گنجور

بخش ۳۴ - دنباله داستان شاه و گرفتاری او به دست زنگیان

زنگیان را چون تصور کرده شاه
دوستان مهربان نیکخواه
گفت با ایشان سخنهای نهفت
آنچه را نتوان بغیر از دوست گفت
سرّ پنهان شهنشاه جهان
زنگیان را زان سخنها شد عیان
رشته ی آزرم خود بگسیختند
فاش و بی پروا به شه آویختند
شد اسیر زنگیان آن شاه راد
ای سپهر از جور بیداد تو داد
گردنش را پالهنگ انداختند
دست او بستند و محکم ساختند
گردنش را پالهنگ پالهنگ
گرده اش وقف درفش عار و ننگ
می کشیدندش به روی خار و خاک
می زدندش حربه های سوزناک
او خیو بر روی او انداختی
وین به قتلش دم بدم پرداختی
گه به چوبش می زدند و گه به سنگ
اینچنین راندند او را تا به زنگ
پس در آنجا از پس اشکنجها
در چهی کردند سلطان را رها
چاهی آن را قعر و پایان ناپدید
نی فرج زان کام و نه رستن امید
پس روان گشتند سوی باختر
سوی ملک آن شه والاگهر
آتش ظلم و ستم افروختند
هرچه دیدند اندر آنجا سوختند
سرنگون شد تخت شاه مستطاب
قصرها ویران شد ایوانها خراب
هم رعیت هم سپه برباد رفت
نام شاه و کشورش از یاد رفت
آسمان بارید بر باغش تگرگ
ریخت از هم نخل او را شاخ و برگ
رسته گزها جای سرو و نسترن
خار و خس رویید جای یاسمن
رفت فرخ فر هما زان مرز و بوم
آشیانش شد مقام بوم شوم
عندلیب از بوستان پرواز کرد
زاغ زشت آنجا سخن آغاز کرد
شد چراگاه غزالان تتار
جوغ گوران و گوزنان را قرار
ای رفیقان حال ما بی اشتباه
سخت می ماند به حال پادشاه
می رویم از باده ی غفلت خراب
در ره دنیا به صد شور و شتاب
حزب شیطان از یسار و از یمین
بهر صید ما نشسته در کمین
هان و هان ای راهرو هشیار شو
دورتر زین راه ناهنجار شو
ای تو در اقلیم امکان پادشاه
بلکه صد شه در درونت با سپاه
ای تو زینت بخش اقلیم وجود
ای ملایک کرده در پیشت سجود
ای کمینه چاکرت چرخ بلند
گردن گردن کشانت در کمند
ای طفیل هستیت هم ماه و مهر
ای برای خدمتت گردان سپهر
ای زمینت جای چرخت زیر پای
ای سرت کوتاه و فرقت عرش سای
ای گرامی گوهر بحر وجود
ای تو محرم در غرقگاه شهود
الله الله قیمت خود را بدان
خویش را مفروش ارزان ای جوان
الله الله زود از این ره بازگرد
ساعتی با عقل و هوش انباز گرد
زنگیان اند اندرین ره در کمین
می روی تا کی بگو غافل چنین
حیف باشد چون تویی در دست زنگ
حیف باشد چون تویی در چاه تنگ
حیف باشد چون تو در قید اسار
حیف باشد چون تو گردد خاکسار
گو چه خوردستی که مستی اینچنین
آسمان را می ندانی از زمین
داروی بیهوشیت آیا که داد
قفلها بر چشم و بر گوشت نهاد
کاین چنین غافل روی ره روز و شب
می نیندازی نگاهی در عقب
نی پس ره بینی و نی پیش را
نی کسی بشناسی و نی خویش را
باز گرد ای جان از این ره باز گرد
لحظه ای با عقل خود دمساز گرد
عقل می گوید مرو این راه را
چنگ زنگی در میفکن شاه را
از کف خود ملک جاویدان مده
ملک جاویدان زکف ارزان مده
