گنجور

بخش ۵۵ - مرد عارفی که شنید مکالمه زن را با شوهر

عارفی می رفت روزی در رهی
با دل دانا و جان آگهی
ناگهش آمد به گوش از روزنی
کاین سخن می گفت با شوئی زنی
بگذرانم از تو گر نان ناریم
تشنه و بی آب و نان بگذاریم
هم اگر شبها نیاری روشنی
هم اگر ندهی مرا پوشیدنی
جمله اینها بگذرانم ای عزیز
از تو اینها من نخواهم هیچ چیز
لیک اگر بر من گزینی دیگری
یا به رخسار دگر زن بنگری
نگذرانم از تو هرگز این گناه
نیکی از من دیگر ای شوهر مخواه
مرد عارف این سخن را چون شنید
نعره ای بی اختیار از جان کشید
زد گریبان چاک و بیهوش اوفتاد
جوی اشک از دیدگان بر رو گشاد
جمع شد بر گرد او برنا و پیر
هین چه دیدی ای تو بینا و خبیر
این بنای عقل و هوشت از کجاست
آتشی پیدا نه جوشت از کجاست
گفت آتش هم نهان هم ظاهر است
چشمتان اما ز دیدن قاصر است
نغمه ی داود از هرسو بلند
گوشتان لیکن کرند و انجمند
حس جسمانی همه قشر است و پوست
جسمهای روح مغز و لب اوست
تا زبان روح تو گویا نشد
چشم او بینا و شم بویا نشد
ذوق و لمس و سمع او دانا نشد
دست او گیرا و پا پویا نشد
حس تو بیمغز باشد بی سخن
لفظ بیمعنی و ضرع بی لبن
هم گلابی بوی شمع بیفروغ
هم سبوی خالی از دوشاب دوغ
قشر باشد جز به قشرش راه نیست
هیچ اوصافی ز مغز آگاه نیست
آنچه هست اینجا چو جوهر چو عرض
زشت با زیبا و صحت با مرض
جملگی قشرند مغز صافشان
در ورای این جهان باشد عیان
چون حواست را نباشد مغز نغز
کی رسد اینها بسوی لب و مغز
جز به قشر آن را نباشد رابطه
می نفهمند غیر آن زین واسطه
زین سبب فرمود آن بیچند و چون
می نداند غیره والراسخون
چشم جای بگشای ای جان عمو
تا ز هر چیزی ببینی مغز او
پس ز مغز او ز اصلش پی بری
پس ز مغز مغز اصلش بنگری
مارایت شیئا الا ومعه
قدرایت ربه و مبدعه
چشم جان بگشای و بنگر بی حجاب
هر طرف در جلوه سیصد آفتاب
دیده ی جان پرده ها را بر درد
در نهاد قشرها لب بنگرد
در درون هریکی بیند عیان
گشته صد خورشید نورافکن نهان
در درون آن دگر دارد وطن
اهرمن در اهرمن در اهرمن
پرده بینی این یکی را در بهشت
دوزخ آن یک را نهفته در سرشت
گر گشایی گوش جان تیزهوش
می نیابی در جهان چیزی خموش
راز من شیئی والا بشنوی
کشته ی امید خود را بدروی
مغز هر حرفی بگوش آید تورا
مرغ جان زان در خروش آید تورا
هم بر این منوال باقی حواس
همچو نطق و شامه و ذوق و مساس
پاک گردی ره به پاکانت دهند
جان شوی آغوش جانانت دهند
صافیان از تو نفور و دردمند
هر گروهی جنس خود را طالبند
ناریان مر ناریان را جاذبند
نوریان مر نوریان را طالبند
حبس در حبس و مضیق اندر مضیق
صحبت دباغ و عطار ای رفیق
مرد عارف گفت گوش جان من
مغز و لب نشنید از گفتار زن
آمد از غیبم به گوش جان خطاب
کای تو مانده وز پس نهصد حجاب
گر نکو نبود نماز و روزه ات
ور نباشد طاعت هر روزه ات
گر گنه آری سوی من کوه کوه
زانچه آید هر دو عالم زان ستوه
من بیامرزم ز فیض عام خود
خوانده ام غفار مطلق نام خود
مغفرت مر معصیت را طالبست
اهل عصیان را سوی خود جاذبست
مغفرت آری بود عصیان طلب
چونکه عصیان شد ظهورش را سبب
همچنانکه ذات خلاق جهان
بود غیب مطلق و راز نهان

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

عارفی می رفت روزی در رهی
با دل دانا و جان آگهی
هوش مصنوعی: روزی عارفی با دل آگاه و روحی آشنا در راهی قدم می‌زد.
