بخش ۶۴ - حکایت آمدن عرب شترسوار به شهر ری و سؤال اهل شهراز او و احوال کاروان آن عرب
آن عرب آمد به سوی شهر ری
از بنی قعقاع یا از اهل طی
کاروان ری سوی حج رفته بود
رازیان را آگهی زیشان نبود
رازیان بودند اندر روز و شب
هر طرف در جستجو و در طلب
چونکه دیدند آن عرب را بر جمل
جمله سوی او دویدند از عجل
کی برید خوش لقای نیکخوی
حال اهل قافله با ما بگوی
تو برید کاروان ماستی
هم بکار و بارشان داناستی
بازگو احوال دورافتادگان
وارهان جان از غم و لب از فغان
بازگو از محفل و یاران ما
گلرخان سرو بالایان ما
بازگو احوال ایشان ای بشیر
مژدگانی هرچه می خواهی بگیر
بازگو از نوجوانان چمن
وز گل و شمشاد و سرو و نسترن
شرح حال یثرب و بطحا بگوی
قصه یاران ما با ما بگوی
وز صفا و مروه با ما گو سخن
دل ز غم خالی کن و جان از محن
ای برید آخر خدا را همتی
زنده کن از مژده ی خود آیتی
ای تو با عیسای مریم همنفس
مرده ایم از بهر حق فریاد رس
زنده گردان این گروه مرده را
روح بخش این قالب افسرده را
الغرض بگرفته دورش اهل ری
زین نمط در گفتگو هریک به وی
این یکی پرسید احوال پدر
وان دگر حال برادر وان پسر
آن یکی از خال آن یک از عموی
وان ز مولی وان یکی دیگر ز شوی
مانده در حیرت عرب اندر میان
گه سوی این دید گاهی سوی آن
نی سخنشان فهم کردی آن غریب
نی در آنجا ترجمانی هم لبیب
نی خبر او را ز حال کاروان
نه از منی او را نه از مشعر نشان
گفت ما ادری و خلاق الجمیل
ما تقولون اذهبوا خل السبیل
چون شنیدند این سخن را آنهمه
در میانشان گشت پیدا همهمه
کاین سخن را چیست معنی و بیان
این خبر باشد یقین از کاروان
گفت آن یک از رفیقان عرب
مژدگانی از شما خواهد ذهب
اذهبوا یعنی ذهب آرید زود
تا بگویم حال شرح آن حدود
وان دگر گفت اذهبوا هست از ذهاب
رو بره آرید یعنی باشتاب
ره بپردازید از دزد و دغل
تا بیاید کاروانتان بی وحل
رهزنان بگرفته گرد کاروان
کاروان حیران میان رهزنان
گرد آرید میهمان هرجا هرو
سوی دزد کاروان آرید رو
گفت سیم اذهبوا یعنی رسید
کاروان اینک سوی ایشان روید
رو به استقبالشان آرید شاد
کاروانتان آمد اینک نیوراد
چارمین گفتا که یاویل و کرب
ما تقولون گوید این مرد عرب
مات از موتوست نزد ما زبان
موت مرگ آمد یقین ای رازیان
جامه ی ماتم کنون در بر کنید
موزه بردارید و مویه سر کنید
اهل ری بگرفته هریک مسلکی
هر گروهی تابع هم هم یکی
یک گروهی سوی دکانها روان
گشته تا آرند نقد شایگان
از برای مژدگانی بی حذر
بوته ها را جمله بگشودند در
آنچه از همرس که بدشان دست رس
جمله آوردند بی حیف مگس
وان گروه دیگر از جا خاستند
بر تن خود اسلحه آراستند
جمع شد فیلانی از نیوان ری
پر شده آن دشت و کوه از های و هی
بر فلک منجوقها افراختند
هایم و هامی به هامون تاختند
تا برآرند از همه دزدان دمار
خوار سازند آن گروه خارکار
جمع دیگر خانه ها آراستند
کوچه ها از خار و خس پیراستند
حلقه و دهلیز و برزن روفتند
طبل و کوس و دف بشادی کوفتند
مشعل و شمع و چراغ افروختند
هم به مجمر عود و عنبر سوختند
نوعروسان کرده هر هفت از شعف
جلوه گر از بام و از در هر طرف
کان عرب گفت آید امشب کاروان
نوجوانان کاروان را در میان
جوق دیگر کرده بر تن جامه چاک
کی دریغا کاروانشان شد هلاک
الغرض گردید برپا هایهوی
از حقیقت هیچکس نابرده بوی
اعتماد جملگی بر فهم خویش
مانده در قید خیال وهم خویش
کرده واقع را مطابق با خیال
جز خیال خود سگالیده محال
بر هوای خود کشد تأویل را
پشه سوی خود کشاند پیل را
مصحف و توریة و انجیل و زبور
حیث دارو همه کلایدور
وهم این یا وحی ربانی ست این
فهم این با مصحف ثانی ست این
جز سگاله نیستت آخر سگال
بر سگال خویشتن چندان مبال
ساختی تأویل واقع را طباق
با هوای خود نباشد جز نفاق
زاید از آن صد خلاف و صد خلل
رخنه ها یابد به ادیان و ملل
هان اگر مردی تو ای مسندنشین
فهم خود را ساز با واقع قرین
گر تو با واقع مطابق ساختی
فهم خود منجوق علم افراختی
پاک سازد آینه خاطر ز زنگ
تا حقیقت رخ نماید بیدرنگ
