بخش ۲۳۱ - رجوع به حکایت حضرت خلیل الرحمن
همچنانکه باقی آن داستان
که من و تو داشتیم اندر میان
داستان آن خلیل با وفا
وان فدا کردن پسر را در منا
داشتیم این قصه را اندر میان
شد سحر آمد خروس اندر فغان
قصهٔ ما در میان بُد ناتمام
که مؤذن رفت بر بالای بام
داستان اندر میان و رفت شب
روز روزه آمد و ما تشنه لب
تشنهٔ آب دم شمشیر او
سینهام در آرزوی تیر او
بر زبان آن قصهٔ بن آذَرم
آذر اندر سر ز شوق خنجرم
هر دو گوش من بر آواز خلیل
جان نثاران را همی گشته دلیل
جان نثاران را همی گوید صلا
سوی قربانگاه و میدان بلا
من همی گفتم به حسرت ای دریغ
ای دریغ از عید قربانگاه و تیغ
من درین حسرت که در گوشم سروش
گفت ای افسانه گو یک دم خموش
این دریغاها چه باشد ای رفیق
گر تو مردی این ره و اینک طریق
هر زمانی عید قربان شما
هر زمینی بنگری باشد منا
ای صفایی مرد میدانی اگر
عید قربانست هر روز ای پسر
هر سر خاری که بینی خنجر است
هر سر کویی منا و مشعر است
نفحهٔ عشق آید از هر سرزمین
دیده بگشا ساحت بردع ببین
عید قربان در منی ای ارجمند
گوسفند و گاو و اشتر میکشند
در زمین گنجه روز اربعین
خون پاکان را به خاک آغشته بین
حبذا از ساحت بردع زمین
مجمع عذب و اجاج کفر و دین
گنجه یا رب یا زمین کربلاست
ای رفیقان گنجه یا کوی مناست
کربلا گر نیست چون آید ز لاف
روبهان با شیرمردان در مصاف
گنجه یا رب یا منی یا مشعر است
آب زمزم یا که رود ترتر است
این منی یا ساحت بردع زمین
عید قربان یا که روز اربعین
تیغها بنگر در آنجا آخته
روبهان بر شیرمردان تاخته
گنجها در گنجه میبینم نهان
حبذا آن گنجهای شایگان
شیشهٔ دل سوی شوشی میکشد
شهد جان از خاک شوشی میچشد
بوی عشق آمد ز بردع بر مشام
هان و هان ای کاروان بردار گام
ناقه را محمل ببند ای ساربان
آیدم از خاک بردع بوی جان
حبذا شط کر و رود ارس
خیز ای رابض بکش تنگ فرس
ساز راه ارمنیه ساز کن
همرهان راه را آواز کن
عید قربان آمد ای یاران راه
گنجه و شوشی بود قربانگاه
گر سری دارید پا در ره نهید
بلکه از غمهای دوران وارهید
من کنون رفتم سوی بردع زمین
هستم آنجا تا به روز اربعین
گر بمانم داستان گیرم ز سر
ورنه بسپارم به خنجر من خبر
گر بمانم زنده ما و عشق دوست
ورنه جان ما فدای راه دوست
من کنون رفتم خدا یار شما
عشق خوبان روز و شب کار شما
روز رفت و باز آمد وقت شام
این قضیه همچو قصه ناتمام
باز شب شد نوبت افسانه شد
وین زبانم در دهان چون لانه شد
شمع را روشن کن ای همدم که من
خویش را امشب بخواهم سوختن
بال و پر امشب بر آذر میزنم
آتش اندر خشک و در تر میزنم
گه ز آب چشم توفان میکنم
چشم دامن رشک عمان میکنم
گه ز سوز سینه و از تف آه
آتش اندازم به ماهی تا به ماه
گه کنم از اشک چشمان دل خراب
گه کنم از سوز سینه جان کباب
آتشی در سینهام افروخته
شرحه شرحه پیکرم را سوخته
امشب ای یاران گشایم سینه را
فاش سازم آتش دیرینه را
تا از این آتش نسوزی ای رفیق
تن در آب دیدهٔ خود کن غریق
گرد آیید ای همه شوریدگان
سیل خون جاری کنید از دیدگان
منزل اندر خاک و خاکستر کنید
هرکجا خاکی همه بر سر کنید
مویه آغازید و مو افشان کنید
از گریبان چاک تا دامان کنید
دستها گاهی ز غم بر سر زنید
بر زمین گاهی ز سر افسر زنید
آتش اندر هفت خرمن افکنید
شورشی در مرد و در زن افکنید
گریه آغازید از غم های های
ناله بردارید از دل وای وای