ناگهش آمد به گوش از روزنی
کاین سخن می گفت با شوئی زنی
هوش مصنوعی: ناگهان صدایی از روزنه‌ای به گوش رسید که در آن صحبت‌هایی می‌شد، ظاهراً با زنی در حال گفتگو بود.
بگذرانم از تو گر نان ناریم
تشنه و بی آب و نان بگذاریم
هوش مصنوعی: اگر بخواهم از تو بگذرم، حتی اگر گرسنه و تشنه باشم و نان و آب نداشته باشم، باز هم این کار را انجام می‌دهم.
هم اگر شبها نیاری روشنی
هم اگر ندهی مرا پوشیدنی
هوش مصنوعی: اگر شب‌ها هم روشنایی نیاوری و اگر هم به من چیزی ندهی که بپوشم، باز هم برایم مهم نیست.
جمله اینها بگذرانم ای عزیز
از تو اینها من نخواهم هیچ چیز
هوش مصنوعی: من همه این مشکلات و مسائل را، ای عزیز، پشت سر می‌گذارم و از تو هیچ چیزی نمی‌خواهم.
لیک اگر بر من گزینی دیگری
یا به رخسار دگر زن بنگری
هوش مصنوعی: ولی اگر برای خود کسی دیگر را انتخاب کنی یا به چهره‌ای دیگر نگاه کنی،
نگذرانم از تو هرگز این گناه
نیکی از من دیگر ای شوهر مخواه
هوش مصنوعی: هرگز نمی‌توانم این کار نیک را که برای تو انجام داده‌ام، فراموش کنم. ای شوهر، از من نخواه که این نیکی را نادیده بگیرم.
مرد عارف این سخن را چون شنید
نعره ای بی اختیار از جان کشید
هوش مصنوعی: مرد عارف وقتی این سخن را شنید، بی‌اختیار فریادی بلند از دلش برآورد.
زد گریبان چاک و بیهوش اوفتاد
جوی اشک از دیدگان بر رو گشاد
هوش مصنوعی: او با چاک کردن گریبانش به شدت تحت تاثیر قرار گرفت و به حالت بی هوشی افتاد، در حالی که اشک‌ها از چشمانش سرازیر شدند و بر صورتش جاری شد.
جمع شد بر گرد او برنا و پیر
هین چه دیدی ای تو بینا و خبیر
هوش مصنوعی: در اطراف او جوانان و پیران جمع شده‌اند، حالا تو که بینا و آگاه هستی چه چیزی را مشاهده کردی؟
این بنای عقل و هوشت از کجاست
آتشی پیدا نه جوشت از کجاست
هوش مصنوعی: این عقل و هوش تو از کجاست که مثل آتش شعله‌ور شده و زندگی‌ات را تحت تأثیر قرار داده است؟ این شدت احساس و تغییر از کجا نشأت می‌گیرد؟
گفت آتش هم نهان هم ظاهر است
چشمتان اما ز دیدن قاصر است
هوش مصنوعی: او گفت که آتش هم مخفی است و هم نمایان، اما چشمان شما از دیدن آن ناتوانند.
نغمه ی داود از هرسو بلند
گوشتان لیکن کرند و انجمند
هوش مصنوعی: صدای دل‌نواز داود از همه جا به گوش می‌رسد، اما مردم نه می‌شنوند و نه توجه می‌کنند.
حس جسمانی همه قشر است و پوست
جسمهای روح مغز و لب اوست
هوش مصنوعی: حس جسمانی تنها سطح و ظاهر است و در واقع مغز و لبی که روح را در خود دارد، عمق وجود انسان را نشان می‌دهد.
تا زبان روح تو گویا نشد
چشم او بینا و شم بویا نشد
هوش مصنوعی: تا زمانی که زبان روح تو به بیان نیاید، چشم او هم بینایی و ادراک لازم را نخواهد داشت.
ذوق و لمس و سمع او دانا نشد
دست او گیرا و پا پویا نشد
هوش مصنوعی: او با احساسات و حواسی که دارد، نتوانسته به درستی درک کند؛ دستش نتوانسته چیزی را بگیرد و پایش هم نتوانسته به حرکت درآید.
حس تو بیمغز باشد بی سخن
لفظ بیمعنی و ضرع بی لبن
هوش مصنوعی: احساس تو بدون عمق و معنا است، مانند کلامی که بی‌محتوا باشد، و مانند دامی که بدون شیر باشد.
