گنجور

بخش ۴۵ - در بیان اشتیاق به تشرف سرّمن رأی و استمداد از امام عصر ع

ناقه راند روز و شب با صد شعف
تا فرات و فاخریات نجف
ساربانا خاطر ما شاد کن
ساز راه کوفه و بغداد کن
سامری گشتم ز شوق سامره
کو رفیقی تا بسازم ساز ره
سامره جان باشد و تن این جهان
گشته جان این جهان آنجا نهان
سامره فانوس و من پروانه ام
در هوای شمع آن دیوانه ام
سامره گلشن بود من عندلیب
عندلیبی سالها هجران نصیب
سامره مصر است من یعقوب پیر
یوسفم گم گشته آنجا با بشیر
از فراقش دیده ی من کور شد
هم بصیرت هم بصر بی نور شد
ای فغان کز جور اخوان زمان
یوسفم در چاه کنعان شد نهان
ای دریغا یوسفم در چاه شد
از فراقش ناله ام تا ماه شد
یوسفا جای تو در زندان دریغ
آفتابت از نظر پنهان دریغ
مهدی اندر چاه و از دیدن نهان
می دود دجال در گرد جهان
اینت انصاف وفا ای دوستان
مهدی از دجال خود گشته نهان
کی توان دیدن خدا را ای مهان
این خسان پیدا و این گلشن نهان
کی توان دیدن پریده عندلیب
در چمن بگرفته جا زاغ مهیب
کی توان از آشیان دیدن هما
رفته و بگرفته آنجا بوم جا
کی توان دیدن که مشتی رو بهان
در تکاپو گشته شیر نر نهان
یوسف اندر چاه و بن یامین بگاه
آه آه و آه آه و آه آه
دیو بر تخت و سلیمان از میان
گشته پنهان ای فغان و ای فغان
احمد اندر غار و مشتی بت پرست
در حریم کعبه دست هم بدست
حیدر اندر خانه و محراب باز
گشته بازیگاه جوقی حقه باز
ای نسیم صبح ای باد صبا
می رسی از سامره صد مرحبا
بازگو با خود چه داری ای نسیم
زنده ساز این استخوانهای رمیم
من بخوانم نکهت پیراهنی
بوی پیراهن کجا و چون منی
یک غباری پس هزاران خاک پاک
تا کنم تعویذ خود از هر بداک
ای نسیم صبح بعد از صد سلام
از صفایی گو به آن شه این پیام
مملکت بیصاحب است ای پادشاه
الله الله پای دولت نه براه
برف باریده است بر باغ جهان
آفتابت تا به کی باشد نهان
آفتابت روی آن شه زیر میغ
سر زند از کوه مهر و مه دریغ
پر شد از ظلم و ستم روی زمین
یک نظر بر سوی مظلومان ببین
ای تو فرزندان آدم را پدر
این یتیمان را بکش دستی به سر
راه حق بستند بر ما این فرق
راه حق بگشا به ما ای راه حق
لوح دوران شد تهی از نقش حق
ای تو دفتردار برگردان ورق
سیدی قد داب قلبی فی فداک
لب شوی هل من یکن یوم اراک
هل الی فی لیلة وجه الحبیب
هل یداوی هذه المرضی طبیب
ای طبیب درد بیدرمان من
ای دوای رنج بی پایان من
ای به یادت آه عالم سوز من
ای ز هجرت تیره شام و روز من
ای خلیفه ی حق و ای سلطان دین
مصطفی را نور چشم و جانشین
ای وجودت همچو خورشید جهان
لیک خورشیدی به ابر اندر نهان
روی خود از دیدها برتافته
پرتوت برنیک و بد برتافته
گرچه در ابری نهان شد آفتاب
چهره ی خود را نهفت اندر نقاب
از شعاعش لیک عالم روشنست
روزها پیدا و شبها مکمن است
جزر و مد بحر از آن در انتظام
کار و بار عالمی را زان نظام
بلبلان را زان نوا برخاسته
غنچه ها بشکفته باغ آراسته
ای تو خورشید جهان افروز ما
ای تو روز ما و هم نوروز ما
ای زن و فرزند من قربان تو
دست کوتاه من و دامان تو
من گرفتم دامنت ای ذوالحسب
هم دخیلت گشتم ای فحل العرب
چونکه در دامان او آویختی
در پناهش این زمان بگریختی
دل رهاندی از غم و جان از عنا
ای صفایی مرحبا صد مرحبا

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ناقه راند روز و شب با صد شعف
تا فرات و فاخریات نجف
هوش مصنوعی: هر روز و شب، شتر با شوق و شادی به سوی فرات و نجف حرکت می‌کند.
