بخش ۳۷ - پندار و خودبینی موری که پر درآورده
گفت اینست آنچه گویند آفتاب
این همان خورشید با صد آب و تاب
دیده ی آن مور کایام بهار
می برآرد بال و پر روزی سه چار
لیک بال ناتوان سست و مست
کان نبتواند پریدن زان درست
با پر خود لحظه ای یا ساعتی
اوج می گیرد بقدر قامتی
پر برآورد آن یکی مور ضعیف
یک دو روزی در بهاری تا خریف
کرد پرواز و به دیواری نشست
پس بخود نازید چون طاوس مست
گفت اینک من عقاب راستین
می پرم سر راست تا چرخ برین
هین منم شاهین برج اقتدار
کرکسانم صید و بازانم شکار
شاهباز سامه ی سلطان منم
پادشاه جمله ی مرغان منم
هم منم طاووس فردوس برین
هم پرم رشک نگارستان چین
هم منم سیمرغ قاف لامکان
کنگر ایوان عرشم آشیان
هم منم آن هدهد شهر سبا
هم منم فرخنده بال و پر هما
ما خود آن موریم ای یار عزیز
بل فزونتر از هزاران پایه نیز
در بهارستان فیض لم یزل
از نسیم لطف فیاض ازل
دیده بگشودیم از خواب عدم
شد عیان مجذور را جذر اصم
پس ز سوراخ عدم سر بر زدیم
تا سر دیوار دنیا پر زدیم
بر پریدیم از عدم گامی سه چار
تا سر دیوار پست روزگار
نی خبرمان جز ازین دیوار پست
نی گذرمان در تماشاگاه هست
نی خبرمان از زمینهای سترگ
نی ز دریاهای ذخار بزرگ
نی از این خاک مطبق مان خبر
نی بر این چرخ معلق مان گذر
نی خبرمان هم ز مهر و اختوران
نی از این آمد شد هفت آسمان
نی گذر افکنده در اقلیم جان
نی خبر از عالم روحانیان
نی ز شهبازان اوج عزوشان
نی ز سیمرغان قاف لامکان
نی بجز نامی شنیده از وجود
نی ز آتش دیده چیزی غیر دود
چون زکار خویش آگه نیستم
نیستم آگه من خود چیستم
چون نه از هستی هستان آگهیم
نام هستی را همی بر خود نهیم
دیدنیها گر بدیدیم ای سعید
گر شنیدیم آنچه بایدمان شنید
بسته بودیم از وجود خود نظر
از سماع نام خود بودیم کر
هستی خود را کجا پنداشتیم
نام هستی کی بخود بگذاشتیم
چون خبر از بودنیهامان نبود
دیدنیها از نظرمان دور بود
هستی خود را گمان کردیم بود
رو به آن کردیم از هر سوی زود
پس به خود از خود چو ما پرداختیم
با عدم نرد محبت باختیم
این منی و مایی آید در میان
صدهزاران فتنه شد پیدا از آن
آری آری چون نباشد این منی
غیر نازیدن به معدومی دنی
از عدم جز فتنه و نقص و وبال
چیست حاصل ای رفیق بی همال
این بدی و فتنه و ویل و ندم
سربسر هستند از نسل عدم
خود نزاید از وجود مستطاب
جز صلاح و نیکی و خیر و صواب
هر فسادی سر برآورد از عدم
لیته فی الامتناع و العدم
گر نمی سازد به شوی خویش زن
یا ز فقر او بود یا از عنن
شوی اگر با زن نسازد در جهان
یا ز زشتی یا ز خوی زشت دان
آن یکی در شرمساری از عیال
وان دگر از قرض خواهان در وبال
آن یکی از ناتوانی در زبول
وان یکی از جهل و نادانی ملول
آن دو را از ملک کشور شد نزاع
کی نزاعی بود اگر بود اتساع
بازگشت جمله اینها ای پسر
جز عدم نبود نبین چیز دگر
اینچنین سهل است جانا سربه سر
پیش آنچه آیدت آخر به سر
