بخش ۲۲۱ - درخواست پادشاه از آن فقیر که دخترش را بپذیرد
نیست از من هرکه این سنت نکرد
کس نباشد غیر حق یکتا و فرد
ترک این سنت کجا باشد روا
از تو ای تو اهل دین را مقتدا
در حرم دارم یکی حوری نژاد
کش مشابه مادر دوران نزاد
خلق عالم جمله روحند و بدن
او بود روح مجسم بی سخن
جبرئیلی خوی و کنعانی جمال
عیسوی انفاس و بطحایی خصال
دست موسی پیمبر روی او
ارقم ضحاک کافر موی او
در عذارش آذرین آذر است
غمزهٔ او ذوالفقار حیدر است
چاه کنعان در زنخدانش درون
صد چو یوسف اندر آنجا سرنگون
از زبانش معجز احمد عیان
چشمه خضرش نهان اندر دهان
صد هزارش کشته اسماعیلوار
هر قدم او را دو صد یعقوب زار
لحن داودی و مریم عصمتی
جاه بلقیس و سلیمان حشمتی
نیست موسی طور سینا سینهاش
نی سکندر روی او آیینهاش
از بهشتش نار و سیب آوردهاند
نام او پستان و غبغب کردهاند
دادهاندش شام قدر و صبح عید
گیسوی مشکین بناگوش سفید
میکنم جفت تو آن زیبا صنم
آن کبوتر را رسانم تا حرم
من نه کابین از تو خواهم نه صداق
او ز تو نی کسوه خواهد نی وثاق
ملک و مالم جمله در فرمان تو
من هم اندر خوان تو مهمان تو
چون جوان خارکش این را شنید
هوشش از سر رفت و دل در بر تپید
آنچه دیدم آن دم جوان خارکن
من چه گویم چون تو میدانی و من
آری آن داند که بعد از انتظار
مژدهٔ او را رسد از وصل یار
عندلیبی نکهت گلشن شنید
پیر کنعان بوی پیراهن شنید
مردهای را مژدهٔ جانی رسید
باد فروردین به بستانی وزید
آنچه رو داد آن جوان را آن زمان
کس کجا داند که آرد در بیان
شرح آن حالت نباشد کار من
وصف او هرگز نگنجد در سخن
ای خوش آن روز و خنک آن روزگار
کامد از یاری نشانی سوی یار
مژدهٔ وصلی به مهجوری رسد
در میان ماتمی سوری رسد
لیک آندم آتش شوق وصال
آید اندر التهاب و اشتعال
گر نه آب وصل افشانی بر آن
بیم آن باشد که سوزد استخوان
نار شوق از نار هجران تیزتر
بادهاش از وصل شورانگیز تر
پس دراز است از چه شبهای فراق
صد برابر هست روز اشتیاق
نشئهٔ این بادهاش بیهوش کرد
دیدهاش بست و زبان خاموش کرد
در جواب پادشاه محترم
نه به لا لب را گشود و نه نعم
گفت شه با خود که زهد و عفتش
مانع آمد با حیا و خجلتش
پادشه آمد برون از آن وثاق
رفت سوی بارگه با طمطراق
شب همه شب پادشاه با آن خیال
چون کنم کافتد به دامم این غزال
تن دهد آید به دامادی مرا
دل خنک سازد از این شادی مرا
این سکوتش کاش باشد از رضا
یا رسد الهامش امشب از خدا
آن جوان هم جمله شب در اضطراب
کاین چه بود آیا که فرمود آن جناب
کرد آیا پادشاهم ریشخند
کودکی را در دهان بگذاشت قند
گفت آیا این به تسخر یا به جد
کس بود آید درین کارم ممد
کاش رأیش برنگردد زانچه گفت
کاش بیند خواب نیکی زانچه گفت
ای خدا خوابی بر او بگمار سخت
پس مرا بیدار کن از خواب بخت
چون درآمد صبح و سر زد آفتاب
عالمی را کرد سلطان انتخاب
پس فرستادش به نزد آن جوان
تا کند در وصلتش همداستان
پس حدیث و آیه و افسون و دم
خواندش تا نقش گیرد این رقم
خود نشسته آن جوان چشمان به راه
تا کسی آید مگر از نزد شاه
ناگهان آمد برید خوش لقا
