بخش ۲۲۸ - رجوع به حکایت جوان چاره جو در مسجد و به مقصد رسیدن او
آنکه هم تن داد و هم تن را روان
هم به ما نان داد و هم دندان نان
پس تمام حال خود را بازگفت
با زن خود شمهای از راز گفت
هر دو رو از غیر حق برتافتند
آنچه باید یافت آخر یافتند
رخنهای چون در دلی پیدا شود
عاقبت دروازه آنجا وا شود
چون شود پیدا در آن دروازهای
هر دم آید کاروان تازهای
رخنه گر باشد به سوی گلخنی
یا به سوی مستراح و منتنی
ور به گلخن وا شود یا مستراح
بین چه آید اندر آن شام و صباح
آید آنجا روز و شب دود و نتن
گرد خاکستر بخار آمیختن
در سرایی چونکه موشی رخنه کرد
زان سرا موشان برآرند دود و گرد
گر یکی موری به خرمن راه برد
جمله آن خرمن سپاه مور خورد
ور ز گلشن روزنی شد در سرای
سر به سر آن خانه گردد عطرسای
هر خیالی را که اندر دل گذر
افتد اندر دل از آن ماند اثر
زان اثر زاید خیالی زان نژاد
ای خوش آن دل کاین خیال نیک زاد
زان خیالش صد خیال آید پدید
جمله فرزندان مسعود رشید
میشود دل عاقبت بزم سرور
آیدش از غیب مشعلهای نور
هر خیالی را بود شمعی به کف
همچو آن ناهید در بیتالشرف
میشود در دل چراغان شگرف
روشنا آن دل کزین بربست طرف
شمع در شمع و چراغ اندر چراغ
گلشن اندر گلشن و گلزار و باغ
چون گلاب افشان شمع آگین شود
رشک صورتخانههای چین شود
نوعروسان را فتد آنجا گذار
جلوهگر هریک چو طاوس بهار
باشد از بهر تماشای چمن
یا پی گلچین نسرین و سمن
یا برای سیر باغستان دل
یا تماشای چراغستان دل
نوعروسی را فتد آنجا گذار
کز نگاهی عالمی سازد شکار
نوعروسی آید آنجا جلوه ساز
که جهانی را کُشد از نیم ناز
نوعروسی گردش چشمی از آن
ریختن جان بر سر جانِ جهان
ماه و مهر اندر حجاب از روی او
هر دو عالم بستهٔ یک موی او
نوعروسی خاکپایش جان پاک
سینهها اندر هوایش چاک چاک
ای خوشا آن دل که چون سرو سهی
بگذرد از آن نگار خرگهی
ای خوشا آن دل که آن جان جهان
بگذرد زانجا دمی دامن کشان
ای خوشا آن دل که پرتوگاه اوست
ساحت آن در گذار راه اوست
ای خوشا آن دل کان دو زلف جان پذیر
بر در و دیوارش افشانَد عبیر
خوشتر آن صاحبدلی کاندر طلب
منتظر باشد درِ دل روز و شب
در حریم کعبهٔ دل سال و ماه
در طواف و سعی، چشمانش به راه
منتظر بنشسته در دل صبح و شام
دیدههایش بر در و دیوار بام
در کنار و گوشهای دل در کمین
چشمهایش بر یسار و بر یمین
تا مگر دیدار رخسار حبیب
یک نظر آید نصیبش با نصیب
تا مگر روزی به دل آرد گذار
آن نگار دلفریب جان شکار
زینهار ای همدم من زینهار
با دو دست خویش چشمان باز دار
دیدهها را باز کن بر روی دل
پشت بر عالم کن و رو سوی دل
لحظهای غافل مشو از کار دل
دیده افکن بر در و دیوار دل
تا مگر یک شب که با بانگ خروس
بگذرد از کوچهٔ دل این عروس
یافتند روزی به وقت صبحدم
در حریم دل گذار آن صنم
لیکن آن آهوی صحرای ختن
میرمد از چنگ صیادان به فن
تا زنی بر هم دو دیده ای فتی
از سپاهان رفته تا دشت ختا
آید اندر دل ولی بس هارب است
برق خاطف یا شهاب ثاقب است
یا بود تیری گذشته از کمان
منزل و آماجگاهش لامکان
زینهار ای جان همدم زینهار
چونکه دیدی دستش از دامن مدار
تیر باشد در رهش جان کن فشان
برق باشد، پنبه شو در راه آن
طوق کن یک دست خود بر گردنش
دست دیگر سخت کن در دامنش
گیسوی پر پیچ او بر دست تاب
زلف او بر گردن خود کن طناب
گه ببوسش پا و گاهی خاک پا
تن جدا افکن به پایش سر جدا
گفت پیغمبر شه دنیا و دین
آن امام راستان راستین
کای شما پابند دهر روزگار
ای اسیر روز و تیره شام تار
مر خدا را با شما باشد نظر
زان نظر گاهی شود پیدا اثر
زان اثر غافل نگردید ای مهان
کان چو تیری هست جسته از کمان
التفاتی گاهگاهی زان جناب
میشود ای جان من زان رخ متاب
یوسفی تو، چاه کنعان این جهان
در بن چاهی، تو چون یوسف نهان
التفاتی از خدا باشد رسن
چون رسن آویخت در آن پنجه زن
می کشد بالا تو را از قعر چاه
تا فراز ذُروهٔ خورشید و ماه
