گنجور

بخش ۲۲۹ - رجوع به حکایت جوان خارکن که مایل به دختر پادشاه بود

صد گلستانش شکفتن ساز کرد
صدهزاران گلشنش در باز کرد
آهویی را صید کرد از دشت چین
ملک چینش آمد اندر آستین
رخنه‌ای دید و نظر کرد اندرآن
پس گشودش زان چمن در باغبان
یک نظر کرد اول اندر حال خویش
زآنچه را دارد کنون و داشت پیش
زان نظر بگشوده شد چشمی دگر
چشمی از چشم نخستین تیزتر
تا از آن دیده سبب را جست و دید
کز چه شد آن انتقاص و این مزید
دید کامد آن مزید از بی حساب
از نمودن خویش را بر آن جناب
از هیولاهای آن طاعات توست
صورت اعمال بی نیات توست
زین نظر هم شد گشاده روزنی
کز وی افتادش به دل صد روشنی
کانکه آنها بخشد از صورتگری
پس چه بخشد گر برش معنی بری
صورت خدمت دهد شاهنشهی
معنی‌اش را پس چه باشد فرهی
اسم خدمتکاری‌اش را این سزاست
رسم آن را تا چه مزد اندر قفاست
خود از آن خوانی و از آنی خدا
پادشاهی می‌دهد مزد و عطا
گر از آن باشی ندانم چون کند
زانچه می فهمد خرد افزون کند
گفتی از آنم نبودی لیک از آن
نام خود بر او نهادی آن زمان
آنچه می‌بینی عطا داد و صله
کرد شاهان را برت در سلسله
پادشاهی چیست پیش آنچه داد
جان فدای داد آن سلطان داد
وین قدم چون سوی دل بنهادی‌اَش
پیش آمد زان طرف بنوازی‌اش
تا کنون روزن به روزن میفزود
این زمان یکباره صد روزن گشود
بلکه صد دروازه اکنون شد پدید
چیست دروازه حصار از هم درید
از میان برخاست دیوار و حصار
گلشن و گلزار گردید آشکار
برقها چخماغ در پنبه فکند
ناگهان صد شعله از آن شد بلند
ذره ذره آفتاب از هر کنار
شد نمایان صبحدم از کوهسار
ناگهان خورشید سر زد از افق
نور او انداخت عالم را تتق
کرد خورشید جهان آرا ظهور
عرصهٔ غبرا شد آکنده ز نور
سیل کم کم رخنه‌ها وا کرد خورد
شهر را ناگه به یکبار آب برد
از شکاف تنگ بست تخته ها
آب در کشتی درآمد قطره‌ها
چونکه سنگین گشت کشتی چون حباب
شد فرو ناگاه سر تا پا در آب
رخنه‌ها در سینهٔ آن نوجوان
گشت دروازه به پهنای جهان
آن شررها شعلهٔ جوال شد
قطره‌ها هم بحر مالامال شد
آفتاب از مشرق دل سر کشید
سیل آمد شهر را در بر کشید
جذبه ای از جذبه‌های حق رسید
پردهٔ پندار را از هم درید
شاهد عزت در آغوشش گرفت
بادهٔ عشرت ز سر هوشش گرفت
یک مُبَرقَع شاهدی عالم شکار
وانمود از رخنهٔ بُرقع عذار
چون حریف بزم را کرد امتحان
پرده بُرقع برافکند از میان
قطره قطره می‌چکاندش در گلو
در گلویش ریخت پس خم و سبو
سینه اش خلوتسرای راز شد
دیده‌اش از خواب غفلت باز شد
کرد پی این خنگ ناهموار را
شق نمود این پردهٔ پندار را
از هوا و از هوس از پیش و پس
پشته پشته چیده بود از خار و خس
آتشی آمد خس و خارش بسوخت
پس از آن آتش چراغش برفروخت
جای خار و خس دمیدش گلستان
گلستانها رشک گلزار جنان
عشق شیرین کار شد او را دلیل
بردش از آتش به گلشن چون خلیل
عشق شیرین کار بنمودش مجاز
پس ببردش تا حقیقت ترکتاز
بل بود عشق مجازی ای عمو
تا حقیقت می‌روی بی گفتگو
عشق باشد لیک اگر سودای تو
نی هواهای هوس پیمای تو