در میان آورد با وی ماجرا
از پس صد آیه و سیصد خبر
آن جوان اندر رضا جنباند سر
با بشارت باز گردید آن رسول
کرد آگه پادشه را از قبول
پس به امر شاه بزم آراستند
هم خطیب و شیخ و قاضی خواستند
در زمانی از نحوستها بری
عقد زهره بسته شد با مشتری
پس به خلوتگاه خاص از بهر سور
زیب و زیور یافت کاخی از بلور
تخت زرین اندر آن بگذاشتند
پردههای زرنگار افراشتند
شمع کافوری و مصباح زجاج
مسند دیبا و مسندگاه عاج
شهر را بهر قدوم آن جوان
داده زینت جمله بازار و دکان
شمع و مشعل هر قدم افروختند
عود و صندل را به هر ره سوختند
کوچهها از خار و خس پرداختند
پاک از گرد و غبارش ساختند
شهریاران در کناره صف به صف
گلعذاران در نظاره هر طرف
پس شدند از شهر تا مسجد روان
تاجداران و امیران سروران
بخش ۲۲۰ - بی نوایی که عاشق دختر پادشاه شد: بود در شهری فقیری خارکنبخش ۲۲۲ - بیرون آمدن جوان خارکن از معبد خود و رفتن به سراپرده سلطان: در بر آن خار کن با صد نیاز
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
نیست از من هرکه این سنت نکرد
کس نباشد غیر حق یکتا و فرد
هوش مصنوعی: هیچکس وجود ندارد که این سنت را رعایت نکرده باشد؛ جز حق تعالی که یگانه و منحصر به فرد است.
ترک این سنت کجا باشد روا
از تو ای تو اهل دین را مقتدا
هوش مصنوعی: این عادت و رویه را چطور میتوان ترک کرد، ای کسی که پیشوای اهل دین هستی؟
در حرم دارم یکی حوری نژاد
کش مشابه مادر دوران نزاد
هوش مصنوعی: در حرم یک حوری زیبا و دلربا دارم که نشانهای از زیبایی و کمال مادر همه نسلهاست.
خلق عالم جمله روحند و بدن
او بود روح مجسم بی سخن
هوش مصنوعی: همه موجودات در عالم مانند روح هستند و جسم آنها، روحی است که تجسم یافته و بدون کلام است.
جبرئیلی خوی و کنعانی جمال
عیسوی انفاس و بطحایی خصال
هوش مصنوعی: این عبارت به توصیف ویژگیهای خاص و روحانی انسانها میپردازد. به بیان دیگر، شخصیتی را تصویر میکند که از صفات ملائک همچون جبرئیل برخوردار است، زیباییهایی مشابه با جمال عیسی دارد و از ویژگیهای نیک و بزرگ منشانهای بهرهمند است که بر زمین نیکو و پرثمر است. این توصیف به اجتماع فضایل عالی انسانی و الهی اشاره دارد.
دست موسی پیمبر روی او
ارقم ضحاک کافر موی او
هوش مصنوعی: پیشانی موسی پیامبر بر سر ضحاک کافر بود.
در عذارش آذرین آذر است
غمزهٔ او ذوالفقار حیدر است
هوش مصنوعی: در سوگ او، آتش و شعله وجود دارد و نگاه او مانند شمشیر علی (حیدر) تیز و برنده است.
چاه کنعان در زنخدانش درون
صد چو یوسف اندر آنجا سرنگون
هوش مصنوعی: چاهی در زنخدان او وجود دارد که صد یوسف در آنجا سرنگون است.
از زبانش معجز احمد عیان
چشمه خضرش نهان اندر دهان
هوش مصنوعی: زبان او همانند معجزه پیامبر احمد است و همچون چشمه خضر، دانش و حکمت او در کلامش پنهان است.
صد هزارش کشته اسماعیلوار
هر قدم او را دو صد یعقوب زار
هوش مصنوعی: هر قدم او باعث میشود که صد هزار نفر به خاطر عشق و دلبستگی به او، مانند یعقوب که به خاطر اسماعیلش سوگوار بود، گریه کنند و غمگین شوند.
