بخش ۲۰۸ - رفتن شیطان نزد هاجر به حیله گری و نومید شدنش
هست چون در امر حق بس مصلحت
مصلحتها آدمی را منفعت
مصلحت چهبْوَد سعادت تا ابد
ملک سرمد قرب سلطان احد
آن عدوی پشت در پشت کهن
دشمن ایمان و عقل و جان من
چون نیاید در حنین و در فغان
از چنین حکمی سعادت وقف آن
چون ننالد همچو مام مرده رود
خاصه باشد با عداوتها حسود
مینگردد فیض حق از نیک و زشت
منقطع بهر حسود بد سرشت
آن حسود بینوای بی خرد
هر دمی صد نیش حسرت میخورد
فیض حق بر نیک و بد باشد روان
هر کسی را بهرهای باشد از آن
هر یکی تیری بود فیضی نهان
حاسد بیچاره را بر جسم و جان
نیست سوزی بدتر از سوز حسد
میگدازد مرد را جان و جسد
بی خبر محسود اندر خواب خَوش
در همه شب حاسد اندر درد شَش
آن به شادی کاینک آمد فیض حق
این ز چشم فیض حق در دق و دق
این به شکر حق همی رطباللسان
آن به سوز دل به فریاد و فغان
از حسد شیطان جگر را چاک کرد
بر زمین افتاد و بر سر خاک کرد
گفت آمد وقت آن ای دوستان
رخنه اندازیم در این خاندان
رخنه در رکن نبوت افکنیم
تیشهای بر ریشهٔ خلت زنیم
این بگفت و چاره جویی ساز کرد
خدعه و دستان و مکر آغاز کرد
گفت راه چارهٔ کار از زن است
زن کمند محکم اهریمن است
هم در اول یافتم از زن ظفر
تا برون کردم ز جنت بوالبشر
هست صیاد اهرمن زن دام او
باشد از زن قوت هر گام او
زین طمع شیطان چه پیری قد کمان
شد به سوی خانهٔ هاجر روان
حلقه بر در زد عصا بر دست او
دام صید عالمی در شست او
گفت پیری ناصح و فرزانهام
آشنا جانم به تن بیگانهام
خیر خواهم دوستم آگه ز کار
عاقبت بین پند گو و هوشیار
سوی من خوانید آن بیچاره زن
آن نگار مبتلای ممتحن
تا به او سازم عیان رازی نهان
آگهش سازم ز مکر آسمان
هاجر آمد لرز لرزان پشت در
گفت ای پیر دوتا چهبْوَد خبر
مکر گردون چیست آن با من بگوی
چارهای گر باشدت آن را بجوی
آهی از دل برکشید و زار زار
گریهها سر کرد چون ابر بهار
گفت با تو چون بگویم این خبر
چون به جانت افکنم شور و شرر
گر نهان سازم بسوزد استخوان
ور بگویم آتش افتد در زبان
چون توان این آتش اندر جان نهفت
ور بگویم چون توان این راز گفت
آه از اسماعیل آن سرو روان
صد هزاران حیف از آن نوجوان
گفت چون شد او بگو ای کنده پیر
ای زبانت شعله و لفظت شریر
گفت میدانی که ابراهیم زار
میبرد او را کجا این دل فکار
گفت آری سوی مهمانیش برد
جانب سلطان ایوانیش برد
نوگلی را برد سوی گلستان
برد خورشیدی به سوی آسمان
گفت مهمانی کجا سلطان کجا
بزم کو و سفره کو ایوان کجا
برد او را سوی زندان فنا
بهر کشتن برد او را در منا
برد او را تا بریزد خون او
صد دریغ از آن رخ گلگون او
برد او را تا جدا سازد سرش
افکند در خاک و در خون پیکرش
من ندیدم کس از او دلسختتر
وز تویی بیچاره وارون بختتر
گفت هاجر با وی ای فرتوت کنگ
ای زبانت لال باد و پای لنگ
این چه ژاژ است ای زبانت چاک باد
ای دهانت پر خس و خاشاک باد
کی پدر کشته است فرزندی به تیغ
کی کند خورشید ماهی زیر میغ
