گنجور

بخش ۲۳۰ - حدیث:المجاز قنطرة الحقیقه

عشق باشد لیک اگر نی صد مرض
در مرض هم نفس دون را صد غرض
آنچه باشد صد غرض در آن نهان
عشق نبود آن، مرض باشد بدان
عشق خوانی آن مرضها را عجب
شرم کو و کو حیا و کو ادب
از چه نام حق گذاری بر وثن
این ورمها را چرا گویی سمن
عشق باشد گر حقیقت گر مجاز
از غرضها هست پاک و بی نیاز
نبود اینها عشق، ناپاکی بود
خودپرستی و هوسناکی بود
عشق پاکست وز ناپاکی جداست
این جهان کشتی و عشقش ناخداست
عشق خود آلودهٔ اقذار نیست
با حقیقت یا مجازش کار نیست
گر هوایی هم بود اندر سری
چونکه عشق آید کند سر را بری
عشق باشد آتش و هرجا فتاد
پاک سازد هر پلیدی و فساد
گر بود در جان تو سیصد مرض
یا به دل باشد تو را هفتصد غرض
چونکه عشق آید بسوزد سر به سر
از غرض نی از مرض ماند اثر
عشق پیشآهنگ راه جنت است
کاروانسالار ملک و دولت است
هر مسافر را که عشق آمد دلیل
رخت او را می‌کشد تا سلسبیل
همچنانکه آن جوان خارکن
عشق بردش تا به صدر انجمن
عشق کردش رهنمایی از نخست
تا رسانیدش به مقصد جلد و چست
برد او را بر سر ره باز داشت
بر سر راه بت طناز داشت
بر سر ره چونکه دیدش آن نگار
از کمان ابروان کردش شکار
پس دو زلف تابدار چون کمند
با دو صد نازش به گردن درفکند
پس به سوی خود کشیدش بی درنگ
پس گرفتش اندر آغش تنگ تنگ
نفحه‌ای اندر مشام او رسید
جذبه ای آمد در آغوشش کشید
جرعه‌ای از خم وحدت نوش کرد
شاه و شاهی جمله را فرموش کرد
صحبت شهزاده‌اش از یاد رفت
ترک او کرد و پی صیاد رفت
باز آمد درربودش از ذباب
آب حیوان دید بگذشت از سراب
آفتابش سر زد از کهسار دل
شد از آن روشن در و دیوار دل
خور برآمد گشت پنهان اختران
روز روشن آمد و شب شد نهان
خویشتن را از جنیبت درفکند
افسر از سر جامه‌ها از بر فکند
پابرهنه جانب کهسار رفت
قطره‌ای شد سوی دریابار رفت
ماهیی شد جانب عمان دوید
ذره‌ای تا آفتاب جان رسید
رفت و در، بر جملهٔ اغیار بست
دیده بر دیدار آن دلدار بست
بست در، هم خویش و هم بیگانه را
حلقه بر در زد درِ آن خانه را
بر در آن خانه روز و شب نشست
سر به سنگ آستانش می‌شکست
تا گشودندش در و دادند بار
برگرفتندش به دامان و کنار
شد از آن برتر که بتوانیم گفت
پس همان بهتر که باقی را نهفت

