بخش ۵۲ - در بیان حدیث لولاک لما خلقت الافلاک
هم فرستد درد و هم درمان دهد
می زند هم زخم و هم مرهم نهد
زین سبب فرمود خلاق جهان
با حبیب خود نبی انس و جان
گر نبودی ذات پاکت خاک را
می نکردم خلق و نی افلاک را
بی تو در خلق جهان سودی نبود
هم بر ایشان مایه ی جودی نبود
باز فرمود آن شه بطحا سریر
گر نه می بودی علی آن نره شیر
آن سپهر کبریا را آفتاب
آن بجان دشمنان سوزان شهاب
آن به میدان جلالت یکه تاز
ساعدشاه ازل را شاهباز
من ندانم ربط جسمت را به جان
من نه بفرستادمت از کرزمان
شاه را هم تاج و هم افسر بود
هم سنان گرز و هم خنجر بود
باید او را هم وزیری رایزن
هم سپه سالار و هم لشکر شکن
آن طبیب نیکخوی مهربان
کز دم انفاسش آمد بوی جان
نبودش از صبرو از حنظل فراغ
هم ز فولاد از برای قطع داغ
تا کند آن عضو فاسد را ز تن
درد فارغ سازدش از صد محن
شاهد حسن از چه نغز و دلکش است
لیک ترکیبش ز آب و آتشست
چشم خوبان هست اگر آهوی چین
غمزه ی خونریزش از دنباله بین
در عذارش صبح هست و شام هست
در لبش هم بوسه هم دشنام هست
گر دهانش پر ز آب کوثر است
شعله ی آتش به چهرش اندر است
گرچه بالایش سهی افراختند
لیک آشوب جهانش ساختند
گرچه او را ساعد سیمین بود
لیک با آن پنجه ی خونین بود
می چکد خون من از انگشتهاش
هم سر و هم جان من بادا فداش
بین ز خون من لبالب جام او
جان فدای لعل خون آشام او
خون من می ریزد از دامان او
من اسیر لطف بی پایان او
در کف آن ترک من خنجر ببین
خنجرش را هم ز خونم تر ببین
در برش افتاده در خون پیکرم
بنگر آویزان ز فتوراکش سرم
جان فدای خنجر بران تو
من شهید آن لب خندان تو
بار دیگر بر تنم خنجر بزن
چون زدی هم خنجر دیگر بزن
من بنازم دست و بازوی تورا
هم جفا کاری و هم خوی تورا
گر بنالم ناله ام باور مکن
این جفا بر جان من کمتر مکن
از شهیدان ناله باشد خوشنما
زین سبب از دل برآرم نالها
نالم و خواهم که او خندان شود
جور او برمن دوصد چندان شود
ای تن من وقف تیر و خنجرت
وی سر من عاشق خاک درت
سر نهادم بر درت ای جان من
بر سر من هرچه خواهی پایزن
ای حریفان جامها پیش آورید
پیش آن شوخ جفاکیش آورید
کامشب از خون من آن زیباخرام
باده پیماید به یاران جام جم
سینه ای خواهم خدایا چاک چاک
تا برآرم ناله های دردناک
نالم و خندد به من دلدار من
جان فدای یار شیرین کار من
ای شکارافکن بت طناز من
ای نگار شوخ تیرانداز من
پادشاهان جمله نخجیر تو اند
سروران در بند زنجیر تو اند
این گدا را هم کنون نخجیر کن
سینه ی او را نشان تیرکن
تیر توحیف است جز برجان من
ای لبت هم لعل و هم مرجان من
ای خنک آن روز و خوش آن روزگار
کز حجاب آید برون آن شهسوار
تا براهش جان خود قربان کنم
جان نثار آن شه خوبان کنم
ای صفایی این سخن را واگذار
زانکه اصحابند اندر انتظار
بخش ۵۱ - تتمه حدیث روز عید و حضرات حسنین: الغرض گفتند آن شهزادگانبخش ۵۳ - داستان سید انبیاء ص با کودکان عرب: این صحابه جملگی در مسجدند
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
هم فرستد درد و هم درمان دهد
می زند هم زخم و هم مرهم نهد
هوش مصنوعی: او هم به ما رنج و درد میدهد و هم برای ما درمان و شفایی میآورد. هم زخم میزند و هم التیامی میبخشد.
زین سبب فرمود خلاق جهان
با حبیب خود نبی انس و جان
هوش مصنوعی: به همین دلیل خداوند به پیامبر عزیز و محبوب خود انسانیت و روح حیات را بخشید.
گر نبودی ذات پاکت خاک را
می نکردم خلق و نی افلاک را
هوش مصنوعی: اگر نبود وجود مقدس تو، من نه خاک را میآفریدم و نه آسمانها را.
بی تو در خلق جهان سودی نبود
هم بر ایشان مایه ی جودی نبود
هوش مصنوعی: بدون تو زندگی در این جهان هیچ ارزشی ندارد و حتی برای دیگران هم چیزی از خوبی و برکت وجود ندارد.