خاصه فرزندی چو اسماعیل من
وان پدر هم آن خلیل بت شکن
خاصه او را نی گناهی نی خطا
بی گنه کشتن کجا باشد روا
گفت میگوید که فرمان خداست
آنچه فرمان خدا بر من رواست
حق سر فرزند از من خواسته
من کنم تسلیم آن بر خواسته
چون خدا خواهد که من او را کشم
میکشم او را و زین کشتن خوشم
گفت هاجر چون بود فرمان او
صد چو اسماعیل من قربان او
من از او فرزند از او شوهر ازو
جسم ازو و جان ازو و سر ازو
کاش میبودی مرا سیصد پسر
همچو اسماعیل با صد زیب و فر
جمله را در راه او من کشتمی
کاکلش در خاک و خون آغشتمی
گرد آیید ای همه همسایگان
یافتم من عید قربان رایگان
بر من ای یاران مبارک گشت عید
اینچنین عیدی به عالم کس ندید
شاد شد اکنون دل ناشاد من
فصل عید است و مبارکباد من
هین برو ای کنده پیر ژاژخای
کاشکی بودی به من حکم از خدای
تا بدیدی خنجر بران من
وان سر فرزند در دامان من
کاکلش بر دست خود پیچیدمی
وان گلوی نازنین ببریدمی
پیکرش آغشته در خون دیدمی
پس دم شمشیر خود بوسیدمی
من همی خواهم پسر را زندگی
زندگی اینست با پایندگی
آب حیوان در لب این خنجر است
این لب خنجر نه جوی کوثر است
اندرین کشتن حیات سرمدیست
نیست کشتن بلکه عین زندگیست
این بگفت و خانه را در بست و رفت
اهرمن را هم کمر بشکست و رفت
چون ز هاجر گشت نومید آن پلید
سوی ابراهیم از غفلت دوید
بخش ۲۰۷ - بقیه حال حضرت ابراهیم و حضرت اسماعیل ذبیح: شست هاجر پیکر فرزند رابخش ۲۰۹ - نومید شدن شیطان از هاجر و رفتن نزد ابراهیم: آمد و گفت ای خلیل مؤتمن
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
هست چون در امر حق بس مصلحت
مصلحتها آدمی را منفعت
هوش مصنوعی: در زمینه امور حق، هر چیزی که به مصلحت باشد، برای انسان نفعی در بر دارد.
مصلحت چهبْوَد سعادت تا ابد
ملک سرمد قرب سلطان احد
هوش مصنوعی: سعادت و خوشبختی جاویدان در تأمین مصالح ملت و کشور نهفته است و این امر فقط با نزدیکی به صاحب مقام و قدرت حقیقی، که خداوند است، حاصل میشود.
آن عدوی پشت در پشت کهن
دشمن ایمان و عقل و جان من
هوش مصنوعی: دشمن قدیمیای که همیشه در کار است و به ایمان و عقل و روح من آسیب میزند.
چون نیاید در حنین و در فغان
از چنین حکمی سعادت وقف آن
هوش مصنوعی: وقتی نتیجهای تلخ و ناعادلانه از یک تصمیم گرفته میشود، نباید انتظار داشته باشیم که خوشبختی و سعادت در آن شرایط به دست آید.
چون ننالد همچو مام مرده رود
خاصه باشد با عداوتها حسود
هوش مصنوعی: وقتی کسی مانند مادر مرده شکایت نکند، این امر مشخصاً موجب بروز دشمنی و حسادت از سوی دیگران خواهد شد.
مینگردد فیض حق از نیک و زشت
منقطع بهر حسود بد سرشت
هوش مصنوعی: خداوند بر نیکی و بدی انسان ها توجهی ندارد و رحمتش به خاطر حسادت افراد بددل قطع نمیشود.
آن حسود بینوای بی خرد
هر دمی صد نیش حسرت میخورد
هوش مصنوعی: آن حسود بیچاره و نادان همیشه به خاطر حسرتهایی که دارد، ناراحتی و کینهاش را نشان میدهد.