چیست دانی از خدا آن التفات
رشحههای آب از عینالحیوت
رشحه چون آمد دهن بگشای زود
شاید آید قطرهای آنجا فرود
نفحهها آید شما را از خدا
هان و هان غافل مشو زان نفحهها
شامه بگشا از پی نفخات او
مات او شو مات او شو مات او
اندرین وحشتسرا ای همنفس
بوی یار آشنا ناید ز کس
جز دریچه دل کزان آید مدام
بوی انس و آشنایی در مشام
روزنی باشد ز دلها بی سخن
سوی شهر آشنایان کهن
میوزد گاهی از آن روزن نسیم
صد پیام آرد ز یاران قدیم
هست درِ دلها سوی گلزارها
رخنهها اندر در و دیوارها
آید از آن رخنه ها گاهی شمیم
روح بخشا هر کجا عظم رمیم
منتظر بنشین تو در آن باغها
شامهٔ خود نِه بر آن سوراخها
شامهٔ صدق و صفا را پیش دار
تا رسد او را شمیمی زان دیار
کن تو استنشاق بوی پیرهن
کاید آن از مصر تا بیتالحزن
گرچه از کنعان بود تا رود نیل
یکهزار و سیصد و هفتاد میل
بوی پیراهن دم باد سحر
آورد زانجا به یک رَجعالبصر
گفت آید بر مشامم از یمن
بوی رحمن از دم ویس قرن
آن دل مؤمن به من باشد یمن
هم اویسی باشد از ملک قرن
بوی جان میآید از اتلال دل
گوییا از جان بود آسال دل
راهها باشد به دل زاقلیم جان
هم ز شهر غیب و ملک لامکان
آمد و شد میشود زان راهها
سوی دلها سالها و ماهها
طایران آیند از آن گلزارها
بر سر دیوار دل بسیارها
ای خوش آنکو باشد آنجا در کمین
تا بگیرد طایری در آستین
گر یکی زاغی بگیری ای فتی
زیر دستت آوری اندر هوا
فوج زاغان گرد آیندت به بر
جمله افشانند بر هم بال و پر
بر سرت آن یک نشیند این به دست
وان دگر بر ساعدت آرد نشست
طوطیان سبز بال هند جان
کی ز زاغان کمترند ای همگنان
گر یکی زینها بگیری ای پسر
طوطیان آیند از آن دشتت ببر
آهوان هستند در دشت تتار
در تتار تور زای مشکبار
آهوانی سر به سر صیاد جو
از پی صیاد جویان کو به کو
گاهگاهی سوی کوهستان دل
آید از آنها یکی مهمان دل
گاهگاهی رم بگیرد از تتار
آهویی و بگذرد زین کوهسار
گر یکی زان آهوان آری به قید
صدهزاران آهویت گردند صید
ای خوش آنکو اندر آن دشت نبرد
آهویی زان آهوان را صید کرد
گر گرفتی صیدی از آن دشت پاک
عالمی صید آیدت بی بیم و باک
گر ببینی صیدت اندر دشت دل
ای سرت گردم ز کف آن را مهل
هین بگیر آن را که میآید تو را
صد هزاران صید دیگر از قفا
دل بود آیینهٔ صورت نما
رو به عشرتخانهٔ عز و صفا
اندران عشرتسرای پر نگار
نوعروسانند بیرون از شمار
نوعروسان غیرت خورشید و ماه
عالمی را کرده صید از یک نگاه
جمله را مشاطهٔ بزم ازل
داده زینت از حلی و از حلل
کرده هر هفت و فکنده پیچ و تاب
گیسوان را همچو آن مشکین طناب
جمله معشوقان ولی عاشق طلب
در پی عاشق شتابان روز و شب
گه یکی زایشان نماید چهره پاک
اندران آیینهٔ بس تابناک
تا کسی بیند مگر رخسار او
عشوه ای سازد مگر در کار او
افکند در گردنش مشکین کمند
دل ازو بستاند از یک نوشخند
حبذا چشمی که آن رخسار دید
یک گل خوشبو از آن گلزار چید
شد اسیر آن کمند مشکبار
در پس مرآت دل افتاد زار
نوعروسان جمله زان عشرتبساط
در پس آیینه آیند از نشاط
پای کوبان کف زنان لب نیمخند
گیسوان تابیده مانند کمند
در پس آیینه آیند و ز شوق
دستها در گردنش سازند طوق
پس کشندش با کمند عنبرین
جانب خود از یسار و از یمین
میکشندش پس به خلوتگاه راز
با کمند آن دو گیسوی دراز
مینشانندش به گاه سروری
در گلستانی ز خار و خس بری
همچنانکه آن جوان خارکن
چید یک گل در نخست از آن چمن
بخش ۲۲۷ - دستور یافتن حضرت سلیمان برای مهمانی مخلوقات: کرد روزی را معین بعد سالبخش ۲۲۹ - رجوع به حکایت جوان خارکن که مایل به دختر پادشاه بود: صد گلستانش شکفتن ساز کرد
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
آنکه هم تن داد و هم تن را روان
هم به ما نان داد و هم دندان نان
هوش مصنوعی: کسی که هم جسم ما را در کنار هم قرار داد و هم جان را به ما عطا کرد، به ما نان و خوراکی هم تقدیم کرد.