زانکه چون رو در عدم انداختی
رو به او از غیر او پرداختی
می کشد زان سوی خود هر دم تورا
میل آری می کند جذب اقتضا
نمی کمندت سوی نابودی کشد
تاکند بودت ز سوی خویش رد
آن کشد خود نیز اشیائی بجد
آن کشش را این شتاب آمد مجد
با دو دست او را بسوی خود کشان
با دو پا تو خود بسوی او دوان
آری آری چون تو خاکستی و خاک
طالب سفل است و ادبار و هلاک
از عدم سافلتری چون می ندید
لاجرم بیخود بسوی آن دوید
آن کشان و خود دوان و از عقب
لشکر ابلیس با شور و شغب
یک گروهش روز و شب در راندنت
یک گروه دیگر اندر خواندنت
آن بخواند هی بیا سوی عدم
این براند ناتمامی یک قدم
هم کشش از آن و هم کوشش ز خود
خواندن و راندن ز فوج دیو و دد
چون زگودال عدم آیی به در
گر برآرد جان هزاران بال و پر
بخش ۳۶ - در بیان آنکه جمیع آفات و آلام از خودبینی می باشد: دوزخی دان این خودی را ای رفیقبخش ۳۸ - منازعهٔ جسم و جان و میل به عالم علوی و سفلی: جان علوی پر زند بر هم همی
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
گفت اینست آنچه گویند آفتاب
این همان خورشید با صد آب و تاب
هوش مصنوعی: این همان چیزی است که میگویند آفتاب؛ همین خورشید است که با زیبایی و درخشندگی خاصی ظاهر میشود.
دیده ی آن مور کایام بهار
می برآرد بال و پر روزی سه چار
هوش مصنوعی: چشم آن مور (مورچه) که در بهار میبیند، هر روز سه یا چهار بار بال و پر خود را میگشاید.
لیک بال ناتوان سست و مست
کان نبتواند پریدن زان درست
هوش مصنوعی: ولی بال ناتوان ضعیف و مست نمیتواند از آن ارتفاع پرواز کند.
با پر خود لحظه ای یا ساعتی
اوج می گیرد بقدر قامتی
هوش مصنوعی: با پر خود به مدت کوتاهی به ارتفاعی میرسد، به اندازهی قامتش.
پر برآورد آن یکی مور ضعیف
یک دو روزی در بهاری تا خریف
هوش مصنوعی: یک موری که ضعیف بود، در بهار مدتی بالهایش را باز کرد و پرواز کرد، اما بعد از چند روز که فصل پاییز فرا رسید، دیگر نتوانست به پرواز ادامه دهد.
کرد پرواز و به دیواری نشست
پس بخود نازید چون طاوس مست
هوش مصنوعی: پرندهای پرواز کرد و در میانه دیواری فرود آمد، سپس به خود بالید و مانند طاووس مغرور شد.
گفت اینک من عقاب راستین
می پرم سر راست تا چرخ برین
هوش مصنوعی: من به عنوان یک عقاب واقعی پرواز میکنم و با دقت و قوت به سمت آسمان میروم.
هین منم شاهین برج اقتدار
کرکسانم صید و بازانم شکار
هوش مصنوعی: من شاهینی هستم که بر فراز قلهی قدرت نشستهام، زمینگیر و شکارچی دیگران هستم.
شاهباز سامه ی سلطان منم
پادشاه جمله ی مرغان منم
هوش مصنوعی: من مانند شاهباز قوی و سرسختی هستم که فرزند یک پادشاه بزرگ است و در حقیقت، میتوانم بر تمامی پرندگان سلطنت کنم.
هم منم طاووس فردوس برین
هم پرم رشک نگارستان چین
هوش مصنوعی: من هم مانند طاووس در بهشت هستم و پرهای من به زیبایی و خوشگلی باغهای چین حسادت میکنند.