ساربانا خاطر ما شاد کن
ساز راه کوفه و بغداد کن
هوش مصنوعی: ای ساربان، دلمان را شاد کن و سفر به سمت کوفه و بغداد را آغاز کن.
سامری گشتم ز شوق سامره
کو رفیقی تا بسازم ساز ره
هوش مصنوعی: من به شوق یادآوری سامره، به مانند سامری درآمده‌ام و به دنبال دوستی هستم تا با او در سفر و مسیر زندگی همراه شوم.
سامره جان باشد و تن این جهان
گشته جان این جهان آنجا نهان
هوش مصنوعی: سامره جان، روح و essence جهانی را تشکیل می‌دهد و بدن این دنیا، حقیقتاً مانند روح این دنیا در جایی پنهان شده است.
سامره فانوس و من پروانه ام
در هوای شمع آن دیوانه ام
هوش مصنوعی: من در هوای شمعی که در سامره می‌درخشد، مانند پروانه‌ای هستم که به دور آن پرسه می‌زند و دیوانه‌وار به جلو می‌روم.
سامره گلشن بود من عندلیب
عندلیبی سالها هجران نصیب
هوش مصنوعی: سامره، جایی پر از گل و سرسبزی بود و من مثل یک بلبل در آنجا زندگی می‌کردم، اما سال‌ها دوری و غم فراق نصیبم شد.
سامره مصر است من یعقوب پیر
یوسفم گم گشته آنجا با بشیر
هوش مصنوعی: من در سامره زندگی می‌کنم و مانند یعقوبِ پیر هستم که یوسف گم‌شده‌اش را در مصر جستجو می‌کند، در حالی که بشارت‌هایی از او دریافت می‌کنم.
از فراقش دیده ی من کور شد
هم بصیرت هم بصر بی نور شد
هوش مصنوعی: از دوری او چشمان من بی‌رمق و ناتوان شدند؛ هم بینایی و هم دیدم خاموش و تاریک گشت.
ای فغان کز جور اخوان زمان
یوسفم در چاه کنعان شد نهان
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که من به شدت از ظلم و بی‌عدالتی برادران یا همقطاران خود رنج می‌برم و مانند یوسف که به خاطر حسادت برادرانش در چاه پنهان شد، من نیز در وضعیتی سخت و غیرقابل تحمل به سر می‌برم.
ای دریغا یوسفم در چاه شد
از فراقش ناله ام تا ماه شد
هوش مصنوعی: ای کاش یوسف من در چاه نیفتاده بود؛ از دوری او ناله‌ام به آسمان رفته و همچون ماه درخشید.
یوسفا جای تو در زندان دریغ
آفتابت از نظر پنهان دریغ
هوش مصنوعی: ای کاش تو در زندان یوسف نبودی و آفتابت از دیدگان پنهان نمی‌شد.
مهدی اندر چاه و از دیدن نهان
می دود دجال در گرد جهان
هوش مصنوعی: مهدی در چاه مخفی شده و دجال در حال گشت و گذار در دنیا است.
اینت انصاف وفا ای دوستان
مهدی از دجال خود گشته نهان
هوش مصنوعی: ای دوستان مهدی، این انصاف نیست که در برابر دجال پنهان شده و وفا نکنید.
کی توان دیدن خدا را ای مهان
این خسان پیدا و این گلشن نهان
هوش مصنوعی: چگونه می‌توان خدا را مشاهده کرد ای بزرگواران، در حالی که این انسان‌های ضعیف و این باغ پنهان را می‌بینیم؟
کی توان دیدن پریده عندلیب
در چمن بگرفته جا زاغ مهیب
هوش مصنوعی: آیا کسی می‌تواند زیبایی و لطافت بلبل را در چمن مشاهده کند، در حالی که جایگاه او تحت تاثیر سایه سنگین و هولناک زاغ قرار گرفته است؟
کی توان از آشیان دیدن هما
رفته و بگرفته آنجا بوم جا
هوش مصنوعی: چگونه می‌توان از آشیانه به پرواز هما نگاه کرد وقتی که آنجا را بوم و پرنده‌ای دیگر به تسخیر خود درآورده است؟
کی توان دیدن که مشتی رو بهان
در تکاپو گشته شیر نر نهان
هوش مصنوعی: کسی نمی‌تواند ببیند که گروهی از افراد در تلاش و تکاپو هستند و یک شیر نر در حال پنهان شدن است.