پس تمام حال خود را بازگفت
با زن خود شمهای از راز گفت
هوش مصنوعی: او تمام احساسات و وضعیت خود را با همسرش در میان گذاشت و کمی از رازهای درونش را نیز با او در میان گذاشت.
هر دو رو از غیر حق برتافتند
آنچه باید یافت آخر یافتند
هوش مصنوعی: هر دو طرف از غیر خدا دور شدند و در نهایت آنچه را که باید پیدا میکردند، یافتند.
رخنهای چون در دلی پیدا شود
عاقبت دروازه آنجا وا شود
هوش مصنوعی: اگر در دل کسی از عشق یا احساس جدیدی نشانهای پیدا شود، در نهایت آن دل به روی احساسات و ارتباطات جدید باز خواهد شد.
چون شود پیدا در آن دروازهای
هر دم آید کاروان تازهای
هوش مصنوعی: هر لحظه که در آن دروازه باز شود، کاروانی جدید وارد میشود.
رخنه گر باشد به سوی گلخنی
یا به سوی مستراح و منتنی
هوش مصنوعی: اگر مانعی به سمت جای گرم و دلپذیری باشد یا به سمت جایی که پوشیده و پنهان است، ورود به آنجا ممکن میشود.
ور به گلخن وا شود یا مستراح
بین چه آید اندر آن شام و صباح
هوش مصنوعی: اگر درب گلخن باز شود یا پوشیده باشد، چه چیزی در آن شام و صبح به وجود میآید؟
آید آنجا روز و شب دود و نتن
گرد خاکستر بخار آمیختن
هوش مصنوعی: در آنجا همواره روز و شب، گرد و غباری از دود و خاکستر به وجود میآید.
در سرایی چونکه موشی رخنه کرد
زان سرا موشان برآرند دود و گرد
هوش مصنوعی: زمانی که موشها به خانهای نفوذ کنند، دیگر موشها هم به آنجا خواهند آمد و گرد و غبار و دود ناشی از بهم ریختگی را به همراه خواهند داشت.
گر یکی موری به خرمن راه برد
جمله آن خرمن سپاه مور خورد
هوش مصنوعی: اگر یک مور به خرمن غله راه پیدا کند، تمامی آن خرمن مورد حمله و تخریب قرار میگیرد.
ور ز گلشن روزنی شد در سرای
سر به سر آن خانه گردد عطرسای
هوش مصنوعی: اگر از باغی روزنهای به داخل خانهای باز شود، بوی خوش آن باغ، تمام آن خانه را پر خواهد کرد.
هر خیالی را که اندر دل گذر
افتد اندر دل از آن ماند اثر
هوش مصنوعی: هر فکری که به ذهن انسان خطور کند، اثر آن در دل باقی میماند.
زان اثر زاید خیالی زان نژاد
ای خوش آن دل کاین خیال نیک زاد
هوش مصنوعی: از آن اثر زیبایی ناشی میشود که از آن نژاد برمیخیزد. ای دل خوشا به این خیال نیکو که زاد و نشأت گرفته از آن است.
زان خیالش صد خیال آید پدید
جمله فرزندان مسعود رشید
هوش مصنوعی: از خیال او، صدها خیال و تصور به وجود میآید، همانطور که فرزندان مسعود رشید نیز به وجود میآیند.
میشود دل عاقبت بزم سرور
آیدش از غیب مشعلهای نور
هوش مصنوعی: دل در نهایت از جایی ناپیدا به محفل شادی و خوشحالی خواهد رسید و نورانی خواهد شد.
هر خیالی را بود شمعی به کف
همچو آن ناهید در بیتالشرف
هوش مصنوعی: هر خیالی مثل ناهید که در خانهاش شمعی به دست دارد، روشن و زنده است.
میشود در دل چراغان شگرف
روشنا آن دل کزین بربست طرف
هوش مصنوعی: دل میتواند در روشنی و زیبایی چراغان شگفتانگیز غرق شود، اما از آنجایی که این دل به عشق و محبت وابسته است، ممکن است از این زیبایی دور بماند.
شمع در شمع و چراغ اندر چراغ
گلشن اندر گلشن و گلزار و باغ
هوش مصنوعی: در اینجا به زیبایی و روشنی یک منطقه یا باغ اشاره شده است که پر از شمعها و چراغهاست و هر گوشهاش مملو از گل و رنگارنگی است. حس شادی و زیبایی در فضای آن حس میشود.