هم منم سیمرغ قاف لامکان
کنگر ایوان عرشم آشیان
هوش مصنوعی: من همان سیمرغی هستم که در قاف، در جهانی بیمکان، و در کنگرههای عرش زندگی میکنم.
هم منم آن هدهد شهر سبا
هم منم فرخنده بال و پر هما
هوش مصنوعی: من همانا هدهدِ شهر سبا هستم و هم همان پرنده خوشبخت و فرخندهای که بال و پرش خوشحال است.
ما خود آن موریم ای یار عزیز
بل فزونتر از هزاران پایه نیز
هوش مصنوعی: ما خود مانند مور هستیم، ای دوست گرامی، بلکه از هزاران پایه هم بالاتر هستیم.
در بهارستان فیض لم یزل
از نسیم لطف فیاض ازل
هوش مصنوعی: در باغ بهار، همیشه از نسیم محبت و لطف خالق بیپایان بهرهمند میشویم.
دیده بگشودیم از خواب عدم
شد عیان مجذور را جذر اصم
هوش مصنوعی: چشم خود را از خواب بیخبری باز کردیم و حقیقتی نمایان شد که برای ما پنهان بود.
پس ز سوراخ عدم سر بر زدیم
تا سر دیوار دنیا پر زدیم
هوش مصنوعی: از ناکجا سر بیرون آوردیم و تا بالای دیوار دنیا پرواز کردیم.
بر پریدیم از عدم گامی سه چار
تا سر دیوار پست روزگار
هوش مصنوعی: ما از نبود به وجود آمدیم و با چند قدم به سمت بالاتر از دیوار کوتاه زمان پیش رفتیم.
نی خبرمان جز ازین دیوار پست
نی گذرمان در تماشاگاه هست
هوش مصنوعی: ما از این دیوار کوتاه هیچ خبری نداریم و در جایی که میتوانیم تماشا کنیم، هیچ گذری نداریم.
نی خبرمان از زمینهای سترگ
نی ز دریاهای ذخار بزرگ
هوش مصنوعی: نه از زمینهای وسیع خبری داریم و نه از دریاهای پربار.
نی از این خاک مطبق مان خبر
نی بر این چرخ معلق مان گذر
هوش مصنوعی: ما از این زمین و اصول آن هیچ خبری نداریم و بر این آسمان و چرخ گردان نیز گذری نداریم.
نی خبرمان هم ز مهر و اختوران
نی از این آمد شد هفت آسمان
هوش مصنوعی: ما هیچ اطلاعی از محبت و بهار نداریم و از این تغییرات در آسمانها هم خبر نداریم.
نی گذر افکنده در اقلیم جان
نی خبر از عالم روحانیان
هوش مصنوعی: گویی که نی، پردهای از دنیای روح و جان انسان را بر افراشته است و در این عالم هیچ خبری از موجودات معنوی و روحانی وجود ندارد.
نی ز شهبازان اوج عزوشان
نی ز سیمرغان قاف لامکان
هوش مصنوعی: نه از پروازهای بلند عقابان او است و نه از پرندگان افسانهای قاف در دنیای نامتناهی.
نی بجز نامی شنیده از وجود
نی ز آتش دیده چیزی غیر دود
هوش مصنوعی: تنها چیزی که از وجود نی میدانیم، نام آن است و از آتش فقط دود را میبینیم.
چون زکار خویش آگه نیستم
نیستم آگه من خود چیستم
هوش مصنوعی: وقتی که از کار خودم آگاه نیستم، نمیدانم که واقعاً کی هستم.
چون نه از هستی هستان آگهیم
نام هستی را همی بر خود نهیم
هوش مصنوعی: ما از وجود و ماهیت دیگران آگاه نیستیم، بنابراین نام وجود را نیز بر خود میگذاریم.
دیدنیها گر بدیدیم ای سعید
گر شنیدیم آنچه بایدمان شنید
هوش مصنوعی: اگر چیزهای شگفتانگیز را ببینیم، ای سعید، یا اگر آنچه را که باید بشنویم، بشنویم، اینها تجربههای مهمی هستند.