نیست فهمت غیر پندار و گمان
هان ز پندار از حقیقت وا ممان
این علومت نیست جز افسانه ای
رو بخوان افسانه بر دیوانه ای
این خیالاتت همه طیف المنام
دیده بگشایی نبینی غیر نام
کار فرما چونکه شد بیم و گمان
از حقیقت کی کسی یابد نشان
چون تورا استاد باشد غنجموش
کی توانی یافت سر تنکلوش
زین کمانها نزد ارباب خرد
لب مجنبان کابرویت می برد
می فریبی عامه را زاوهام خود
خویش را ز اضغاث و از احلام خود
هین نگر با خاصه این پندارها
دم مزن ز احلام با بیدارها
نزد موسی دم ز سحاری مزن
عنکبوتی گرد شهبازی متن
چون نشسته عیسی اندر بزمگاه
نبض قاروره تو از مرضی مخواه
برکشد داود چون نغمات را
سر مده این انکرالاصوات را
ای اصولی پیش جعفر دم مزن
از قیاس و رأی و استحسان و ظن
پرده برخیزد اگر از کارها
می شوی رسوا از این پندارها
سالها باشد که من هم ای رفیق
چون تو در دریای پندارم غریق
دفتری را گر ببینی ای همام
وهم در وهم است اول تا ختام
اندر او راقم بجز پندار نیست
راست می گویم مرا انکار نیست
کی حقیقت را ورق گنجا بود
صفحه اش را گر جهان پهنا بود
کی زبان خامه باشد آشنا
تا دهد شرح از حقیقت با شما
محرم این رازها نبود دو دل
آن دلی کان نیست جنس آب و گل
در خور این رازها هرگوش نیست
محرم این هوش جز بیهوش نیست
طوطیان فهمند سر هندیان
ماکیان را راز هندویان مخوان
با زنان میگو سخن از میل و خال
نی زآب و نیزه و جنگ و جدال
با حقیقت از حقیقت گو سخن
پیش اهل و هم از ایشان دم مزن
ای شکرها را به طوطی بخش و بس
طعم شکر را نداند جز مگس
ای خدا فریاد از این پندارها
زین گمان و وهم جان آزارها
پرده ی پندار ما صدپاره کن
وهم را از کوی ما آواره کن
باز گویم گفته ام هم بارها
دل بتنگ آمد از این پندارها
عمر در افسانه بگذشت ای دریغ
وقت زرع و دانه بگذشت ای دریغ
مانده ام تنها خدایا همدمی
سینه تنگی می کند کو محرمی
محرمی کو تا بگویم درد خویش
درد جان زار غم پردرد خویش
محرمی کو تا که با او ساعتی
خالی از اغیار سازم خلوتی
دامن خود زاب چشمان تر کنم
قصه ی پر غصه ی خود سر کنم
گویم او گرید به حال زار من
وانچه بر من آید از پندار من
ای حریفان کو بت طناز من
دوستان دل ز غم پرداز من
همتی شاید دل از غم واخریم
ره به کوی دلبر زیبا بریم
دل فدای آن بت نیکو کنیم
جان نثار افشان پای او کنیم
آنچه از خود جمله را یکسو نهیم
از خود و از هستی خود وارهیم
ساقیا برخیز و می در جام کن
فارغم از قید این اوهام کن
محفلی امشب ز نور آراستم
قدسیان را وعده آنجا خواستم
اهل محفل سربسر کروبیان
پیشکارانش همه روحانیان
ساقیا صهبای روحانی بده
می بیاد آنکه می دانی بده
می به جام من به یاد یار کن
فارغم زین عالم پندار کن
جرعه ای زان لعل ربانی بده
گر نخواهی فاش پنهانی بده
نیست فرصت تا بریزم خم به جام
رحمتی فرما بریزم خم به کام
خم هم از دل برنمی دارد غمی
ای دریغا گر ز می بودم یمی
ساقیا می در قدح کن بی درنگ
شیشه ی تقوای ما را زن به سنگ
ساقیا امشب مبارک محفلی ست
رحم بر ما کن نه ما را هم دلی ست
محفل خاص است در وی اهل راز
فرصتوست در دست شبهای دراز
باده پیمایی بیا آغاز کن
هم گره از زلف جانان باز کن
طره اش را مشک عنبر برفشان
عود و صندل هم به مجمر برفشان
مطربا امشب نوایی ساز کن
نغمه ای بر یاد او آغاز کن
نغمه ای برکش بیاد دلبران
تا نثار آریم جان و دل بران
امشب ای ساقی بدور انداز جام
مثل ذاک اللیل ما جازالمنام
ای بسی شبها که ما خواهیم خفت
زشت و زیبا ای بسی خواهیم گفت
گو یک امشب چشم ما بیدار باش
امشبی محو جمال یار باش
ای صفایی تو در این بزم و خیال
آن زن زاهد گرسنه در جدال
بخش ۶۳ - جواب دادن مرد عارف زن خود را: گفت زن را مرد عارف در جواببخش ۶۵ - تتمه جواب مرد عارف زن را: گو به زن آخر چه گفت آن مؤتمن
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
آن عرب آمد به سوی شهر ری
از بنی قعقاع یا از اهل طی
هوش مصنوعی: یک عرب از قوم قعقاع یا از اهالی طای به سمت شهر ری آمد.
