گنجور

بخش ۶۰ - حکایت سمنون محب که بلا طلبید و طاقت نیاورد و از پا درآمد

برد سمنون محب را شور عشق
روزی اندر قله های طور عشق
ساقی عشقش قدح لبریز داد
باده ی پرزور شورانگیز داد
سینه پر سودا و دل پرشور شد
عافیت جویی ز جانش دور شد
گفت یا رب عاشقم بردرد تو
سینه ای خواهم بلا پرورد تو
جان من را درد بی اندازه ده
درد بی اندازه هردم تازه ده
هرچه داری از بلای جان گداز
جمله را بر جسم من بفرست باز
هرچه خواهی زهر کن در جام من
زهر تو حلوا بود در کام من
زهر تو خوشتر ز قند و شکر است
تلخ از دستت ز جان شیرینتر است
صد قرابه پر طواره پرشرنگ
گیرم و نوشم بیادت بیدرنگ
درد بی اندازه نه برجان من
پس ببین آن صبر بی پایان من
در بلایت صبر گفتم ای عجب
صبر چبود جای عیش است و طرب
من خریدارم بلایت را به جان
باورت گر نیست اینک امتحان
دردی آمد معده اش را جانگداز
گفت با خود هین بسوز و هم بساز
درد او هر لحظه می گشتی فزون
درد می پیچیدش اندر اندرون
او همی پیچد بر خود همچو مار
بر دو لب دندان همی دادی فشار
عاقبت دردش فزون از صبر شد
وان همه حلوا و قندش صبر شد
جامه بدرید و گریبان چاک کرد
بر زمین افتاد و بر سر خاک کرد
ناله و فریاد و افغان ساز کرد
ای خدا و ای خدا آغاز کرد
کآمدم از درد دل یا رب بجان
یا رب از این درد بی درمان امان
روزها می گشت با قد دوتا
دست بر دل گرد مکتب خانه ها
گفتی ای طفلان خدا را زینهار
یکدعایی در حق این شرمسار
همتی ای خردسالان همتی
در حق این عم نادان دعوتی
هریکی گفتندی از بهر خدا
ادع ذالعم اللیم الکاذبا
گشت آن بیچاره غافل ز امتحان
خویش را افکند اندر امتحان
ای خدا من از تو بگریزم ز تو
هم پناه از تو همی آرم به تو
من ندارم هیچ جز سوز و گداز
من نمی یارم بجز عجز و نیاز
چیست اندر درگهت بسیار نیست
غیر عجز و مسکنت در کار نیست
این زمین و آسمان و مهر و ماه
جملگی هستند برعجزم گواه
کیستم من غیر مسکین سژند
این تنم یک کهنه پالانی نژند
بنده ی بیچاره ی بیدست و پا
مستکینی مبتلایی بینوا
من گواهم مرعیار خویش را
نیست تاب بوته این دلریش را
می دهم من خود گواهی ای خدا
درهمی هستم زبون و ناروا
من که هستم بر عیار خود گواه
دیگرم در بوته ی سوزان مخواه
الغرض نامد ز بهر امتحان
مرد زاهد را دو روزی هیچ نان

