گنجور

بخش ۳۹ - حکایت در سیر و سلوک به سوی حق

آن یکی را داد سلطان عزیز
دست جلادی که خونش را بریز
هین بریزش خون به تیغ آبدار
هم سرش را زود نزدیک من آر
جست از جا ترک جلاد و دوید
دست او بگرفت بیرونش کشید
ترک می‌رفت آن اسیرش از عقب
هر طرف می‌دید از بهر هرب
ناگهانش چاهی آمد در گذار
خویش را افکند در چه بی قرار
کورهای بی حد اندر چاه بود
هر یکی را سوی چاهی راه بود
مردک بیچاره در آن چه خزید
از جفای ترک بی پروا رهید
ترکک آمد بر سر آن چه نشست
از ندم می‌سود دست خود به دست
نی توانایی که اندر چه رود
ور رود او را کجا پیدا کند
سر فرو کرد اندر آن چاه و بگفت
ای برادر باش با انصاف جفت
این چه انصافست کز بهر سری
آبرویم نزد سلطان می‌بری
بهر یک اشکنبه ای مرد گزین
پیش شه مپسند ما را شرمگین
از برای جرعه‌ای خون عفن
چون پسندی بر من آن گفت خشن
هی بیا بیرون بریزم خون تو
باشم آنگه تا ابد ممنون تو
راست ماند این حکایت ای گزین
با حدیث نفس و نفس خویش بین
خویش بینی چشم عقلت کور کرد
خودپرستی از خدایت دور کرد
جنبهٔ خود چون نباشد از عدم
می‌کند دور از خدایت دم به دم
جنبهٔ دیگر تو را گفتم که هست
جنبهٔ ربطت به سلطان الست
بگذر از خود مرتبط با ربط شو
فارغ از هر لغزش و هر خبط شو
می‌کشد ربطت به مربوط الیه
ان هذا الربط موقوف علیه
چون به او پیوستی ای تابنده چهر
سوی خویشت می‌کشد هر دم به مهر
گرگ بازی می‌کند آن دلنواز
جان فدای آن نگار گرگ باز
رشته گرداند دراز از امتحان
از برای آزمودن گرگ جان
گر ز سویش شد به خاک اندازدش
ور به سویش شد به جان بنوازدش
رو به سویی تا کشاند سوی خویش
پس ببخشاید تو را هم خوی خویش
ای برادر خوی او دانی که چیست
آن بقایی کز قفایش نیست نیست
چون بسوی او شوم هردم تورا
باز می آید که هان بالاتورا
ادن منی هر قدم آید خطاب
مر تو را از آن جناب مستطاب
چون نهی یک گام بالا ای پسر
زاید از آن مرتبه گام دگر
گام دیگر گام دیگر را سبب
می‌شود بی رنج و اندوه و تعب
همچنین پیوسته باشی در صعود
جانب باغ و گلستان وجود
از عدم هر لحظه گردی دورتر
هم هلالت می‌شود پُر نورتر
تا ابد پیوسته در این نردبان
می‌رود بالا به سوی لامکان
لیک تا پاتخت سلطان وجود
چون نهایت نیست ره را با صعود
از ازل پویی اگر ره تا ابد
می‌نیابی راه را پایان و حد
هر قدم لیکن از آن ره مقصدیست
کاندران عیش و نشاط بی حدیست
راه بینی گلستان در گلستان
گلستانها غیرت باغ جنان
راه نبود گلشن اندر گلشن است
هر قدم از گل هزاران خرمنست
زیر هر برگ گلی زان عالمی
هر گلش را هفت دریا شبنمی