دولت سرمد تورا آماده است
خوان نعمت تا ابد بنهاده است
رو از این دولت متاب ای خوبروی
دست از این نعمت بکش ای نیکخوی
خود تو می دانی که این ره راه نیست
ور بود پایان آن جز چاه نیست
لیک شیطان دانشت از یاد برد
دفتر داناییت را باد برد
چند گویی باز گردم بعد از آن
سالها بگذشت و می گویی همان
هرچه رفتی راه برگشتن دراز
می شود کی می توانی گشت باز
راه گردد دور تن سست و ضعیف
می شود مرکب تورا لنگ و نحیف
تا بکی فردا و پس فردا کنی
خویش را رسوا از این سودا کنی
روزگاری شد که فردا گفته ای
باز در جای نخستین خفته ای
من ندانم کی بود فردای تو
وای تو ای وای تو ای وادی تو
هین مگو فردا و پس فردا دگر
بلکه آید عمر تو فردا بسر
قدر عمر خود چرا نشناختی
ضایعش کردی و مفتش باختی
مایه ی عمری که ندهی صد جهان
گر دهندت در بهای نرخ آن
اندک اندک نی بها و نی ثمن
می فروشی جمله را ای بوالحسن

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

زنگیان را چون تصور کرده شاه
دوستان مهربان نیکخواه
هوش مصنوعی: شاه دوستان خوب و مهربان را مانند زنگیان تصور کرده است.
گفت با ایشان سخنهای نهفت
آنچه را نتوان بغیر از دوست گفت
هوش مصنوعی: او با آن‌ها حرف‌های پنهانی زد که کسی جز دوست نمی‌تواند از آن‌‌ها بگوید.
سرّ پنهان شهنشاه جهان
زنگیان را زان سخنها شد عیان
هوش مصنوعی: راز نهفته شاه بزرگ عالم از سخنان او برای زنگیان روشن شد.
رشته ی آزرم خود بگسیختند
فاش و بی پروا به شه آویختند
هوش مصنوعی: شرمندگی و حیا را کنار گذاشتند و بدون هیچ نگرانی به پادشاه نزدیک شدند.
شد اسیر زنگیان آن شاه راد
ای سپهر از جور بیداد تو داد
هوش مصنوعی: آن شاه راد که به زنگیان گرفتار شده، از ظلم و ستم تو در عذاب است، ای سپهر.
گردنش را پالهنگ انداختند
دست او بستند و محکم ساختند
هوش مصنوعی: گردن او را با پارچه‌ای محکم بستند و دست‌هایش را نیز محکم گرفتند.
گردنش را پالهنگ پالهنگ
گرده اش وقف درفش عار و ننگ
هوش مصنوعی: گردن او به‌گونه‌ای است که با زین و زین‌پوشی به زینت‌اش افزوده شده و طرز ایستادنش نشان‌دهنده‌ی شرافت و افتخار اوست. او به‌خاطر اعتبار و شخصیتش، تمام ننگ و عار را بر دوش خود تحمل می‌کند.
می کشیدندش به روی خار و خاک
می زدندش حربه های سوزناک
هوش مصنوعی: او را بر روی خاری و خاک می‌کشیدند و با ابزارهای تیز و آتشین به او آسیب می‌زدند.
او خیو بر روی او انداختی
وین به قتلش دم بدم پرداختی
هوش مصنوعی: تو به او خیره شدی و به طور مداوم به او آسیب رساندی.
گه به چوبش می زدند و گه به سنگ
اینچنین راندند او را تا به زنگ
هوش مصنوعی: گاه او را با چوب و گاه با سنگ می‌زدند و به این ترتیب او را به سمت زنگ فرستادند.
پس در آنجا از پس اشکنجها
در چهی کردند سلطان را رها
هوش مصنوعی: در آنجا، پس از تحمل شکنجه‌ها، آنها سلطانی را آزاد کردند.