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

صد گلستانش شکفتن ساز کرد
صدهزاران گلشنش در باز کرد
هوش مصنوعی: صدها گلستان را به شکوفه درآورد و صدها هزار گلشن را به شادابی و سرزندگی کشاند.
آهویی را صید کرد از دشت چین
ملک چینش آمد اندر آستین
هوش مصنوعی: یک آهوی زیبا را از دشت چین شکار کردند و آن آهو به دستان شکارچی آمد.
رخنه‌ای دید و نظر کرد اندرآن
پس گشودش زان چمن در باغبان
هوش مصنوعی: او روزنه‌ای را مشاهده کرد و به آن توجه نشان داد، سپس باغبان آن را به سوی باغی از چمن گشود.
یک نظر کرد اول اندر حال خویش
زآنچه را دارد کنون و داشت پیش
هوش مصنوعی: نخست به خود نگاهی انداخت و به وضعیت فعلی‌اش و به آنچه که اکنون دارد و آنچه که در گذشته داشته، توجه کرد.
زان نظر بگشوده شد چشمی دگر
چشمی از چشم نخستین تیزتر
هوش مصنوعی: از آن دیدگاه، چشمی دیگر باز شد که از چشم اول، تیزتر و sharper است.
تا از آن دیده سبب را جست و دید
کز چه شد آن انتقاص و این مزید
تا با آن چشم، به جست و جوی سبب پرداخت و دید که آن کاستی و این فزونی از کجا آمده است.
دید کامد آن مزید از بی حساب
از نمودن خویش را بر آن جناب
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که به دلیل بی‌حساب بودن و نداشتن نظارت، خواسته‌های خود را به آن شخص نشان دادم.
از هیولاهای آن طاعات توست
صورت اعمال بی نیات توست
هوش مصنوعی: اعمال تو بدون نیت و قصد، همچون هیولاهایی هستند که از آنها ایجاد شده‌اند.
زین نظر هم شد گشاده روزنی
کز وی افتادش به دل صد روشنی
هوش مصنوعی: از این منظر، دریچه‌ای باز شد که از آن، صدها روشنایی به دل او تابید.
کانکه آنها بخشد از صورتگری
پس چه بخشد گر برش معنی بری
هوش مصنوعی: اگر آن‌ها از هنر خود چیزی ببخشند، پس اگر معنای حقیقی را به او برسانی، چه هدیه‌ای خواهند داد؟
صورت خدمت دهد شاهنشهی
معنی‌اش را پس چه باشد فرهی
هوش مصنوعی: اگر کسی در مقام و جایگاه بالایی خدمت کند، پس معنا و مفهوم آن چه می‌تواند باشد؟
اسم خدمتکاری‌اش را این سزاست
رسم آن را تا چه مزد اندر قفاست
هوش مصنوعی: نام خدمتکارش، به خاطر زحماتی که می‌کشد، سزاوار احترام است؛ اما حالا باید دید که چقدر به او پاداش داده می‌شود و آیا این پاداش درخور زحماتش هست یا خیر.
خود از آن خوانی و از آنی خدا
پادشاهی می‌دهد مزد و عطا
هوش مصنوعی: تو با خواندن انتخاب‌ها و اعمال خود، نشان می‌دهی که چگونه به خدا نزدیک می‌شوی و او در عوض به تو پاداش و نعمت می‌دهد.
گر از آن باشی ندانم چون کند
زانچه می فهمد خرد افزون کند
هوش مصنوعی: اگر تو در آن حالتی باشی، نمی‌دانم چه‌گونه باید برخورد کنم، زیرا آنچه عقل می‌فهمد، روز به روز بیشتر می‌شود.
گفتی از آنم نبودی لیک از آن
نام خود بر او نهادی آن زمان
هوش مصنوعی: گفتی که من متعلق به تو نیستم، اما در آن زمان نام خود را بر او گذاشتی.
آنچه می‌بینی عطا داد و صله
کرد شاهان را برت در سلسله
هوش مصنوعی: آنچه که می‌بینی، نعمت و بخشش است و این نعمت، به نوعی ارتباط با شاهان دارد که در سلسله و دودمان خود، به آن عطا کرده‌اند.
پادشاهی چیست پیش آنچه داد
جان فدای داد آن سلطان داد