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

عشق باشد لیک اگر نی صد مرض
در مرض هم نفس دون را صد غرض
هوش مصنوعی: اگر عشق وجود داشته باشد، اما از درد و مرض پر باشد، در این صورت حقایق نادرست و نیات ناپاک نیز پدیدار می‌شوند.
آنچه باشد صد غرض در آن نهان
عشق نبود آن، مرض باشد بدان
هوش مصنوعی: هر چیزی که صد هدف و مقصود در آن نهفته باشد، عشق است و آن دلیلی برای ناراحتی یا بیماری نیست.
عشق خوانی آن مرضها را عجب
شرم کو و کو حیا و کو ادب
هوش مصنوعی: عشق به این دردها چه جالب است! کجا رفته شرم، کجا رفته حیا و کجا رفته ادب؟
از چه نام حق گذاری بر وثن
این ورمها را چرا گویی سمن
هوش مصنوعی: چرا برای بت‌ها اسم خدا را بر روی آن‌ها می‌گذاری و آن‌ها را در نظر می‌گیری؟ در حالی که این کار به هیچ وجه درست نیست و فقط به سادگی می‌تواند به گمراهی منجر شود.
عشق باشد گر حقیقت گر مجاز
از غرضها هست پاک و بی نیاز
هوش مصنوعی: عشق، چه واقعی باشد و چه نمادین، همیشه از خواسته‌ها و انگیزه‌های ناپاک دور است و خالص و بی‌نیاز به هر چیز دیگر است.
نبود اینها عشق، ناپاکی بود
خودپرستی و هوسناکی بود
هوش مصنوعی: اگر این احساسات وجود نداشت، عشق به یک نوع خودخواهی و آرزوهای بی‌پایه تبدیل می‌شد.
عشق پاکست وز ناپاکی جداست
این جهان کشتی و عشقش ناخداست
هوش مصنوعی: عشق واقعی و خالص از هر نوع آلودگی و ناپاکی دور است. در این دنیا، عشق مانند یک کشتی است و هدایت آن را ناخدای عشق بر عهده دارد.
عشق خود آلودهٔ اقذار نیست
با حقیقت یا مجازش کار نیست
هوش مصنوعی: عشق به هیچ چیز غیر واقعی یا مادی وابسته نیست و با حقیقت یا شبه حقیقت ارتباطی ندارد.
گر هوایی هم بود اندر سری
چونکه عشق آید کند سر را بری
هوش مصنوعی: اگر هم حالتی در دل باشد، زمانی که عشق وارد شود، آن حالت را از سر بیرون می‌برد.
عشق باشد آتش و هرجا فتاد
پاک سازد هر پلیدی و فساد
هوش مصنوعی: عشق مانند آتش است و هر جا که بیفتد، تمامی ناپاکی‌ها و فسادها را از بین می‌برد و پاک می‌کند.
گر بود در جان تو سیصد مرض
یا به دل باشد تو را هفتصد غرض
هوش مصنوعی: اگر در درون تو سیصد بیماری باشد، یا به جای آن، تو را هفتصد خواسته و آرزو باشد.
چونکه عشق آید بسوزد سر به سر
از غرض نی از مرض ماند اثر
هوش مصنوعی: وقتی عشق واقعی وارد دل شود، تمام خواسته‌ها و مقاصد دنیوی را از بین می‌برد و حتی نشانه‌ای از بیماری و رنج باقی نمی‌گذارد.
عشق پیشآهنگ راه جنت است
کاروانسالار ملک و دولت است
هوش مصنوعی: عشق سرآغاز و راهنمای ورود به بهشت است و رهبری کننده بر کاروان سلطنت و قدرت به حساب می‌آید.
هر مسافر را که عشق آمد دلیل
رخت او را می‌کشد تا سلسبیل
هوش مصنوعی: هر مسافری که عشق را پیدا کند، شوق و محبت او را به سوی مقصدی خوشایند و شیرین سوق می‌دهد.
همچنانکه آن جوان خارکن
عشق بردش تا به صدر انجمن
هوش مصنوعی: همان‌طور که آن جوان خارکن عشق، او را به بالاترین جایگاه مجلس برد.
عشق کردش رهنمایی از نخست
تا رسانیدش به مقصد جلد و چست
هوش مصنوعی: عشق او را از همان ابتدا به راهنمایی درآورد و با شور و شوق، او را به مقصدش رساند.
برد او را بر سر ره باز داشت
بر سر راه بت طناز داشت
هوش مصنوعی: او را در راه (برای) یک معشوق زیبا و فریبنده متوقف کرد.