کاروان ری سوی حج رفته بود
رازیان را آگهی زیشان نبود
هوش مصنوعی: کاروانی که به سوی ری میرفت تا به حج برود، خبری از رازیان نداشت.
رازیان بودند اندر روز و شب
هر طرف در جستجو و در طلب
هوش مصنوعی: در هر روز و شب، گروهی از رازجویان در حال گشت و گذار و جستجوی حقیقت بودند.
چونکه دیدند آن عرب را بر جمل
جمله سوی او دویدند از عجل
هوش مصنوعی: وقتی آن عرب را دیدند، به سرعت به سمت او دویدند.
کی برید خوش لقای نیکخوی
حال اهل قافله با ما بگوی
هوش مصنوعی: کیست که حال دلخوش و خوشمنظر و نیکو را در میان قافله با ما در میان بگذارد؟
تو برید کاروان ماستی
هم بکار و بارشان داناستی
هوش مصنوعی: تو به کاروان ما که مشغول کار و بار خود هستند، آگاهی و تسلط داری.
بازگو احوال دورافتادگان
وارهان جان از غم و لب از فغان
هوش مصنوعی: حالتهای کسانی که دور افتادهاند را بیان کن تا دل را از اندوه آزاد کرده و از فریاد و ناله دور سازد.
بازگو از محفل و یاران ما
گلرخان سرو بالایان ما
هوش مصنوعی: از دور و بر دوستان و جمع دوستان مان بگو، از گلرخان و معشوقههای زیبا روی ما.
بازگو احوال ایشان ای بشیر
مژدگانی هرچه می خواهی بگیر
هوش مصنوعی: ای مژدهدهنده، تو احوال این افراد را بازگو کن و هر چیزی که میخواهی، بگیر.
بازگو از نوجوانان چمن
وز گل و شمشاد و سرو و نسترن
هوش مصنوعی: از جوانان چمن بگو، از گلها، شمشادها، سروها و نسترنها.
شرح حال یثرب و بطحا بگوی
قصه یاران ما با ما بگوی
هوش مصنوعی: در مورد وضعیت یثرب و سرزمین بطحا صحبت کن و داستان دوستان ما را با ما بازگو کن.
وز صفا و مروه با ما گو سخن
دل ز غم خالی کن و جان از محن
هوش مصنوعی: از صفا و مروه درباره ما صحبت کن، دل را از غم خالی کن و جان را از رنج و سختی آزاد کن.
ای برید آخر خدا را همتی
زنده کن از مژده ی خود آیتی
هوش مصنوعی: ای خدا، خواهش میکنم که ارادهات را زنده کن و نشانهای از بخششات را به ما نشان بده.
ای تو با عیسای مریم همنفس
مرده ایم از بهر حق فریاد رس
هوش مصنوعی: ای تو که با عیسای مریم هم نفس هستی، ما به خاطر حق و حقیقت جان دادهایم و فریاد خواهی داریم.
زنده گردان این گروه مرده را
روح بخش این قالب افسرده را
هوش مصنوعی: این شعر به فردی اشاره دارد که میتواند به کسانی که از نظر روحی و روانی زندگی را در خود حس نمیکنند، جان تازهای ببخشد و به آنها انگیزه و انرژی دهد. به عبارتی دیگر، این فرد توانایی دارد که روح را به زندگی بازگرداند و زندگی را به افرادی که دچار کسالت و افسردگی شدهاند، بازگرداند.
الغرض بگرفته دورش اهل ری
زین نمط در گفتگو هریک به وی
هوش مصنوعی: نکته این است که اهل ری گرد او جمع شدهاند و هر کدام در حال گفتگو درباره او هستند.
این یکی پرسید احوال پدر
وان دگر حال برادر وان پسر
هوش مصنوعی: یکی از آنها دربارهی حال پدر سوال میکند و دیگری دربارهی حال برادر و آن پسر صحبت میکند.
آن یکی از خال آن یک از عموی
وان ز مولی وان یکی دیگر ز شوی
هوش مصنوعی: این جمله به توصیف روابط خانوادگی و نسبتها میپردازد. به شکلی که شخصی از خال (نقطهای روی پوست) یکی از افراد، از عمو (برادر پدر) یکی دیگر و از مولی (سرپرست یا صاحب) شخصی دیگر و از شوهر (همسر) شخص دیگر صحبت میکند. به عبارتی دیگر، این ارتباطات و نسبتهای مختلف میان افراد را نشان میدهد.