امشب ای همدم ز غم شوریدهام
دوش بس خواب پریشان دیدهام
دانم امشب آتشی خواهم فروخت
هم تو را هم خویش را خواهم بسوخت
من سمندر طبعم و آتش طلب
باشد اندر آتشم عیش و طرب
داستانی آرم امشب در میان
کاتش اندازم به مغز استخوان
گفتهام بس داستان عاشقان
گویمت امشب ولی یک داستان
کان همه از دل فراموشت شود
هم ز دل تاب و ز سر هوشت شود
تا منی گردد فراموشت ز غم
بلکه ابراهیم و اسماعیل هم
همچو ایشان عاشقان راستین
بهر جانتان جانشان در آستین
لیک ایشان را نه قربان نه فدا
عید عاشورا مناشان کربلا
تا ببینی عشق بالادست را
شورش این بُختی سرمست را
تا ببینی نشئهٔ صهبای عشق
تا ببینی همت والای عشق
تا ببینی شوکت بازوی عشق
تا ببینی قوت نیروی عشق
بخش ۲۳۰ - حدیث:المجاز قنطرة الحقیقه: عشق باشد لیک اگر نی صد مرضبخش ۲۳۲ - پیغام آوردن جبرئیل به حضرت رسول و شهادت امام حسین ع: بود روزی آن رسول سرفراز
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
همچنانکه باقی آن داستان
که من و تو داشتیم اندر میان
هوش مصنوعی: این جمله بیانگر این است که هنوز هم داستانی که میان من و تو وجود دارد ادامه دارد و همچنان در حال تداوم است.
داستان آن خلیل با وفا
وان فدا کردن پسر را در منا
هوش مصنوعی: داستان حضرت ابراهیم (خلیل) و فدای پسرش در روزهای حج و در مکانی به نام منی، نشاندهنده وفاداری و اطاعت او از فرمان الهی است. این واقعه نمادی از ایثار و تقوی در ایمان به خداوند میباشد.
داشتیم این قصه را اندر میان
شد سحر آمد خروس اندر فغان
هوش مصنوعی: ما این داستان را در میان گفت و گو داشتیم که ناگهان صبح فرا رسید و خروس شروع به آواز خواندن کرد.
قصهٔ ما در میان بُد ناتمام
که مؤذن رفت بر بالای بام
هوش مصنوعی: داستان ما ناتمام مانده و در حین روایت است که مؤذن بر بالای بام میرود.
داستان اندر میان و رفت شب
روز روزه آمد و ما تشنه لب
هوش مصنوعی: در دل داستان مشغول بودیم و شب به صبح رسید. الآن روز است و ما هنوز تشنهایم.
تشنهٔ آب دم شمشیر او
سینهام در آرزوی تیر او
هوش مصنوعی: دل من به شدت در آرزوی تیر اوست، مانند تشنهای که به آب نیاز دارد و در خطر شمشیر او به سر میبرد.
بر زبان آن قصهٔ بن آذَرم
آذر اندر سر ز شوق خنجرم
هوش مصنوعی: در دل من داستانی از شرم و عشق وجود دارد که مانند خنجر بر سرم سنگینی میکند.
هر دو گوش من بر آواز خلیل
جان نثاران را همی گشته دلیل
هوش مصنوعی: هر دو گوش من با دقت به صدای خلیل گوش میدهد و جان نثاران را به سوی خود میکشد.
جان نثاران را همی گوید صلا
سوی قربانگاه و میدان بلا
هوش مصنوعی: جان نثاران را صدا میزند به سوی قربانگاه و میدان رنج و سختی.
من همی گفتم به حسرت ای دریغ
ای دریغ از عید قربانگاه و تیغ
هوش مصنوعی: من با حسرت میگویم، افسوس و دریغ که عید قربان و قربانی کردن با شمشیر چه فرصتی است.
من درین حسرت که در گوشم سروش
گفت ای افسانه گو یک دم خموش
هوش مصنوعی: من به دنبال این هستم که در گوشم صدای الهام بپیچد و به من بگوید که یک لحظه خاموش باش و از افسانهها سخن نگو.
این دریغاها چه باشد ای رفیق
گر تو مردی این ره و اینک طریق
هوش مصنوعی: ای افسوس، چه خواهد شد، ای دوست! اگر تو در این راهی که در پیش داری، توانایی و شجاعت لازم را داشته باشی، باید پیش بروی و به دنبال مسیر درست بروی.