هم گلابی بوی شمع بیفروغ
هم سبوی خالی از دوشاب دوغ
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف حالتی می‌پردازد که در آن، وجود عناصر زیبا و خوشبو مانند گلاب و شمع، به دلیل خاموشی، بی‌فایده و کم‌ارزش به نظر می‌رسند. همچنین، اشاره به ظرف خالی که چیزی برای نوشیدن ندارد، حس ناامیدی و فقدان را منتقل می‌کند. به طور کلی، این تصویر به کمبود و یکنواختی در زندگی اشاره می‌کند، جایی که حتی زیباترین چیزها هم در غیاب محتوا و معنا بی‌اهمیت می‌شوند.
قشر باشد جز به قشرش راه نیست
هیچ اوصافی ز مغز آگاه نیست
هوش مصنوعی: ظاهر هر چیز به خود آن چیز محدود است و هیچ ویژگی‌ای از عمق آن آشکار نیست.
آنچه هست اینجا چو جوهر چو عرض
زشت با زیبا و صحت با مرض
هوش مصنوعی: هر آنچه در اینجا وجود دارد، مانند جوهر و ظاهر، زشت و زیبا به همراه سلامتی و بیماری است.
جملگی قشرند مغز صافشان
در ورای این جهان باشد عیان
هوش مصنوعی: تمامی افراد ظاهری هستند و آنچه که در حقیقت و در عمق وجودشان نهفته است، در این جهان برای دیگران نمایان نمی‌شود.
چون حواست را نباشد مغز نغز
کی رسد اینها بسوی لب و مغز
هوش مصنوعی: وقتی حواست نباشد، چگونه می‌توانی از حرف‌های زیبا و عمیق بهره‌مند شوی؟
جز به قشر آن را نباشد رابطه
می نفهمند غیر آن زین واسطه
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که تنها ظاهر یا جلد یک موضوع مورد توجه قرار می‌گیرد و کسانی که فقط به این لایه ظاهری نگاه می‌کنند، نمی‌توانند عمق واقعی آن را درک کنند و به حقیقت موضوع پی ببرند. بدون وجود یک واسطه، درک معنای عمیق غیرممکن است.
زین سبب فرمود آن بیچند و چون
می نداند غیره والراسخون
هوش مصنوعی: به همین خاطر او فرمود که آن بیچاره نمی‌داند و تنها افراد با دانش و بصیرت می‌توانند درک صحیحی از این موضوع داشته باشند.
چشم جای بگشای ای جان عمو
تا ز هر چیزی ببینی مغز او
هوش مصنوعی: ای جان عمو، چشمت را باز کن تا بتوانی با عمق وجود هر چیزی را درک کنی.
پس ز مغز او ز اصلش پی بری
پس ز مغز مغز اصلش بنگری
هوش مصنوعی: از اصل و مغز وجود او به عمق و حقیقت او پی ببر، آنگاه از لایه‌های عمیق‌تر و پیچیده‌تر او نیز حقیقتش را مشاهده کن.
مارایت شیئا الا ومعه
قدرایت ربه و مبدعه
هوش مصنوعی: هر چیزی را که می‌بینم، در کنار آن قدرت و خالقش را نیز می‌توانم ببینم.
چشم جان بگشای و بنگر بی حجاب
هر طرف در جلوه سیصد آفتاب
هوش مصنوعی: چشمانت را باز کن و بی‌پرده به هر سو نگاه کن تا زیبایی و نور سیصد خورشید را ببینی.
دیده ی جان پرده ها را بر درد
در نهاد قشرها لب بنگرد
هوش مصنوعی: چشم دل پرده‌ها را کنار می‌زند و به عمق درد نگاه می‌کند. سطح‌ها و لایه‌ها را نادیده می‌گیرد تا به حقیقت برسد.
در درون هریکی بیند عیان
گشته صد خورشید نورافکن نهان
هوش مصنوعی: در درون هر شخص، صدها خورشید که نورشان پنهان است، به روشنی قابل مشاهده است.
در درون آن دگر دارد وطن
اهرمن در اهرمن در اهرمن
هوش مصنوعی: در درون آن فرد، جایی برای قدرت و نیروی شر وجود دارد که در ذات او نهفته است.