مانده در حیرت عرب اندر میان
گه سوی این دید گاهی سوی آن
هوش مصنوعی: عرب در حالتی از حیرت و تفکر قرار دارد و نمیداند به کدام طرف نگاه کند؛ گاهی به یک سو و گاهی به سوی دیگر.
نی سخنشان فهم کردی آن غریب
نی در آنجا ترجمانی هم لبیب
هوش مصنوعی: تو سخن آن افراد غریب را درک کردهای، اما در آنجا کسی نیست که توانایی ترجمه آن را داشته باشد.
نی خبر او را ز حال کاروان
نه از منی او را نه از مشعر نشان
هوش مصنوعی: هیچ خبری از حال کاروان ندارم، نه خودم و نه نشانهای از مشعر که نشانگر او باشد.
گفت ما ادری و خلاق الجمیل
ما تقولون اذهبوا خل السبیل
هوش مصنوعی: در این متن، بیانگر این است که شخصی میگوید من چه میدانم و به خلاقیت زیبای شما گوش میدهم. پس از آن به دیگران میگوید که راه خود را پیش بگیرند و از اینجا بروند.
چون شنیدند این سخن را آنهمه
در میانشان گشت پیدا همهمه
هوش مصنوعی: وقتی آن سخن را شنیدند، بین همه آنها سر و صدا و شلوغی ایجاد شد.
کاین سخن را چیست معنی و بیان
این خبر باشد یقین از کاروان
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که این حرف چه معنایی دارد و بیان این خبر به طور قطع از یک کاروان میباشد.
گفت آن یک از رفیقان عرب
مژدگانی از شما خواهد ذهب
هوش مصنوعی: یکی از دوستان عرب گفت که خبر خوشی در راه است که از شما دریافت خواهد کرد.
اذهبوا یعنی ذهب آرید زود
تا بگویم حال شرح آن حدود
هوش مصنوعی: بروید و زود بیایید تا بتوانم درباره آن موضوع توضیح دهم.
وان دگر گفت اذهبوا هست از ذهاب
رو بره آرید یعنی باشتاب
هوش مصنوعی: یکی از آنها گفت: "بروید!" که به معنای رفتن و خروج با سرعت است.
ره بپردازید از دزد و دغل
تا بیاید کاروانتان بی وحل
هوش مصنوعی: از راههای ناامن و پرخطر دوری کنید تا کاروانتان به سلامت و بدون مشکل به مقصد برسد.
رهزنان بگرفته گرد کاروان
کاروان حیران میان رهزنان
هوش مصنوعی: دزدان به کاروان حمله کردهاند و کاروان از بابت این خطر در حیرت و سردرگمی به سر میبرد.
گرد آرید میهمان هرجا هرو
سوی دزد کاروان آرید رو
هوش مصنوعی: میهمانان را هر جا که بروید جمع کنید، در هر طرف دزدانی که کاروان را هدف قرار دادهاند، حضور دارند.
گفت سیم اذهبوا یعنی رسید
کاروان اینک سوی ایشان روید
هوش مصنوعی: سیم گفت: «بروید، کاروان رسیده است، اکنون به سوی آنان حرکت کنید.»
رو به استقبالشان آرید شاد
کاروانتان آمد اینک نیوراد
هوش مصنوعی: به استقبال آنها بروید، زیرا کاروان شاد شما اکنون رسیده است.
چارمین گفتا که یاویل و کرب
ما تقولون گوید این مرد عرب
هوش مصنوعی: چهارمین گفت: ای وائل و کرب، این مرد عرب چه میگوید؟
مات از موتوست نزد ما زبان
موت مرگ آمد یقین ای رازیان
هوش مصنوعی: مرگ بر ما آشکار شد و ما از آن غافل نیستیم، ای کسانی که رازها را میدانید.
جامه ی ماتم کنون در بر کنید
موزه بردارید و مویه سر کنید
هوش مصنوعی: در حال حاضر لباس عزا بر تن کنید، کفن بیاورید و ناله و شیون کنید.
اهل ری بگرفته هریک مسلکی
هر گروهی تابع هم هم یکی
هوش مصنوعی: ساکنان ری هر کدام راه و روش خاصی دارند و هر گروهی از آنها پیرو یکدیگر هستند.
یک گروهی سوی دکانها روان
گشته تا آرند نقد شایگان
هوش مصنوعی: گروهی به سمت بازارها رفتهاند تا پولهای مورد نیاز خود را به دست آوردند.
از برای مژدگانی بی حذر
بوته ها را جمله بگشودند در
هوش مصنوعی: برای پاداشی که بدون ترس و دلهره به آن وعده داده شده، تمام جوانهها و گیاهان شکوفههای خود را گشودند.