هر زمانی عید قربان شما
هر زمینی بنگری باشد منا
هوش مصنوعی: هر زمان و در هر مکانی که باشید، میتوانید حس عید قربان را تجربه کنید و آن مکان برای شما مانند منا خواهد بود.
ای صفایی مرد میدانی اگر
عید قربانست هر روز ای پسر
هوش مصنوعی: ای مرد میدان، اگر هر روز برای تو عید قربانی باشد، پس باید به زندگی و عمل خود اهمیت بدهی و تلاش کنی.
هر سر خاری که بینی خنجر است
هر سر کویی منا و مشعر است
هوش مصنوعی: هر جا که نشانهای از سختی و درد را ببینی، در واقع یک فرصتی برای رشد و پیشرفت است. هر مکانی که به نظر میرسد دشوار است، میتواند به عنوان مکانی مقدس و پربرکت شناخته شود.
نفحهٔ عشق آید از هر سرزمین
دیده بگشا ساحت بردع ببین
هوش مصنوعی: از هر گوشه دنیا نسیم عشق میوزد، چشمانت را بگشا و در فضای این بیداری و عشق نظر کن.
عید قربان در منی ای ارجمند
گوسفند و گاو و اشتر میکشند
هوش مصنوعی: در روز عید قربان، در محل منی، مردم به ذبح گوسفند و گاو و شتر میپردازند.
در زمین گنجه روز اربعین
خون پاکان را به خاک آغشته بین
هوش مصنوعی: در روز چهلم، خون پاکان بر روی زمین ریخته شده و با خاک آمیخته شده است.
حبذا از ساحت بردع زمین
مجمع عذب و اجاج کفر و دین
هوش مصنوعی: چه خوب است که در دشت زمین، جایی که شیرینی و تلخی در کنار هم وجود دارد، کفر و دین در هم آمیخته باشند.
گنجه یا رب یا زمین کربلاست
ای رفیقان گنجه یا کوی مناست
هوش مصنوعی: ای دوستان، گنج و ثروت یا زمین کربلاست. اینجا ممکن است خانه من و جایگاه من باشد.
کربلا گر نیست چون آید ز لاف
روبهان با شیرمردان در مصاف
اگر کربلا نیست، پس چگونه روبهان از سر لاف زدن، با شیر مردان میجنگند؟
گنجه یا رب یا منی یا مشعر است
آب زمزم یا که رود ترتر است
هوش مصنوعی: ای پروردگار، آیا من در گنجه هستم یا در مشعر؟ آیا این آب زمزم است یا رود ترتر؟
این منی یا ساحت بردع زمین
عید قربان یا که روز اربعین
هوش مصنوعی: این بیت به نوعی به جاهای مختلف و مناسبتهای مختلف اشاره دارد. گوینده از اینکه میخواهد مکان یا زمان خاصی را معرفی کند، صحبت میکند. در اینجا به دو موقعیت معین اشاره شده است: عید قربان و روز اربعین. به عبارت دیگر، گوینده در تلاش است بگوید که آیا در این مکان یا زمان خاص خود را حس میکند.
تیغها بنگر در آنجا آخته
روبهان بر شیرمردان تاخته
هوش مصنوعی: به تیغهای آمادهای که در آنجا قرار دارند نگاه کن، که روباهها به شیرمردان حمله کردهاند.
گنجها در گنجه میبینم نهان
حبذا آن گنجهای شایگان
هوش مصنوعی: من گنجهای ارزشمندی را در گنجینهای پنهان میبینم و از آنچه این گنجهای شایسته هستند، بسیار خوشحالم.
شیشهٔ دل سوی شوشی میکشد
شهد جان از خاک شوشی میچشد
هوش مصنوعی: دل من به سمت شوشی مایل است و از زمین شوشی طعم شیرین زندگی را میچشد.
بوی عشق آمد ز بردع بر مشام
هان و هان ای کاروان بردار گام
هوش مصنوعی: عطر عشق از دور میوزد، ای کاروان! با احتیاط گام بردارید و به این بوی دلانگیز توجه کنید.
ناقه را محمل ببند ای ساربان
آیدم از خاک بردع بوی جان
هوش مصنوعی: ای راننده، بار ناقه را آماده کن، زیرا من از سرزمین خاکی برمیگردم و بوی زندگی به مشامم میرسد.
حبذا شط کر و رود ارس
خیز ای رابض بکش تنگ فرس
هوش مصنوعی: بسیار خوب است که به کنارههای رود کر و ارس بروی، ای شخصی که در زمینه سریع و چابک هستی، اسب را محکم نگهدار.