بسته بودیم از وجود خود نظر
از سماع نام خود بودیم کر
هوش مصنوعی: ما در درون خود را به گونهای بسته بودیم که از حالات سرود و موسیقی، به طور کامل بیخبر و ناشنوا بودیم.
هستی خود را کجا پنداشتیم
نام هستی کی بخود بگذاشتیم
هوش مصنوعی: ما چه تصوری از وجود خود داریم و نام وجود را چگونه بر خود نهادیم؟
چون خبر از بودنیهامان نبود
دیدنیها از نظرمان دور بود
هوش مصنوعی: وقتی از وجود و حال ما خبر نبود، چیزهایی که باید میدیدیم از چشممان پنهان بود.
هستی خود را گمان کردیم بود
رو به آن کردیم از هر سوی زود
هوش مصنوعی: ما فکر کردیم که وجود ما واقعی است، اما به آن توجه کردیم و از هر سو به سرعت به آن پرداختیم.
پس به خود از خود چو ما پرداختیم
با عدم نرد محبت باختیم
هوش مصنوعی: ما وقتی که از خود غافل شدیم و به درون خود پرداختیم، متوجه شدیم که در ارتباط با عشق، همه چیز را از دست دادهایم.
این منی و مایی آید در میان
صدهزاران فتنه شد پیدا از آن
هوش مصنوعی: این من و تو در میان هزاران مشکل و فتنه، به وضوح نمایان میشویم.
آری آری چون نباشد این منی
غیر نازیدن به معدومی دنی
هوش مصنوعی: بله، اگر وجود نداشته باشد، جز فخر فروشی بر چیزهای بیمعنا، کار دیگری نمیتوان کرد.
از عدم جز فتنه و نقص و وبال
چیست حاصل ای رفیق بی همال
هوش مصنوعی: از نبود چیزی جز آشفتگی، نقصان و عواقب بد به دست نمیآید، ای همرزم یگانهام.
این بدی و فتنه و ویل و ندم
سربسر هستند از نسل عدم
هوش مصنوعی: این بدیها و دشواریها و مشکلات همگی از منبع عدم و نیستی به وجود آمدهاند.
خود نزاید از وجود مستطاب
جز صلاح و نیکی و خیر و صواب
هوش مصنوعی: از وجود پاک و شایسته، جز کارهای خوب و نیک سرچشمه نمیگیرد.
هر فسادی سر برآورد از عدم
لیته فی الامتناع و العدم
هوش مصنوعی: هر فتنه و فساد که به وجود میآید، ریشهاش در نبودن و ناپایداری است.
گر نمی سازد به شوی خویش زن
یا ز فقر او بود یا از عنن
هوش مصنوعی: اگر زن با همسرش سازگاری ندارد، یا به خاطر فقر اوست یا به دلیل ناتوانی جنسیاش.
شوی اگر با زن نسازد در جهان
یا ز زشتی یا ز خوی زشت دان
هوش مصنوعی: اگر مردی با همسرش نمیتواند سازگاری داشته باشد، این نشاندهندهی چیزی زشت یا اخلاق ناپسند در اوست.
آن یکی در شرمساری از عیال
وان دگر از قرض خواهان در وبال
هوش مصنوعی: یکی به خاطر شرم و خجالت از همسرش در مضیقه است و دیگری به دلیل بدهی و طلبکاران در فشار و سختی قرار دارد.
آن یکی از ناتوانی در زبول
وان یکی از جهل و نادانی ملول
هوش مصنوعی: یکی از آنها به خاطر ناتوانیاش در افکارش دچار قهری میشود و دیگری به دلیل جهل و نادانیاش خسته و دلزده است.
آن دو را از ملک کشور شد نزاع
کی نزاعی بود اگر بود اتساع
هوش مصنوعی: آن دو نفر به خاطر ملک و کشور با هم درگیر شدند، اما اگر واقعا درگیری وجود داشت، باید فضایی برای اختلاف نیز وجود میداشت.