فیض حق بر نیک و بد باشد روان
هر کسی را بهرهای باشد از آن
هوش مصنوعی: موهبتی که از جانب حق به جریان میافتد، بر همه انسانها چه نیکان و چه بدان جاری است و هر فردی با توجه به شرایط خود، از این فیض برخوردار میشود.
هر یکی تیری بود فیضی نهان
حاسد بیچاره را بر جسم و جان
هوش مصنوعی: هر شخص مانند تیر مستقیمی است که نیرویی پنهان در او وجود دارد. اما حسودان بیچاره، این نیرو را در جسم و جان خود احساس نمیکنند و به آن دسترسی ندارند.
نیست سوزی بدتر از سوز حسد
میگدازد مرد را جان و جسد
هوش مصنوعی: حسادت میتواند به اندازهای آسیبزننده باشد که روح و جسم انسان را به شدت رنج دهد و نابود کند.
بی خبر محسود اندر خواب خَوش
در همه شب حاسد اندر درد شَش
هوش مصنوعی: در خواب خوشی از غم و حسد بیخبر است، در حالی که حسود در تمام طول شب در درد و رنج به سر میبرد.
آن به شادی کاینک آمد فیض حق
این ز چشم فیض حق در دق و دق
هوش مصنوعی: این بیت به شادی و خوشحالی اشاره دارد که به واسطهی نعمتهای الهی به وجود آمده است. این شادی از نگاه و تأثیرات پروردگار ناشی میشود و به نوعی نتیجهی رحمت و فیض اوست.
این به شکر حق همی رطباللسان
آن به سوز دل به فریاد و فغان
هوش مصنوعی: شکرگزاری باعث میشود که انسان زبانش نرم و شیرین باشد، اما دلی که میسوزد، همچنان فریاد و ناله دارد.
از حسد شیطان جگر را چاک کرد
بر زمین افتاد و بر سر خاک کرد
هوش مصنوعی: به دلیل حسادت شیطان، دل آدم جریحهدار شد و بر زمین افتاد و بر روی خاک دردمندیاش را نشان داد.
گفت آمد وقت آن ای دوستان
رخنه اندازیم در این خاندان
هوش مصنوعی: دوستان، وقت آن فرا رسیده که به این خانواده نفوذ کنیم و در آن تأثیر بگذاریم.
رخنه در رکن نبوت افکنیم
تیشهای بر ریشهٔ خلت زنیم
هوش مصنوعی: ما در پی آن هستیم که بنیان و اساس نبوت را خدشهدار کنیم و با قدرتی که داریم، به ریشههای خلقت آسیب برسانیم.
این بگفت و چاره جویی ساز کرد
خدعه و دستان و مکر آغاز کرد
هوش مصنوعی: اکنون بگو و به دنبال راهحلی باش که در آن فریب و نیرنگ و حقه بازی آغاز شود.
گفت راه چارهٔ کار از زن است
زن کمند محکم اهریمن است
هوش مصنوعی: زن به عنوان راهی برای حل مشکلات معرفی شده است و به نوعی قدرت و تأثیر او بر شیطان و بدیها تشبیه شده است، به طوری که او به مانند کمندی محکم است که میتواند اهریمن را مهار کند.
هم در اول یافتم از زن ظفر
تا برون کردم ز جنت بوالبشر
هوش مصنوعی: در آغاز از زن به پیروزی دست یافتم، تا اینکه توانستم آدم را از بهشت بیرون کنم.
هست صیاد اهرمن زن دام او
باشد از زن قوت هر گام او
هوش مصنوعی: صیاد در اینجا به معنای شکارچی است و "اهرم" اشاره به موجودی منفور و شوم دارد. این جمله به ما میگوید که اگر کسی در دام خطرناک و منفی قرار بگیرد، به طور طبیعی برای هر قدمی که برمیدارد، از همان نیروی منفی و شوم آسیب میبیند. به عبارت دیگر، در مواجهه با چالشهای سخت و منفی، هر حرکت و اقدامی که انجام دهد تحت تأثیر آن نیروی منفی قرار خواهد گرفت.