یوسف اندر چاه و بن یامین بگاه
آه آه و آه آه و آه آه
هوش مصنوعی: یوسف در چاه افتاده و برادرش بنیامین در حال گریه و ناله است.
دیو بر تخت و سلیمان از میان
گشته پنهان ای فغان و ای فغان
هوش مصنوعی: دیگر خبری از سلیمان نیست و دیو بر تخت نشسته است، آه و ناله که چه بر سر ما آمده!
احمد اندر غار و مشتی بت پرست
در حریم کعبه دست هم بدست
هوش مصنوعی: احمد در غار نشسته است و گروهی بت پرست در حریم کعبه، دست به دست هم داده‌اند.
حیدر اندر خانه و محراب باز
گشته بازیگاه جوقی حقه باز
هوش مصنوعی: حیدر در خانه و در محراب، به میدان بازیگری حقه‌بازان، بازگشته است.
ای نسیم صبح ای باد صبا
می رسی از سامره صد مرحبا
هوش مصنوعی: ای نسیم صبح، ای باد صبا، خوش آمدی! تو از سامره می‌آیی و برایت هزاران سلام و خوشامد می‌گویم.
بازگو با خود چه داری ای نسیم
زنده ساز این استخوانهای رمیم
هوش مصنوعی: ای نسیم، به خود بگو که چه چیزی داری که این استخوان‌های خشک و بی‌جان را دوباره جان ببخشی.
من بخوانم نکهت پیراهنی
بوی پیراهن کجا و چون منی
هوش مصنوعی: من سخنانی در مورد بوی پیراهنی می‌زنم، اما بوی آن پیراهن و احساس آن با وجود من قابل مقایسه نیست.
یک غباری پس هزاران خاک پاک
تا کنم تعویذ خود از هر بداک
هوش مصنوعی: برای محافظت از خود در برابر هر بدی، حتی یک غبار هم کافی است تا هزاران خاک پاک را تحت تاثیر قرار دهد.
ای نسیم صبح بعد از صد سلام
از صفایی گو به آن شه این پیام
هوش مصنوعی: ای نسیم صبح، پس از هزاران سلام، از زیبایی‌ات بگو به آن پادشاه این پیام را برسان.
مملکت بیصاحب است ای پادشاه
الله الله پای دولت نه براه
هوش مصنوعی: کشور بی‌صاحب و بی‌مدیریت است، ای پادشاه، برکت و حمایت الهی را فراموش نکن، زیرا پایه‌های حکومت نباید بر راه‌های نادرست بنا شود.
برف باریده است بر باغ جهان
آفتابت تا به کی باشد نهان
هوش مصنوعی: برف بر باغ دنیا نشسته و آفتاب تو کجا پنهان خواهد ماند؟
آفتابت روی آن شه زیر میغ
سر زند از کوه مهر و مه دریغ
هوش مصنوعی: خورشیدش بر فراز کوه می‌درخشد و به دور از پرتوهای ماه و ستاره‌هاست. در اینجا، زیبایی و عظمت این پادشاه به وضوح نمایان است.
پر شد از ظلم و ستم روی زمین
یک نظر بر سوی مظلومان ببین
هوش مصنوعی: زمین پر از ظلم و ستم شده است، فقط کافی است نگاهی به حال مظلومان بیندازی.
ای تو فرزندان آدم را پدر
این یتیمان را بکش دستی به سر
هوش مصنوعی: ای فرزندان آدم، به پدر این یتیمان رحمت کن و بر سرشان دستی بکش تا آرامش یابند.
راه حق بستند بر ما این فرق
راه حق بگشا به ما ای راه حق
هوش مصنوعی: راه حق بر ما بسته شده است، ای حق، این مسیر را برای ما بگشای.
