گنجور

بخش ۴۶ - بقیه داستان طوطی و شاه

با دل شاد این زمان ای نیکخو
باقی احوال طوطی را بگو
مرغ دست آموز شاه کیقباد
چون گذارش در جزیره اوفتاد
شه فراموشش شد و ایام او
وان عنایتهای صبح و شام او
رفت از یادش رفیقان و وطن
همنشین گردید با زاغ و زغن
گشته هم پروازش اندر شاخسار
بوم شوم و کرکس مردار خوار
گه کشیدی نغمه بر آهنگ زاغ
گه چمیدی چون زغن بر طرف باغ
روزها از بهر مرداری حرام
گشته با مردارخواران در خصام
بهر یک اشکسته دیواری به شب
با هزاران جغد با شور و تعب
این یکش خستی به مخلب پاوسر
وان به منقارش شکستی بال و پر
گه پی یکدانه دردامی اسیر
گه ربودی دانه از موری ضریر
گه شدی با عنکبوتی در مگس
تا مگر برباید از وی یک مگس
رفت از یادش نوای طوطیان
هم فراموشش شد آن نطق و بیان
نی بخاطر آمدش آن تخت و جاه
نی زمان بازگشتن سوی شاه
قند و شکرها به حنظل شد بدل
جای دست شه قفسهایش محل
بالها بشکسته پرها ریخته
قیر با عین الحضر آمیخته
آری آن کو دور شد از اصل خویش
جان او افسرده گردد سینه ریش
تا جدا آن ماهی از عمان نشد
در میان تابها بریان نشد
چون جدا گردید آن شاخ از درخت
از جفای تیشه ها شد لخت لخت
گل چه با گلبن ندارد اتصال
در میان جاده ها شد پایمال
چونکه شد آب از سر آن چشمه دور
تیره گشت و ناتوان و تلخ و شور
چون جدا شد آدم از خلدبرین
شد هزاران رنج و محنت را قرین
چون جدا شد یوسف از یعقوب راد
بیکس اندر چنگ اخوان اوفتاد
چون جدا افتاد یوسف از پدر
بنده گشت و خوار و زار و دربدر
آن یکش می زد طپانچه بر جبین
می فکندش آن دگر یک بر زمین
کردی از طعن آن زمان سویش دراز
کاختوران را گو که آرندت نماز
ماه و خورشیدی که کردندت سجود
می نبخشیدی چرا این لحظه سود
وان دگر زد طعنه ای بر روی ماه
سجده آوردی برش هر شامگاه
بعد چندین خاک مال و امتحان
در چهی کردند آن مه را نهان
ای صبا یعقوب را آگاه کن
گو بیا اینک نظر در چاه کن
سوی کنعان روی خدا را ای نسیم
گو به یعقوب آنچه شد بر آن یتیم
ای نسیم صبح و ای باد سحر
سوی کنعان کن خدا را یک نظر
خانه ی آن پیر کنعان را بجوی
شرح حال یوسفش با وی بگوی
گو دریغا یوسف اندر چاه شد
چاره ای کن روز او بیگاه شد
ای دریغا کاروان اینک رسید
بر سر آن چاه آن مه را خرید
ای دریغا قیمتش نشناختند
چند درهم را بهایش ساختند
بین که یوسف را چه ارزان شد بها
ای خریداران بیایید الصلا
درهمی شد در بهای عالمی
قطره ای آمد برابر با یمی
ذره ای سنجیده شد با آفتاب
قلز می گردید پنهان در حباب
یوسفت را بین چه ارزان می خرند
بنده می گیرند و زندان می برند
آری آری نیست نزدیک ضریر
جز طسوجی قیمت مهر منیر
می نیرزد قرص این تابنده هور
در همی در نزد نابینای کور
مشک و عنبر سوی دباغان مبر
بهر اقطع موزه ای نادان مخر
کودکان را لعل رمانی مده
آینه اندر کف کوران منه

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

با دل شاد این زمان ای نیکخو
باقی احوال طوطی را بگو
هوش مصنوعی: در این زمان که دل شادیم، ای انسان نیکوکار، باقی حوادث طوطی را برایم بازگو کن.