ساز راه ارمنیه ساز کن
همرهان راه را آواز کن
هوش مصنوعی: ساز را برای سفر به ارمنستان آماده کن و همراهان را برای ادامه راه تشویق کن تا آواز بخوانند.
عید قربان آمد ای یاران راه
گنجه و شوشی بود قربانگاه
هوش مصنوعی: روز عید قربان فرا رسید، ای دوستان، که راهی به سوی گنجه و شوش است و اینجا محل قربانی کردن است.
گر سری دارید پا در ره نهید
بلکه از غمهای دوران وارهید
هوش مصنوعی: اگر سر و سری دارید، قدم در راه بگذارید تا از غمها و سختیهای زندگی رهایی یابید.
من کنون رفتم سوی بردع زمین
هستم آنجا تا به روز اربعین
هوش مصنوعی: من اکنون به سمت سرزمینی میروم که در آن هستم و تا روز اربعین در آنجا خواهم بود.
گر بمانم داستان گیرم ز سر
ورنه بسپارم به خنجر من خبر
هوش مصنوعی: اگر بمانم، داستانی را آغاز میکنم و اگر نه، خنجر را به دست دیگری میسپارم و برای من فرقی نمیکند.
گر بمانم زنده ما و عشق دوست
ورنه جان ما فدای راه دوست
هوش مصنوعی: اگر زنده بمانم، این به خاطر عشق به معشوق است، و اگر هم نمانم، جانم را در راه او فدای میکنم.
من کنون رفتم خدا یار شما
عشق خوبان روز و شب کار شما
هوش مصنوعی: من اکنون به دنبال شما رفتهام، ای عشق زیبایان، که روز و شب مشغول کار شما هستم.
روز رفت و باز آمد وقت شام
این قضیه همچو قصه ناتمام
هوش مصنوعی: روز سپری شد و دوباره شب فرارسید، و این ماجرا مانند داستانی ناتمام باقی مانده است.
باز شب شد نوبت افسانه شد
وین زبانم در دهان چون لانه شد
هوش مصنوعی: شب دوباره فرا رسیده و زمان روایت افسانههاست و این زبان من در دهانم مانند لانهای شده است.
شمع را روشن کن ای همدم که من
خویش را امشب بخواهم سوختن
هوش مصنوعی: شمع را روشن کن، ای همراه، چون امشب میخواهم خودم را بسوزانم.
بال و پر امشب بر آذر میزنم
آتش اندر خشک و در تر میزنم
هوش مصنوعی: امشب با شور و نوا، در آتش افروزی میکنم، چه درختان خشک و چه تر، همه را به آتش میکشم.
گه ز آب چشم توفان میکنم
چشم دامن رشک عمان میکنم
هوش مصنوعی: گاهی با اشکهای تو طوفانی به راه میاندازم و گاهی دامنم را به زیبایی عمان میآرایم.
گه ز سوز سینه و از تف آه
آتش اندازم به ماهی تا به ماه
هوش مصنوعی: گاهی از شدت درد و سوز دل، آتشی را به راه میاندازم که به ماه برسد.
گه کنم از اشک چشمان دل خراب
گه کنم از سوز سینه جان کباب
هوش مصنوعی: زمانی از اشک های چشمانم که دل را خراب کرده، میریزم و زمانی دیگر از سوزش سینهام که جانم را میسوزاند.
آتشی در سینهام افروخته
شرحه شرحه پیکرم را سوخته
هوش مصنوعی: در دل من آتش زبانه کشیده و بدنم را به شدت سوزانده است.
امشب ای یاران گشایم سینه را
فاش سازم آتش دیرینه را
هوش مصنوعی: امشب عزیزان، دلم را باز میکنم و آتش درونیام را آشکار میسازم.
تا از این آتش نسوزی ای رفیق
تن در آب دیدهٔ خود کن غریق
هوش مصنوعی: برای اینکه از این آتش سوزان نجات پیدا کنی، ای دوست، خویش را در آب اشکهای خود غرق کن.
گرد آیید ای همه شوریدگان
سیل خون جاری کنید از دیدگان
هوش مصنوعی: ای همه شوریده دلان دور هم جمع شوید و اشکتان را مثل سیلابی از چشمانتان جاری کنید.
منزل اندر خاک و خاکستر کنید
هرکجا خاکی همه بر سر کنید
هوش مصنوعی: هر جا که نشانهای از خاک و خاکستر باشد، آنجا را محل سکونت خود قرار دهید و آن را محترم بشمارید.