هوش مصنوعی: پادشاهی و مقام‌ها کنار می‌روند در برابر کسی که جانش را فدای عدالت می‌کند.
وین قدم چون سوی دل بنهادی‌اَش
پیش آمد زان طرف بنوازی‌اش
هوش مصنوعی: این قدم که به سمت دل گذاشته شد، از آن طرف به جلو آمد و محبت را بیشتر به همراه داشت.
تا کنون روزن به روزن میفزود
این زمان یکباره صد روزن گشود
هوش مصنوعی: تا به حال، کم کم از یک روزنه به روزنه دیگر می‌افزوده، اما اکنون ناگهان صد روزنه را باز کرده است.
بلکه صد دروازه اکنون شد پدید
چیست دروازه حصار از هم درید
هوش مصنوعی: اکنون در برابر ما صد دروازه باز شده است، این یعنی که حصار قبلی دیگر هیچ مانعی ندارد و شکسته شده است.
از میان برخاست دیوار و حصار
گلشن و گلزار گردید آشکار
هوش مصنوعی: دیوارهای دور باغ و گلستان برچیده شد و زیبایی‌های آن‌ها به وضوح نمایان گشت.
برقها چخماغ در پنبه فکند
ناگهان صد شعله از آن شد بلند
هوش مصنوعی: ناگهان جرقه‌ها در میان پنبه‌ای پنهان شدند و به یکباره صد شعله بلند شدند.
ذره ذره آفتاب از هر کنار
شد نمایان صبحدم از کوهسار
هوش مصنوعی: کم‌کم نور آفتاب از هر طرف دیده می‌شود و صبحگاه از میان کوه‌ها نمایان می‌شود.
ناگهان خورشید سر زد از افق
نور او انداخت عالم را تتق
هوش مصنوعی: ناگهان خورشید از دور نمایان شد و نورش به همه جا پخش شد، به گونه‌ای که عالم را روشن کرد.
کرد خورشید جهان آرا ظهور
عرصهٔ غبرا شد آکنده ز نور
هوش مصنوعی: خورشید جهان نمایان شد و زمین پر از نور گشت.
سیل کم کم رخنه‌ها وا کرد خورد
شهر را ناگه به یکبار آب برد
هوش مصنوعی: سیلاب به آرامی جاهایی را که آسیب‌پذیر بود، شکافت و در نهایت ناگهان تمام شهر را زیر آب برد.
از شکاف تنگ بست تخته ها
آب در کشتی درآمد قطره‌ها
هوش مصنوعی: آب از شکاف‌های باریک و تنگی که بین تخته‌های کشتی وجود دارد، به درون کشتی وارد شده و قطره‌قطره تجمع پیدا می‌کند.
چونکه سنگین گشت کشتی چون حباب
شد فرو ناگاه سر تا پا در آب
هوش مصنوعی: وقتی که کشتی به شدت غرق شد و مانند حباب در زیر آب رفت، ناگهان تمام قسمت‌های آن در آب فرو رفت.
رخنه‌ها در سینهٔ آن نوجوان
گشت دروازه به پهنای جهان
هوش مصنوعی: جوانی که در دلش درد و زخم‌هایی وجود داشت، فرصت‌هایی پیدا کرد که به گستره‌ای بزرگتر از زندگی‌اش راه یابد.
آن شررها شعلهٔ جوال شد
قطره‌ها هم بحر مالامال شد
هوش مصنوعی: آتش‌های کوچک به شعله‌های بزرگ تبدیل شدند و قطره‌ها هم به دریا تبدیل شدند.
آفتاب از مشرق دل سر کشید
سیل آمد شهر را در بر کشید
هوش مصنوعی: خورشید از سمت شرق، به روشنی و شدت بلند شد و ناگهان طوفانی به پا شد که شهر را تحت تأثیر خود قرار داد.
جذبه ای از جذبه‌های حق رسید
پردهٔ پندار را از هم درید
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به یک حالت معنوی و روحانی است که فرد تحت تاثیر یک نیروی الهی قرار می‌گیرد. این نیروی الهی، به طریقی قوی و عمیق، باعث می‌شود که پرده‌های افکار و تصورات انسانی کنار زده شوند و دیدگاه واقعی‌تری نسبت به حقیقت وجود پیدا شود. در نتیجه، شخص احساس می‌کند که به یک درک عمیق‌تر از وجود و حقیقت دست یافته است.
شاهد عزت در آغوشش گرفت
بادهٔ عشرت ز سر هوشش گرفت
هوش مصنوعی: معشوق با وقار و زیبایی‌اش در آغوش فردی قرار گرفت و نوشیدنی شادمانی او را از حال و هوش خود خارج کرد.