زین طمع شیطان چه پیری قد کمان
شد به سوی خانهٔ هاجر روان
هوش مصنوعی: از طمع شیطان، چه پیری با قامتی چون کمان به سمت خانه هاجر روانه شد.
حلقه بر در زد عصا بر دست او
دام صید عالمی در شست او
هوش مصنوعی: کسی با عصایی در دست به درب خانه میزند و در حالی که در دستش دام شکار را دارد، جهانی از جذابیت و قدرت را به همراه خود آورده است.
گفت پیری ناصح و فرزانهام
آشنا جانم به تن بیگانهام
هوش مصنوعی: پیرو به من گفت که من پیر و دانایی هستم و با تجربه، جان من از بدنم جدا و بیگانه است.
خیر خواهم دوستم آگه ز کار
عاقبت بین پند گو و هوشیار
هوش مصنوعی: من برای دوستم خیرخواهی میکنم و امیدوارم از عاقبت کارها باخبر باشد؛ همچون کسی که پند میدهد و در عین حال هوشیار است.
سوی من خوانید آن بیچاره زن
آن نگار مبتلای ممتحن
هوش مصنوعی: آن زن بیچاره که دچار عشق و امتحان است، به سمت من ندا میدهد.
تا به او سازم عیان رازی نهان
آگهش سازم ز مکر آسمان
هوش مصنوعی: من تا راز پنهان را برای او آشکار کنم، و او را از فریبهای آسمانی آگاه سازم.
هاجر آمد لرز لرزان پشت در
گفت ای پیر دوتا چهبْوَد خبر
هوش مصنوعی: هاجر با تردید و لرز به در رسید و گفت: ای پیرمرد، خبر چیست؟
مکر گردون چیست آن با من بگوی
چارهای گر باشدت آن را بجوی
هوش مصنوعی: بگو چه نقشهای در کار است و اگر راه حلی داری، با من در میان بگذار.
آهی از دل برکشید و زار زار
گریهها سر کرد چون ابر بهار
هوش مصنوعی: او از دل خود آهی بلند کشید و با صدای بلند شروع به گریه کرد، مانند بارانی که در بهار میبارد.
گفت با تو چون بگویم این خبر
چون به جانت افکنم شور و شرر
هوش مصنوعی: چگونه میتوانم این خبر را به تو برسانم، در حالی که میدانم این موضوع در درونت هیجان و شور و شوق به وجود میآورد؟
گر نهان سازم بسوزد استخوان
ور بگویم آتش افتد در زبان
هوش مصنوعی: اگر چیزی را در دل نگهدارم، به درد میآید و روحم را میسوزاند. اما اگر آن را بگویم، شعلهی آتش بر زبانم خواهد افتاد.
چون توان این آتش اندر جان نهفت
ور بگویم چون توان این راز گفت
هوش مصنوعی: وقتی نمیتوانم این آتش درون را پنهان کنم، چطور میتوانم این راز را بیان کنم؟
آه از اسماعیل آن سرو روان
صد هزاران حیف از آن نوجوان
هوش مصنوعی: ای کاش که اسماعیل، آن جوان بلندبالا، زنده بود. حسرت زیادی بر نبودن او و جوانیاش به دل دارم.
گفت چون شد او بگو ای کنده پیر
ای زبانت شعله و لفظت شریر
هوش مصنوعی: گفت: وقتی که او به تو میگوید، ای درخت کهن، زبانت آتشین و کلامت بدجنس است.
گفت میدانی که ابراهیم زار
میبرد او را کجا این دل فکار
هوش مصنوعی: در اینجا صحبت از ابراهیم است که به جایی میرود و در حال خود زاری و گلهگزاری است. سوال این است که آیا میدانی او به کجا میرود و چه احساسی دارد در این مسیر که پر از درد و رنج است.
گفت آری سوی مهمانیش برد
جانب سلطان ایوانیش برد
هوش مصنوعی: او گفت: بله، به سمت مهمانیاش مرا برد و به سوی کاخ سلطنتیاش هدایت کرد.