چون گلاب افشان شمع آگین شود
رشک صورتخانههای چین شود
هوش مصنوعی: وقتی عطر گل بر فضا پخش میشود، زیبایی شمعی که روشن است، حسادت به چهرههای زیبا و دلربا از سرزمین چین را به همراه میآورد.
نوعروسان را فتد آنجا گذار
جلوهگر هریک چو طاوس بهار
هوش مصنوعی: نوعروسان در آنجا حضور دارند و هر یک همچون طاوسی در بهار زیبایی و جلوهای خاص دارند.
باشد از بهر تماشای چمن
یا پی گلچین نسرین و سمن
هوش مصنوعی: آیا برای تماشای زیباییهای چمن، یا به دنبال نسرین و دیگر گلها آمدهای؟
یا برای سیر باغستان دل
یا تماشای چراغستان دل
هوش مصنوعی: شاید برای لذت بردن از مناظر زیبای باغ دل است یا برای تماشای نورها و زیباییهای دل.
نوعروسی را فتد آنجا گذار
کز نگاهی عالمی سازد شکار
هوش مصنوعی: نوعروسی که به جایی میرسد، از یک نگاهش میتواند به راحتی همه را مجذوب خود کند و دنیایی را تحت تأثیر قرار دهد.
نوعروسی آید آنجا جلوه ساز
که جهانی را کُشد از نیم ناز
هوش مصنوعی: نوعروسی به آنجا میآید و زیباییاش چنان تأثیری دارد که میتواند تمامی جهان را تحت تأثیر خود قرار دهد و همه را به خود جلب کند.
نوعروسی گردش چشمی از آن
ریختن جان بر سر جانِ جهان
هوش مصنوعی: در اینجا به زیبایی و جاذبه نوعروسی اشاره شده است که با یک نگاه میتواند همه چیز را تحت تاثیر قرار دهد و عشق و زندگی را به شدت دستخوش تغییر کند. زیبایی او همچون داری از جان میباشد که بر زندگی و جهان اطرافش تأثیر عمیقی میگذارد.
ماه و مهر اندر حجاب از روی او
هر دو عالم بستهٔ یک موی او
هوش مصنوعی: ماه و آفتاب به خاطر زیبایی و نور او در پشت پردهای پنهان شدهاند؛ به عبارت دیگر، تمام جهان به خاطر جذابیت او در یک رشته مو گرفتار شده است.
نوعروسی خاکپایش جان پاک
سینهها اندر هوایش چاک چاک
هوش مصنوعی: عروس درخشان و زیبا، چون قدم بر زمین میگذارد، زندگی و دلهای پاک را پر از شوق و عشق میکند.
ای خوشا آن دل که چون سرو سهی
بگذرد از آن نگار خرگهی
هوش مصنوعی: دل زیبا و با ارادهای که همچون سرو بلند و سرسبز، از کنار زیباییها و معشوقهها با وقار و آرامش عبور کند، بسیار دلانگیز است.
ای خوشا آن دل که آن جان جهان
بگذرد زانجا دمی دامن کشان
هوش مصنوعی: خوشا به حال آن دلی که جان جهان را فراموش کند و برای لحظهای از همه چیز فاصله بگیرد.
ای خوشا آن دل که پرتوگاه اوست
ساحت آن در گذار راه اوست
هوش مصنوعی: خوشا به حال آن دلی که درخشش و نورش در مسیر و راه اوست و جایگاهش در فضای او قرار دارد.
ای خوشا آن دل کان دو زلف جان پذیر
بر در و دیوارش افشانَد عبیر
هوش مصنوعی: ای کاش دل کسی باشد که دو زلف زیبا و دلفریبش عطر را بر در و دیوار پاشیده باشد.
خوشتر آن صاحبدلی کاندر طلب
منتظر باشد درِ دل روز و شب
هوش مصنوعی: بهتر است کسی که قلبی شاداب و صاحب دل دارد، در انتظار فرصتهای خوب باشد و در طول روز و شب برای یافتن آنها تلاش کند.
در حریم کعبهٔ دل سال و ماه
در طواف و سعی، چشمانش به راه
هوش مصنوعی: در فضای دل مانند کعبه، همیشه و هر لحظه در حال گردش و تلاش هستند و چشمانش به مسیر حق نگاه میکنند.
منتظر بنشسته در دل صبح و شام
دیدههایش بر در و دیوار بام
هوش مصنوعی: در دل شب و روز، کسی با امید نشسته و نگاهش به در و دیوار خانه خیره شده است.
در کنار و گوشهای دل در کمین
چشمهایش بر یسار و بر یمین
هوش مصنوعی: کنار گوشهای، قلبم در انتظار چشمهای اوست، در حالت نگران در هر دو سمت.
تا مگر دیدار رخسار حبیب
یک نظر آید نصیبش با نصیب
هوش مصنوعی: امیدوارم روزی بتوانم یک بار چهره محبوبم را ببینم و این دیدار نصیبم شود.
تا مگر روزی به دل آرد گذار
آن نگار دلفریب جان شکار
هوش مصنوعی: شاید روزی آن معشوق زیبا دل مرا تسخیر کند.