چاهی آن را قعر و پایان ناپدید
نی فرج زان کام و نه رستن امید
هوش مصنوعی: چاهی وجود دارد که ته آن مشخص نیست و امید به رهایی از آن بسیار کم است.
پس روان گشتند سوی باختر
سوی ملک آن شه والاگهر
هوش مصنوعی: پس به سمت غرب رهسپار شدند، به سوی سرزمین آن شاه بزرگ و والا.
آتش ظلم و ستم افروختند
هرچه دیدند اندر آنجا سوختند
هوش مصنوعی: آتش ظلم و ستم را شعله‌ور کردند و هر چیزی که در آنجا بود، سوخت و از بین رفت.
سرنگون شد تخت شاه مستطاب
قصرها ویران شد ایوانها خراب
هوش مصنوعی: تخت و تاج پادشاه به زمین افتاد و کاخ‌ها خراب شدند و ایوان‌ها ویران گشتند.
هم رعیت هم سپه برباد رفت
نام شاه و کشورش از یاد رفت
هوش مصنوعی: نه تنها مردم عادی، بلکه نیروهای نظامی نیز نابود شدند و نام شاه و کشورش به فراموشی سپرده شد.
آسمان بارید بر باغش تگرگ
ریخت از هم نخل او را شاخ و برگ
هوش مصنوعی: آسمان بر روی باغ او باران آورد و تگرگ ریخت که باعث شد نخل‌هایش از هم بریزد و شاخ و برگ‌هایش آسیب ببیند.
رسته گزها جای سرو و نسترن
خار و خس رویید جای یاسمن
هوش مصنوعی: گازران و گیاهان بی‌ارزش جای درختان و گل‌های زیبا را گرفته‌اند و در این بین شاهد رویش خار و علف‌هایی هستیم که جای گل‌های خوشبو را پر کرده‌اند.
رفت فرخ فر هما زان مرز و بوم
آشیانش شد مقام بوم شوم
هوش مصنوعی: فرخ از سرزمین و خانه‌اش رفت و حالا جای او شده است، مکانی ناخواسته و بدعاقبت.
عندلیب از بوستان پرواز کرد
زاغ زشت آنجا سخن آغاز کرد
هوش مصنوعی: پرنده خوش آواز از باغ پرواز کرد و در آنجا، زاغ زشتی شروع به صحبت کرد.
شد چراگاه غزالان تتار
جوغ گوران و گوزنان را قرار
هوش مصنوعی: چرایگاه غزالان تتار، جایی است که در آن حیوانات به آرامش و آسایش دست پیدا می‌کنند.
ای رفیقان حال ما بی اشتباه
سخت می ماند به حال پادشاه
هوش مصنوعی: دوستان عزیز، حال ما به گونه‌ای است که بدون اشتباه دشوار می‌گذرد و همچون حال پادشاهی می‌ماند که در شرایط سختی قرار دارد.
می رویم از باده ی غفلت خراب
در ره دنیا به صد شور و شتاب
هوش مصنوعی: با بی‌خبری از زندگی، به سمت دنیای پرهیاهو و شلوغ می‌رم، در حالی که با سرعت و هیجان به جلو می‌روم.
حزب شیطان از یسار و از یمین
بهر صید ما نشسته در کمین
هوش مصنوعی: حزب شیطان از چپ و راست برای شکار ما در انتظار نشسته‌اند.
هان و هان ای راهرو هشیار شو
دورتر زین راه ناهنجار شو
هوش مصنوعی: ای مسافر، با هوشیاری پیش برو و از این راه پر آشفتگی فاصله بگیر.
ای تو در اقلیم امکان پادشاه
بلکه صد شه در درونت با سپاه
هوش مصنوعی: تو در دنیای ممکنات مانند یک پادشاه هستی، به طوری که در درونت به اندازه صد شهریار با لشکری عظیم وجود دارد.