آنچه از همرس که بدشان دست رس
جمله آوردند بی حیف مگس
هوش مصنوعی: هر چیزی که در دسترس است و برخی از افراد به آن دست پیدا کردهاند، به راحتی قابل دستیابی و استفاده است و نباید نگران چیزهایی باشیم که از دست رفته یا ناپسند هستند.
وان گروه دیگر از جا خاستند
بر تن خود اسلحه آراستند
هوش مصنوعی: آن گروه دیگر برخاستند و برای خود اسلحه آماده کردند.
جمع شد فیلانی از نیوان ری
پر شده آن دشت و کوه از های و هی
هوش مصنوعی: مردمی از نیوان ری به گرد هم آمدهاند و آن دشت و کوه پر شده است از سر و صدا و شلوغی.
بر فلک منجوقها افراختند
هایم و هامی به هامون تاختند
هوش مصنوعی: بر آسمان دانههای ریز و درخشانی میپاشند و من به سوی دریا میروم.
تا برآرند از همه دزدان دمار
خوار سازند آن گروه خارکار
هوش مصنوعی: تا از میان همه دزدان، آن گروهی که به کار خرابی میپردازند را از بین ببرند و به زندگی عادی و ساماندهی امور بپردازند.
جمع دیگر خانه ها آراستند
کوچه ها از خار و خس پیراستند
هوش مصنوعی: دیگران خانههای خود را تزئین کردند و کوچهها را از علفهای هرز و خار پاکسازی کردند.
حلقه و دهلیز و برزن روفتند
طبل و کوس و دف بشادی کوفتند
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به برگزاری جشن و سرور است. مردم به خیابانها و مکانهای عمومی آمدهاند و با نواختن سازها و طبلها شادی خود را ابراز میکنند. آنها فضا را با آواز و موسیقی پر از سرور کردهاند و برای برپایی یک جشن باشکوه آماده میشوند.
مشعل و شمع و چراغ افروختند
هم به مجمر عود و عنبر سوختند
هوش مصنوعی: مشعل و شمع و چراغ روشن کردند و همچنین در جایی عود و عنبر سوختند.
نوعروسان کرده هر هفت از شعف
جلوه گر از بام و از در هر طرف
هوش مصنوعی: دختران جوان در شادی و خوشحالی، از هر سو و از روی بامها و درها، نمایان شدهاند.
کان عرب گفت آید امشب کاروان
نوجوانان کاروان را در میان
هوش مصنوعی: یک نفر از عربها گفت که امشب گروهی از جوانان در راه هستند و به زودی به اینجا میرسند.
جوق دیگر کرده بر تن جامه چاک
کی دریغا کاروانشان شد هلاک
هوش مصنوعی: جمعیتی دیگر با لباسهای پاره و آسوده به پرچمی رنگارنگ آمدهاند. ای کاش کاروانشان بهخطر نیفتد!
الغرض گردید برپا هایهوی
از حقیقت هیچکس نابرده بوی
هوش مصنوعی: به هر حال، شور و هیاهویی به پا شده است، اما هیچکس از حقیقت خبر ندارد و بویی از آن نبرده است.
اعتماد جملگی بر فهم خویش
مانده در قید خیال وهم خویش
هوش مصنوعی: همه به برداشت خودشان از مسائل اتکا کردهاند و در دام خیال و توهم خود گرفتار شدهاند.
کرده واقع را مطابق با خیال
جز خیال خود سگالیده محال
هوش مصنوعی: آنچه واقعی است را با خیال خود همتراز کرده و جز فکر خود هیچچیز را ممکن نمیداند.
بر هوای خود کشد تأویل را
پشه سوی خود کشاند پیل را
هوش مصنوعی: پشه به خاطر خواسته و نیت خود، حتی فیل را نیز به سمت خود میکشد.
مصحف و توریة و انجیل و زبور
حیث دارو همه کلایدور
هوش مصنوعی: کتابهای آسمانی مانند قرآن، تورات، انجیل و زبور، در حقیقت همگی راهنمایی برای انسانها هستند تا به درمان روح و روان خود بپردازند.
وهم این یا وحی ربانی ست این
فهم این با مصحف ثانی ست این
هوش مصنوعی: این نوعی از درک و فهم است که ممکن است ناشی از خیال و توهم باشد یا بر اساس وحی و الهام الهی. این درک و دریافت شباهتی با کتابی دیگر هم دارد.
جز سگاله نیستت آخر سگال
بر سگال خویشتن چندان مبال
هوش مصنوعی: جز تو چیزی دیگری وجود ندارد، بنابراین بر روی خودت کار کن و خود را بهبود ببخش، این کار را زیاد دشوار نپندار.
ساختی تأویل واقع را طباق
با هوای خود نباشد جز نفاق
هوش مصنوعی: تفسیر و تغییر حقیقت به خاطر خواستهها و تمایلات شخصی، تنها به دوگانگی و دورویی میانجامد.