نوگلی را برد سوی گلستان
برد خورشیدی به سوی آسمان
هوش مصنوعی: یک جوانه را به سمت گلستان بردند، و خورشیدی به سمت آسمان هدایت شد.
گفت مهمانی کجا سلطان کجا
بزم کو و سفره کو ایوان کجا
هوش مصنوعی: این جملات به توصیف تضاد بین موقعیت یک مهمان و شکوه و grandeur یک سلطان اشاره دارد. آن شخص از فاصله و تفاوت میان زندگی ساده یا روزمره خودش و زندگی مجلل و باشکوه سلطان صحبت میکند و به دنبال نشانههایی از مراسم و تجملات در نزدیکی خود است. در واقع، او به عدم وجود بزم، سفره و تالار اشاره میکند و از این واسطه به مقایسه دو جهان متفاوت پرداخته است.
برد او را سوی زندان فنا
بهر کشتن برد او را در منا
هوش مصنوعی: او را به سوی زندان نابودی میبرد تا که در مِنا (مکانی در عربستان) به کشتن برسد.
برد او را تا بریزد خون او
صد دریغ از آن رخ گلگون او
هوش مصنوعی: او را گرفتند و خونش را ریختند و چه حسرتی است بر آن چهره زیبا و گلگون او.
برد او را تا جدا سازد سرش
افکند در خاک و در خون پیکرش
هوش مصنوعی: او را بردند تا اینکه سرش را جدا کنند و بدنش را در خاک و خون بیفکنند.
من ندیدم کس از او دلسختتر
وز تویی بیچاره وارون بختتر
هوش مصنوعی: من هیچکس را ندیدهام که دلش به این اندازه سخت باشد و از تو که بدبختی راهش را به طور معکوس میپیماید، بیشتر بیچاره باشد.
گفت هاجر با وی ای فرتوت کنگ
ای زبانت لال باد و پای لنگ
هوش مصنوعی: هاجر به او گفت: ای پیر و ناتوان، ای که زبان تو تماشاچی است و پای تو ناتوان.
این چه ژاژ است ای زبانت چاک باد
ای دهانت پر خس و خاشاک باد
هوش مصنوعی: این چه بیاساسی است، زبانت چاک شود و دهانت پر از آشغال و زباله باشد.
کی پدر کشته است فرزندی به تیغ
کی کند خورشید ماهی زیر میغ
هوش مصنوعی: کسی نمیتواند فرزندش را بکشد و از این کار به خود افتخار کند. همچنان که خورشید نمیتواند ماه را زیر سایهاش پنهان کند.
خاصه فرزندی چو اسماعیل من
وان پدر هم آن خلیل بت شکن
هوش مصنوعی: بچه خاص و ویژهای مثل اسماعیل من و پدرش هم کسی است که بتها را میشکند و از سنتهای کهنه میگذرد.
خاصه او را نی گناهی نی خطا
بی گنه کشتن کجا باشد روا
هوش مصنوعی: خصوصاً اینکه او هیچ گناه و خطایی ندارد، آیا کشتن بیگناه جایز است؟
گفت میگوید که فرمان خداست
آنچه فرمان خدا بر من رواست
هوش مصنوعی: او میگوید که هر آنچه را که خداوند دستور داده، برای من پذیرفته شده است.
حق سر فرزند از من خواسته
من کنم تسلیم آن بر خواسته
هوش مصنوعی: از من خواستهاند که فرزندم را فدای حق کنم، و من آمادهام تا به این خواسته پاسخ دهم.
چون خدا خواهد که من او را کشم
میکشم او را و زین کشتن خوشم
هوش مصنوعی: وقتی خدا بخواهد که من او را بگیرم، من او را میگیرم و از این کار خوشحالم.
گفت هاجر چون بود فرمان او
صد چو اسماعیل من قربان او
هوش مصنوعی: هجر به من بگو، فرمان او چگونه است؟ من حاضر هستم صد بار مانند اسماعیل برای او قربانی شوم.