ای تو زینت بخش اقلیم وجود
ای ملایک کرده در پیشت سجود
هوش مصنوعی: تو زینت بخش جهان هستی هستی و فرشتگان در برابر تو به احترام سر به سجده گذاشته‌اند.
ای کمینه چاکرت چرخ بلند
گردن گردن کشانت در کمند
هوش مصنوعی: ای کمترین خدمتگزار تو، چرخ بزرگ و بلند تو که گردن را به آسمان می‌کشد، در دام من افتاده است.
ای طفیل هستیت هم ماه و مهر
ای برای خدمتت گردان سپهر
هوش مصنوعی: ای موجودی که هستی‌ات مانند ماه و خورشید درخشنده است، ای کسی که برای خدمت به تو، آسمان به دور تو می‌چرخد.
ای زمینت جای چرخت زیر پای
ای سرت کوتاه و فرقت عرش سای
هوش مصنوعی: ای زمین، زیر پای تو جایگاه چرخ توست. ای سر تو که کوتاه است و فاصله‌ات به آسمان کم.
ای گرامی گوهر بحر وجود
ای تو محرم در غرقگاه شهود
هوش مصنوعی: ای گران‌مایه، تو همچون گوهر از دریای وجود هستی و تنها کسی هستی که در عمق مشاهدات و حقایق پنهان قرار داری.
الله الله قیمت خود را بدان
خویش را مفروش ارزان ای جوان
هوش مصنوعی: خودت را حراج نکن، ای جوان! ارزش واقعی‌ات را بشناس و خودت را ارزان نفروش.
الله الله زود از این ره بازگرد
ساعتی با عقل و هوش انباز گرد
هوش مصنوعی: ای خدا، زودتر از این مسیر برگردید و ساعتی هم‌صحبت با عقل و اندیشه شوید.
زنگیان اند اندرین ره در کمین
می روی تا کی بگو غافل چنین
هوش مصنوعی: زنگیان در این مسیر کمین کرده‌اند. وقتی به راه ادامه می‌دهی، تا کی باید بی‌خبر و غافل باشی؟
حیف باشد چون تویی در دست زنگ
حیف باشد چون تویی در چاه تنگ
هوش مصنوعی: وقتی تو با این همه ارزش و زیبایی در مکانی نامناسب و نادرست باشید، واقعاً جای تأسف دارد. وجود تو در چنین شرایطی، ناراحت‌کننده است.
حیف باشد چون تو در قید اسار
حیف باشد چون تو گردد خاکسار
هوش مصنوعی: حیف است که تو در بند و زنجیر باشی و این که به خاک و فراموشی دچار شوی، واقعاً افسوس‌انگیز است.
گو چه خوردستی که مستی اینچنین
آسمان را می ندانی از زمین
هوش مصنوعی: بگو چه کرده‌ای که این‌قدر گیجی و مستی؟ آسمان و زمین را از هم تشخیص نمی‌دهی.
داروی بیهوشیت آیا که داد
قفلها بر چشم و بر گوشت نهاد
هوش مصنوعی: آیا دارویی برای بیهوشی تو وجود دارد که قفل‌هایی بر چشمانت و بر گوشتت گذاشته باشد؟
کاین چنین غافل روی ره روز و شب
می نیندازی نگاهی در عقب
هوش مصنوعی: تو به خواب غفلت در گذر روز و شب، هرگز نگاهی به گذشته نمی‌اندازی.
نی پس ره بینی و نی پیش را
نی کسی بشناسی و نی خویش را
هوش مصنوعی: نه می‌توانی راهی را ببینی نه به مقصدی برسی، نه کسی را می‌شناسی و نه خود را می‌شناسی.
باز گرد ای جان از این ره باز گرد
لحظه ای با عقل خود دمساز گرد
هوش مصنوعی: ای جان، از این مسیر برگرد و لحظه‌ای با عقل و خرد خود هم‌آوا و هم‌راستا شو.
عقل می گوید مرو این راه را
چنگ زنگی در میفکن شاه را
هوش مصنوعی: عقل می‌گوید که این مسیر را نرو و در این کار به دنبال دردسر نباش.