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آن یکی را داد سلطان عزیز
دست جلادی که خونش را بریز
هوش مصنوعی: یک نفر را سلطان مهم و محترم به یک جلاد سپرد تا خون او را بریزد.
هین بریزش خون به تیغ آبدار
هم سرش را زود نزدیک من آر
هوش مصنوعی: بشتاب و خونم را به سر تیغ تند بریز، زودتر سرش را به نزد من بیاور.
جست از جا ترک جلاد و دوید
دست او بگرفت بیرونش کشید
هوش مصنوعی: شخصی از مکان خود به سرعت فرار کرد و جلاد را ترک کرد. سپس دست او را گرفت و او را بیرون کشید.
ترک می‌رفت آن اسیرش از عقب
هر طرف می‌دید از بهر هرب
هوش مصنوعی: در حالی که آن اسیر در حال حرکت بود، هر طرف را نگاه می‌کرد و در جستجوی راه نجاتی برای خود بود.
ناگهانش چاهی آمد در گذار
خویش را افکند در چه بی قرار
هوش مصنوعی: ناگهان در راهی که می‌رفت، به چاهی برخورد و در آن افتاد، در حالی که بسیار مضطرب و نالان بود.
کورهای بی حد اندر چاه بود
هر یکی را سوی چاهی راه بود
هوش مصنوعی: هر کدام از کوران بی‌نهایت، در کناری چاهی دارند و به سمت همان چاه راهی می‌یابند.
مردک بیچاره در آن چه خزید
از جفای ترک بی پروا رهید
هوش مصنوعی: مرد بیچاره در آنچه که گرفتار شد، از ظلم و بی‌رحمی ترک‌ها نجات یافت.
ترکک آمد بر سر آن چه نشست
از ندم می‌سود دست خود به دست
هوش مصنوعی: یک ترک بر روی چیزی که بر اثر خشم و ناامیدی بر آن نشسته بودم، ظاهر شد و باعث شد که دست خود را به نشان اعتراض به نشانه‌ای جاودانه بیفشانم.
نی توانایی که اندر چه رود
ور رود او را کجا پیدا کند
هوش مصنوعی: هر کسی که قدرت فهم و درک موضوعی را ندارد، نمی‌تواند بفهمد آن موضوع چه مسیری را طی می‌کند و در نهایت به کجا می‌رسد.
سر فرو کرد اندر آن چاه و بگفت
ای برادر باش با انصاف جفت
هوش مصنوعی: سرش را به داخل چاه برد و گفت: ای برادر، با انصاف باش و همسفر من باش.
این چه انصافست کز بهر سری
آبرویم نزد سلطان می‌بری
هوش مصنوعی: این چه بی‌عدالتی است که برای حفظ آبرویم، باید نزد پادشاه بروم و شکایت کنم؟
بهر یک اشکنبه ای مرد گزین
پیش شه مپسند ما را شرمگین
هوش مصنوعی: برای هر شخصی یک فرصت یا امتیاز قائل شو، اما نزد شاه هیچ‌کس را شرمنده و ناراحت مکن.
از برای جرعه‌ای خون عفن
چون پسندی بر من آن گفت خشن
هوش مصنوعی: برخی برای به دست آوردن چیزهای ناچیز، حاضرند به کسی که دوستش دارند، آسیب برسانند و به او بی احترامی کنند.
هی بیا بیرون بریزم خون تو
باشم آنگه تا ابد ممنون تو
هوش مصنوعی: بیا بیرون، من آماده‌ام که برای تو فدا شوم و تا همیشه به خاطر تو سپاسگزار باشم.
راست ماند این حکایت ای گزین
با حدیث نفس و نفس خویش بین
هوش مصنوعی: حقیقت این داستان برای تو باقی می‌ماند، ای انتخاب‌کننده، با درون خودت و احساساتت مواجه شو.
خویش بینی چشم عقلت کور کرد
خودپرستی از خدایت دور کرد
هوش مصنوعی: وقتی به خودت نگاه می‌کنی، عقلت را کور می‌کند و خودپرستی تو را از خداوند دور می‌سازد.
جنبهٔ خود چون نباشد از عدم
می‌کند دور از خدایت دم به دم
هوش مصنوعی: اگر جنبه و ویژگی‌های وجودی انسان از نبود و عدم نشأت نگیرد، هر لحظه او را از خدا دور می‌کند.
جنبهٔ دیگر تو را گفتم که هست
جنبهٔ ربطت به سلطان الست
هوش مصنوعی: من جنبه دیگری از تو را مطرح کردم که به ارتباط و پیوندت با پروردگار اشاره دارد.
بگذر از خود مرتبط با ربط شو
فارغ از هر لغزش و هر خبط شو
هوش مصنوعی: از خودت فاصله بگیر و به ارتباطی عمیق‌تر فکر کن. از هر اشتباه و لغزشی که ممکن است پیش بیاید، رها شو و آزادانه به زندگی ادامه بده.
می‌کشد ربطت به مربوط الیه
ان هذا الربط موقوف علیه
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که ارتباط تو با موضوع مورد نظر بستگی به شرایط خاصی دارد و این ارتباط به آن شرایط وابسته است.
چون به او پیوستی ای تابنده چهر
سوی خویشت می‌کشد هر دم به مهر