زینهار ای همدم من زینهار
با دو دست خویش چشمان باز دار
هوش مصنوعی: ای همراه من، خواهش میکنم با دستان خود چشمانم را ببند تا از دیدههایم دور بمانم.
دیدهها را باز کن بر روی دل
پشت بر عالم کن و رو سوی دل
هوش مصنوعی: چشمهایت را به روی دل باز کن، دنیا را فراموش کن و به سوی دل خود نگاه کن.
لحظهای غافل مشو از کار دل
دیده افکن بر در و دیوار دل
هوش مصنوعی: لحظهای غافل نشو و همیشه به احساسات و حال و هوای درون خود توجه کن. به دنیای اطراف و جزئیات آن دقت کن و آن را با دل خود احساس کن.
تا مگر یک شب که با بانگ خروس
بگذرد از کوچهٔ دل این عروس
هوش مصنوعی: شاید یک شب که صدای خروس بلند میشود، این عروس از کوچه دل عبور کند.
یافتند روزی به وقت صبحدم
در حریم دل گذار آن صنم
هوش مصنوعی: در یک صبح زود، در مکان مقدسی که قلبم در آنجا قرار دارد، آن معشوقه را ملاقات کردند.
لیکن آن آهوی صحرای ختن
میرمد از چنگ صیادان به فن
هوش مصنوعی: اما آن آهوی زیبا که در دشتهای ختن میدود، از دست شکارچیان و دامهای آنها فرار میکند.
تا زنی بر هم دو دیده ای فتی
از سپاهان رفته تا دشت ختا
هوش مصنوعی: اگر دختری را ببینی که از سپاهان به دشت ختا رفته، بدان که زیبایی چشمان او بسیار زیبا و دلربا است.
آید اندر دل ولی بس هارب است
برق خاطف یا شهاب ثاقب است
هوش مصنوعی: در دل انسان میآید، اما مانند یک نور ناگهانی و جذاب میدرخشد؛ مثل شعلهای که به سرعت و با شدت ظاهر میشود.
یا بود تیری گذشته از کمان
منزل و آماجگاهش لامکان
هوش مصنوعی: شاید تیری باشد که از کمان گذشته و هدفش در جایی نامعلوم و غیرقابل دسترسی قرار داشته باشد.
زینهار ای جان همدم زینهار
چونکه دیدی دستش از دامن مدار
هوش مصنوعی: ای جان، هوشیار باش و از دوستی خود مراقب باش. هنگامی که او را دیدی، هرگز دستت را از او دریغ نکن.
تیر باشد در رهش جان کن فشان
برق باشد، پنبه شو در راه آن
هوش مصنوعی: اگر در مسیر او تیر پرتاب شود، جان را فدای او کن. همچنین اگر برق بزند، خود را در برابر او مانند پنبه درآور.
طوق کن یک دست خود بر گردنش
دست دیگر سخت کن در دامنش
هوش مصنوعی: یک حلقهای از یکدست خود بر گردن او بینداز و با دست دیگر، به دامنش چنگ بزن.
گیسوی پر پیچ او بر دست تاب
زلف او بر گردن خود کن طناب
هوش مصنوعی: به موهای پیچدار او نگاه کن که به زیبایی بر گردن من آویزان شده و تبدیل به نخی میشود که مرا به خود میکشد.
گه ببوسش پا و گاهی خاک پا
تن جدا افکن به پایش سر جدا
هوش مصنوعی: گاهی او را با محبت و احترام به پا میکشی و میبوسی، و گاهی آنقدر به او ارزش میدهی که حتی جانت را فدای او میکنی و به پاهایش نثار میکنی.
گفت پیغمبر شه دنیا و دین
آن امام راستان راستین
هوش مصنوعی: پیامبر گفت که آن امام، که راهنمای راستین است، نمایندهای است برای افرادی که به راه درست در دنیا و دین پایبندند.
کای شما پابند دهر روزگار
ای اسیر روز و تیره شام تار
هوش مصنوعی: ای کسانی که به روزگار و زمان وابستهاید، شما که در زنجیر روز و شب تاریک اسیر شدهاید.
مر خدا را با شما باشد نظر
زان نظر گاهی شود پیدا اثر
هوش مصنوعی: خداوند همیشه با شماست و نظر او بر شماست، و گاهی اوقات این نظر خود را به شکلی نمایان میکند و تأثیرش را نشان میدهد.
زان اثر غافل نگردید ای مهان
کان چو تیری هست جسته از کمان
هوش مصنوعی: ای بزرگان، از آن تأثیری که به جا میماند غافل نشوید؛ زیرا همچون تیری است که از کمان رها شده و دیگر نمیتوان آن را بازگرداند.
التفاتی گاهگاهی زان جناب
میشود ای جان من زان رخ متاب
هوش مصنوعی: گاهی اوقات، توجهی از آن محبوب به من میشود، ای جانم، از آن چهره دور نشو.
یوسفی تو، چاه کنعان این جهان
در بن چاهی، تو چون یوسف نهان
هوش مصنوعی: ای یوسف، تو در چاه کنعان، به این دنیا مانند کسی هستی که در چاهی پنهان شده است.