پرده بینی این یکی را در بهشت
دوزخ آن یک را نهفته در سرشت
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که یکی از افراد می‌تواند زیبایی و زیبایی‌های بهشت را ببیند، در حالی که دیگری ویژگی‌های دوزخ را به وضوح در وجود خود دارد. به نوعی، خصوصیات و ویژگی‌های افراد می‌تواند آنها را به سمت بهشت یا دوزخ سوق دهد.
گر گشایی گوش جان تیزهوش
می نیابی در جهان چیزی خموش
هوش مصنوعی: اگر گوش جانت را باز کنی و هوشیار باشی، در این دنیا هیچ چیزی را آرام و ساکت نخواهی یافت.
راز من شیئی والا بشنوی
کشته ی امید خود را بدروی
هوش مصنوعی: راز من را بشنو؛ چیزی بزرگ و باارزش است. کسی که امیدش را از دست داده، به درد می‌افتد.
مغز هر حرفی بگوش آید تورا
مرغ جان زان در خروش آید تورا
هوش مصنوعی: اگر به شنیدن معانی عمیق کلمات توجه کنی، روح تو از این درک و فهم به وجد می‌آید و به تلاطم و شور می‌افتد.
هم بر این منوال باقی حواس
همچو نطق و شامه و ذوق و مساس
هوش مصنوعی: همچنان که حواس مختلف مانند گفتار، بویایی، چشایی و لمس وجود دارند، باید به این شیوه ادامه دهند.
پاک گردی ره به پاکانت دهند
جان شوی آغوش جانانت دهند
هوش مصنوعی: اگر دل پاک و خالص داشته باشی، به تو راهی به سوی پاکان نشان می‌دهند و جان تو را در آغوش جانان قرار می‌دهند.
صافیان از تو نفور و دردمند
هر گروهی جنس خود را طالبند
هوش مصنوعی: افراد پاک و خالص از تو متنفر و رنجیده‌اند و هر گروهی به دنبال چیزی است که به نوع خودشان مربوط می‌شود.
ناریان مر ناریان را جاذبند
نوریان مر نوریان را طالبند
هوش مصنوعی: آتش‌نشان‌ها به آتش‌نشان‌ها جذب می‌شوند و افرادی که نورانی‌اند، به نورانی‌ها گرایش دارند.
حبس در حبس و مضیق اندر مضیق
صحبت دباغ و عطار ای رفیق
هوش مصنوعی: در زندانی بی‌پایان و شرایط تنگ و سخت، همصحبت با دباغ (چرم‌دوز) و عطار (عطار و عطرساز) ای دوست.
مرد عارف گفت گوش جان من
مغز و لب نشنید از گفتار زن
هوش مصنوعی: مرد عاقل و آگاه گفت: گوش دل من به سخنان زن گوش نمی‌دهد و مفهومش را درک نمی‌کند.
آمد از غیبم به گوش جان خطاب
کای تو مانده وز پس نهصد حجاب
هوش مصنوعی: به ناگهان از عالم غیب برای جانم ندایی شنیدم که می‌گفت: ای کسی که پس از گذشت نهصد حجاب، همچنان در انتظار استی.
گر نکو نبود نماز و روزه ات
ور نباشد طاعت هر روزه ات
هوش مصنوعی: اگر نماز و روزه‌ات خوب نباشد و اگر هر روز به عبادت نپردازی،
گر گنه آری سوی من کوه کوه
زانچه آید هر دو عالم زان ستوه
هوش مصنوعی: اگر به سمت من گناه بروی، کوه کوه هم نمی‌تواند از آنچه که به دلایل مختلف از دو جهان به وجود آمده، خسته و فارغ باشد.
من بیامرزم ز فیض عام خود
خوانده ام غفار مطلق نام خود
هوش مصنوعی: من به لطف و بخشش عمومی خود، خود را آمرزیده می‌دانم و نام خود را غفار مطلق می‌خوانم.
مغفرت مر معصیت را طالبست
اهل عصیان را سوی خود جاذبست
هوش مصنوعی: آمرزش گناه را کسانی که در گناهند، می‌طلبند و به سوی خود می‌کشاند.
مغفرت آری بود عصیان طلب
چونکه عصیان شد ظهورش را سبب
هوش مصنوعی: عذرخواهی و بخشش در برابر گناه و نافرمانی وجود دارد، زیرا وقتی نافرمانی انجام می‌شود، خود برآمدن و ظهور آن نیز به وجود می‌آید.
همچنانکه ذات خلاق جهان
بود غیب مطلق و راز نهان
هوش مصنوعی: چنان که وجود خلاق جهان نامشهود و رازهایی پنهان است.