از کف خود ملک جاویدان مده
ملک جاویدان زکف ارزان مده
هوش مصنوعی: از دست خود، ملک ابدی را دریغ مکن و آن را به آسانی از دست نده.
دولت سرمد تورا آماده است
خوان نعمت تا ابد بنهاده است
هوش مصنوعی: خوشبختی و سعادت همیشگی برای تو مهیا شده و سفره نعمت به طور دائم برایت گسترده است.
رو از این دولت متاب ای خوبروی
دست از این نعمت بکش ای نیکخوی
هوش مصنوعی: ای زیبا روی، از این نعمت خدایی روی برتاب و دست از این خوشی‌ها بردار.
خود تو می دانی که این ره راه نیست
ور بود پایان آن جز چاه نیست
هوش مصنوعی: خودت خوب می‌دانی که این مسیر درست نیست و اگر هم پایانی داشته باشد، به جز ورود به یک چاه نخواهد بود.
لیک شیطان دانشت از یاد برد
دفتر داناییت را باد برد
هوش مصنوعی: اما وسوسه شیطان موجب شد که دانش تو را فراموش کنی و دفتر علم و آگاهی‌ات را باد برد.
چند گویی باز گردم بعد از آن
سالها بگذشت و می گویی همان
هوش مصنوعی: مدت‌هاست در مورد بازگشتن به گذشته صحبت می‌کنی، اما سال‌ها گذشته و تو همچنان همان حرف‌ها را می‌زنی.
هرچه رفتی راه برگشتن دراز
می شود کی می توانی گشت باز
هوش مصنوعی: هر چقدر که جلو بروی، راه برگشت سخت‌تر و طولانی‌تر می‌شود. پس چه زمانی می‌توانی دوباره به عقب برگردی؟
راه گردد دور تن سست و ضعیف
می شود مرکب تورا لنگ و نحیف
هوش مصنوعی: وقتی که راه طولانی و دشوار باشد، بدن ضعیف و خسته می‌شود و قدرت حرکت تو کاهش پیدا می‌کند.
تا بکی فردا و پس فردا کنی
خویش را رسوا از این سودا کنی
هوش مصنوعی: چقدر دیگر می‌خواهی در فکر فرداها و پس‌فرداها باشی و خودت را در معرض رسوایی قرار بدهی؟ از این کار دست بردار.
روزگاری شد که فردا گفته ای
باز در جای نخستین خفته ای
هوش مصنوعی: زمانی فرا رسیده است که فردا دوباره به حالتی برگشته‌ای که در آن خواب بودی و در همان ابتدای مسیر قرار داری.
من ندانم کی بود فردای تو
وای تو ای وای تو ای وادی تو
هوش مصنوعی: من نمی‌دانم فردای تو چه خواهد بود، ای وای بر تو، ای وای بر تو، ای سرزمین تو.
هین مگو فردا و پس فردا دگر
بلکه آید عمر تو فردا بسر
هوش مصنوعی: نگو که فردا یا پس‌فردا! بلکه بدان که عمر تو ممکن است فردا به پایان برسد.
قدر عمر خود چرا نشناختی
ضایعش کردی و مفتش باختی
هوش مصنوعی: چرا ارزش عمرت را ندانستی؟ آن را بیهوده گذراندی و بی‌دلیل از دست دادی.
مایه ی عمری که ندهی صد جهان
گر دهندت در بهای نرخ آن
هوش مصنوعی: اگرچه ممکن است دنیاهای زیادی به تو بدهند، اما ارزش یک عمر واقعی را نمی‌توان با هیچ قیمتی خرید.
اندک اندک نی بها و نی ثمن
می فروشی جمله را ای بوالحسن
هوش مصنوعی: به آرامی و به تدریج، نه چیز با ارزش و نه قیمت بالایی را به فروش می‌گذاری، ای بوالحسن!