لوح دوران شد تهی از نقش حق
ای تو دفتردار برگردان ورق
هوش مصنوعی: زمانه از آثار الهی خالی شده است، ای دفتردار! لطفاً صفحه‌ها را ورق بزن و این وضعیت را تغییر بده.
سیدی قد داب قلبی فی فداک
لب شوی هل من یکن یوم اراک
هوش مصنوعی: ای سرور من، قلبم فدای قد تو است. آیا می‌توانم روزی تو را ببینم؟
هل الی فی لیلة وجه الحبیب
هل یداوی هذه المرضی طبیب
هوش مصنوعی: آیا در شب ظهور چهره محبوب، دوای این دردها، طبیب می‌تواند باشد؟
ای طبیب درد بیدرمان من
ای دوای رنج بی پایان من
هوش مصنوعی: ای پزشک، تو تنها کسی هستی که می‌توانی به درد بی‌درمان من پایان دهی و من را از رنجی که هیچ‌گاه تمام نمی‌شود، نجات دهی.
ای به یادت آه عالم سوز من
ای ز هجرت تیره شام و روز من
هوش مصنوعی: ای کسی که یاد تو آه و ناله‌ام را جریحه‌دار کرده است، ای کسی که به خاطر جدایی، روزها و شب‌هایم تیره و تار شده‌اند.
ای خلیفه ی حق و ای سلطان دین
مصطفی را نور چشم و جانشین
هوش مصنوعی: ای خلیفه‌ی حق و ای پادشاه دین، تو روشنی چشم و روح پیامبر موعود هستی.
ای وجودت همچو خورشید جهان
لیک خورشیدی به ابر اندر نهان
هوش مصنوعی: وجود تو مانند خورشید روشنی بخش دنیاست، اما این خورشید در ابر پنهان شده است.
روی خود از دیدها برتافته
پرتوت برنیک و بد برتافته
هوش مصنوعی: تو چهره‌ات را از نگاه‌ها پنهان کرده‌ای، ولی نور تو هم بر خوبان می‌تابد و هم بر بدان.
گرچه در ابری نهان شد آفتاب
چهره ی خود را نهفت اندر نقاب
هوش مصنوعی: هرچند خورشید پشت ابرها پنهان شده و چهره‌اش را زیر نقاب مستتر کرده است، اما همچنان وجودش حس می‌شود.
از شعاعش لیک عالم روشنست
روزها پیدا و شبها مکمن است
هوش مصنوعی: از نور او جهان روشن است، در روزها نمایان و در شب‌ها پنهان.
جزر و مد بحر از آن در انتظام
کار و بار عالمی را زان نظام
هوش مصنوعی: تغییرات دریا از نظم خاصی پیروی می‌کند که به ترتیب امور جهان و زندگی انسان‌ها کمک می‌کند.
بلبلان را زان نوا برخاسته
غنچه ها بشکفته باغ آراسته
هوش مصنوعی: پرندگان به خاطر آن نغمه دلنشین بیدار شده‌اند و گل‌های تازه شکوفا شده‌اند، باغ به زیبایی آراسته گردیده است.
ای تو خورشید جهان افروز ما
ای تو روز ما و هم نوروز ما
هوش مصنوعی: تو روشنی بخش جهان ما هستی، تو روز ما و همچنین جشن نوروز ما هستی.
ای زن و فرزند من قربان تو
دست کوتاه من و دامان تو
هوش مصنوعی: ای همسر و فرزندم، برای من شادی و قربانی جانم هستید، اما من نمی‌توانم به شما کمک کنم و تنها در سایه شما قرار دارم.
من گرفتم دامنت ای ذوالحسب
هم دخیلت گشتم ای فحل العرب
هوش مصنوعی: من به دامن تو چنگ زدم ای بزرگ نسب، و به خاطر تو، به عنوان یک دختر به تو وابسته شدم ای مرد نیرومند عرب.
چونکه در دامان او آویختی
در پناهش این زمان بگریختی
هوش مصنوعی: وقتی که در آغوش او پناه می‌گرفتی، حالا از آنجا دور شده‌ای.
دل رهاندی از غم و جان از عنا
ای صفایی مرحبا صد مرحبا
هوش مصنوعی: دل را از غم آزاد کردی و جان را از سختی‌ها رها ساختی، ای که صفا و زیبایی تو بی‌نظیر است، به تو سلام و صد درود.