التفاتی از خدا باشد رسن
چون رسن آویخت در آن پنجه زن
هوش مصنوعی: اگر خداوند توجهی به ما داشته باشد، به مانند ریسمانی است که در دست کسی افکنده شده و او را به خود کشانده است.
می کشد بالا تو را از قعر چاه
تا فراز ذُروهٔ خورشید و ماه
هوش مصنوعی: تو را از عمق تاریکی و ناامیدی به اوج روشنی و سعادت هدایت میکند.
چیست دانی از خدا آن التفات
رشحههای آب از عینالحیوت
هوش مصنوعی: آیا چیزی از خدا میدانی؟ آن علاقه و توجه که قطرات آب از چشمه حیات پیدا میکنند.
رشحه چون آمد دهن بگشای زود
شاید آید قطرهای آنجا فرود
هوش مصنوعی: وقتی که قطرهای میآید، سریعاً دهان را باز کن، شاید قطرهای در آنجا فرود بیاید.
نفحهها آید شما را از خدا
هان و هان غافل مشو زان نفحهها
هوش مصنوعی: نفخهها به شما میرسند، و این نشانهای از خداست. مراقب باشید که غافل نشوید از این نشانهها.
شامه بگشا از پی نفخات او
مات او شو مات او شو مات او
هوش مصنوعی: بیدار شو و گوش خود را برای نشانههای او باز کن، زیرا در پی وزیدن نَفَس او، تو نیز مات و مبهوت خواهی شد.
اندرین وحشتسرا ای همنفس
بوی یار آشنا ناید ز کس
هوش مصنوعی: در این مکان وحشتناک، حتی بوی آشنایی از محبوب به مشام نمیرسد و هیچ کس حس نزدیک بودن او را نمیکند.
جز دریچه دل کزان آید مدام
بوی انس و آشنایی در مشام
هوش مصنوعی: به جز دریچه قلب که همیشه بوی محبت و آشنایی در آن حس میشود، هیچ چیز دیگری نیست.
روزنی باشد ز دلها بی سخن
سوی شهر آشنایان کهن
هوش مصنوعی: در دلها که بیصدا و بدون کلام است، روزنهای وجود دارد که به سوی شهری مینگرد، جایی که آشنایان قدیمی زندگی میکنند.
میوزد گاهی از آن روزن نسیم
صد پیام آرد ز یاران قدیم
هوش مصنوعی: گاهی از آن پنجره نسیمی میوزد که صدها پیام از دوستان قدیمی به همراه دارد.
هست درِ دلها سوی گلزارها
رخنهها اندر در و دیوارها
هوش مصنوعی: در دلها احساساتی وجود دارد که به سوی باغها و گلزارها میکشد و در همه جا، در دیوارها و درها، نشانههایی از آن حس پیدا است.
آید از آن رخنه ها گاهی شمیم
روح بخشا هر کجا عظم رمیم
هوش مصنوعی: گاهی از آن روزنهها بویی خوش و روحافزا میوزد هر جا که ما احساس رنج کنیم.
منتظر بنشین تو در آن باغها
شامهٔ خود نِه بر آن سوراخها
هوش مصنوعی: منتظر باش تا در آن باغها از عطر و بوی خوش لذت ببری و به گودالها و نقاط منفی توجه نکن.
شامهٔ صدق و صفا را پیش دار
تا رسد او را شمیمی زان دیار
هوش مصنوعی: حواس درست و خالص خود را حفظ کن تا بویی از آن سرزمین به او برسد.
کن تو استنشاق بوی پیرهن
کاید آن از مصر تا بیتالحزن
هوش مصنوعی: بیداد را بکش و عطر پیراهن او را استشمام کن، که بوی آن از مصر تا خانهی اندوه میرسد.
گرچه از کنعان بود تا رود نیل
یکهزار و سیصد و هفتاد میل
هوش مصنوعی: با وجود اینکه مسافت زیادی از کنعان تا رود نیل وجود دارد و این فاصله بیش از هزار و سیصد و هفتاد میل است.
بوی پیراهن دم باد سحر
آورد زانجا به یک رَجعالبصر
هوش مصنوعی: بوی پیراهنی که در صبحگاه با نسیم میوزد، یادآور خاطراتی از گذشته است که در ذهن برمیگردد و دوباره به یاد میآید.
گفت آید بر مشامم از یمن
بوی رحمن از دم ویس قرن
هوش مصنوعی: از سرزمین یمن بوی خوشی به مشامم میرسد که نشان از رحمت و خوشنودی است، بوی خوشی که یادآور دم و صحبتهای ویس قرن است.
آن دل مؤمن به من باشد یمن
هم اویسی باشد از ملک قرن
هوش مصنوعی: دل مؤمن برای من مانند خوششانسی و نعمت است که از دیار یمن میآید.
بوی جان میآید از اتلال دل
گوییا از جان بود آسال دل
هوش مصنوعی: بوی شگفت انگیزی از دل که در حالت ضعف و زوال است به مشام میرسد، انگار که این عطر و احساس رقیق ناشی از جان و وجود خود دل است.