لحن داودی و مریم عصمتی
جاه بلقیس و سلیمان حشمتی
هوش مصنوعی: صدا و لحن داوود و مریم پاک و بینظیر است، مانند مقام بلقیس و سلیمان که دارای شکوه و عظمت هستند.
نیست موسی طور سینا سینهاش
نی سکندر روی او آیینهاش
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به این نکته اشاره میکند که هیچکس نمیتواند به اندازه موسی و سکندر بزرگ و تاثیرگذار باشد. به عبارتی دیگر، او میگوید که شخصیت و عظمت این شخصیتها در دنیای امروز قابل تکرار نیست و هیچکس به پای آنها نمیرسد.
از بهشتش نار و سیب آوردهاند
نام او پستان و غبغب کردهاند
هوش مصنوعی: از بهشتش میوههایی مثل نار و سیب آوردهاند و به او لقبهایی چون پستان و غبغب دادهاند.
دادهاندش شام قدر و صبح عید
گیسوی مشکین بناگوش سفید
هوش مصنوعی: او را در شب قدر به اوج زیبایی و در صبح عید با گیسوان مشکی و گوشهایی سفید هدیه دادهاند.
میکنم جفت تو آن زیبا صنم
آن کبوتر را رسانم تا حرم
هوش مصنوعی: من میخواهم جفت تو، آن زیبای محبوبم را به حرم برسانم.
من نه کابین از تو خواهم نه صداق
او ز تو نی کسوه خواهد نی وثاق
هوش مصنوعی: من نه چیزی از تو طلب میکنم و نه چیزی به تو میسپارم. هیچکسی از من درخواست ندارد و من هم به دنبال وابستگی نیستم.
ملک و مالم جمله در فرمان تو
من هم اندر خوان تو مهمان تو
هوش مصنوعی: تمام دارایی و ملک من در اختیار توست و من نیز در میهمانیات نشستهام.
چون جوان خارکش این را شنید
هوشش از سر رفت و دل در بر تپید
هوش مصنوعی: وقتی جوان خارکش این را شنید، تمام حواسش را از دست داد و دلش به تپش افتاد.
آنچه دیدم آن دم جوان خارکن
من چه گویم چون تو میدانی و من
هوش مصنوعی: من در آن لحظه که جوان خارکن را دیدم، نمیدانم چه بگویم چون خود تو از حال من باخبر هستی و من هم از تو اطلاع دارم.
آری آن داند که بعد از انتظار
مژدهٔ او را رسد از وصل یار
هوش مصنوعی: بله، کسی که صبر و انتظار کشیده باشد، میداند که پس از این زمان، خبر خوشی از دیدار محبوبش خواهد رسید.
عندلیبی نکهت گلشن شنید
پیر کنعان بوی پیراهن شنید
هوش مصنوعی: پرندهای در باغستان بوی خوش گلها را میشنود و پیرمردی در کنعان بوی پیراهنی را استشمام میکند.
مردهای را مژدهٔ جانی رسید
باد فروردین به بستانی وزید
هوش مصنوعی: مردهای خبری از زندگی جدید دریافت کرد، بادی در فروردین به باغ وزید.
آنچه رو داد آن جوان را آن زمان
کس کجا داند که آرد در بیان
هوش مصنوعی: هیچکس نمیداند آنچه آن جوان در آن لحظه احساس کرد و تجربه کرد، چیست و چگونه میتواند آن را به زبان بیاورد.
شرح آن حالت نباشد کار من
وصف او هرگز نگنجد در سخن
هوش مصنوعی: توصیف و بیان حالتی که در آن هستم، کار من نیست و هیچ کلمهای نمیتواند او را به درستی توصیف کند.
ای خوش آن روز و خنک آن روزگار
کامد از یاری نشانی سوی یار
هوش مصنوعی: روزهای خوشی است که از یاری و حمایت دوستان خبری به سوی محبوب میرسد.
