بخش ۲۱۷ - شهادت خلاف دادن یکی از ائمه جماعت
آن یکی را بود وامی بر کسی
از اجل بگذشته بود آن را بسی
روزی آمد در تقاضا و طلب
هم سجل بر کف گواهش بر عقب
گفت واپس دادم و دارم گواه
خانهٔ قاضی است فردا وعدهگاه
این بگفت و راه مسجد کرد ساز
دید امامی با جماعت در نماز
بر سرش عمامهای چون گرز سام
در برش هم جبهای چون سیم خام
سبحه صد دانهاش در پیش رو
ریشه عمامهاش زیر گلو
آمد و اندر صف اول نشست
با امام اندر نماز احرام بست
چون شدند آن قوم فارغ از نماز
پیش محراب آمد و با صد نیاز
بوسه زد بر دست مولانا نخست
وانگهی گفت ای امام دین درست
امشبی خواهم مرا منت نهی
از قدومت کلبهام زینت دهی
برهای در خانه دارم شیرمست
هم برنج و قند و نان و میوه هست
یکشبی با مخلصان آری به سر
هم مؤذن در رکابت هم پسر
گفت بالعین ای عزیز خوش لقا
وعده را حتم است بر مؤمن وفا
این بگفت و رفت از نزد امام
پس به سویش بازگشت از چند گام
گفت رازی دارم ای دانای راز
رخصت ار باشد بگویم با نیاز
میروم فردا سوی دارالقضا
با فلانکس بهر آن سیصد طلا
گفت تا اکنون نداده است آن لکع
واپست آن زر فبئس ماصنع
گفت نی نی او طلبکار من است
در کف او قید ماهار من است
او ز من دارد سجل معتبر
از من او جوید نصاب سیم و زر
گفت خواهد از تو زر گیرد دو بار
ای زهی بی شرمی و جور و قمار
گفت آری ای امام راستگو
گر توانی چارهٔ کارم بجو
گفت باکی نی روم با کش و فش
سوی دارالشرع فردا غم مکش
هم مؤذن شاهد است و هم پسر
رو تو ایمن کن مهیا ماحضر
روز دیگر نزد قاضی آن غریم
رفت و دعوا کرد بی تشویق و بیم
آن دگر گفتا که دادم وام او
گفت قاضی گر گواهت هست کو
ناگهان از در درآمد مولوی
سبحه بر کف لب پر از ذکر جلی
از قدومش قاضی آمد در طرب
هم مؤذن هم پسر اندر عقب
رفت اندر صدر ایوان قضا
جا گرفت و دم زد از صبر و رضا
پس احادیث معنعن یاد کرد
اهل مجلس را بسی ارشاد کرد
گفت مدیون ایهاالقاضیالامین
از گواهانم یکی اینست این
کرد قاضی چون سؤال از آن حمیم
گفت مولانا کجا شد آن غریم
مرد مسکین پیش او بر پای خاست
با تنحنح مولوی بنشست راست
گفت نی بتوان شهادت را نهفت
لیک نتوانم سخن بی فکر گفت
من ندانم قدر لکن ای مهان
جزو جزو واقعه سازم بیان
روز جمعه نیز در مسجد نخست
داد او را در حضورم صد درست
صبح شنبه داد هفتاد و یکی
عصر هشتاد و چهارش بی شکی
صبح یکشنبه چهل دادش تمام
وقت پیشین یا دو یا سه والسلام
بایدم مردن نمیدانم دگر
داده گر چیزی ندارم من خبر
آن غریم بینوا گفت ای امام
داد باقی را حسابم شد تمام
چون که مردن هست آیین ای عنود
پس چه میبودی اگر مردن نبود
مرده بودی کاش دهری پیش از این
تا ز مرگت زنده گشتی شرع دین
زنده گردد دین ز مرگ چون تویی
کاش نبود در جهان یک مولوی
داد از این دستاربندان داد داد
رفت شرع و ملت از ایشان به باد
آنچه با دین خامه ایشان کند
کی دم شمشیر بدکیشان کند
کاش نوک خامهشان بشکسته باد
وین زبانهاشان ز گفتن بسته باد
کاش درسی مینخواندی از نخست
چونکه خواندی کاش میخواندی درست
یا کتاب حکم خود را گم کنید
یا ترحم بر خود و مردم کنید
حکم یزدان را رجال دیگر است