راهها باشد به دل زاقلیم جان
هم ز شهر غیب و ملک لامکان
هوش مصنوعی: راهها در دل زندهدلانی است که از سرزمین روح و زندگی فراتر رفتهاند و از دنیای ناپیدا و ملک بینهایت نشأت میگیرند.
آمد و شد میشود زان راهها
سوی دلها سالها و ماهها
هوش مصنوعی: آدمها از راههای مختلفی به دلهای یکدیگر میرسند و این ارتباطات، سالها و ماهها ادامه دارد.
طایران آیند از آن گلزارها
بر سر دیوار دل بسیارها
هوش مصنوعی: پرندگان از آن باغها به دیوار دل میآیند و زیباییهای زیادی را به ارمغان میآورند.
ای خوش آنکو باشد آنجا در کمین
تا بگیرد طایری در آستین
هوش مصنوعی: خوش به حال کسی که در آنجا در انتظار نشسته تا پرندهای را در آغوش بگیرد.
گر یکی زاغی بگیری ای فتی
زیر دستت آوری اندر هوا
هوش مصنوعی: اگر تو یک زاغی بگیری، ای جوانمرد، بر روی دست خواهی داشت که در آسمان پرواز کند.
فوج زاغان گرد آیندت به بر
جمله افشانند بر هم بال و پر
هوش مصنوعی: گروهی از کلاغها به دور تو جمع میشوند و همه چیز را به هم میپاشند و بال و پر خود را به هم میزنند.
بر سرت آن یک نشیند این به دست
وان دگر بر ساعدت آرد نشست
هوش مصنوعی: بر روی سرت یکی نشسته است، یکی دیگر در دستت و دیگری بر روی بازویت نشسته است.
طوطیان سبز بال هند جان
کی ز زاغان کمترند ای همگنان
هوش مصنوعی: طوطیهای سبز رنگ در هند از زاغها کمترند، ای همگنان.
گر یکی زینها بگیری ای پسر
طوطیان آیند از آن دشتت ببر
هوش مصنوعی: اگر تو یکی از این چیزها را بگیری، پسر، طوطیان از دشت تو خواهند آمد.
آهوان هستند در دشت تتار
در تتار تور زای مشکبار
هوش مصنوعی: در دشتهای سرد و بیروح، آهوها به آرامی در حال گشت و گذار هستند، در حالی که با زیبایی خاصی در کنار هم در حال زندگیاند.
آهوانی سر به سر صیاد جو
از پی صیاد جویان کو به کو
هوش مصنوعی: گوزنها در جستجوی شکارچیان به دنبال آنها در حال حرکتند.
گاهگاهی سوی کوهستان دل
آید از آنها یکی مهمان دل
هوش مصنوعی: هر از گاهی دلم به یاد کوهستان میافتد و یکی از آن یادها به سراغم میآید.
گاهگاهی رم بگیرد از تتار
آهویی و بگذرد زین کوهسار
هوش مصنوعی: گاهی اوقات آهویی از تاتار میگریزد و از این کوهها عبور میکند.
گر یکی زان آهوان آری به قید
صدهزاران آهویت گردند صید
هوش مصنوعی: اگر یکی از آن آهوها را بگیری، صد هزار آهو به خاطر تو در دام خواهند افتاد.
ای خوش آنکو اندر آن دشت نبرد
آهویی زان آهوان را صید کرد
هوش مصنوعی: خوشا به حال کسی که در میدان جنگ، آهوئی را از میان آن همه آهوان شکار کند.
گر گرفتی صیدی از آن دشت پاک
عالمی صید آیدت بی بیم و باک
هوش مصنوعی: اگر در دشت پاک و وسیع به دنبال چیزی بگردی و آن را به دست آوری، به زودی چیزهای بیشتری بدون هیچ نگرانی و ترسی به سمت تو خواهند آمد.
گر ببینی صیدت اندر دشت دل
ای سرت گردم ز کف آن را مهل
هوش مصنوعی: اگر در دشت دل، شکار خود را مشاهده کنی، ای کاش سرم را قربان آن کنم و اجازه ندهی که از دست برود.
هین بگیر آن را که میآید تو را
صد هزاران صید دیگر از قفا
هوش مصنوعی: برو و به آن کسی که به سمت تو میآید توجه کن، زیرا که ممکن است هزاران فرصت دیگر از پشت سر به سمت تو بیاید.
دل بود آیینهٔ صورت نما
رو به عشرتخانهٔ عز و صفا
هوش مصنوعی: دل مانند آیینهای است که تصویر زیبایی را به نمایش میگذارد و به سوی خانهای از خوشبختی و احترام مینگرد.
اندران عشرتسرای پر نگار
نوعروسانند بیرون از شمار
هوش مصنوعی: در این مکان پر از خوشی و زیبایی، عروسها هستند که به طور ویژه و با تعداد زیاد دیده میشوند.