هوش مصنوعی: وقتی با او ارتباط برقرار کردی، ای چهره‌ی درخشان، هر لحظه با محبت به سمت خودت جذب می‌شوی.
گرگ بازی می‌کند آن دلنواز
جان فدای آن نگار گرگ باز
هوش مصنوعی: گرگ در حال بازی است، و آن جان نواز که جانش را فدای آن معشوق می‌کند، نیز در این بازی حضور دارد.
رشته گرداند دراز از امتحان
از برای آزمودن گرگ جان
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره شده به اینکه فردی با دقت و احتیاط در حال بررسی و آزمایش قدرت و ماهیت واقعی یک موجود یا وضعیت است. او با تلاش و صبر در پی فهمیدن و شناختن آنچه در اطرافش می‌گذرد می‌باشد.
گر ز سویش شد به خاک اندازدش
ور به سویش شد به جان بنوازدش
هوش مصنوعی: اگر کسی به طرف او بیفتد، او او را به خاک می‌زند و اگر به سمت او بیفتد، او را با جان و دل نوازش می‌کند.
رو به سویی تا کشاند سوی خویش
پس ببخشاید تو را هم خوی خویش
هوش مصنوعی: به سوی او برو تا او را به سمت خود جلب کند، سپس او نیز ذات و ماهیت تو را می‌آمرزد.
ای برادر خوی او دانی که چیست
آن بقایی کز قفایش نیست نیست
هوش مصنوعی: ای برادر، آیا می‌دانی آن چیزی که از او باقی مانده و از قفا (پشت سر) او نیست، چیست؟
چون بسوی او شوم هردم تورا
باز می آید که هان بالاتورا
هوش مصنوعی: هر بار که به سوی او می‌روم، تو نیز باز می‌گردی و می‌گویی که بالاتر از تو هستم.
ادن منی هر قدم آید خطاب
مر تو را از آن جناب مستطاب
هوش مصنوعی: هر گام که برمی‌داری، ندا و پیام از آن مقام عالی به سمت تو می‌آید.
چون نهی یک گام بالا ای پسر
زاید از آن مرتبه گام دگر
هوش مصنوعی: وقتی که یک قدم به جلو برمی‌داری، پسر، باید از آن مرحله بالاتر بروی و گام بعدی را برداری.
گام دیگر گام دیگر را سبب
می‌شود بی رنج و اندوه و تعب
هوش مصنوعی: هر قدمی که برداری، باعث می‌شود قدم دیگری نیز برداشته شود، بدون اینکه زحمت، ناراحتی یا درد و رنجی به همراه داشته باشد.
همچنین پیوسته باشی در صعود
جانب باغ و گلستان وجود
هوش مصنوعی: همواره تلاش کن که به سمت باغ و گلستان وجود خود بالا بروی و پیشرفت کنی.
از عدم هر لحظه گردی دورتر
هم هلالت می‌شود پُر نورتر
هوش مصنوعی: با هر لحظه که از عدم دور می‌شویم، احساس خستگی و ناراحتی نیز بیشتر و روشن‌تر می‌شود.
تا ابد پیوسته در این نردبان
می‌رود بالا به سوی لامکان
هوش مصنوعی: او همیشه در حال بالا رفتن از این نردبان به سوی مکان‌های ناشناخته و بی‌نهایت است.
لیک تا پاتخت سلطان وجود
چون نهایت نیست ره را با صعود
هوش مصنوعی: اما تا زمانی که به مقام پادشاهی وجود نرسیده‌ای، چون پایانی برای این مسیر نیست، راهت به سوی اوج ادامه دارد.
از ازل پویی اگر ره تا ابد
می‌نیابی راه را پایان و حد
هوش مصنوعی: اگر از ابتدا به دنبال راهی بروی، هرگز نمی‌توانی به انتها و پایان آن دست یابی.
هر قدم لیکن از آن ره مقصدیست
کاندران عیش و نشاط بی حدیست
هوش مصنوعی: هر قدمی که در این مسیر برداشته می‌شود، به هدفی منتهی می‌شود که در آن شادی و لذت بی‌حد و مرزی وجود دارد.
راه بینی گلستان در گلستان
گلستانها غیرت باغ جنان
هوش مصنوعی: اگر بخواهی به گلستان دسترسی پیدا کنی، باید از طریق گل‌ها و باغ‌های مختلف عبور کنی، که نشان‌دهنده عشق و غیرت باغی است.
راه نبود گلشن اندر گلشن است
هر قدم از گل هزاران خرمنست
هوش مصنوعی: در اینجا بیان شده که اگرچه خود گلشن (باغ گل) به‌خودی‌خود به نظر می‌رسد، اما هر گامی که برداریم به معنای غنای بیشتری از زیبایی و شگفتی است. در واقع، هر قدم در این فضای زیبا، حاوی مقدار زیادی از طراوت و شکوفایی است که می‌تواند به‌راحتی حس شود.
زیر هر برگ گلی زان عالمی
هر گلش را هفت دریا شبنمی
هوش مصنوعی: زیر هر برگ گل، جهانی وجود دارد و هر گل به اندازه هفت دریا، شبنم دارد.

حاشیه ها

1404/04/01 00:07
احمد خرم‌آبادی‌زاد

در مصرع دوم بیت 32، «هِلالت» درست است (به جای «ملالت»).