شهر دین را کوتوال دیگر است
نزد حکم حق همه تسلیم شو
در منی چون آل ابراهیم شو
چونکه حکم حق رسد مردانه باش
از زن و فرزند خود بیگانه باش
راستی غیر از خدا بیگانه است
گر زن و فرزند و گر جانانه است
آنکه باشد اقرب از حبلالورید
کس از این نزدیکتر چیزی شنید
همرهت زآغاز تا انجام توست
همدم صبح و انیس شام توست
با تو در اصلاب و در ارحام بود
با تو در آغاز و در انجام بود
آشنا و خویش و مولای تو اوست
همدم و همراز و همرای تو اوست
آنچه داری یکسره از او بود
آب بحر است آنچه اندر جو بود
آنچه میخواهد تو هم میخواه آن
آب دریا را به دریا کن روان
مال و جسم و جان و فرزند و تبار
جمله را در راه آن شه کن نثار
همچو ابراهیم کاول مال داد
پس تن اندر شعلهٔ جوال داد
اینک آمد نوبت فرزند او
کند از دل ریشهٔ پیوند او
بخش ۲۱۶ - در بیان اراده ی ابراهیم ع ذبح فرزند خود اسماعیل را: ای پدر خنجر برآر از آستینبخش ۲۱۸ - بقیه داستان ابراهیم و قربانی کردن فرزند خود اسماعیل را: آستین بالا فکند و با طرب
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
آن یکی را بود وامی بر کسی
از اجل بگذشته بود آن را بسی
هوش مصنوعی: شخصی در گذشته وام یا بدهیای به کسی داشت که حالا زمانش سپری شده و آن فرد به دلیل مرگ دیگر نمیتواند آن را پرداخت کند.
روزی آمد در تقاضا و طلب
هم سجل بر کف گواهش بر عقب
هوش مصنوعی: روزی فردی آمد که در جستجوی چیزی بود و در دستش سندی داشت که نشاندهندهی حقانیت او بود.
گفت واپس دادم و دارم گواه
خانهٔ قاضی است فردا وعدهگاه
هوش مصنوعی: گفتم که برمیگردم و مدرک من خانهی قاضی است، فردا زمانی مشخص برای ملاقات ماست.
این بگفت و راه مسجد کرد ساز
دید امامی با جماعت در نماز
هوش مصنوعی: او این را گفت و به سمت مسجد رفت، در آنجا امامی را دید که با جمعیت در حال نماز خواندن بود.
بر سرش عمامهای چون گرز سام
در برش هم جبهای چون سیم خام
هوش مصنوعی: بر سر او عمامهای بزرگ و سنگین مانند گرز است و بر تنش نیز لباسی مانند سیم خالص دارد.
سبحه صد دانهاش در پیش رو
ریشه عمامهاش زیر گلو
هوش مصنوعی: دستمالی که صد دانه تسبیح دارد در جلویش و ریشه عمامهاش زیر گلویش قرار دارد.
آمد و اندر صف اول نشست
با امام اندر نماز احرام بست
هوش مصنوعی: او وارد شد و در صف اول نماز با امام ایستاد و احرام به دست گرفت.
چون شدند آن قوم فارغ از نماز
پیش محراب آمد و با صد نیاز
هوش مصنوعی: هنگامی که آن گروه از نماز رهایی یافتند، به سمت محراب رفتند و با تمام دل و نیازهای خود حضور پیدا کردند.
بوسه زد بر دست مولانا نخست
وانگهی گفت ای امام دین درست
هوش مصنوعی: نخست بر دست مولانا احترام گذاشت و سپس با گفتن این که تو پیشوای دین هستی، به او ادای احترام کرد.
امشبی خواهم مرا منت نهی
از قدومت کلبهام زینت دهی
هوش مصنوعی: امشب خواهش میکنم که از آمدنت مرا بینیاز کنی و کلبهام را با حضورت زینت بخشیدی.
برهای در خانه دارم شیرمست
هم برنج و قند و نان و میوه هست
هوش مصنوعی: در خانهام برهای دارم و شیرینی و خوشی و خوراکیهای متنوع مثل برنج، نان و میوه نیز فراهم است.