بر سر ره چونکه دیدش آن نگار
از کمان ابروان کردش شکار
هوش مصنوعی: در مسیر، وقتی آن معشوق را دید، ابروانش مانند کمان او را اسیر کرد.
پس دو زلف تابدار چون کمند
با دو صد نازش به گردن درفکند
هوش مصنوعی: دو زلف پرپیچ و تاب او مانند کمند است که با صد ناز و دلربایی دور گردنش می‌افتد.
پس به سوی خود کشیدش بی درنگ
پس گرفتش اندر آغش تنگ تنگ
هوش مصنوعی: آنگاه او را به سرعت به خود نزدیک کرد و در آغوش تنگش گرفت.
نفحه‌ای اندر مشام او رسید
جذبه ای آمد در آغوشش کشید
هوش مصنوعی: بویی خوش به مشام او رسید و حالتی حیرت‌انگیز او را در آغوش کشید.
جرعه‌ای از خم وحدت نوش کرد
شاه و شاهی جمله را فرموش کرد
هوش مصنوعی: پادشاهی یک جرعه از شراب وحدت نوشید و به همین خاطر تمام بزرگی‌ها و مقام‌هایش را فراموش کرد.
صحبت شهزاده‌اش از یاد رفت
ترک او کرد و پی صیاد رفت
هوش مصنوعی: صحبت‌های شهزاده از یادش رفت و او ترک را رها کرد و به دنبال صیاد رفت.
باز آمد درربودش از ذباب
آب حیوان دید بگذشت از سراب
هوش مصنوعی: گوزن دوباره به سراغ آب حیات آمد و در مسیرش از روی سراب گذشت.
آفتابش سر زد از کهسار دل
شد از آن روشن در و دیوار دل
هوش مصنوعی: خورشید از کوه‌های دل طلوع کرد و دل، به خاطر آن، در و دیوارش روشن و نورانی شد.
خور برآمد گشت پنهان اختران
روز روشن آمد و شب شد نهان
هوش مصنوعی: خورشید طلوع کرد و شب را از چشم‌ها پنهان کرد، روز روشن شد و شب به آرامی ناپدید گشت.
خویشتن را از جنیبت درفکند
افسر از سر جامه‌ها از بر فکند
هوش مصنوعی: آدمی تاج و تخت خود را از سر بر می‌دارد و لباس‌هایش را از روی تنش کنار می‌زند.
پابرهنه جانب کهسار رفت
قطره‌ای شد سوی دریابار رفت
هوش مصنوعی: یک فرد با پاهای برهنه به سمت کوهستان حرکت کرد و در این مسیر، اندکی از او به سمت دریا رفت.
ماهیی شد جانب عمان دوید
ذره‌ای تا آفتاب جان رسید
هوش مصنوعی: ماهی به سمت عمان حرکت کرد و ذره‌ای تا اینکه به نور آفتاب رسید.
رفت و در، بر جملهٔ اغیار بست
دیده بر دیدار آن دلدار بست
هوش مصنوعی: او رفت و در آغوش دیگران چشمش را بر دیدار معشوقش بست.
بست در، هم خویش و هم بیگانه را
حلقه بر در زد درِ آن خانه را
هوش مصنوعی: برای درب آن خانه، همگان را به دور خود جمع کرد و به هم نزدیک شد.
بر در آن خانه روز و شب نشست
سر به سنگ آستانش می‌شکست
هوش مصنوعی: در برابر آن خانه، روز و شب نشستم و سرم به سنگ آستان آن می‌خورد و به خاطر عشق یا وابستگی‌ام شکسته می‌شود.
تا گشودندش در و دادند بار
برگرفتندش به دامان و کنار
هوش مصنوعی: وقتی در را باز کردند و بار را به او دادند، او را در آغوش گرفتند و به کنار بردند.
شد از آن برتر که بتوانیم گفت
پس همان بهتر که باقی را نهفت
هوش مصنوعی: این موضوع آنقدر بالاست که نمی‌توانیم به خوبی از آن سخن بگوییم، بنابراین بهتر است که در مورد آن سکوت کنیم.

حاشیه ها

1404/04/13 14:07
احمد خرم‌آبادی‌زاد

مصرع دوم بیت 2 به شکل «عشق باشد آن مرض نبود بدان» نادرست است؛ زیرا به این شکل، معنی کل بیت می‌شود «آنچه که صد غرض در آن پنهان است، مرض نیست و عشق نام دارد». شکل درست این مصرع به استناد نسخه خطی مجلس به شماره ثبت 5379 عبارت است از «عشق نبود آن، مرض باشد بدان»