باز فرمود آن شه بطحا سریر
گر نه می بودی علی آن نره شیر
هوش مصنوعی: آن پادشاه بزرگ شهر بطحا فرمود که اگر علی (ع) مانند شیر نر نبود، هرگز در این مقام نمینشست.
آن سپهر کبریا را آفتاب
آن بجان دشمنان سوزان شهاب
هوش مصنوعی: آفتاب سوزان آن آسمان بزرگ، دشمنان را به شدت میسوزاند.
آن به میدان جلالت یکه تاز
ساعدشاه ازل را شاهباز
هوش مصنوعی: آن کسی که در میدان بزرگی و عظمت، به تنهایی و با قدرت حاکم است، شاهرخی است که از ازل به مقام والایی رسیده است.
من ندانم ربط جسمت را به جان
من نه بفرستادمت از کرزمان
هوش مصنوعی: من نمیدانم چه رابطهای بین بدنت و جان من وجود دارد، تو را از سرزمین خودم به اینجا نفرستادم.
شاه را هم تاج و هم افسر بود
هم سنان گرز و هم خنجر بود
هوش مصنوعی: پادشاه هم冠 دارد و هم تاج، و همچنین به او سلاحهای جنگی مانند نیزه و خنجر نیز تعلق دارد.
باید او را هم وزیری رایزن
هم سپه سالار و هم لشکر شکن
هوش مصنوعی: باید او را هم مشاور دلسوز و هم فرماندهای قوی و هم کسی که قدرت شکستن سختیها را داشته باشد، قرار دهیم.
آن طبیب نیکخوی مهربان
کز دم انفاسش آمد بوی جان
هوش مصنوعی: این شاعر درباره یک پزشک سخاوتمند و مهربان صحبت میکند که با نفسهایش بویی از زندگی و جان را منتشر میکند. این جمله به نوعی اشاره به تأثیر مثبت و شگفتانگیز او بر روی دیگران دارد، به طوری که حضورش حس خوبی را منتقل میکند.
نبودش از صبرو از حنظل فراغ
هم ز فولاد از برای قطع داغ
هوش مصنوعی: وجود او شبیه به صبر و تلخی در دل است، مانند فولادی که برای از بین بردن داغ و زخم به کار میرود.
تا کند آن عضو فاسد را ز تن
درد فارغ سازدش از صد محن
هوش مصنوعی: برای این که آن عضو بیمار را از بدن جدا کند و او را از صدها درد و مشکلات آزاد سازد.
شاهد حسن از چه نغز و دلکش است
لیک ترکیبش ز آب و آتشست
هوش مصنوعی: زیبایی و جذابیت دلربا است، اما ترکیب زیبایی او از دو عنصر متضاد آب و آتش تشکیل شده است.
چشم خوبان هست اگر آهوی چین
غمزه ی خونریزش از دنباله بین
هوش مصنوعی: اگر چشمان زیبا وجود داشته باشد، پس آهوی زیبای چین که با ناز و غمزهای دلکش میرقصد، از پشت سرش نظاره کن.
در عذارش صبح هست و شام هست
در لبش هم بوسه هم دشنام هست
هوش مصنوعی: او همواره در حال عذاب و درد است و در طول روز و شب با متناقضاتی مانند محبت و تنفر در لبانش روبرو میشود.
گر دهانش پر ز آب کوثر است
شعله ی آتش به چهرش اندر است
هوش مصنوعی: هرچند که لبانش از آب کوثر پر است و زیبایی و طراوت خاصی دارد، اما در چهرهاش نشانههایی از آتش و بحران وجود دارد.
گرچه بالایش سهی افراختند
لیک آشوب جهانش ساختند
هوش مصنوعی: هرچند او به زیبایی و شکوه خود افزوده است، اما مشکلات و ناآرامیهای جهان باعث آزار او شده است.
گرچه او را ساعد سیمین بود
لیک با آن پنجه ی خونین بود
هوش مصنوعی: اگرچه او بازویی نقرهای دارد، اما با آن دست، خونین و آغشته به درد و رنج است.
می چکد خون من از انگشتهاش
هم سر و هم جان من بادا فداش
هوش مصنوعی: خون من از انگشتان او میچکد؛ هم جان و هم سر من فدای او باد.
بین ز خون من لبالب جام او
جان فدای لعل خون آشام او
هوش مصنوعی: من از خون خودم پر میکنم جام او را، و برای لعلهای زیبا و خطرناک او جانم را فدای او میکنم.
خون من می ریزد از دامان او
من اسیر لطف بی پایان او
هوش مصنوعی: دل من از محبت او به شدت آزار دیده و همچنان در جاذبه و رحمت بیپایانش گرفتار شدهام.
در کف آن ترک من خنجر ببین
خنجرش را هم ز خونم تر ببین
هوش مصنوعی: در دستان آن معشوق، خنجری را مشاهده کن و ببین که آن خنجر نیز از خون من مرطوب است.
