بخش ۲۲۰ - بی نوایی که عاشق دختر پادشاه شد
بود در شهری فقیری خارکن
تیشهای بودش ز دنیا و رسن
بینوایی خالیاش از کف کفاف
خاک فرشش بود و گردونش لحاف
نی جمیل و نی حسیب و نی نسیب
نی جمال و نی کمال او را نصیب
بهرهاش از حق وجودی بود و بس
از همه اکوانش بودی بود و بس
آمدی روزی به شهر از طرف دشت
با دلی پر خون از این وارونه طشت
پشتهٔ خاری به دوش انباشته
هر قدم با صد الم برداشته
ناگهان آمد به گوشش هایهو
صوت چاووشان و بانگ طرقو
دید فوجی گلرخان را در نقاب
همچو ماه چارده اندر سحاب
آفتاب اندر حجاب از رویشان
کوه و صحرا عطرگین از بویشان
ماهها اندر نقاب پرنیان
مهرها در ابر چادرها نهان
در یمین و در یسار اهل قرق
در قرق از این افق تا آن افق
طرقو گویان غلامان هر طرف
پیشکاران پیش و پس بربسته صف
خارکش از هر طرف در اضطراب
تا به یک سویی گریزد با شتاب
ناگهان باد صبا از طرف دشت
بر صف آن نازنینان برگذشت
برقع از رخسار ایشان دور کرد
دشت را از نور کوه طور کرد
یک نسیم آمد گلستانها شگفت
صد گل سوری برآمد از نهفت
بادی آمد شد پراکنده سحاب
از سحاب آمد برون صد آفتاب
کوه و صحرا گشت مالامال نور
از فروغ رویشان گم گشت هور
دشت و هامون عطر نسترون گرفت
مصر و کنعان بوی پیراهن گرفت
ناگهان افتاد چشم خارکن
بر یکی زان گلرخان گل بدن
چهرهٔ قاصر ز تعریفش بیان
خامه مانده اقطع و ابکم زبان
بود آن یک در صف آن دختران
همچو خورشید و دگرها اختران
بود او شاه و رعیت انجمن
او گل سرخ و همه دیگر سمن
چشمی و آهو ز دنبالش روان
ابرویی خم گشته در پیشش کمان
یک دهانی آب حیوان مردهاش
چهرهٔ خورشید گردون بَردهاش
قامت سرو از برایش پا به گل
لعلی و یاقوت از آن صد خون به دل
گیسوی عالم به یک تارش اسیر
کاکلی و یک جهان زو پر عبیر
غبغبی چاهی پر از آب حیات
خندهٔ محییالعظامالبالیات
غمزهای دلهای پاکانش نشان
چهرهای بر بَرّ و بحر آتش فشان
دید چون آن روی زیبا آن جوان
دیدن آن بود و ز پا رفتن همان
از سرش هوش و ز دستش کار رفت
هم ز پایش قوت رفتار رفت
صیحهای زد اوفتاد و شد ز هوش
در ره و آن پشتهٔ خارش به دوش
او میان ره فتادی بی خبر
کآمدندش آن قرقساران به سر
کای جوان برخیز و از ره دور شو
چون پری از دیدهها مستور شو
دختر شه میرسد ای خارکش
خیز و خود را در کناری باز کش
با تبرزینها رسیدند آن گروه
با نهیب بحر و با اشکوه کوه
هان و هان ای خارکش از جای خیز
خار را بگذار و از یکسو گریز
نی جوابی داد و نی بر پای شد
نی از آن شور و نهیب از جای شد
نی به سر هوشی که فهمد نیک و بد
نی توانایی که خود یک سو کشد
نی به دل باکی ز تیغ و خنجرش
نی بجز سودای جانان بر سرش
آن یکی گفتا که این مسکین ز بیم
در درون سینهاش دل شد دو نیم
آمد آن سرهنگ و گفت ای جان گداز
نیست باکی زهرهٔ خود را مباز
این بگفتند و برفتند از برش
او بماند و شور عالم بر سرش
گفت با خود خیز از اینجا دور شو
دور از این منزلگه پر شور شو
گر غم و سوزی ست بر جان من است
آتشی گر هست بر جان من است
دل دو نیم اینجا ز حسرت ساختی
زَهرهٔ خود را در اینجا باختی
باز با خود گفت از اینجا چون روم
چون از این غرقاب غم بیرون روم
فتنهای گر هست در دوری بود
باکی ار باشد ز مهجوری بود
دل دو نیم استم ولی از اشتیاق
زهرهام چاکست لیکن از فراق
من نمیخواهم کناری ای مهان
افکنیدم افکنیدم در میان
در میان آتش ابراهیموار
افکنیدم زود زود از این کنار
آتش این آتشین رخسارها
نار این سروان پستان نارها
شعلهای هست اندرین آتشکده
کاتشم در جان و در ایمان زده
وادی ایمن و یا صحراست این
نخل طور این یا قد رعناست این
شعله این یا چهرهٔ زیبای دوست
نور ربانی و یا رخسار اوست
دعوی انی انا الله میکند
زاهد صدساله گمره میکند
این بگفت و لنگ لنگان شد روان
با فراق شاه خوبان جهان
آمد اندر شهر با صد درد و سوز
روز آوردی به شب شب را به روز
یک دو روزی با غم و اندوه ساخت
روزها میسوخت شبها میگداخت
عقلش از سر برگ رفتن ساز کرد
صحتش از تن سفر آغاز کرد
پایش از رفتار و دست از کار ماند
جای سبحه بر کفش زنار ماند
عشق را خود این نخستین کار نیست
کو دلی کز دست عشق افکار نیست
رشتهٔ تسبیح بس زنار کرد
عابد صدساله را خمار کرد
عشق اندر هر دلی مأوا کند
شور محشر اندر آن بر پا کند
عشق کوه قاف را از جا کند
آتش سوزنده در دریا زند
عشق در گنجینه آید خاتم است
چون به میدان پا گذارد رستم است
خویش را بر مس زند زر میکند