زاید از آن صد خلاف و صد خلل
رخنه ها یابد به ادیان و ملل
هوش مصنوعی: بسیاری از اشتباهات و ناهنجاریها باعث میشود که در مذاهب و ملتها نقصها و ایراداتی به وجود آید.
هان اگر مردی تو ای مسندنشین
فهم خود را ساز با واقع قرین
هوش مصنوعی: ای کسی که بر مسند نشستهای، اگر واقعیت را درک میکنی، بهتر است که فهم خود را با آن وفق بدهی.
گر تو با واقع مطابق ساختی
فهم خود منجوق علم افراختی
هوش مصنوعی: اگر تو درک خود را با واقعیت هماهنگ کنی، فهم تو مانند دستاوردی ارزشمند و زیبا نمایان خواهد شد.
پاک سازد آینه خاطر ز زنگ
تا حقیقت رخ نماید بیدرنگ
هوش مصنوعی: آینهی دل را از کدورتها پاک کن تا حقیقت به روشنی نمایان شود.
نیست فهمت غیر پندار و گمان
هان ز پندار از حقیقت وا ممان
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که تنها نظریات و گمانهایت را درک کردهای. پس از خیال و پنداری که داری، از واقعیت دور نشو.
این علومت نیست جز افسانه ای
رو بخوان افسانه بر دیوانه ای
هوش مصنوعی: این دانشی که داری، تنها یک داستان است. این داستان را برای فردی که دیوانه است، بخوان.
این خیالاتت همه طیف المنام
دیده بگشایی نبینی غیر نام
هوش مصنوعی: خیالات تو همه خوابهایی هستند که در واقعیت وجود ندارند؛ اگر این خوابها را کنار بگذاری، فقط نامهایی را میبینی که هیچ چیز بیشتر از این نیستند.
کار فرما چونکه شد بیم و گمان
از حقیقت کی کسی یابد نشان
هوش مصنوعی: وقتی کارفرما نگران و مشکوک میشود، دیگر کسی نمیتواند حقیقت را پیدا کند و نشانی از آن بیابد.
چون تورا استاد باشد غنجموش
کی توانی یافت سر تنکلوش
هوش مصنوعی: وقتی که تو را استادی باشد، چگونه میتوانی در جستجوی نوای دیگری باشی؟
زین کمانها نزد ارباب خرد
لب مجنبان کابرویت می برد
هوش مصنوعی: از این کمانها که در دست اساتید خرد است، لب خود را تکان نده، چون زیبایی چهرهات را به خطر میاندازد.
می فریبی عامه را زاوهام خود
خویش را ز اضغاث و از احلام خود
هوش مصنوعی: تو با زرق و برق خود، مردم عادی را فریب میدهی و خودت را از رویاها و خیالاتت دور میکنی.
هین نگر با خاصه این پندارها
دم مزن ز احلام با بیدارها
هوش مصنوعی: توجه کن که با این خیالات خاص نباید صحبت کنی، زیرا با بیدارها و آگاهان در دنیای واقعی نباید درگیر شوید.
نزد موسی دم ز سحاری مزن
عنکبوتی گرد شهبازی متن
هوش مصنوعی: نزد موسی صحبت از سحری را نکن، زیرا که عنکبوتی در اطراف شاهین وجود دارد.
چون نشسته عیسی اندر بزمگاه
نبض قاروره تو از مرضی مخواه
هوش مصنوعی: وقتی عیسی در مجلس نشسته است، از مشکلات و دردهای خود چیزی نخواه.
برکشد داود چون نغمات را
سر مده این انکرالاصوات را
هوش مصنوعی: داود با صدای دلنشینش ساز میزند، اما تو از سر و صدای این جا دوری کن.
ای اصولی پیش جعفر دم مزن
از قیاس و رأی و استحسان و ظن
هوش مصنوعی: ای کسانی که به اصول اعتقاد دارید، در حضور جعفر از قیاس و نظر شخصی و حکم ذهنی و گمان سخن مگویید.
پرده برخیزد اگر از کارها
می شوی رسوا از این پندارها
هوش مصنوعی: اگر پرده از کارها کنار برود، تو رسوا خواهی شد به خاطر این تصورات و باورهات.
سالها باشد که من هم ای رفیق
چون تو در دریای پندارم غریق
هوش مصنوعی: سالهاست که من هم، دوست عزیز، همچون تو در افکار و خیالات خود غرق شدهام.
دفتری را گر ببینی ای همام
وهم در وهم است اول تا ختام
هوش مصنوعی: اگر دفتر یا کتابی را ببینی، بدان که پر از خیال و وهم است، از آغاز تا پایان آن.
اندر او راقم بجز پندار نیست
راست می گویم مرا انکار نیست
هوش مصنوعی: در وجود او جز فکر و تصورات چیزی نیست و من به راستی میگویم که این حقیقت را نمیتوان نادیده گرفت.
کی حقیقت را ورق گنجا بود
صفحه اش را گر جهان پهنا بود
هوش مصنوعی: حقیقت را نمیتوان در یک صفحه محدود تعریف کرد، حتی اگر جهان بزرگ و وسیع باشد.