نوعروسان غیرت خورشید و ماه
عالمی را کرده صید از یک نگاه
هوش مصنوعی: عروسان با زیبایی و جذابیت خود، مانند خورشید و ماه، توانستهاند توجه و عشق جهانیان را به خود جلب کنند و دلها را با یک نگاه تسخیر کنند.
جمله را مشاطهٔ بزم ازل
داده زینت از حلی و از حلل
هوش مصنوعی: تمامی موجودات عالم به مانند زینتبخشانی هستند که از زیباییهای جاودانه و دلنشین بهرهمند شدهاند. این زیباییها از لباسهای فاخر و زینتآلات گوناگون نشأت میگیرد.
کرده هر هفت و فکنده پیچ و تاب
گیسوان را همچو آن مشکین طناب
هوش مصنوعی: هر هفت به شکل پیچ و تاب، گیسوانش را به زیبایی آراسته، مانند آن طناب مشکین.
جمله معشوقان ولی عاشق طلب
در پی عاشق شتابان روز و شب
هوش مصنوعی: عاشقانی که معشوق دارند، اما خود عاشق همچنان در جستوجوی معشوق است و این تلاش و تقاضا برای عشق، شب و روز ادامه دارد.
گه یکی زایشان نماید چهره پاک
اندران آیینهٔ بس تابناک
هوش مصنوعی: گاهی یکی از آنها چهرهای پاک و زیبا را در آینهای درخشان به نمایش میگذارد.
تا کسی بیند مگر رخسار او
عشوه ای سازد مگر در کار او
هوش مصنوعی: شاید تاکسی بخواهد که او را ببیند و از زیباییاش لذت ببرد، یا شاید در کار او چیزی وجود دارد که توجهش را جلب میکند.
افکند در گردنش مشکین کمند
دل ازو بستاند از یک نوشخند
هوش مصنوعی: او با یک لبخند دل من را به دام انداخته و مثل کمندی سیاه در گردنش افکنده است.
حبذا چشمی که آن رخسار دید
یک گل خوشبو از آن گلزار چید
هوش مصنوعی: چه خوب است چشمی که آن چهره را ببیند و از میان گلزار، گلی خوشبو بچینند.
شد اسیر آن کمند مشکبار
در پس مرآت دل افتاد زار
هوش مصنوعی: به دام آن کمان مخملی گرفتار شدم و در نتیجه، دلbroken و پریشان به نظر میرسد.
نوعروسان جمله زان عشرتبساط
در پس آیینه آیند از نشاط
هوش مصنوعی: دختران جوان همه از آن شادی و سرور در پس آینهها ظاهر میشوند و نشاط و خوشحالی را به نمایش میگذارند.
پای کوبان کف زنان لب نیمخند
گیسوان تابیده مانند کمند
هوش مصنوعی: دختری با لبخندی دلنشین و گیسوانی پرتابیده، با شادی و شوری در حال رقص و پایکوبی است. در این لحظه، احساس شادابی و زیبایی در حال جاری شدن است.
در پس آیینه آیند و ز شوق
دستها در گردنش سازند طوق
هوش مصنوعی: در پشت آیینه، چهرهها ظاهر میشوند و از شادی، دستان خود را به دور گردن او حلقه میکنند.
پس کشندش با کمند عنبرین
جانب خود از یسار و از یمین
هوش مصنوعی: او را با کمند خوشبو و زیبا به سمت خود میکشند، از هر طرف و از هر سو.
میکشندش پس به خلوتگاه راز
با کمند آن دو گیسوی دراز
هوش مصنوعی: او را به مکانی دور میبرند تا در آرامش و تنها با زیباییهایش، به رازهای دل بافته شده در موهای بلندش پی ببرند.
مینشانندش به گاه سروری
در گلستانی ز خار و خس بری
هوش مصنوعی: او را در زمان خوشی و سروری در باغی از گل و گیاه قرار میدهند، جایی که از خار و خس دور است.
همچنانکه آن جوان خارکن
چید یک گل در نخست از آن چمن
هوش مصنوعی: جوان خارکن در آغاز کار، یک گل از چمن چید.
حاشیه ها
1404/04/13 00:07
احمد خرمآبادیزاد
1-اگر در مصرع نخست بیت 21 گفته میشود که «برای تماشای چمن است»، منطقی است که پشتبند آن در مصرع دوم گفته شود «یا در پی چیدن نسرین و سمن». بنابراین، مصرع دوم به شکل «یا پی گلچین نسرین و سمن» درست است. نسخه خطی مجلس به شماره ثبت 5379 نیز آن را تایید میکند.
2-مصرع دوم بیت 59، «بر فراز ذرۀ خورشید و ماه» کاملا نامفهوم است. به استناد نسخه خطی مجلس، شکل درست آن عبارت است «بر فراز ذُروۀ خورشید و ماه». («ذروه» = «قله، اوج»)
3-مصرع دوم بیت 77 به شکل «گوییا از جان بود ارسال دل» با وجود واژۀ «ارسال» بی معنی است. به استناد نسخه خطی مجلس، «آسال» درست است.

ملا احمد نراقی