خاک را گوگرد احمر میکند
نزد بیماران رسد عیسیستی
پیش فرعونان ید و بیضاستی
سنگ باشد موم اندر دست عشق
میشکافد چرخ تیر شست عشق
مینداند عشق سلطان و گدا
مینفهمد این روا آن ناروا
ناروا هم گر ز عشق آید رواست
آری آری عشق جانان کیمیاست
کار آن بیچاره چون از جان گذشت
سر نهاد از بیخودی در کوه و دشت
گه بن خاری خزیدی خار خار
پای سنگی گه فتادی زار زار
بر دل تنگست شهر و خانه تنگ
خلق را بیند همی با خود به جنگ
دید او را عاقبت دانشوری
پرده پوشی آگهی نیک اختری
شد چه از حال درونش با خبر
پندها دادش نکرد او را اثر
پس نصیحت دادش و سودی نداشت
پیش عاشق پندها باد است باد
گفت با او چون ندارد پند سود
رو به محراب عبادت آر زود
نی نسب باشد تو را نی زور و زر
نی جمالی نی کمالی نی هنر
من نمیبینم غمت را چارهای
جز نماز و خلوت و سی پارهای
روی اندر مسجد و محراب کن
طعمه اندر نان جُوِ کشکاب کن
دست اندر دامن سجاده زن
رشتهٔ تسبیح در گردن فکن
خرقه صد وصله و تحتالحنک
بوریای کهنه و نان و نمک
تا مگر بفریبی از این عامهای
گرم سازی بهر خود هنگامهای
هیچ دام و دانه از بهر شکار
بهتر از تسبیح و سجاده میار
بهتر از سجاده دامی نزد کیست
دانه به از دانهٔ تسبیح چیست
کو کمندی محکم و جذاب چون
رشته تحتالحنک ای ذوفنون
عاشق مسکین شنید این پند گشت
سوی شهرستان روان از کوه و دشت
مسجدی ویران برون شهر بود
آمد و سجاده در آنجا گشود
روزها در روزه شبها در نماز
در دعا گه آشکار و گه به راز
خرقهاش پشمینه و نانش جوین
از سجودش داغها بس بر جبین
جز رکوع و جز سجودش کار نه
جز ضرورت با کسش گفتار نه
اندک اندک شد حدیث آن جوان
پهن اندر هر کنار و هر میان
ذکر خیرش آیهٔ هر محفلی
طالب او هرکجا اهل دلی
شد دعایش دردمندان را دوا
منزلش بیچارگان را مرتجا
کلبهاش شد قبلهٔ حاجات خلق
او همی خندید بر خود زیر دلق
میشدی در کوی او غوغای عام
او نمیگفتی کلامی جز سلام
خاک پایش ارمغان عامه شد
بهر آب دست او هنگامه شد
تا شد آگه پادشاه از کار او
شد ز هر سو طالب دیدار او
راه جوید هر کسی چون سوی حق
میرود هرجا که آید بوی حق
هرکجا پیدا شود گردی ز دور
سوی او تازند با عیش و سرور
کین غبار موکب شاهنشه است
شاه شاهان را گذر در این ره است
ای بسا غولان رهزن ای رفیق
گرد افشان میروند از این طریق
رو به هر گردی نشاید رفت زود
ای بسا کس خویشتن را آزمود
این عوامی را که بینی سر به سر
جمله کورانند اندر رهگذر
جمله نابینا و یک بینا طلب
میکنند از بهر خود در روز و شب
هر که گوید هی بده دستم به دست
زانکه من بینا و چشمم روشن است
کور کورانه همه گویند هین
هین بگیر این دست من این است این
میدهندش دست و دنبالش روند
عالمی کور از پی هم میدوند
کوری از پیش و دو صد کورش ز پی
دست داده جملگی بر دست وی
چونکه رفتند از پی او یک دو گام
روی هم افتند مأموم و امام
نی نشان دارد ز مقصد نی ز راه
گه خورد بر کوه و گه افتد به چاه
سایر کوران هم از دنبال او
حالشان صد بدتر از احوال او
از هلاکت گر یکی زیشان بجست
کور دیگر دست او گیرد به دست
کور کورانه همی رفت آن جوان
عامهاش جوینده پیدا و نهان
طالب دیدار او شاه و گدا
تا مگر فیضی رسدشان از خدا
شاه روزی شد برون بهر شکار
کلبهٔ عابد فتادش رهگذار
آمد و دید آن جوان را در نماز
عالمی بر گرد او با صد نیاز
محو طاعت گشته چون عشاق مست
ملتفت نی تا که رفت و که نشست
بر سرش مو افسر و خاکش سریر
نی خبر از شاه او را نی وزیر
جلوه کرد اندر بَرِ شه حال او
مرغ جانش شد اسیر چال او
گاه و بیگاهش زیارت مینمود
وز زیارت بر خلوصش میفزود
تا ره صحبت بر او باز کرد
گفتگو از هر طرف آغاز کرد
عاقبت گفتا که ای زیبا جوان
ای تو را در قاف طاعت آشیان
هرچه آداب سنن شد از تو راست
غیر یک سنت که تا اکنون به جاست
مصطفی گفت النکاح سنتی
من رغب عن سنتی لاامتی
بخش ۲۱۹ - خطاب آمدن به ابراهیم قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیا و فدا آمدن به جهت اسماعیل: بود با خنجر خلیل اندر عتاببخش ۲۲۱ - درخواست پادشاه از آن فقیر که دخترش را بپذیرد: نیست از من هرکه این سنت نکرد
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بود در شهری فقیری خارکن
تیشهای بودش ز دنیا و رسن
هوش مصنوعی: در شهری یک فقیر زندگی میکرد که شغف او کندن خارها بود و تیشهای در دست داشت، او به دنیا و مادیات بیاعتنا بود.