بازگشت جمله اینها ای پسر
جز عدم نبود نبین چیز دگر
هوش مصنوعی: پسر، بدان که تمامی این چیزها بازگشتشان جز به عدم و نیستی نیست، هیچ چیز دیگری را نخواهی دید.
اینچنین سهل است جانا سربه سر
پیش آنچه آیدت آخر به سر
هوش مصنوعی: عزیزم، همه چیز برای تو بسیار آسان است، چه میشود که در نهایت برایت پیش خواهد آمد.
زانکه چون رو در عدم انداختی
رو به او از غیر او پرداختی
هوش مصنوعی: چون رو به عدم میآوری و از وجود خود فاصله میگیری، در حقیقت به سوی او و از غیر او روی میآوری.
می کشد زان سوی خود هر دم تورا
میل آری می کند جذب اقتضا
هوش مصنوعی: هر لحظه، آن طرف خود، تو را با نیرویی به سمت خود میکشد و خواهش تو را به سمت اقتضای خود جذب میکند.
نمی کمندت سوی نابودی کشد
تاکند بودت ز سوی خویش رد
هوش مصنوعی: تو را به سوی نابودی نمیکشاند، بلکه خودش را از جانب خودت دور میکند.
آن کشد خود نیز اشیائی بجد
آن کشش را این شتاب آمد مجد
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که نیرو و کششی که یک جسم دارد، خود به خود اشیاء دیگر را به حرکت درمیآورد. این کشش و تنش باعث به وجود آمدن شتاب و سرعت میشود.
با دو دست او را بسوی خود کشان
با دو پا تو خود بسوی او دوان
هوش مصنوعی: با دو دست او را به سمت خود میکشی و با دو پای خود به سمت او میدویی.
آری آری چون تو خاکستی و خاک
طالب سفل است و ادبار و هلاک
هوش مصنوعی: بله، درست است که تو از جنس خاک هستی و خاک همیشه در پی چیزهای پایین و نابودی است.
از عدم سافلتری چون می ندید
لاجرم بیخود بسوی آن دوید
هوش مصنوعی: چون نمیتوانست از نبودن چیزها برهانهای ببیند، بیاختیار به سوی آن دو حرکت کرد.
آن کشان و خود دوان و از عقب
لشکر ابلیس با شور و شغب
هوش مصنوعی: آنها با شتاب و سرعت حرکت میکنند و در حالی که از پشت سرشان لشکر ابلیس در حال دنبال کردنشان است، دچار اضطراب و هیجان هستند.
یک گروهش روز و شب در راندنت
یک گروه دیگر اندر خواندنت
هوش مصنوعی: یک دسته از افراد همیشه در حال تلاش و فعالیت هستند که تو را به جلو ببرند و موفقیتهایت را تحقق ببخشند، و گروه دیگری هم وجود دارد که مشغول گفتن داستانها و سرودههای تو هستند و به تو افتخار میکنند.
آن بخواند هی بیا سوی عدم
این براند ناتمامی یک قدم
هوش مصنوعی: بیا تا به سوی عدم برویم، زیرا این دنیا و هستی ناتمام است و تنها با یک قدم ممکن است به آنجا برسیم.
هم کشش از آن و هم کوشش ز خود
خواندن و راندن ز فوج دیو و دد
هوش مصنوعی: انسان باید هم به تلاش و کوشش خود توجه کند و هم به قدرتی که او را از نیروی منفی و شر دور میکند. او باید از نیروهای بد و مضر دوری کند و به سوی خوبیها و ارزشها حرکت کند.
چون زگودال عدم آیی به در
گر برآرد جان هزاران بال و پر
هوش مصنوعی: زمانی که از عمق ناپیدایی و عدم به بیرون بیایی، اگر زندگی دوباره جان بگیرد، در حقیقت هزاران بال و پر برای پرواز خواهی داشت.