یکشبی با مخلصان آری به سر
هم مؤذن در رکابت هم پسر
هوش مصنوعی: شبی را با دوستان صمیمی و آزاداندیش سپری کردم، در حالی که مؤذنی در کنارم بود و فرزندم نیز همراه ما بود.
گفت بالعین ای عزیز خوش لقا
وعده را حتم است بر مؤمن وفا
هوش مصنوعی: گفت: ای عزیز و خوشصورت، وعدهاش بر مؤمنان حتمی است که وفا کند.
این بگفت و رفت از نزد امام
پس به سویش بازگشت از چند گام
هوش مصنوعی: او این را گفت و از نزد امام رفت، اما بعد از چند قدم دوباره به سمت او بازگشت.
گفت رازی دارم ای دانای راز
رخصت ار باشد بگویم با نیاز
هوش مصنوعی: من رازی دارم ای کسی که به رازها آگاهی، اگر اجازه بدهی، با نیاز آن را برایت بگویم.
میروم فردا سوی دارالقضا
با فلانکس بهر آن سیصد طلا
هوش مصنوعی: فردا به سوی سرنوشت میروم تا برای دریافت سیصد دینار، با گروهی به راه بیفتم.
گفت تا اکنون نداده است آن لکع
واپست آن زر فبئس ماصنع
هوش مصنوعی: او گفت تا حالا آن گنج (زر) به دست من نرسیده و اگر هم برسد، کار بسیار زشتی خواهد بود.
گفت نی نی او طلبکار من است
در کف او قید ماهار من است
هوش مصنوعی: گفت که نه، او از من طلبکار است و در دستان او کنترل من قرار دارد.
او ز من دارد سجل معتبر
از من او جوید نصاب سیم و زر
هوش مصنوعی: او از من یک سند معتبر دارد و از من میخواهد که مقدار مشخصی طلا و نقره را به او بدهم.
گفت خواهد از تو زر گیرد دو بار
ای زهی بی شرمی و جور و قمار
هوش مصنوعی: میگوید که او از تو دو بار پول خواهد گرفت و این نشاندهندهی بیشرمی و ظلم و بازیگوشی اوست.
گفت آری ای امام راستگو
گر توانی چارهٔ کارم بجو
هوش مصنوعی: گفت: بله، ای امام راستگو! اگر میتوانی، در حل مشکل من تلاش کن.
گفت باکی نی روم با کش و فش
سوی دارالشرع فردا غم مکش
هوش مصنوعی: گفت با کی بروم و با چه کسی؟ نگو که فردا به دارالقضا میروم، نگرانی نداشته باش.
هم مؤذن شاهد است و هم پسر
رو تو ایمن کن مهیا ماحضر
هوش مصنوعی: هم مؤذن گواه این است که نماز فرا رسیده و هم پسر، تو را به آرامش دعوت میکند. خود را برای حضور آماده کن.
روز دیگر نزد قاضی آن غریم
رفت و دعوا کرد بی تشویق و بیم
هوش مصنوعی: روز دیگر، آن رقیب به دادگاه رفت و بدون هیچ نگرانی یا ترسی، دعوا و شکایت کرد.
آن دگر گفتا که دادم وام او
گفت قاضی گر گواهت هست کو
هوش مصنوعی: در این گفتگو یکی میگوید که وام دادم و دیگری پاسخ میدهد که اگر قاضی بخواهد باید شاهدی بر این ادعای تو وجود داشته باشد.
ناگهان از در درآمد مولوی
سبحه بر کف لب پر از ذکر جلی
هوش مصنوعی: ناگهان مولوی وارد شد، با ذکر و دعایی که روی لبانش بود و در دستش تسبیحی داشت.
از قدومش قاضی آمد در طرب
هم مؤذن هم پسر اندر عقب
هوش مصنوعی: با ورود او، قاضی خوشحال و شاداب شد و هم مؤذن و هم پسر او در پی او بودند.
رفت اندر صدر ایوان قضا
جا گرفت و دم زد از صبر و رضا
هوش مصنوعی: به محل بلندی در عالم سرنوشت رفت و بر آرامش و راضی بودن از آنچه تقدیر برایش رقم زده است، تاکید کرد.
