمایان شدند.
طاقتم دیگر نماند و اصطبار
حلقه بر در کوفتم بی اختیار
هوش مصنوعی: دیگر تحملم تمام شده است و بدون اراده به در خانه کوفه میکوبم.
گفت صوفی بر در این خانه کیست
مطلب او ز اهل حق این وقت چیست
هوش مصنوعی: صوفی در دروازه این خانه میگوید: چه کسی در اینجا است و موضوع او از اهل حق در این موقعیت چیست؟
مطلبش ارشاد باشد یا دعا
کس نجوید غیر این ز اهل خدا
هوش مصنوعی: اگر موضوع سخن یا دعا باشد، هیچ کس جز افراد خداشناس به دنبال چیزی دیگر نیست.
گفتمش من کی سر اهل یقین
پیشوای صوفیان پاک دین
هوش مصنوعی: به او گفتم من چه زمانی رهبر و پیشوای افرادی هستم که به یقین رسیدهاند و در مسیر ایمان و پاکی گام برمیدارند.
گفت از کی آمدی برگو درست
گفتمش کی عارف از جلق نخست
هوش مصنوعی: بگو از کجا آمدی، من هم درست به تو پاسخ میدهم. میدانم که عارف در ابتدا از خودخواهی و نفسپرستی رهایی نمییابد.
زینهار ای جان من هشیار شو
واقف از پیش و پس هر کار شو
هوش مصنوعی: ای جان من، هوشیار باش! در هر کاری که پیش رویت است، از حال و آینده آن آگاه باش.
دیدهای دور بین پندار توست
گوشها بر رخنه دیوار توست
هوش مصنوعی: چشمهایت تنها در تصورات تو هستند و گوشهایت به صداهای دیوار وظیفه دارند.
دوربینان در کمینگاه تو اند
تیزهوشان کارآگاه تو اند
هوش مصنوعی: نگهبانان و دیدهبانان در جایی که تو هستی، با دقت و هوشیاری در حال نظارت و بررسیاند.
ای برادر هان و هان باهوش باش
پای تا سر چشم باش و گوش باش
هوش مصنوعی: ای برادر، مراقب باش و هوشیار. تمام وجودت را به دقت و شنیدن معطوف کن.
محتسب بنشسته در بازارها
آگهست از کارها و بارها
هوش مصنوعی: مامور نظارت در بازارها نشسته و از معاملات و فعالیتها مطلع است.
اینک از قرآن ما لفظی بخوان
ان ربک هم لبالمرصاد دان
هوش مصنوعی: اینک از قرآن ما جملهای بگو که پروردگارت همیشه آماده و مراقب است.
آسمان را از کواکب دیدهاست
روز و شب بینای کار و بار ماست
هوش مصنوعی: آسمان که مملو از ستارههاست، دائماً به تماشای فعالیتها و کارهای ما نشسته است.
باد نمام است ای کو یا خموش
صبح غماز است ای شبرو بکوش
هوش مصنوعی: ای باد، تو خبررسانی هستی؛ ای کوه، تو سکوت میکنی. صبح، رازها را فاش میکند و ای شبرو، بکوش که رازهای شب را نگه داری.
هربن مویی تورا جاسوسهاست
هر نگاهت را نظرها در قفاست
هوش مصنوعی: هر مو از تو رازدار دارد و هر نگاهت مانند دامی است که در آن نظرات دیگران محبوس شدهاند.
نی خطا گفتم خطا جاسوس کیست
پرده کو پنهان کجا مستور چیست
هوش مصنوعی: من به اشتباه سخنی گفتم، حالا کسی را نام ببر که کار زشت را انجام داده است. پرده کجاست و چیزی که پنهان است کدام است؟
پرده ای گر هست پیش چشم ماست
ما چنان دانیم چیزی در حیاست
هوش مصنوعی: اگر پردهای در برابر دیدگان ما وجود دارد، ما اینگونه فکر میکنیم که آنچه پشت آن است، ناشناخته و پنهان است.
گر کند فریاد هنگام سخن
چونکه داند هرکسی چون خویشتن
هوش مصنوعی: اگر کسی در هنگام صحبت فریاد بزند، چون میداند که هر شخصی مانند خودش است.
گربه را چون دید موش از اضطراب
چشم خود برهم نهد با صد شتاب
هوش مصنوعی: موش وقتی گربه را میبیند، از ترس چشمهایش را میبندد و با عجله فرار میکند.
نا نبیند گربه را او ای عجب
این مسبب از کجا و این سبب
هوش مصنوعی: عجب است که چگونه این عامل و این دلیل با هم ارتباط دارند، انگار که هیچ کس توجهی به آن ندارد.