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

برد سمنون محب را شور عشق
روزی اندر قله های طور عشق
هوش مصنوعی: به یک روز، محب عاشق به اوج امنیت و عشق دست یافت و احساساتی مملو از شور و شوق او را در بر گرفت.
ساقی عشقش قدح لبریز داد
باده ی پرزور شورانگیز داد
هوش مصنوعی: ساقی عشق، جامی پر از شراب قوی و پرشور به من داد.
سینه پر سودا و دل پرشور شد
عافیت جویی ز جانش دور شد
هوش مصنوعی: دلش پر از غم و سینه‌اش پر از احساسات است و در جستجوی آرامش، از جانش فاصله گرفته است.
گفت یا رب عاشقم بردرد تو
سینه ای خواهم بلا پرورد تو
هوش مصنوعی: ای خدا، من عاشق تو هستم و فقط یک دل پر از درد از تو می‌خواهم که مرا بسازد و پرورش دهد.
جان من را درد بی اندازه ده
درد بی اندازه هردم تازه ده
هوش مصنوعی: مرا دردی بی‌انتها ببخش که هر لحظه تازه‌تر می‌شود.
هرچه داری از بلای جان گداز
جمله را بر جسم من بفرست باز
هوش مصنوعی: هرچه درد و رنجی که داری و تو را به شدت می‌آزارد، هرچقدر هم که سخت باشد، آن را به من منتقل کن و بر جانم بریز.
هرچه خواهی زهر کن در جام من
زهر تو حلوا بود در کام من
هوش مصنوعی: هر چیزی که می‌خواهی در جام من بریز، چون زهر تو برای من مانند حلواست و شیرین‌تر از آن.
زهر تو خوشتر ز قند و شکر است
تلخ از دستت ز جان شیرینتر است
هوش مصنوعی: زهر تو حتی از شیرینی قند و شکر هم دلپذیرتر است و تلخی آن از جان شیرین من هم برایم ارزشمندتر است.
صد قرابه پر طواره پرشرنگ
گیرم و نوشم بیادت بیدرنگ
هوش مصنوعی: من صد ظرف پر از شراب خوش‌رنگ می‌گیرم و بی‌درنگ به یاد تو می‌نوشم.
درد بی اندازه نه برجان من
پس ببین آن صبر بی پایان من
هوش مصنوعی: درد بسیار زیادی به من آسیب نمی‌زند، پس نگاهی به صبر نامحدود من بینداز.
در بلایت صبر گفتم ای عجب
صبر چبود جای عیش است و طرب
هوش مصنوعی: در دوران سختی و مشکلات، به خود گفتم که این واقعا عجیب است. صبر کردن چه ارتباطی با لذت و خوشحالی دارد؟
من خریدارم بلایت را به جان
باورت گر نیست اینک امتحان
هوش مصنوعی: من به حقیقت عشق تو عشق می‌ورزم و آماده‌ام بابت آن هرگونه دشواری را بپذیرم، اگر هم‌اکنون این موضوع برایت روشن نیست.
دردی آمد معده اش را جانگداز
گفت با خود هین بسوز و هم بساز
هوش مصنوعی: درد شدیدی به او دست داد و با خود گفت: هرچند که رنج می‌برم، باید این درد را تحمل کنم و به زندگی ادامه دهم.
درد او هر لحظه می گشتی فزون
درد می پیچیدش اندر اندرون
هوش مصنوعی: او دردی دارد که هر لحظه بیشتر می‌شود و این درد در درونش پیچیده و خود را نمایان می‌کند.
او همی پیچد بر خود همچو مار
بر دو لب دندان همی دادی فشار
هوش مصنوعی: او مانند ماری که بدنش را به دور خود می‌پیچد، بر لب‌هایش فشار می‌آورد و درد و رنج را تحمل می‌کند.
عاقبت دردش فزون از صبر شد
وان همه حلوا و قندش صبر شد
هوش مصنوعی: در نهایت، درد او بیشتر از صبرش شد و تمام آن حلوا و قندهایی که داشت، نشانه‌ای از صبرش بود.
جامه بدرید و گریبان چاک کرد
بر زمین افتاد و بر سر خاک کرد
هوش مصنوعی: لباسش را پاره کرد و گریبانش را چاک زد. بر زمین افتاد و سرش را به خاک گذاشت.
ناله و فریاد و افغان ساز کرد
ای خدا و ای خدا آغاز کرد
هوش مصنوعی: فریاد و ناله‌ای بلند برآورد و شروع به ذکر نام خدا کرد.
کآمدم از درد دل یا رب بجان
یا رب از این درد بی درمان امان
هوش مصنوعی: من به سراغ تو آمدم تا از درد دل خود بگویم، ای پروردگار، و از این درد بی‌پایان، خواهش می‌کنم کمکم کن.