بینوایی خالیاش از کف کفاف
خاک فرشش بود و گردونش لحاف
هوش مصنوعی: در اینجا میگوید که شخصی در فقر و تنگدستی به سر میبرد، به طوری که نداشتههایش از حداقلها هم کمتر است. فرش او فقط به اندازهٔ خاک زیر پا میباشد و آسمان به عنوان لحاف، او را در بر گرفته است. به نوعی، وضعیت او نشاندهندهٔ فقر عمیق و محرومیت از امکانات زندگی است.
نی جمیل و نی حسیب و نی نسیب
نی جمال و نی کمال او را نصیب
هوش مصنوعی: نه نی جاذبهای دارد، نه نسبتی برتر و نه زیبایی و کمالی که به او تعلق گیرد.
بهرهاش از حق وجودی بود و بس
از همه اکوانش بودی بود و بس
هوش مصنوعی: او تنها از حق و حقیقت بهرهمند است و تمامی وجودش فقط از آن حقیقت سرچشمه میگیرد.
آمدی روزی به شهر از طرف دشت
با دلی پر خون از این وارونه طشت
هوش مصنوعی: روزی به شهر آمدی از سمت دشت و دلت پر از غم و درد بود به خاطر اتفاقات ناگوار و عوضی که رخ داده است.
پشتهٔ خاری به دوش انباشته
هر قدم با صد الم برداشته
هوش مصنوعی: شخصی در حال حرکت است که بار سنگینی بر دوش دارد و هر قدمی که برمیدارد، به شدت و با زحمت همراه است.
ناگهان آمد به گوشش هایهو
صوت چاووشان و بانگ طرقو
هوش مصنوعی: ناگهان صدای هیاهو و بانگ شیپورچیان به گوشش رسید.
دید فوجی گلرخان را در نقاب
همچو ماه چارده اندر سحاب
هوش مصنوعی: من انبوهی از زیباییها را درپوشیدهای چون ماه کامل که در میان ابرهاست، دیدم.
آفتاب اندر حجاب از رویشان
کوه و صحرا عطرگین از بویشان
هوش مصنوعی: خورشید به خاطر چهرههای آنها پنهان است و کوهها و دشتها از عطر و بوی آنها معطر شدهاند.
ماهها اندر نقاب پرنیان
مهرها در ابر چادرها نهان
هوش مصنوعی: در اینجا به تصویری زیبا از ماه اشاره میشود که در زیر نقابی از پارچه نرم پنهان شده و همچنین در آسمان ابرهایی وجود دارد که چون چادرهایی بر روی ستارهها سایه افکندهاند. این تصورات، حس زیبایی و رازآلودگی شب را به تصویر میکشند.
در یمین و در یسار اهل قرق
در قرق از این افق تا آن افق
هوش مصنوعی: در هر دو سو، چپ و راست، انسانها در محاصرهای هستند که از اینجا تا آنجا ادامه دارد.
طرقو گویان غلامان هر طرف
پیشکاران پیش و پس بربسته صف
هوش مصنوعی: گفتگوکنندگان، در هر طرف، همچون غلامانی هستند که به خدمتکاران نزدیک شده و در صفی منظم ایستادهاند.
خارکش از هر طرف در اضطراب
تا به یک سویی گریزد با شتاب
هوش مصنوعی: خارکن از هر سو نگران و مضطرب است، تا اینکه به سرعت به یک سمت فرار کند.
ناگهان باد صبا از طرف دشت
بر صف آن نازنینان برگذشت
هوش مصنوعی: ناگهان نسیم ملایمی از سمت دشت به سوی آن عزیزان وزید.
برقع از رخسار ایشان دور کرد
دشت را از نور کوه طور کرد
هوش مصنوعی: پوشش چهرهی آنها باری به دشت زد و همانند نور کوه طور درخشید.
یک نسیم آمد گلستانها شگفت
صد گل سوری برآمد از نهفت
هوش مصنوعی: یک نسیم ملایم به باغها وزید و بهطرز شگفتانگیزی، صد گل سرخ از پنهانگاه خود بیرون آمدند.
بادی آمد شد پراکنده سحاب
از سحاب آمد برون صد آفتاب
هوش مصنوعی: بادی وزید و ابرها را در هم ریخت، و از دل ابرها صدها خورشید بیرون آمدند.
کوه و صحرا گشت مالامال نور
از فروغ رویشان گم گشت هور
هوش مصنوعی: کوه و دشت پر از نور شد و درخشش چهرهی آنها باعث شد که پرتو خورشید ناپدید شود.
دشت و هامون عطر نسترون گرفت
مصر و کنعان بوی پیراهن گرفت
هوش مصنوعی: دشت و زمینهای بیابانی بوی خوش گلها را به خود جذب کرده و سرزمینهای مصر و کنعان هم بوی عطر پیراهن را احساس میکنند.
ناگهان افتاد چشم خارکن
بر یکی زان گلرخان گل بدن
هوش مصنوعی: ناگهان چشمت به یکی از آن دختران زیبا و گلگونرو میافتد.