مژدهٔ وصلی به مهجوری رسد
در میان ماتمی سوری رسد
هوش مصنوعی: خبر خوب وصالی به محبوبی میرسد که در میان اندوه و غم قرار دارد.
لیک آندم آتش شوق وصال
آید اندر التهاب و اشتعال
هوش مصنوعی: اما در آن لحظه، آتش عشق و شوق برای وصال به شدت شعلهور میشود و به اوج خود میرسد.
گر نه آب وصل افشانی بر آن
بیم آن باشد که سوزد استخوان
هوش مصنوعی: اگر آب وصلی که به او میرسد نباشد، بیم آن میرود که استخوانها بسوزند و آتش بگیرند.
نار شوق از نار هجران تیزتر
بادهاش از وصل شورانگیز تر
هوش مصنوعی: آتش عشق از آتش جدایی بیشتر میسوزاند و شراب وصال از باده جدایی، لذتبخشتر و شیرینتر است.
پس دراز است از چه شبهای فراق
صد برابر هست روز اشتیاق
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که فاصله زمانی و درد ناشی از جدایی در شبها بسیار طولانی و طاقتفرساست، در حالی که روزهایی که در انتظار دیدار و عشق هستیم، به مراتب بیشتر و شدیدتر از آن شبهاست. به بیان دیگر، احساس اشتیاق و انتظار برای وصال، از فراق و جدایی خیلی بیشتر است.
نشئهٔ این بادهاش بیهوش کرد
دیدهاش بست و زبان خاموش کرد
هوش مصنوعی: ذوق و لذت این نوشیدنی چنان او را مست کرده است که چشمانش را بسته و زبانش را از سخن گفتن بازداشته است.
در جواب پادشاه محترم
نه به لا لب را گشود و نه نعم
هوش مصنوعی: در پاسخ به پادشاه بزرگوار، نه سخنی گفت و نه تأیید کرد.
گفت شه با خود که زهد و عفتش
مانع آمد با حیا و خجلتش
هوش مصنوعی: شاه با خود فکر کرد که دیانت و پرهیزگاری او به خاطر حیا و شرم او به کمال خواهد رسید.
پادشه آمد برون از آن وثاق
رفت سوی بارگه با طمطراق
هوش مصنوعی: پادشاه با شکوه و وقار از محدودیتها آزاد شده و به سمت کاخ خود حرکت کرد.
شب همه شب پادشاه با آن خیال
چون کنم کافتد به دامم این غزال
هوش مصنوعی: در شب، پادشاه با خیال خود مشغول است و به این فکر میکند که چگونه میتواند این غزال را که در دامش افتاده آزاد کند.
تن دهد آید به دامادی مرا
دل خنک سازد از این شادی مرا
هوش مصنوعی: دل من با مراسم عروسی خوشحال میشود و این شادی موجب آرامش من میگردد.
این سکوتش کاش باشد از رضا
یا رسد الهامش امشب از خدا
هوش مصنوعی: کاش این سکوت ناشی از آرامش خاطر باشد یا اینکه الهامش از خداوند در این شب به او رسیده باشد.
آن جوان هم جمله شب در اضطراب
کاین چه بود آیا که فرمود آن جناب
هوش مصنوعی: آن جوان تمام شب در نگرانی بود که آیا این چه چیزی بود که آن شخصیت بزرگ فرمود.
کرد آیا پادشاهم ریشخند
کودکی را در دهان بگذاشت قند
هوش مصنوعی: پادشاه آیا به سخره گرفتن کودک را به شیرینی در چنگال او قرار داده است؟
گفت آیا این به تسخر یا به جد
کس بود آید درین کارم ممد
هوش مصنوعی: گفت آیا کسی این کار را به شوخی یا جدی انجام میدهد که در این کار به من کمک کند؟
کاش رأیش برنگردد زانچه گفت
کاش بیند خواب نیکی زانچه گفت
هوش مصنوعی: کاش نظر او تغییر نکند از آنچه که بیان کرده است و ای کاش خواب خوبی از آنچه که گفته، ببیند.
ای خدا خوابی بر او بگمار سخت
پس مرا بیدار کن از خواب بخت
هوش مصنوعی: ای خدا، بر او خواب عمیقی بگمار و مرا از خواب بخت و آیندهام بیدار کن.