کی زبان خامه باشد آشنا
تا دهد شرح از حقیقت با شما
هوش مصنوعی: آیا میتوان زبان قلم را به سخن درآورد تا حقیقت را برای شما توضیح دهد؟
محرم این رازها نبود دو دل
آن دلی کان نیست جنس آب و گل
هوش مصنوعی: کسی که بتواند این رازها را درک کند، فقط یک دل دارد و آن دل با دیگر دلها فرق دارد؛ زیرا این دل از جنس مادیات و دنیا نیست.
در خور این رازها هرگوش نیست
محرم این هوش جز بیهوش نیست
هوش مصنوعی: این رازها به هر کسیrevealed نمیشود و تنها افرادی که خود را از حالت هوشیاری خارج کردهاند، قادر به درک این مسائل عمیق هستند.
طوطیان فهمند سر هندیان
ماکیان را راز هندویان مخوان
هوش مصنوعی: طوطیها راز و رمز زندگی ما را نمیدانند، پس به هندوان نسبت ندهید.
با زنان میگو سخن از میل و خال
نی زآب و نیزه و جنگ و جدال
هوش مصنوعی: با زنان دربارهی عشق و زیبایی صحبت کن، نه دربارهی جنگ و جدل و مسائل خشن.
با حقیقت از حقیقت گو سخن
پیش اهل و هم از ایشان دم مزن
هوش مصنوعی: با حقیقت صحبت کن و با اهل حقیقت از موضوعات واقعی بگو، اما با کسانی که به حقیقت توجهی ندارند، صحبت نکن.
ای شکرها را به طوطی بخش و بس
طعم شکر را نداند جز مگس
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که کسی که طعم شیرینی را نمیشناسد، نمیتواند از زیبایی و لذت آن به درستی بهرهمند شود. مثل اینکه طوطی شکر را دارد اما فقط مگس میداند که شکر چقدر شیرین و خوشمزه است. در واقع، فقط کسانی که تجربه و درک عمیق دارند، ارزش واقعی نعمتها را میدانند.
ای خدا فریاد از این پندارها
زین گمان و وهم جان آزارها
هوش مصنوعی: ای خدا، چه بر سر من آمده که این افکار و گمانها مرا آزار میدهند و دردسر میآفرینند.
پرده ی پندار ما صدپاره کن
وهم را از کوی ما آواره کن
هوش مصنوعی: ای پردهی خیال و تصورات ما را پاره کن و افکار و وهمها را از مسیر زندگیمان دور کن.
باز گویم گفته ام هم بارها
دل بتنگ آمد از این پندارها
هوش مصنوعی: میگویم و دوباره میگویم که بارها دلش از این فکرها ناراحت شده است.
عمر در افسانه بگذشت ای دریغ
وقت زرع و دانه بگذشت ای دریغ
هوش مصنوعی: عمر ما در داستانها سپری شد و ای کاش که زمان برای کشت و کار و فراهم کردن مایحتاج زندگی بیشتری داشتیم. افسوس که این زمان هم از دست رفت.
مانده ام تنها خدایا همدمی
سینه تنگی می کند کو محرمی
هوش مصنوعی: ای خدا، من تنها ماندهام و در قلبم احساس تنگی میکنم. چه کسی در کنارش هست که با من همدردی کند؟
محرمی کو تا بگویم درد خویش
درد جان زار غم پردرد خویش
هوش مصنوعی: آیا کسی هست که بتوانم غم و دردهای عمیق خود را با او در میان بگذارم؟ دلم پر از غم و احساس درد است و به یاری نیاز دارم.
محرمی کو تا که با او ساعتی
خالی از اغیار سازم خلوتی
هوش مصنوعی: کسی را پیدا کن تا با او بتوانم ساعتی تنها و دور از دیگران بمانم و خلوتی داشته باشم.
دامن خود زاب چشمان تر کنم
قصه ی پر غصه ی خود سر کنم
هوش مصنوعی: میخواهم با اشکهایم دردهای درونم را بپوشانم و داستان غمانگیز زندگیام را به پایان برسانم.
گویم او گرید به حال زار من
وانچه بر من آید از پندار من
هوش مصنوعی: میگویم او بر حال بد من میگرید و آنچه که بر من میگذرد، ناشی از خیالات و تصورات من است.
ای حریفان کو بت طناز من
دوستان دل ز غم پرداز من
هوش مصنوعی: ای دوستان من، شما که همراهان من هستید، کجا هستند آن کس که چون بت زیبایی به دل مینوازد و غمهای دل مرا برطرف میکند؟
همتی شاید دل از غم واخریم
ره به کوی دلبر زیبا بریم
هوش مصنوعی: شاید با تلاش و ارادهای قوی بتوانیم دلنگرانیهایمان را کنار بگذاریم و راهی به سمت محلی که محبوب دلانگیزمان قرار دارد، پیدا کنیم.