چهرهٔ قاصر ز تعریفش بیان
خامه مانده اقطع و ابکم زبان
هوش مصنوعی: چهرهای که نمیتوان به درستی آن را توصیف کرد، قلم در بیان آن ناتوان و زبان از گفتن عاجز است.
بود آن یک در صف آن دختران
همچو خورشید و دگرها اختران
هوش مصنوعی: در میان آن دختری که مانند خورشید درخشان بود، دیگر دختران مانند ستارههای کمنور به نظر میرسیدند.
بود او شاه و رعیت انجمن
او گل سرخ و همه دیگر سمن
هوش مصنوعی: او مانند شاه است و مردمان همچون انجمنی هستند که او را احاطه کردهاند، او مانند گل سرخ است و باقی افراد مانند سایر گلها هستند.
چشمی و آهو ز دنبالش روان
ابرویی خم گشته در پیشش کمان
هوش مصنوعی: چشم تو مانند آهو در حال حرکت است و ابرویت که به شکل کمانی خم شده، جلوهای زیبا به چهرهات بخشیده است.
یک دهانی آب حیوان مردهاش
چهرهٔ خورشید گردون بَردهاش
هوش مصنوعی: آب دهان یک حیوان مرده، چهره خورشید آسمان را پژمرده کرده است.
قامت سرو از برایش پا به گل
لعلی و یاقوت از آن صد خون به دل
هوش مصنوعی: او به قد بلندی چون سرو دارد و گلهای زیبا و قیمتی مانند یاقوت و لعاب، که این زیبایی و شکوهش قلبها را پر از حسرت و longing میکند.
گیسوی عالم به یک تارش اسیر
کاکلی و یک جهان زو پر عبیر
هوش مصنوعی: عشق و زیبایی خاصی در خصوصیت یک فرد، همه را مجذوب خود کرده است. این جذبه و دلربایی به قدری قوی است که تمامی دنیا تحتتأثیر آن قرار گرفته و مملو از عطر و طراوت شده است.
غبغبی چاهی پر از آب حیات
خندهٔ محییالعظامالبالیات
هوش مصنوعی: در چاهی پر از آب زندگی، صدای خندهای مانند خندهی کسی که روح تازهای به اجساد میبخشد، شنیده میشود.
غمزهای دلهای پاکانش نشان
چهرهای بر بَرّ و بحر آتش فشان
هوش مصنوعی: نگاهی که او به دلهای پاکان میاندازد، نشانی از چهرهای دارد که مانند دریا و آتش فوران میکند.
دید چون آن روی زیبا آن جوان
دیدن آن بود و ز پا رفتن همان
هوش مصنوعی: وقتی آن جوان زیبا را دید، آنچه دیدنش بود، همین که از شوق و زیبایی او بیتاب و بیخود شد.
از سرش هوش و ز دستش کار رفت
هم ز پایش قوت رفتار رفت
هوش مصنوعی: او از شدت فکر و اضطراب، هوش و حواسش را از دست داده و قدرت حرکت و ایستادن را نیز از پاهایش گرفته است.
صیحهای زد اوفتاد و شد ز هوش
در ره و آن پشتهٔ خارش به دوش
هوش مصنوعی: او فریادی کشید و بیهوش افتاد در راه و آن بار سنگین را بر دوش داشت.
او میان ره فتادی بی خبر
کآمدندش آن قرقساران به سر
هوش مصنوعی: او در میانه راه بیخبر از همه چیز به زمین افتاد و پرندگان شکاری بر سرش آمدهاند.
کای جوان برخیز و از ره دور شو
چون پری از دیدهها مستور شو
هوش مصنوعی: ای جوان، بر خیز و از این راه دور شو، مانند پری که از چشم ها پنهان میشود.
دختر شه میرسد ای خارکش
خیز و خود را در کناری باز کش
هوش مصنوعی: دختر شاه در حال نزدیک شدن است، ای کسی که خارها را از میان برمیداری، بیدار شو و خود را در گوشهای آماده کن.
با تبرزینها رسیدند آن گروه
با نهیب بحر و با اشکوه کوه
هوش مصنوعی: آن گروه با صدای بلند و پر قدرت، مانند امواج دریا و با شکوه کوهها، بهسرعت نزدیک شدند و با تبرزینهای خود به هدف رسیدند.
هان و هان ای خارکش از جای خیز
خار را بگذار و از یکسو گریز
هوش مصنوعی: ای خارکش، به خود بیا و از جایت بلند شو، خاری که در دست داری را رها کن و به یک سمت برو.
نی جوابی داد و نی بر پای شد
نی از آن شور و نهیب از جای شد
هوش مصنوعی: او نه پاسخی داد و نه برخاست، و از آن شور و هیجان، حتی از جایی حرکت نکرد.
نی به سر هوشی که فهمد نیک و بد
نی توانایی که خود یک سو کشد
هوش مصنوعی: کسی که هوشیاری دارد میتواند نیک و بد را درک کند، اما کسی که توانایی ندارد، نمیتواند به تنهایی از خود دفاع کند.
نی به دل باکی ز تیغ و خنجرش
نی بجز سودای جانان بر سرش
هوش مصنوعی: در دل نی هیچکس جز محبوبش نیست و هیچچیز دیگری برای او اهمیت ندارد؛ نه زخمها و نه تهدیدها.
آن یکی گفتا که این مسکین ز بیم
در درون سینهاش دل شد دو نیم
هوش مصنوعی: یکی گفت که این بیچاره از ترس، دلش در سینهاش به دو نیم شده است.