پس احادیث معنعن یاد کرد
اهل مجلس را بسی ارشاد کرد
هوش مصنوعی: پس با ذکر احادیثی که به طور معنادار روایت شده، بسیار اهل مجلس را به هدایت و راهنمایی مشغول کرد.
گفت مدیون ایهاالقاضیالامین
از گواهانم یکی اینست این
هوش مصنوعی: قاضی معتمد، به شما میگویم که یکی از شاهدان من همین جا است و من به او مدیونم.
کرد قاضی چون سؤال از آن حمیم
گفت مولانا کجا شد آن غریم
هوش مصنوعی: در این بیت، قاضی وقتی از شخصی دربارهی آن نوشیدنی داغ و دوستداشتنی سوال میکند، پاسخ میشنود که مولانا کجا رفت. اینجا نشاندهندهی حالتی است که موضوع اصلی از یاد رفته و به چیز دیگری پرداخته شده است.
مرد مسکین پیش او بر پای خاست
با تنحنح مولوی بنشست راست
هوش مصنوعی: مرد فقیر با احترام نزد او ایستاد و مولوی با مهربانی و آرامش نشست.
گفت نی بتوان شهادت را نهفت
لیک نتوانم سخن بی فکر گفت
هوش مصنوعی: شهادت را نمیتوان پنهان کرد، اما نمیتوانم بدون تفکر و اندیشه صحبت کنم.
من ندانم قدر لکن ای مهان
جزو جزو واقعه سازم بیان
هوش مصنوعی: من نمیدانم که چه ارزشی دارد، اما ای بزرگواران، جزئی از واقعه را برایتان توصیف میکنم.
روز جمعه نیز در مسجد نخست
داد او را در حضورم صد درست
هوش مصنوعی: در روز جمعه در مسجد، او کارش را ابتدا در حضور من به درستی انجام داد.
صبح شنبه داد هفتاد و یکی
عصر هشتاد و چهارش بی شکی
هوش مصنوعی: صبح شنبه، ساعت هفت و یک دقیقه و عصر، ساعت هشت و چهار دقیقه است.
صبح یکشنبه چهل دادش تمام
وقت پیشین یا دو یا سه والسلام
هوش مصنوعی: صبح یکشنبه چهل، تمام وقت قبلی را بخواهید، چه از دو باشد یا سه، والسلام.
بایدم مردن نمیدانم دگر
داده گر چیزی ندارم من خبر
هوش مصنوعی: من فکر نمیکنم دیگر زندگی کنم، چون اگر چیزی نداشته باشم، خبری از من نیست و نمیتوانم ادامه دهم.
آن غریم بینوا گفت ای امام
داد باقی را حسابم شد تمام
هوش مصنوعی: آن کسی که به شدت غمگین و ناتوان است، به امام میگوید که حساب کارهایش تمام شده و هیچ نزدیک به امیدی برای او باقی نمانده است.
چون که مردن هست آیین ای عنود
پس چه میبودی اگر مردن نبود
هوش مصنوعی: اگر قرار است که مرگ بخشی از زندگی باشد، پس اهمیت زندگی چیست اگر مرگ وجود نداشت؟
مرده بودی کاش دهری پیش از این
تا ز مرگت زنده گشتی شرع دین
هوش مصنوعی: کاش قبل از این که بمیری، مرده بودی تا از مرگت زنده میشدی و به دستورات دین عمل میکردی.
زنده گردد دین ز مرگ چون تویی
کاش نبود در جهان یک مولوی
هوش مصنوعی: اگر تو وجود نداشتی، دین دوباره زنده نمیشد، چون تو به مانند مولوی هستی که وجودش برای دین ضروری است.
داد از این دستاربندان داد داد
رفت شرع و ملت از ایشان به باد
هوش مصنوعی: این شعر به انتقاد از افرادی میپردازد که به ظواهر مذهبی و سنتی پایبند هستند، اما در عمق عمل به اصول اخلاقی و انسانی ناتوانند. در واقع، از رفتارهای آنها صدای فریاد این است که دین و ملت توسط اینگونه افراد به خطر افتاده و به باد رفته است.