من از او فرزند از او شوهر ازو
جسم ازو و جان ازو و سر ازو
هوش مصنوعی: من از او هستم، فرزند او هستم، همسر او هستم، جسم و جان من از اوست و حتی سر و فکر من هم از اوست.
کاش میبودی مرا سیصد پسر
همچو اسماعیل با صد زیب و فر
هوش مصنوعی: ای کاش تو همراهم بودی و داشتههای زیادی مانند اسماعیل، با زیبایی و شجاعت زیاد.
جمله را در راه او من کشتمی
کاکلش در خاک و خون آغشتمی
هوش مصنوعی: من تمام وجودم را در راه او sacrificed کردم و موی او را با خاک و خون آغشته کردم.
گرد آیید ای همه همسایگان
یافتم من عید قربان رایگان
هوش مصنوعی: ای همسایگان عزیز، بیایید دور هم جمع شویم، زیرا من روز عید قربان را به شکل رایگان و بدون هزینه پیدا کردهام.
بر من ای یاران مبارک گشت عید
اینچنین عیدی به عالم کس ندید
هوش مصنوعی: ای دوستان، برای من این عید به این شکل بسیار خوشایند و مبارک شده است، همچنانی که هیچکس در این جهان عیدی مانند این را تجربه نکرده است.
شاد شد اکنون دل ناشاد من
فصل عید است و مبارکباد من
هوش مصنوعی: دل غمگین من اکنون شاد شده است؛ زیرا فصل عید فرارسیده و این موجب خوشحالی من است.
هین برو ای کنده پیر ژاژخای
کاشکی بودی به من حکم از خدای
هوش مصنوعی: برو ای چوب کهنه و بیفایده، ای تنبل و بیعمل، کاش میتوانستی از طرف خدا به من دستور و راهنمایی بدهی.
تا بدیدی خنجر بران من
وان سر فرزند در دامان من
هوش مصنوعی: تا زمانی که خنجر تیز من را دیدی و سر فرزندم در دستان من بود.
کاکلش بر دست خود پیچیدمی
وان گلوی نازنین ببریدمی
هوش مصنوعی: موهای او را به دور دست خود پیچیدم و آن گردن نرم و زیبا را بریدن گرفتم.
پیکرش آغشته در خون دیدمی
پس دم شمشیر خود بوسیدمی
هوش مصنوعی: بدن او را که در خون فرورفته دیدم، سپس شمشیر خود را بوسیدم.
من همی خواهم پسر را زندگی
زندگی اینست با پایندگی
هوش مصنوعی: من میخواهم که پسرم زندگی خوبی داشته باشد و این نوع زندگی است که به پایداری و استمرار نیاز دارد.
آب حیوان در لب این خنجر است
این لب خنجر نه جوی کوثر است
هوش مصنوعی: آب حیات در لبه این خنجر نه، این لبه خنجر همان جوی کوثر نیست.
اندرین کشتن حیات سرمدیست
نیست کشتن بلکه عین زندگیست
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره شده است که در مسیر زندگی ابدی، چیزی که به نظر میرسد کشتن باشد، در واقع همان زندگی حقیقی است و نشاندهندهٔ ادامهٔ حیات و تحول است.
این بگفت و خانه را در بست و رفت
اهرمن را هم کمر بشکست و رفت
هوش مصنوعی: او این را گفت و در را بهروی خانه بست و سپس اهرمن را نیز شکست و رفت.
چون ز هاجر گشت نومید آن پلید
سوی ابراهیم از غفلت دوید
هوش مصنوعی: وقتی آن شخص ناپاک از هاجر ناامید شد، به خاطر غفلتش به سوی ابراهیم شتافت.
حاشیه ها
1404/04/09 22:07
احمد خرمآبادیزاد
مصرع نخست بیت 26 به شکل «تا به او سازم عیان رازی عیان» غیر منطقی و نادرست است؛ همیشه راز نهان را آشکار میکنند. به استناد نسخه خطی مجلس به شماره ثبت 5379، شکل درست این مصرع عبارت است از «تا به او سازم عیان رازی نهان».