آمد آن سرهنگ و گفت ای جان گداز
نیست باکی زهرهٔ خود را مباز
هوش مصنوعی: سرهنگ آمد و گفت: ای عزیز، نگران نباش و از جان خود مواظب باش.
این بگفتند و برفتند از برش
او بماند و شور عالم بر سرش
هوش مصنوعی: این را گفتند و رفتند، اما او تنها ماند و دنیا پر از اضطراب و آشفتگی بر سرش آوار شد.
گفت با خود خیز از اینجا دور شو
دور از این منزلگه پر شور شو
هوش مصنوعی: با خودم گفتم که باید از اینجا بروم و دورتر شوم، دور از این مکان پر از شوق و شور.
گر غم و سوزی ست بر جان من است
آتشی گر هست بر جان من است
هوش مصنوعی: اگر در دل من اندوه و دردهایی وجود دارد، همه اینها ناشی از آتشی است که در وجود من شعلهور است.
دل دو نیم اینجا ز حسرت ساختی
زَهرهٔ خود را در اینجا باختی
هوش مصنوعی: دل من از حسرت دو نیم شده و تو هم در اینجا باختی شجاعت و مقام خود را.
باز با خود گفت از اینجا چون روم
چون از این غرقاب غم بیرون روم
هوش مصنوعی: او دوباره با خود فکر کرد که از اینجا چگونه برود، چگونه از این دریای عمیق غم خارج شود.
فتنهای گر هست در دوری بود
باکی ار باشد ز مهجوری بود
هوش مصنوعی: اگر در دوری از محبوب فتنهای وجود دارد، نگران نباش؛ زیرا اگر عشق واقعی باشد، تحمل سختیها آسانتر خواهد بود.
دل دو نیم استم ولی از اشتیاق
زهرهام چاکست لیکن از فراق
هوش مصنوعی: دل من از عشق شکست میخورد و به دو قسمت تقسیم شده، هرچند که قلبم از شدت اشتیاق متلاشی است، اما دوری محبوب باعث غم و درد زیاد در من شده است.
من نمیخواهم کناری ای مهان
افکنیدم افکنیدم در میان
هوش مصنوعی: من نمیخواهم که شما مرا در حاشیه قرار دهید، بلکه میخواهم در مرکز توجه باشید.
در میان آتش ابراهیموار
افکنیدم زود زود از این کنار
هوش مصنوعی: به سرعت و بدون تردید در این سو از آتش عبور میکنم، مانند ابراهیم که در آتش بود.
آتش این آتشین رخسارها
نار این سروان پستان نارها
هوش مصنوعی: آتش زیبایی این چهرههای آتشین، آتش زندهی این جوانانِ دلیر است.
شعلهای هست اندرین آتشکده
کاتشم در جان و در ایمان زده
هوش مصنوعی: در این آتشکده، شعلهای وجود دارد که به جان و ایمان من نفوذ کرده است.
وادی ایمن و یا صحراست این
نخل طور این یا قد رعناست این
هوش مصنوعی: اینجا مکان امن و آرامی است، مانند بیابان و یا کوه طور، این نخل به عنوان نشانهای از زیبایی و لطافت به نظر میرسد.
شعله این یا چهرهٔ زیبای دوست
نور ربانی و یا رخسار اوست
هوش مصنوعی: شعله این آتش یا چهره زیبا و نورانی دوست، نشانهای از نور الهی است که در وجود او میدرخشد.
دعوی انی انا الله میکند
زاهد صدساله گمره میکند
هوش مصنوعی: زاهدی که صد سال عبادت کرده، ادعا میکند که خداوند است و این ادعا او را به بیراهه میکشاند.
این بگفت و لنگ لنگان شد روان
با فراق شاه خوبان جهان
هوش مصنوعی: او این را گفت و با گامهای ناساز خود به راه افتاد، در حالی که از دوری و جدایی شاه زیبا به شدت ناراحت و غمگین بود.
آمد اندر شهر با صد درد و سوز
روز آوردی به شب شب را به روز
هوش مصنوعی: شخصی با درد و رنج بسیار به شهر وارد شده و روز را به شب میآورد، بهگونهای که شب به روز شبیه میشود.
یک دو روزی با غم و اندوه ساخت
روزها میسوخت شبها میگداخت
هوش مصنوعی: چند روزی را با ناراحتی و غصه سپری کردم، روزها به سختی گذشت و شبها در دل طوفانی از اندوه بود.
عقلش از سر برگ رفتن ساز کرد
صحتش از تن سفر آغاز کرد
هوش مصنوعی: فکر و تدبیر او چنان پرواز کرده که به ساز و نوازش پرداخته و تندرستی و سلامتیاش را از دوردستها و سفرها آغاز کرده است.
پایش از رفتار و دست از کار ماند
جای سبحه بر کفش زنار ماند
هوش مصنوعی: پاهایش از حرکت ایستاد و دستانش از کار کردن بازماند، فقط نشان سبحهای روی پایش باقی ماند.
عشق را خود این نخستین کار نیست
کو دلی کز دست عشق افکار نیست
هوش مصنوعی: عشق خودش کاری نو نیست، بلکه دلیل این که دل از عشق خالی است، افکار و برداشتهای دیگر است.
رشتهٔ تسبیح بس زنار کرد
عابد صدساله را خمار کرد
هوش مصنوعی: عابد صدساله با تسبیح خود درگیر شد و به حالت نشئگی و غفلت افتاد.
عشق اندر هر دلی مأوا کند
شور محشر اندر آن بر پا کند
هوش مصنوعی: عشق در دل هر کسی جا میگیرد و باعث میشود که در آن دل شور و هیجان زیادی ایجاد شود.