آنچه با دین خامه ایشان کند
کی دم شمشیر بدکیشان کند
هوش مصنوعی: هر چه که با قلم دینداران نوشته شود، کسی نمیتواند با شمشیر کافران و بیدینی خود آن را زیر سؤال ببرد.
کاش نوک خامهشان بشکسته باد
وین زبانهاشان ز گفتن بسته باد
هوش مصنوعی: کاش قلمشان بشکند و زبانشان از صحبت کردن بسته شود.
کاش درسی مینخواندی از نخست
چونکه خواندی کاش میخواندی درست
هوش مصنوعی: ای کاش از ابتدا درس نمیخواندی و اگر هم میخواندی، درست و صحیح میخواندی.
یا کتاب حکم خود را گم کنید
یا ترحم بر خود و مردم کنید
هوش مصنوعی: یا باید حکم را فراموش کنید و به خود و دیگران رحم کنید، یا اینکه در همان چهارچوب سختگیرانه عمل کنید.
حکم یزدان را رجال دیگر است
شهر دین را کوتوال دیگر است
هوش مصنوعی: در این دنیا، هر کسی مسؤولیت و نقشی دارد. بعضی افراد بر اساس آنچه که خداوند مقرر کرده، داوری و حاکمیت میکنند، در حالی که برخی دیگر عهدهدار حفاظت و نگهداری از اصول و بنیادهای دین هستند.
نزد حکم حق همه تسلیم شو
در منی چون آل ابراهیم شو
هوش مصنوعی: در برابر فرمان خداوند تسلیم باش و مانند خاندان ابراهیم نیکو و پاکفطرت باش.
چونکه حکم حق رسد مردانه باش
از زن و فرزند خود بیگانه باش
هوش مصنوعی: زمانی که فرمان الهی صادر شود، با شجاعت و قاطعیت عمل کن و از وابستگی به زن و فرزند خود فاصله بگیر.
راستی غیر از خدا بیگانه است
گر زن و فرزند و گر جانانه است
هوش مصنوعی: جز خدا هیچ کس دیگری در این دنیا قابل اعتماد نیست، حتی اگر آن شخص همسر یا فرزند و عزیزترین فرد زندگیتان باشد.
آنکه باشد اقرب از حبلالورید
کس از این نزدیکتر چیزی شنید
هوش مصنوعی: کسی که به ما نزدیکتر از رگ گردن است، هیچکسی نمیتواند از این نزدیکی چیزی بشنود.
همرهت زآغاز تا انجام توست
همدم صبح و انیس شام توست
هوش مصنوعی: همسفر تو از اول تا آخر در کنارت است و همیشه در صبح و شام همراه توست.
با تو در اصلاب و در ارحام بود
با تو در آغاز و در انجام بود
هوش مصنوعی: تو در مراحل و مراحل اولیه و نهایی زندگیام با من بودی.
آشنا و خویش و مولای تو اوست
همدم و همراز و همرای تو اوست
هوش مصنوعی: آنکه با تو آشنا و نزیکی دارد، همان کسی است که در کنار توست و رازهایت را میداند و در مسیر زندگیات همراه تو است.
آنچه داری یکسره از او بود
آب بحر است آنچه اندر جو بود
هوش مصنوعی: تمام آنچه که داری، از او است؛ مانند آب دریا که در جویبار مشاهده میشود.
آنچه میخواهد تو هم میخواه آن
آب دریا را به دریا کن روان
هوش مصنوعی: هرچه را که او میخواهد، تو هم بخواه و آنچه را که به نظر ما میرسد بهتر است، به جریان بینداز.
مال و جسم و جان و فرزند و تبار
جمله را در راه آن شه کن نثار
هوش مصنوعی: تمام داراییها، بدن، روح، فرزندان و نسل خود را برای آن شاه بزرگ قربانی کن.
همچو ابراهیم کاول مال داد
پس تن اندر شعلهٔ جوال داد
هوش مصنوعی: مثل ابراهیم که جان خود را در آتش قربانی کرد، او نیز مال و ثروت خود را بخشید و در عوض جانش را در شعلههای آتش نهاد.
اینک آمد نوبت فرزند او
کند از دل ریشهٔ پیوند او
هوش مصنوعی: اکنون زمان آن فرا رسیده که فرزند او ارتباط عاطفی و پیوند عمیق خود را با او برقرار کند.