یک مُبَرقَع شاهدی عالم شکار
وانمود از رخنهٔ بُرقع عذار
هوش مصنوعی: یک دختری زیبا به مانند یک شکارچی در دنیای معرفت خود را نمایان کرده است، به طوری که از پس پرده‌ای نرم و لطیف، جلوه‌ای دل‌فریب به نمایش می‌گذارد.
چون حریف بزم را کرد امتحان
پرده بُرقع برافکند از میان
هوش مصنوعی: وقتی یار بزم را آزمایش کرد، پرده حجاب را از میان برداشته و چهره‌اش را نمایان کرد.
قطره قطره می‌چکاندش در گلو
در گلویش ریخت پس خم و سبو
هوش مصنوعی: آب به آرامی از ظرف می‌چکد و وقتی به درون ظرف می‌ریزد، آن را پر می‌کند.
سینه اش خلوتسرای راز شد
دیده‌اش از خواب غفلت باز شد
هوش مصنوعی: دلش مکانی برای رازها شد و چشمانش از خواب غفلت بیدار شد.
کرد پی این خنگ ناهموار را
شق نمود این پردهٔ پندار را
هوش مصنوعی: این جمله بیانگر این است که فردی به تلاش و کوشش برای رفع مشکلات و چالش‌های نامنظم و دشوار پرداخته و در این مسیر، مانع‌های ذهنی و تصورات غلط را از سر راه خود برمی‌دارد.
از هوا و از هوس از پیش و پس
پشته پشته چیده بود از خار و خس
هوش مصنوعی: در فضا و با تمایلات، از گذشته و آینده، او با دقت و مهارت، موانع و مشکلات را یکی پس از دیگری جمع‌آوری کرده بود.
آتشی آمد خس و خارش بسوخت
پس از آن آتش چراغش برفروخت
هوش مصنوعی: آتش‌سوزی همه چیز را خراب کرد، اما بعد از آن، همان آتش به روشن کردن چراغی جدید کمک کرد.
جای خار و خس دمیدش گلستان
گلستانها رشک گلزار جنان
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره شده است که در مکانی که خاروخس وجود داشت، گلستانی زیبا و دل‌انگیز شکفته است. این گلستان به قدری زیباست که دیگر گلزارها در بهشت را تحت‌الشعاع خود قرار می‌دهد.
عشق شیرین کار شد او را دلیل
بردش از آتش به گلشن چون خلیل
هوش مصنوعی: عشق برای او به عنوان یک دلیل شیرین و خوشایند تبدیل شد و او را از آتش درونی نجات داد و به دنیای زیبا و سرسبز منتقل کرد، همچون ابراهیم خلیل که از آتش نجات یافت.
عشق شیرین کار بنمودش مجاز
پس ببردش تا حقیقت ترکتاز
هوش مصنوعی: عشق به او روی خوشی نشان داد و او را به دنیای مجازی و خیالی برد، اما سپس او را به حقیقتی عمیق‌تر و واقعی‌تر هدایت کرد که بسیار تاثیرگذار و پرمعنا بود.
بل بود عشق مجازی ای عمو
تا حقیقت می‌روی بی گفتگو
هوش مصنوعی: عشق خیالی و ظاهری، ای عموی من، تا زمانی که به حقیقت و واقعیت نرسی، سکوت کن و حرفی از عشق نزن.
عشق باشد لیک اگر سودای تو
نی هواهای هوس پیمای تو
هوش مصنوعی: اگر عشق وجود داشته باشد، اما من به آرزوها و خواسته‌های تو توجه نکنم، آن عشق بی‌فایده است.

حاشیه ها

1404/04/13 13:07
احمد خرم‌آبادی‌زاد

در مصرع دوم بیت 6 به شکل «کز چه شد آن انتقاض و آن مزید»، نامفهوم است. نخست آنکه، با توجه به درست بودن واژۀ «مزید» ونیز معنی آن، پی می­‌بریم که در کنار آن باید واژ‌ه‌ای به معنی «کاستی» وجود داشته باشد؛ یعنی، «انتقاص» را باید جایگزین «انتقاض» کنیم. دوم وجود غیر منطقی دو واژۀ «آن» در مصرع کنونی است. به استناد نسخه خطی مجلس به شماره ثبت 5379 شکل درست مصرع عبارت است از «کز چه شد آن انتقاص و این مزید».