عشق کوه قاف را از جا کند
آتش سوزنده در دریا زند
هوش مصنوعی: عشق قادر است که حتی کوههای بلند را جابجا کند و شعلههای سوزان آن میتواند در آب دریا نیز تاثیر بگذارد.
عشق در گنجینه آید خاتم است
چون به میدان پا گذارد رستم است
هوش مصنوعی: عشق به مانند یک گنجینه ارزشمند است که وقتی نمایان شود، مانند رستم در میدان نبرد قدرتمند و شجاع جلوه میکند.
خویش را بر مس زند زر میکند
خاک را گوگرد احمر میکند
هوش مصنوعی: انسان با تلاش و زحمت خود، میتواند از چیزهای بیارزش و معمولی، دنیایی از ارزش و زیبایی بسازد. او میتواند به وسیله کوشش و خلاقیت، شرایط خود را تغییر دهد و از خاک، طلا بسازد.
نزد بیماران رسد عیسیستی
پیش فرعونان ید و بیضاستی
هوش مصنوعی: حضرت عیسی به بیماران کمک میکند و درمانشان میکند، در حالی که فرعونها به دلیل قدرت و سلطه خود در شرایطی سخت و بیرحم قرار دارند.
سنگ باشد موم اندر دست عشق
میشکافد چرخ تیر شست عشق
هوش مصنوعی: عشق قدرتی دارد که میتواند سختترین موانع را از بین ببرد، مثل اینکه سنگ را به راحتی تغییر دهد. عشق مانند یک تیر است که هدف را با دقت نشانه میگیرد و به هدف میرسد.
مینداند عشق سلطان و گدا
مینفهمد این روا آن ناروا
هوش مصنوعی: عشق فرقی بین ثروتمند و فقیر نمیگذارد و نمیداند که چه چیزی درست و چه چیزی نادرست است.
ناروا هم گر ز عشق آید رواست
آری آری عشق جانان کیمیاست
هوش مصنوعی: هر نادرستی که به خاطر عشق انجام شود، قابل قبول است. بله، عشق به معشوق همانند گنجی با ارزش است.
کار آن بیچاره چون از جان گذشت
سر نهاد از بیخودی در کوه و دشت
هوش مصنوعی: کار آن فرد بیچاره وقتی به آخر رسید که از جانش گذشت و دیگر تحمل درد و رنج را نداشت، به گونهای که در بیخودیش، در کوه و دشت سر به زمین نهاد.
گه بن خاری خزیدی خار خار
پای سنگی گه فتادی زار زار
هوش مصنوعی: گاهی به خاطر مشکلات و دشواریها به شدت نگران و ناراحت میشویم و گاهی نیز با آرامش و سرسختی در برابر سختیها مقاومت میکنیم. این اثری از ناپایداری و تغییرات زندگی است که انسانها در طول زمان با آن روبهرو میشوند و باید یاد بگیرند که چگونه با آن کنار بیایند.
بر دل تنگست شهر و خانه تنگ
خلق را بیند همی با خود به جنگ
هوش مصنوعی: دل این شاعر از تنگی و محدودیت چهارچوبهای زندگی رنج میبرد. او احساس میکند که همه چیز در اطرافش، از جمله شهر و خانه، بسیار محدود و کوچک شدهاند و این وضعیت باعث درگیری درونیش با دیگران میشود. او نمیتواند آرامش بیابد و به نوعی در حال مبارزه با ناکامیها و مشکلات زندگی است.
دید او را عاقبت دانشوری
پرده پوشی آگهی نیک اختری
هوش مصنوعی: سرانجام، او را که دانشمند و با تدبیر بود، با پردهای از آگاهی و نیکاختری آشکار دیدم.
شد چه از حال درونش با خبر
پندها دادش نکرد او را اثر
هوش مصنوعی: حال درونی او در تغییر است، اما پند و اندرزهایی که به او داده شده، تأثیری بر او نداشته است.
پس نصیحت دادش و سودی نداشت
پیش عاشق پندها باد است باد
هوش مصنوعی: پس به او نصیحت کرد، ولی برای عاشق فایدهای نداشت، زیرا پندها همچون بادی بیاثر است.
گفت با او چون ندارد پند سود
رو به محراب عبادت آر زود
هوش مصنوعی: اگر با او مشورت نمیکنی و به خوبیهای زندگی توجه نداری، پس هر چه زودتر به عبادت و نماز اهمیت بده و خود را به خانه خدا نزدیک کن.
نی نسب باشد تو را نی زور و زر
نی جمالی نی کمالی نی هنر
هوش مصنوعی: تو نه نسبی داری، نه قدرت و ثروتی، نه زیبایی و کمالی، و نه هنری.
من نمیبینم غمت را چارهای
جز نماز و خلوت و سی پارهای
هوش مصنوعی: من نمیتوانم برای غمت راهی غیر از نماز و تنهایی و نوشتن پیدا کنم.
روی اندر مسجد و محراب کن
طعمه اندر نان جُوِ کشکاب کن
هوش مصنوعی: در مکانی مقدس و عبادتگاه، به مروت و نیکی رفتار کن و به دیگران کمک کن، مانند این که مایه دلخواه دیگران را فراهم کنی و برایشان خیر و برکت به ارمغان آوری.
دست اندر دامن سجاده زن
رشتهٔ تسبیح در گردن فکن
هوش مصنوعی: دستت را به دامن سجاده بزن و تسبیحت را به گردنت بیفکن.
خرقه صد وصله و تحتالحنک
بوریای کهنه و نان و نمک
هوش مصنوعی: لباس من که پر از وصله است و گردنبند کهنهام، با نان و نمک همراه است.