مویه آغازید و مو افشان کنید
از گریبان چاک تا دامان کنید
هوش مصنوعی: شروع به ناله و زاری کردند و موهای خود را پراکنده ساختند، از گریبان خود را چاک زدند تا به دامنشان برسد.
دستها گاهی ز غم بر سر زنید
بر زمین گاهی ز سر افسر زنید
هوش مصنوعی: گاهی از شدت اندوه، انسان دستش را بر سر میزند و گاهی نیز به نشانه قدرت و افتخار، سر را بالا میکند.
آتش اندر هفت خرمن افکنید
شورشی در مرد و در زن افکنید
هوش مصنوعی: آتش را به هفت خرمن بزنید و در دل مردان و زنان ناامیدی و شورش بیفکنید.
گریه آغازید از غم های های
ناله بردارید از دل وای وای
هوش مصنوعی: گریه آغاز میشود و از ناراحتیها، نالهای از دل برمیخیزد. وای بر حال دل!
امشب ای همدم ز غم شوریدهام
دوش بس خواب پریشان دیدهام
هوش مصنوعی: امشب، ای همراه من، به خاطر غمهایی که دارم، بسیار بیخواب و بیقرار بودهام. خوابهای آشفته و ناآرامی دیدهام.
دانم امشب آتشی خواهم فروخت
هم تو را هم خویش را خواهم بسوخت
هوش مصنوعی: امشب میدانم که آتش دلی را روشن میکنم و هم تو و هم خودم را نابود خواهم کرد.
من سمندر طبعم و آتش طلب
باشد اندر آتشم عیش و طرب
هوش مصنوعی: من مانند سمندری هستم که به آتش علاقه دارد، و در دل آتش نه تنها سوختن نمیکنم بلکه لذت و شادی هم میبرم.
داستانی آرم امشب در میان
کاتش اندازم به مغز استخوان
هوش مصنوعی: امشب تصمیم دارم داستانی را در دل آتش بگذارم، طوری که به عمق وجودم نفوذ کند.
گفتهام بس داستان عاشقان
گویمت امشب ولی یک داستان
هوش مصنوعی: امشب میخواهم فقط یک داستان عاشقانه برایت بگویم، گرچه قصههای عاشقان زیاد است.
کان همه از دل فراموشت شود
هم ز دل تاب و ز سر هوشت شود
هوش مصنوعی: اگر همه چیز از دل تو فراموش شود، دلشوره و آگاهیات نیز از بین خواهد رفت.
تا منی گردد فراموشت ز غم
بلکه ابراهیم و اسماعیل هم
هوش مصنوعی: تا وقتی که از اندوه فراموشت کنم، حتی ابراهیم و اسماعیل هم فراموش خواهند شد.
همچو ایشان عاشقان راستین
بهر جانتان جانشان در آستین
هوش مصنوعی: عاشقان واقعی مانند آنها هستند که جان خود را برای شما آماده دارند و همیشه در کنار شما قرار میدهند.
لیک ایشان را نه قربان نه فدا
عید عاشورا مناشان کربلا
هوش مصنوعی: اما آنها نه قربانی هستند و نه فدای عید عاشورا، بلکه مناشان کربلا هستند.
تا ببینی عشق بالادست را
شورش این بُختی سرمست را
هوش مصنوعی: برای اینکه شاهد عشق باشی، باید به تلاطم و هیجان این سرنوشت شاداب نگاه کنی.
تا ببینی نشئهٔ صهبای عشق
تا ببینی همت والای عشق
هوش مصنوعی: برای اینکه طعم شیرین عشق را بچشی و درک کنی، باید همت بلند و ارادهی قوی عشق را هم مشاهده کنی.
تا ببینی شوکت بازوی عشق
تا ببینی قوت نیروی عشق
هوش مصنوعی: تا زمانی که قدرت و شکوه عشق را ببینی، میتوانی نیروی واقعی آن را درک کنی.
حاشیه ها
1404/04/13 22:07
احمد خرمآبادیزاد
1-مصرع دوم بیت 34 به شکل «ورنه بسپارم به خنجر من چه خر» کاملا نامفهوم است. به استناد نسخه خطی مجلس به شماره ثبت 5379، شکل درست آن عبارت است از «ورنه بسپارم به خنجر من خبر».
2-آخرین بیت، یعنی «بود روزی آن رسول سرفراز/در درون حجره خلوتگاه راز» متغلق است به آغاز بخش 232 مثنوی طاقدیس.

ملا احمد نراقی