در برش افتاده در خون پیکرم
بنگر آویزان ز فتوراکش سرم
هوش مصنوعی: در دل این وضعیت، به جسمم که در خون غوطهور است نگاه کن، که سرم به خاطر فشار و ناتوانی به طرف پایین آویزان شده است.
جان فدای خنجر بران تو
من شهید آن لب خندان تو
هوش مصنوعی: جانم را فدای خنجر تیز تو میکنم، من جان سپردهایم به لبخند زیبای تو.
بار دیگر بر تنم خنجر بزن
چون زدی هم خنجر دیگر بزن
هوش مصنوعی: دوباره بر بدنم خنجر بزن، همانطور که قبلاً زدی، باز هم خنجر بزن.
من بنازم دست و بازوی تورا
هم جفا کاری و هم خوی تورا
هوش مصنوعی: من به قدرت و زیبایی دستان و بازوهای تو افتخار میکنم، زیرا هم در کارهای سخت و هم در صفات و خصوصیات تو جلوهای خاص وجود دارد.
گر بنالم ناله ام باور مکن
این جفا بر جان من کمتر مکن
هوش مصنوعی: اگر از دردهایم شکایت کنم، به صدای نالم اعتنا نکن، زیرا این ظلمی که بر من میرود، کمتر نمیشود.
از شهیدان ناله باشد خوشنما
زین سبب از دل برآرم نالها
هوش مصنوعی: از دلخوشیهای شهیدان نالهای زیبا به گوش میرسد و به همین خاطر من هم از عمق دل نالههایی را برمیآورم.
نالم و خواهم که او خندان شود
جور او برمن دوصد چندان شود
هوش مصنوعی: من گلهمندم و آرزو دارم که او خوشحال شود، اما سختیهای او بر من چندین برابر میشود.
ای تن من وقف تیر و خنجرت
وی سر من عاشق خاک درت
هوش مصنوعی: ای بدن من فدای تیر و خنجر تو و سر من شیفته خاک در خانهات.
سر نهادم بر درت ای جان من
بر سر من هرچه خواهی پایزن
هوش مصنوعی: به درگاه تو سر فرود آوردهام، ای جان من، هر چه بخواهی بر سرم بگذار و آن را بپذیر.
ای حریفان جامها پیش آورید
پیش آن شوخ جفاکیش آورید
هوش مصنوعی: ای دوستان، بیایید جامها را به جلو بیاورید و آنها را به آن معشوقهی شوخ و نامهربان تقدیم کنید.
کامشب از خون من آن زیباخرام
باده پیماید به یاران جام جم
هوش مصنوعی: امشب آن معشوق خوشنما از خون من شراب مینوشد و به دوستان، جامی به یاد جام جم میگذارد.
سینه ای خواهم خدایا چاک چاک
تا برآرم ناله های دردناک
هوش مصنوعی: خدایا، من به دل پر از درد و آشفتگی نیاز دارم تا بتوانم نالهها و شکایتهای خود را بازگو کنم.
نالم و خندد به من دلدار من
جان فدای یار شیرین کار من
هوش مصنوعی: من با دل شکسته و اندوه فریاد میزنم و محبوب من به من میخندد. جانم را فدای یار دوستداشتنی و شیرینکارم میکنم.
ای شکارافکن بت طناز من
ای نگار شوخ تیرانداز من
هوش مصنوعی: ای کسی که به شکار عشق من پرداختهای، ای محبوب نازکدل و شوخ طبع من.
پادشاهان جمله نخجیر تو اند
سروران در بند زنجیر تو اند
هوش مصنوعی: پادشاهان همگی مانند صیادانی هستند که به دنبال تو میگردند و فرمانروایانی که در چنگال تو اسیر شدهاند.
این گدا را هم کنون نخجیر کن
سینه ی او را نشان تیرکن
هوش مصنوعی: این گدا را هم اکنون شکار کن و سینهاش را نشانه تیر خود قرار بده.
تیر توحیف است جز برجان من
ای لبت هم لعل و هم مرجان من
هوش مصنوعی: تیر محبت تو فقط در قلب من اثر میکند، ای لب تو که هم مثل لعل زیباست و هم شبیه مرجان.
ای خنک آن روز و خوش آن روزگار
کز حجاب آید برون آن شهسوار
هوش مصنوعی: ای خوش آن روز و خوش آن دوران که آن جوانمرد از پس پرده بیرون بیاید.
تا براهش جان خود قربان کنم
جان نثار آن شه خوبان کنم
هوش مصنوعی: تا جانم را برای او فدای او کنم و جانم را تقدیم آن معشوق زیبا کنم.
ای صفایی این سخن را واگذار
زانکه اصحابند اندر انتظار
هوش مصنوعی: این جمله به معنای آن است که این سخن را به حال خود رها کن، زیرا افرادی در حال گوش دادن و انتظار شنیدن هستند.