تا مگر بفریبی از این عامهای
گرم سازی بهر خود هنگامهای
هوش مصنوعی: شاید به این فکر کنی که با تظاهر و ایجاد هیاهو میتوانی دیگران را فریب بدهی و برای خود جمعیتی فراهم کنی.
هیچ دام و دانه از بهر شکار
بهتر از تسبیح و سجاده میار
هوش مصنوعی: هرگز چیزی برای شکار بهتر از تسبیح و سجاده نیاورید.
بهتر از سجاده دامی نزد کیست
دانه به از دانهٔ تسبیح چیست
هوش مصنوعی: بهتر از سجاده، جایی برای شکار و تلهگذاری وجود ندارد و دانهای که میپاشید، از دانههای تسبیح ارزش بیشتری دارد.
کو کمندی محکم و جذاب چون
رشته تحتالحنک ای ذوفنون
هوش مصنوعی: عزیزم، شبیه به یک کمند محکمی هستی که جذابیتش مثل رشتهای است که در زیر چانه سفت شده است.
عاشق مسکین شنید این پند گشت
سوی شهرستان روان از کوه و دشت
هوش مصنوعی: عاشق بیچاره این نصیحت را شنید و به سمت شهر حرکت کرد، از میان کوهها و دشتها میگذشت.
مسجدی ویران برون شهر بود
آمد و سجاده در آنجا گشود
هوش مصنوعی: در حومه شهر، مسجدی ویران وجود داشت که شخصی در آنجا سجاده خود را گستراند و نماز خواند.
روزها در روزه شبها در نماز
در دعا گه آشکار و گه به راز
هوش مصنوعی: در طول روزها در حال روزهداری هستم و در شبها دلم به نماز خواندن مشغول است. گاهی این حالات و احساسات برای دیگران نمایان میشود و گاهی در خلوت و به دور از چشم دیگران از درگاه خداوند درخواست میکنم.
خرقهاش پشمینه و نانش جوین
از سجودش داغها بس بر جبین
هوش مصنوعی: لباس او از پشم و غذای او نانی است که از جو تهیه شده. بر اثر عبادت و خاکساریاش، بر پیشانیاش نشانههای بیشماری نمایان شده است.
جز رکوع و جز سجودش کار نه
جز ضرورت با کسش گفتار نه
هوش مصنوعی: به جز رکوع و سجده، هیچچیز دیگری در کارش نیست و فقط در مواقع ضروری چیزی میگوید.
اندک اندک شد حدیث آن جوان
پهن اندر هر کنار و هر میان
هوش مصنوعی: کمکم داستان آن جوان در هر گوشه و میانجا پخش شد.
ذکر خیرش آیهٔ هر محفلی
طالب او هرکجا اهل دلی
هوش مصنوعی: هر جا که صحبت خیر و خوبی از او باشد، همه اهل دل و حقیقتجویان به دنبالش هستند.
شد دعایش دردمندان را دوا
منزلش بیچارگان را مرتجا
هوش مصنوعی: دعای او، درمانی برای درد کشیدگان است و خانهاش، مأمنی برای بیچارگان.
کلبهاش شد قبلهٔ حاجات خلق
او همی خندید بر خود زیر دلق
هوش مصنوعی: کلبهاش محل برآورده شدن خواستههای مردم شده و او با لباس کثیفش به خودش میخندید.
میشدی در کوی او غوغای عام
او نمیگفتی کلامی جز سلام
هوش مصنوعی: در کوچهاش، شور و شوق زیادی برپا میشد، اما تو فقط با سلامی به او پاسخ میدادی و چیزی دیگر نمیگفتی.
خاک پایش ارمغان عامه شد
بهر آب دست او هنگامه شد
هوش مصنوعی: خاک پای او در دسترس عموم قرار گرفت و به خاطر آبگیری از او، شور و هیاهویی به پا شد.
تا شد آگه پادشاه از کار او
شد ز هر سو طالب دیدار او
هوش مصنوعی: وقتی پادشاه از کار او مطلع شد، از هر طرف تقاضای ملاقات با او را داشتند.
راه جوید هر کسی چون سوی حق
میرود هرجا که آید بوی حق
هوش مصنوعی: هر کسی که در جستجوی حقیقت باشد، در هر مکانی که برود، بوی حقیقت را حس میکند.
هرکجا پیدا شود گردی ز دور
سوی او تازند با عیش و سرور
هوش مصنوعی: هر جا که نشانهای از او باشد، شادی و خوشحالی به سمت او میآید.
کین غبار موکب شاهنشه است
شاه شاهان را گذر در این ره است
هوش مصنوعی: این گرد و غبار، نشانهای از حضور پادشاه بزرگ است. در این مسیر، راهی برای عبور از پادشاهان دیگر وجود دارد.
ای بسا غولان رهزن ای رفیق
گرد افشان میروند از این طریق
هوش مصنوعی: بسیاری از دزدان و غولهای خطرناک در این مسیر وجود دارند، ای همراه، پس با احتیاط قدم بردار.
رو به هر گردی نشاید رفت زود
ای بسا کس خویشتن را آزمود
هوش مصنوعی: به خاطر یک چرخش زودتر از موعد نباید اقدام کرد، زیرا افراد زیادی بودهاند که خود را در این آزمون سنجیدهاند.
این عوامی را که بینی سر به سر
جمله کورانند اندر رهگذر
هوش مصنوعی: این مردم معمولا نادان هستند و در مسیر زندگی مانند انسانهای نابینا حرکت میکنند.