دل فدای آن بت نیکو کنیم
جان نثار افشان پای او کنیم
هوش مصنوعی: دل را فدای آن معشوق زیبا میکنیم و جانمان را با عشق در پای او فشانده و نثار میکنیم.
آنچه از خود جمله را یکسو نهیم
از خود و از هستی خود وارهیم
هوش مصنوعی: هر چیزی را که از وجود خود جدا کنیم و از هستیمان آزاد شویم.
ساقیا برخیز و می در جام کن
فارغم از قید این اوهام کن
هوش مصنوعی: ای ساقی، بلند شو و شراب را در جام بریز. مرا از این خیالهای بیهوده و دست و پاگیر رها کن.
محفلی امشب ز نور آراستم
قدسیان را وعده آنجا خواستم
هوش مصنوعی: امشب جشنی برپا کردهام و به فرشتگان دعوت کردهام تا در آنجا حضور پیدا کنند.
اهل محفل سربسر کروبیان
پیشکارانش همه روحانیان
هوش مصنوعی: در این محفل، همه افراد چون فرشتگان به خدمت مشغولاند و جایگاه آنان روحانیان و انسانهای نیکوکار است.
ساقیا صهبای روحانی بده
می بیاد آنکه می دانی بده
هوش مصنوعی: ای ساقی، نوشیدنی روحانی را به من بده؛ میخواهم به میخوانی که خودت میدانی کجاست، آن را به من بده.
می به جام من به یاد یار کن
فارغم زین عالم پندار کن
هوش مصنوعی: شراب را در جام من بریز و به یاد معشوق بخور؛ من از این دنیا و دردهایش رها شوم.
جرعه ای زان لعل ربانی بده
گر نخواهی فاش پنهانی بده
هوش مصنوعی: اگر نمیخواهی راز و رازداریات فاش شود، جرعهای از آن لعل الهی به من بده.
نیست فرصت تا بریزم خم به جام
رحمتی فرما بریزم خم به کام
هوش مصنوعی: فرصتی برای من نمانده است که از شراب رحمت تو بریزم و کام خود را از آن پر کنم.
خم هم از دل برنمی دارد غمی
ای دریغا گر ز می بودم یمی
هوش مصنوعی: اگر دل از غم خالی باشد، نمیتواند خم را از خود دور کند. ای کاش میتوانستم از شراب بهرهمند شوم.
ساقیا می در قدح کن بی درنگ
شیشه ی تقوای ما را زن به سنگ
هوش مصنوعی: ای ساقی، سریعاً می را در جام بریز و بیتامل، شیشه تقوای ما را به سنگ بزن.
ساقیا امشب مبارک محفلی ست
رحم بر ما کن نه ما را هم دلی ست
هوش مصنوعی: ای ساقی، امشب جشن و مهمانی خوشی است، بر ما رحم کن، چون هیچیک از ما دل خوشی نداریم.
محفل خاص است در وی اهل راز
فرصتوست در دست شبهای دراز
هوش مصنوعی: محفل ویژهای وجود دارد که در آن افراد آگاه و رازدار حضور دارند و این زمان، فرصتی است که در شبهای طولانی فراهم شده است.
باده پیمایی بیا آغاز کن
هم گره از زلف جانان باز کن
هوش مصنوعی: بیایید شروع کنیم به نوشیدن شراب و لذت بردن، و در عین حال از دل و زلف محبوب خود نیز گرهی را باز کنیم.
طره اش را مشک عنبر برفشان
عود و صندل هم به مجمر برفشان
هوش مصنوعی: موهای او مانند مشک و عنبر است و بوی خوش عطری چون عود و صندل از آن میوزد.
مطربا امشب نوایی ساز کن
نغمه ای بر یاد او آغاز کن
هوش مصنوعی: ای سازنده موزیک، امشب آهنگی بنواز و نغمهای را به یاد او شروع کن.
نغمه ای برکش بیاد دلبران
تا نثار آریم جان و دل بران
هوش مصنوعی: آوازی سر بده که خاطر محبوبان را شاد کند، تا ما نیز جان و دل خود را به آنها هدیه کنیم.
امشب ای ساقی بدور انداز جام
مثل ذاک اللیل ما جازالمنام
هوش مصنوعی: امشب ای ساقی، جام را به دور بیفکن، چرا که ما شب را در خواب نگذرانیدیم.
ای بسی شبها که ما خواهیم خفت
زشت و زیبا ای بسی خواهیم گفت
هوش مصنوعی: در طول شبهای زیادی که ما میخواهیم بخوابیم، زشت و زیبا، موضوعات و سخنان زیادی خواهد بود که گفتیم.
گو یک امشب چشم ما بیدار باش
امشبی محو جمال یار باش
هوش مصنوعی: امشب چشمهایت را بیدار نگهدار و در زیبایی محبوب غرق شو.
ای صفایی تو در این بزم و خیال
آن زن زاهد گرسنه در جدال
هوش مصنوعی: تو در این مهمانی با زیباییات درخشانی و در عین حال، به یاد آن زن زاهدی هستی که گرسنه و در حال نبرد است.