مرغ دست آموز شاه کیقباد
چون گذارش در جزیره اوفتاد
هوش مصنوعی: مرغی که تحت تعلیم شاه کیقباد بود، وقتی به جزیره‌ای رسید، داستان‌هایی برای گفتن داشت.
شه فراموشش شد و ایام او
وان عنایتهای صبح و شام او
هوش مصنوعی: فرمانروایی او به فراموشی سپرده شد و روزگارانش و همچنین لطف‌ها و توجهات صبح و شب او هم به دست فراموشی سپرده شدند.
رفت از یادش رفیقان و وطن
همنشین گردید با زاغ و زغن
هوش مصنوعی: او دوستان و وطنش را فراموش کرده و اکنون با زاغ‌ها و زغن‌ها هم‌نشین شده است.
گشته هم پروازش اندر شاخسار
بوم شوم و کرکس مردار خوار
هوش مصنوعی: پروازش در درختان درختان بلند، به تصویر پرنده‌ای می‌ماند که در میان آسمان‌ها حرکت می‌کند، اما در واقع خود را با پرندگان سیاه و بی‌روح، که به لاشه‌های مرده نزدیک می‌شوند، درگیر کرده است.
گه کشیدی نغمه بر آهنگ زاغ
گه چمیدی چون زغن بر طرف باغ
هوش مصنوعی: گاهی بر روی صدای زاغ نغمه‌ای زیبا می‌خوانی و گاهی هم مانند زغن در گوشه باغ نشسته و آرام می‌مانی.
روزها از بهر مرداری حرام
گشته با مردارخواران در خصام
هوش مصنوعی: روزها به خاطر زشتکاری‌ها و ناپاکی‌ها به حرام تبدیل شده و مردم با کسانی که به این کارها مشغولند در جدل و اختلاف هستند.
بهر یک اشکسته دیواری به شب
با هزاران جغد با شور و تعب
هوش مصنوعی: در هر شب، دیواری شکسته‌ای وجود دارد که با هزاران جغد پر از شوق و ناامیدی در هم آمیخته است.
این یکش خستی به مخلب پاوسر
وان به منقارش شکستی بال و پر
هوش مصنوعی: این شعری درباره موجودی دو بعدی است که یک بخش آن با پا آسیب دیده و بخش دیگرش با منقار زخمی شده است. این تصویر نشان می‌دهد که موجودی در عذاب و آسیب دیده است، با دو ویژگی آسیب دیده در دو قسمت مختلف بدنش.
گه پی یکدانه دردامی اسیر
گه ربودی دانه از موری ضریر
هوش مصنوعی: گاهی به خاطر یک دانه به دام می‌افتی و گاهی هم دانه‌ای را از مورچه‌ای نابینا می‌گیری.
گه شدی با عنکبوتی در مگس
تا مگر برباید از وی یک مگس
هوش مصنوعی: گاهی وقت‌ها با عنکبوتی در دوستی هستی، شاید بتوانی یک مگس را از آن بگیری.
رفت از یادش نوای طوطیان
هم فراموشش شد آن نطق و بیان
هوش مصنوعی: او از یادش رفته که صدای طوطیان را هم فراموش کرده و دیگر آن گفتار و بیان زیبا را به خاطر ندارد.
نی بخاطر آمدش آن تخت و جاه
نی زمان بازگشتن سوی شاه
هوش مصنوعی: نی به خاطر او آن تخت و مقام را فراموش کرد و زمانه برای بازگشت به سمت پادشاه را نمی‌بیند.
قند و شکرها به حنظل شد بدل
جای دست شه قفسهایش محل
هوش مصنوعی: در اینجا به تبدیل شیرینی‌ها به تلخی اشاره شده است. همچنین این جمله به محدودیت‌ها و قفسی که برای فرد ایجاد شده، اشاره می‌کند. به طور کلی، بیانگر تغییر وضعیت از خوشی به ناخوشی و همچنین احساس محصور بودن در یک فضای تنگ و بی‌رحم است.