جمله نابینا و یک بینا طلب
میکنند از بهر خود در روز و شب
هوش مصنوعی: همه افراد ناتوان و بیخبر از حقایق زندگی، به دنبال یک فرد آگاه و بینا هستند تا آنها را در روز و شب هدایت کند و راه درست را نشان دهد.
هر که گوید هی بده دستم به دست
زانکه من بینا و چشمم روشن است
هوش مصنوعی: هر کسی که بگوید دستم را بگیر، بدان که من بینا هستم و چشمم روشن است.
کور کورانه همه گویند هین
هین بگیر این دست من این است این
هوش مصنوعی: همه به صورت ناآگاهانه و بدون تفکر میگویند: "بگیر که این دست من است!" و در واقع درک درستی از آنچه میگویند ندارند.
میدهندش دست و دنبالش روند
عالمی کور از پی هم میدوند
هوش مصنوعی: به او اجازه میدهند که برود و مردم نادان و ناآگاه بیهدف و بیفکر او را دنبال میکنند.
کوری از پیش و دو صد کورش ز پی
دست داده جملگی بر دست وی
هوش مصنوعی: بیت به این معناست که شخصی در ابتدا ناتوان و کور بوده، اما با وجود اینکه خودش از خود بیخبر است، دیگران نیز به او اعتماد کرده و همه به دنبال او هستند، در حالی که او قادر به هدایت آنها نیست.
چونکه رفتند از پی او یک دو گام
روی هم افتند مأموم و امام
هوش مصنوعی: وقتی که آنها به دنبال او رفتند، دو نفر به هم نزدیک شدند و در واقعیت، پیرو و پیشوای همدیگر شدند.
نی نشان دارد ز مقصد نی ز راه
گه خورد بر کوه و گه افتد به چاه
هوش مصنوعی: نی به نشانهای از هدفش اشاره دارد، نه از مسیرش. گاهی به کوه بلند میرسد و گاهی به چاه پایین میافتد.
سایر کوران هم از دنبال او
حالشان صد بدتر از احوال او
هوش مصنوعی: سایر کوران نیز که به دنبال او هستند، وضعیتشان حتی از او هم بدتر است.
از هلاکت گر یکی زیشان بجست
کور دیگر دست او گیرد به دست
هوش مصنوعی: اگر یکی از آنها از خطر نجات یابد، کور دیگری او را به دست میگیرد.
کور کورانه همی رفت آن جوان
عامهاش جوینده پیدا و نهان
هوش مصنوعی: جوانی که به طور ناآگاهانه در حال حرکت بود، به دنبال چیزهایی بود که هم در ظاهر و هم در باطن وجود داشتند.
طالب دیدار او شاه و گدا
تا مگر فیضی رسدشان از خدا
هوش مصنوعی: هر کسی، چه شاه و چه گدا، به دنبال دیدار اوست تا شاید از الطاف و نعمتهای الهی بهرهمند شوند.
شاه روزی شد برون بهر شکار
کلبهٔ عابد فتادش رهگذار
هوش مصنوعی: روزی شاهی برای شکار به بیرون رفت و در مسیرش به کلبه ای برخورد که متعلق به یک عابد بود.
آمد و دید آن جوان را در نماز
عالمی بر گرد او با صد نیاز
هوش مصنوعی: او آمد و دید که آن جوان در حال نماز است و در اطراف او عدهای از مردم با نیازهای فراوان گرد آمدهاند.
محو طاعت گشته چون عشاق مست
ملتفت نی تا که رفت و که نشست
هوش مصنوعی: شخصی که در حال خدمت به معشوق است، مانند عاشقانی مست از خود بیخبر شده و توجهی به اطرافش ندارد که چه کسی میرود و چه کسی مینشیند.
بر سرش مو افسر و خاکش سریر
نی خبر از شاه او را نی وزیر
هوش مصنوعی: او بر روی سرش تاجی از مو دارد و زیر پایش فرشی از خاک است. نه از شاه خبری دارد و نه از وزیر.
جلوه کرد اندر بَرِ شه حال او
مرغ جانش شد اسیر چال او
هوش مصنوعی: در اینجا، زیبایی و جذابیت در چهرهای خاص مورد توجه قرار گرفته است که باعث میشود روح و جان شخص به شدت تحت تأثیر قرار گیرد و مانند پرندهای در دام آن زیبایی گرفتار شود.
گاه و بیگاهش زیارت مینمود
وز زیارت بر خلوصش میفزود
هوش مصنوعی: او به طور دورهای به زیارت میرفت و هر بار که آن زیارت را انجام میداد، خلوص و صفای دلش بیشتر میشد.
تا ره صحبت بر او باز کرد
گفتگو از هر طرف آغاز کرد
هوش مصنوعی: وقتی که فرصتی برای صحبت کردن با او مهیا شد، بحث و گفتگو از هر سو شروع شد.
عاقبت گفتا که ای زیبا جوان
ای تو را در قاف طاعت آشیان
هوش مصنوعی: سرانجام گفتند: ای جوان زیبا، تو را در جمع بندگی و عبادت جایگاهی خاص است.
هرچه آداب سنن شد از تو راست
غیر یک سنت که تا اکنون به جاست
هوش مصنوعی: هر آنچه آداب و رسوم صحیحی که از تو برآمده، همه به درستی از توست، جز یک سنت که هنوز به قوت خود باقی مانده است.
مصطفی گفت النکاح سنتی
من رغب عن سنتی لاامتی
هوش مصنوعی: پیام این بیت این است که ازدواج بخشی از سنت من است و هر کس از این سنت روی گردان شود، از امت من نیست.

ملا احمد نراقی