روزها می گشت با قد دوتا
دست بر دل گرد مکتب خانه ها
هوش مصنوعی: هر روز او با قامت بلندش در دل حسرت مدرسه‌ها به گشت و گذار مشغول بود.
گفتی ای طفلان خدا را زینهار
یکدعایی در حق این شرمسار
هوش مصنوعی: ای کودکانی که خداوند شما را آفریده است، از شما خواهش می‌کنم که برای این فرد شرمنده دعا کنید.
همتی ای خردسالان همتی
در حق این عم نادان دعوتی
هوش مصنوعی: ای جوانان، تلاش کنید و به این عم نادان دعوت و راهنمایی کنید.
هریکی گفتندی از بهر خدا
ادع ذالعم اللیم الکاذبا
هوش مصنوعی: هر کس به خاطر خدا سخنی می‌گوید، دروغ‌گوی نادان را که به طرز بی‌اساسی ادعا می‌کند، رد می‌کند و از او دوری می‌کند.
گشت آن بیچاره غافل ز امتحان
خویش را افکند اندر امتحان
هوش مصنوعی: آن بیچاره که غافل بود، در آزمون زندگی نیفتاد و در نتیجه به خود و امتحاناتش توجهی نکرد.
ای خدا من از تو بگریزم ز تو
هم پناه از تو همی آرم به تو
هوش مصنوعی: ای خدا، من از تو فرار می‌کنم، اما در عین حال به تو پناه می‌برم.
من ندارم هیچ جز سوز و گداز
من نمی یارم بجز عجز و نیاز
هوش مصنوعی: من هیچ چیزی جز درد و سوزش در درونم ندارم و جز کمبود و احتیاج، چیزی نمی‌توانم ارائه دهم.
چیست اندر درگهت بسیار نیست
غیر عجز و مسکنت در کار نیست
هوش مصنوعی: در درگاه تو چیزی جز ناتوانی و ضعف وجود ندارد و در کارها دیگر چیزی نیست.
این زمین و آسمان و مهر و ماه
جملگی هستند برعجزم گواه
هوش مصنوعی: این زمین و آسمان و خورشید و ماه همه شاهدی بر ناتوانی و ضعف من هستند.
کیستم من غیر مسکین سژند
این تنم یک کهنه پالانی نژند
هوش مصنوعی: من کیستم جز یک انسان فقیر و نیازمند؟ این بدن من، تنها یک پاره کهنه از یک لباس فرسوده است.
بنده ی بیچاره ی بیدست و پا
مستکینی مبتلایی بینوا
هوش مصنوعی: این بنده‌ی بیچاره که نه دست دارد و نه پا، در حالتی پریشان و ناتوان، دچار مشکلات زیادی است و زندگی‌اش بسیار سخت و غم‌انگیز است.
من گواهم مرعیار خویش را
نیست تاب بوته این دلریش را
هوش مصنوعی: من شاهدی هستم که قدرت تحمل دلم را ندارد و نمی‌تواند درد و رنج آن را ببیند.
می دهم من خود گواهی ای خدا
درهمی هستم زبون و ناروا
هوش مصنوعی: خداوند، من خود را گواه می‌زنم که ضعف و ناتوانی مرا درک کن، زیرا در حال حاضر حال و روزم خوب نیست و به بی‌عدالتی دچار شدم.
من که هستم بر عیار خود گواه
دیگرم در بوته ی سوزان مخواه
هوش مصنوعی: من خودم را می‌شناسم و بر روی ویژگی‌هایم گواهی می‌دهم. اما در شرایط سخت و دردناک، از من چیزی نخواهید.
الغرض نامد ز بهر امتحان
مرد زاهد را دو روزی هیچ نان
هوش مصنوعی: هدف این است که بدانیم آیا مرد زاهد قادر است در شرایط سخت و بدون نان، از آزمون‌ها عبور کند یا خیر.

حاشیه ها

1403/01/31 11:03
مظفر محمدی الموتی خشکچالی


در بیت شماره‌ی «25»، به احتمال زیاد، به علت «غلط تایپی» آمده است:
• ای خدا من از تو بگریزم «ز» تو / هم پناه از تو همی آرم به تو
که معنای درستی ندارد. که صحیح آن، چنین است:
• ای خدا! من، از تو، بگریزم «به» تو / هم پناه از تو همی آرم به تو
✍ که معنای آن، می‌شود: خدایا، از تو، به سوی خودت می‌گریزم.
البته، مفهوم فوق، از قرآن کریم گرفته شده است؛ آنجا که می‌فرماید: فَفِرُّوا اِلَی اللَّهِ: پس به سوی خدا بگریزید.
در نهج البلاغه‌ی مولا (ع) هم آمده است: وَ فِرُّوا اِلَی اللَّهِ مِنَ اللَّهِ: و از خدا به‌سوی خدا فرار کنید.
✍ الله اعلم.