چون درآمد صبح و سر زد آفتاب
عالمی را کرد سلطان انتخاب
هوش مصنوعی: وقتی صبح فرا رسید و آفتاب طلوع کرد، جهانی را به عنوان برترین و خوبترین انتخاب کرد.
پس فرستادش به نزد آن جوان
تا کند در وصلتش همداستان
هوش مصنوعی: پس او را به سمت آن جوان فرستاد تا در پیوند و ارتباطشان همنظر و همنوا باشند.
پس حدیث و آیه و افسون و دم
خواندش تا نقش گیرد این رقم
هوش مصنوعی: برای اینکه این نشانه ایجاد شود، او داستانها، آیات، جادو و نواها را خواند.
خود نشسته آن جوان چشمان به راه
تا کسی آید مگر از نزد شاه
هوش مصنوعی: آن جوان به انتظار نشسته است و چشمانش به در دوختهاند، تا شاید کسی از نزد شاه بیاید.
ناگهان آمد برید خوش لقا
در میان آورد با وی ماجرا
هوش مصنوعی: ناگهان شخص زیبایی وارد شد و با او داستانی را آغاز کرد.
از پس صد آیه و سیصد خبر
آن جوان اندر رضا جنباند سر
هوش مصنوعی: بعد از صد آیه و سیصد خبر، آن جوان در حالت رضایت سرش را به حرکت درآورد.
با بشارت باز گردید آن رسول
کرد آگه پادشه را از قبول
هوش مصنوعی: آن پیامبر با خوشخبر کردن، بازگشت و پادشاه را از پذیرش خبر داد.
پس به امر شاه بزم آراستند
هم خطیب و شیخ و قاضی خواستند
هوش مصنوعی: بنابراین به دستور شاه مراسم جشن و سرور آماده کردند و همگان از جمله خطیبان، علمای دین و قضات را دعوت کردند.
در زمانی از نحوستها بری
عقد زهره بسته شد با مشتری
هوش مصنوعی: در زمانی که بدیها و نحسیها وجود داشت، پیوند زهره با مشتری شکل گرفت.
پس به خلوتگاه خاص از بهر سور
زیب و زیور یافت کاخی از بلور
هوش مصنوعی: در مکانی ویژه و دور از دیگران، به مناسبت جشن و شادمانی، بنایی زیبا و درخشان مانند بلور پیدا شد.
تخت زرین اندر آن بگذاشتند
پردههای زرنگار افراشتند
هوش مصنوعی: تخت طلا را در آنجا قرار دادند و پردههای زربافت را به حالت افراشته درآوردند.
شمع کافوری و مصباح زجاج
مسند دیبا و مسندگاه عاج
هوش مصنوعی: شمعی که از کافور ساخته شده و چراغی شفاف و زیبا، بر پشتنشینی از پارچه نرم و در اینجا نشیمنگاهی از عاج قرار دارند.
شهر را بهر قدوم آن جوان
داده زینت جمله بازار و دکان
هوش مصنوعی: شهر به خاطر ورود آن جوان، تزیین شده است و همه بازارها و مغازهها زیبا شدهاند.
شمع و مشعل هر قدم افروختند
عود و صندل را به هر ره سوختند
هوش مصنوعی: شمع و مشعل در هر قدم نورافشانی کردند و بخور و صندل را در هر راهی سوزاندند.
کوچهها از خار و خس پرداختند
پاک از گرد و غبارش ساختند
هوش مصنوعی: کوچهها را از خار و علف پاک کردند و آنها را از گرد و غبار تمیز کردند.
شهریاران در کناره صف به صف
گلعذاران در نظاره هر طرف
هوش مصنوعی: پادشاهان در کنار هم ایستادهاند و به تماشای گلچینها که در حال ردیف شدن هستند، نگاه میکنند.
پس شدند از شهر تا مسجد روان
تاجداران و امیران سروران
هوش مصنوعی: از شهر تا مسجد، دستهای از تاجداران و امیران با دل شاد و سرور در حال حرکت بودند.

ملا احمد نراقی