بالها بشکسته پرها ریخته
قیر با عین الحضر آمیخته
هوش مصنوعی: پرندگان آسیب دیده و بال‌های شکسته، دچار ناامیدی و مشکل هستند، گویی که تاریکی و اندوه با طبیعت آن‌ها آمیخته شده است.
آری آن کو دور شد از اصل خویش
جان او افسرده گردد سینه ریش
هوش مصنوعی: البته، کسی که از اصل و ریشه‌اش دور شود، روحش افسرده می‌شود و دلش درد می‌کشد.
تا جدا آن ماهی از عمان نشد
در میان تابها بریان نشد
هوش مصنوعی: تا زمانی که آن ماهی از عمان جدا نشود، در دل تابه‌ها سرخ و بریان نخواهد شد.
چون جدا گردید آن شاخ از درخت
از جفای تیشه ها شد لخت لخت
هوش مصنوعی: زمانی که شاخه‌ایی از درخت جدا می‌شود، به دلیل آسیب‌هایی که از تیشه دیده، به شکل نازک و بریده بریده در می‌آید.
گل چه با گلبن ندارد اتصال
در میان جاده ها شد پایمال
هوش مصنوعی: گل به سبب نبودن اتصال با باغ، در میان راه‌ها پایمال شده است.
چونکه شد آب از سر آن چشمه دور
تیره گشت و ناتوان و تلخ و شور
هوش مصنوعی: زمانی که آب از آن چشمه دور شد، وضعیت آن تغییر کرد و تیره، ناتوان، تلخ و شور شد.
چون جدا شد آدم از خلدبرین
شد هزاران رنج و محنت را قرین
هوش مصنوعی: زمانی که آدم از بهشت جدا شد، هزاران درد و رنج به همراه داشت.
چون جدا شد یوسف از یعقوب راد
بیکس اندر چنگ اخوان اوفتاد
هوش مصنوعی: زمانی که یوسف از یعقوب جدا شد، در چنگال برادرانش اسیر شد و به درد و رنج افتاد.
چون جدا افتاد یوسف از پدر
بنده گشت و خوار و زار و دربدر
هوش مصنوعی: وقتی یوسف از پدرش جدا شد، در حالی که خوار و زار و بی‌خانمان بود، به اسارت افتاد.
آن یکش می زد طپانچه بر جبین
می فکندش آن دگر یک بر زمین
هوش مصنوعی: یکی از آن‌ها با تپانچه بر پیشانی او شلیک می‌کند و او را به زمین می‌افکند.
کردی از طعن آن زمان سویش دراز
کاختوران را گو که آرندت نماز
هوش مصنوعی: در زمانی که تو به شدت مورد طعنه و سرزنش قرار گرفتی، به او بگو که این افراد مهم و با اعتبار به خاطر تو نماز می‌خوانند و دعا می‌کنند.
ماه و خورشیدی که کردندت سجود
می نبخشیدی چرا این لحظه سود
هوش مصنوعی: چرا در لحظه‌ای که ماه و خورشید برای تو سجده کردند، به تو نیکی نکردند و چیزی به تو عطا نکردند؟
وان دگر زد طعنه ای بر روی ماه
سجده آوردی برش هر شامگاه
هوش مصنوعی: او همچنین به چهره زیبای تو طعنه‌ای زده و هر شب به خاطر آن بر زمین سجده می‌برد.
بعد چندین خاک مال و امتحان
در چهی کردند آن مه را نهان
هوش مصنوعی: بعد از آزمون‌ها و تجربیات بسیار، آن ماه را در جایی پنهان کردند.
ای صبا یعقوب را آگاه کن
گو بیا اینک نظر در چاه کن
هوش مصنوعی: ای نسیم، یعقوب را خبر کن که بیاید و نگاهی به چاه بیندازد.
سوی کنعان روی خدا را ای نسیم
گو به یعقوب آنچه شد بر آن یتیم
هوش مصنوعی: ای نسیم، به سوی سرزمین کنعان برو و به یعقوب بگو آنچه بر آن کودک یتیم اتفاق افتاده است.
ای نسیم صبح و ای باد سحر
سوی کنعان کن خدا را یک نظر
هوش مصنوعی: ای نسیم صبح و ای باد سحر، لطفا یک نگاهی به کنعان (سرزمین مقدس) بینداز و دعای ما را به خدا برسان.
خانه ی آن پیر کنعان را بجوی
شرح حال یوسفش با وی بگوی
هوش مصنوعی: به محل زندگی آن مرد سالخورده از کنعان برو و داستان یوسفش را از خودش بشنو.
گو دریغا یوسف اندر چاه شد
چاره ای کن روز او بیگاه شد
هوش مصنوعی: به افسوس می‌گویم که یوسف در چاه افتاده است، کاری کن که روز او به تأخیر نیفتد.
ای دریغا کاروان اینک رسید
بر سر آن چاه آن مه را خرید
هوش مصنوعی: آه، اینک کاروان به چاه رسید و آن ماه (زن زیبا) را خریداری کرد.
ای دریغا قیمتش نشناختند
چند درهم را بهایش ساختند
هوش مصنوعی: ای وای، چند نفر به ارزش واقعی او پی نبردند و فقط قیمتی اندک برایش تعیین کردند.
بین که یوسف را چه ارزان شد بها
ای خریداران بیایید الصلا
هوش مصنوعی: نگاه کنید که یوسف چقدر با قیمت کمی به فروش می‌رسد! ای خریداران، بیایید و از این فرصت استفاده کنید.
درهمی شد در بهای عالمی
قطره ای آمد برابر با یمی
هوش مصنوعی: در دنیای وسیع، چیزی بسیار کم و ناچیز برابر با چیزی با ارزش و بزرگ قرار می‌گیرد.
ذره ای سنجیده شد با آفتاب
قلز می گردید پنهان در حباب
هوش مصنوعی: یک ذره به دقت اندازه‌گیری شد و تحت نور آفتاب، درون حبابی پنهان می‌گردید.
یوسفت را بین چه ارزان می خرند
بنده می گیرند و زندان می برند
هوش مصنوعی: در اینجا به این موضوع اشاره می‌شود که افراد با ارزش و با استعداد مانند یوسف، به راحتی و با قیمت کم خرید و فروش می‌شوند. در واقع، به جای قدردانی از آنها، به نادیده گرفتن استعدادها و توانایی‌هایشان پرداخته می‌شود و در نهایت به زندان و محدودیت گرفتار می‌شوند.
آری آری نیست نزدیک ضریر
جز طسوجی قیمت مهر منیر
هوش مصنوعی: بله، درست است که نزد نابینایان چیزی با ارزش‌تر از فراموشی و بی‌توجهی وجود ندارد.
می نیرزد قرص این تابنده هور
در همی در نزد نابینای کور
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که نور و تابش خورشید (که به صورت قرصی درخشان است) برای کسی که نمی‌تواند ببیند، هیچ ارزشی ندارد. به عبارت دیگر، زیبایی‌ها و نعمت‌های دنیا برای کسانی که از آن بهره‌مند نمی‌شوند، فاقد اهمیت است.
مشک و عنبر سوی دباغان مبر
بهر اقطع موزه ای نادان مخر
هوش مصنوعی: از عطر و خوشبویی مثل مشک و عنبر برای دباغی استفاده نکن، زیرا این کار برای کسی که به درستی نمی‌فهمد، بیهوده و بی‌فایده است.
کودکان را لعل رمانی مده
آینه اندر کف کوران منه
هوش مصنوعی: به بچه‌ها جواهرات قیمتی نده، زیرا که آن‌ها را در دست کر´s افراد قرار نده.