بخش ۲۰۵ - حکایت مرد روستایی ساده که تخم منار کاشت
روستایی از دهی آمد به شهر
دید شهری هر طرف با زیب و فر
دید بازار و دکان و چارسوی
هم در آن میدانها پر هایهوی
چشم او افتاد ناگه بر منار
برکشیده سر به آن نیلی حصار
نیم راهش منزل تیر نگاه
زان نگه هم از سر افتادی کلاه
کوته از اوجش کمند واهمه
بامش از ذکر ملک پر همهمه
دید آن را روستا حیران بماند
پای آن ایستاد و صد لاحول خواند
گه نظر کردی به بالا گه به زیر
گاه گفتی انه رب قدیر
یارب این را بهر چه افراشتند
تخم آن را در چه عهدی کاشتند
چیست این آیا برای چیست این
اینچنین اعجوبه کار کیست این
سر به جیب فکرت و اندیشه برد
هم به دریای تفکر غوطه خورد
روستا با خود درین فکر و نظر
رِندَکی را اوفتاد آنجا گذر
روستا را اندر آنجا دید باز
گاه بیند در نشیب و گه فراز
یافتش حیران کار آن منار
با خیال خود ز حیرت در قمار
باطن از ظاهر بلی پیدا بود
حال دل را رنگ رو گویا بود
هر کسی را از برون سوی درون
راهها باشد ز حد و حصر فزون
مرد دانا از یکی گفتار تو
پی برد بر قدر و بر مقدار تو
نزد مرد هوشمند نکتهدان
قدر کس از یک سخن گردد عیان
ناتمامی و تمامی را تمام
میبرد پی از قعود و از قیام
جنبش چشم و نگاه مردمک
مر عیارِ مرد را باشد محک
هم ز رفت و آمد و گفت و شنید
مرد دانا عقل و هوش مرد دید
میشود بر این پزشکان بی تلاش
حال جان از نبض و از قاروره فاش
آه بیجا و نگاه نیم چشم
لب مکیدن گه به مهر و گه به خشم
ره نماید سوی صوفی مرد را
با خبر کن مرد عالم گرد را
اشک یاقوتی و رخسار گهی
میدهد از عشق عاشق آگهی
همچنین آگه شد آن رند لبیب
در مناره حیرت مرد غریب
آمد و گفت ای برادر کیستی
اینچنین حیران و زار از چیستی
گفت حیران ماندهام ای هوشمند
من در این اعجوبهٔ بالا بلند
حیرتی دارم که آیا چیست این
از برای چیست، کار کیست این
گفت باشد نردبان آسمان
سر برآورده ز عهد باستان
هر دعایی میرود بالا از این
روزی خلق آید از این بر زمین
زین سبب این خطه آباد است خوش
نی چو آن ده واژگون و رو تُرُش
گفت بادا بر تو صد احسنت و زه
کاش بودی نردبانی هم به ده
گفت آسان باشد این ای بازیار
تخم آن بستان و اندر ده بکار
تا به یک سالت دهد بر نردبان
نردبانی برشده بر آسمان
هم رود بالا نماز و روزهتان
هم بیاید روزی هر روزهتان
چون شنید آن روستایی این سخن
چنگ زد در دامن آن بوالحسن
کی تو خضر راستی در این دیار
رهنمایی کن مرا تخم منار
داد او را روستا یک مشت زر
رند دادش یک کف بذرالجزر
هین برو این تخم فرخنده بکار
تا ببار آرد تو را در ده منار
روستایی شد روان تا روستا
اهل روستایش سراسر در ثنا
جمله میگفتند شاید ای کریم
در نثار مقدمت گر جان دهیم
عرصهای را اندر آن ده پاک کرد
تخم زردک را در آنجا خاک کرد
روز دادش آب و شبها پاس داشت
پاسش از هر دیدهٔ خناس داشت
سبز گشت و سر زد این در دفین
لیک بارش پهن گشتی در زمین
هرچه او را تربیت میکرد بیش
پهن تر گشتی بر و بارش ز پیش
روزها شد بار آن از جا نخاست
یک منار آنجا نشد از خاک راست
سال رفت و تخم آن در خاک ماند
از غم و حسرت دل او چاک ماند
دی رسید و کشته او بر نداد
گاو در دریا شد و عنبر نداد
بهمن آمد برف بارید و تگرگ
میوهای سر بر نکرد از زیر برگ
هر گیاهی را عیان آمد بهار
شد خزان و کشت او نامد به بار
اینچنین پژمرده این حاصل چراست
آفت این حاصل آیا از کجاست
بیل زد دور گزَر بُن را شکافت
آن گزر را در زمین بنهفته یافت
آن گزَر را دید بر شکل منار
رو به مرکز میرود وارونه وار
گفت اینک این چغاله نردبان
این چغاله نردبان کرزمان
این چغاله نردبان ای اهل ده
این منار از آن منار شهر به
لیک وارون رُسته است و میرود
رو به پشت گاو ماهی تا ابد
ای دریغا تخم وارون کاشتیم
حاصل وارونه زان برداشتیم
ای دریغا تخممان نابود شد
اجتهاد و سعیمان مردود شد
طالع ما سرنگون افتاده چون
لاجرم شد کِشتهٔ ما سرنگون
میرود زین نردبان زین پس یقین
روزی ما تا زمین هفتمین
هم دعا و طاعت ما سرنگون
میرود تا اسفلالسافل کنون
همچنانکه طاعت و اعمال ما
وین نماز و روزهٔ چل سال ما
مینیفزاید بجز بُعد و شقا
مینبگشاید دری بر روی ما
نی سروری بخشد و نی حالتی
نی رسد دل را شفا و راحتی
نی ضیائی میرساند نی صفا
نی یکی از دردهامان را دوا
ای دریغا عمرمان بر باد رفت
عمرمان نی بر طریق داد رفت
ای دریغا مایهمان سودی نداد
شعلهها کردیم و جز دودی نداد
عمرنا قد ضاع فی قیل و قال
فی نکال اَو ملال اَو خیال
یا اخلائی ذرونی حالنا
لیتنی راویت قلباً بالیا
یا احبائی دعونی ساعة
لیت ابغی من همومی راحة
واگذاریدم دمی با درد خویش
با دل خونین غم پرورد خویش
سالها با هم نشستیم ای مهان
گفتنیها گفته شد فاش و نهان
ای بسی محفل به هم آراستیم
بس نشستیم و بسی برخاستیم
شمعها شبها بسی افروختیم
داستان از یکدگر آموختیم
گر بد و گر نیک بس باشد کنون
پا نهید از خلوتم اکنون برون
نی شما را داستان تازهایست
نی مرا دوران بی اندازهایست
نی ز صحبتمان مرا کاری گشود
نی شما را صحبت من داد سود
صحبت بیهوده آخر تا به چند
بیش از این بر ریش ما و خود مخند
سال رفت و ماه رفت ایام رفت
روز رفت و صبح رفت و شام رفت
نیمروزی ماند اگر از روزگار
رو رو ای همدم مرا با خود گذار
تا گذارم سر به دشت و کوهسار
تا بگریم گاهگاهی زار زار
تا حساب روزگار خود کنم
یک نظر در کار و بار خود کنم
تا به کی گه ناز این گه ناز آن
محفلم خالی کنید ای دوستان
محفلم تار است از روی شما
سینه تنگ از خلق و از خوی شما
هر سری را یک هوای دیگر است
این من بیچاره را خود یک سر است
یک سر و سودای یک عالم کجا
لوحی و صد رنگ ضد هم کجا
چون نشاید جمع این اضداد کرد
خویش را باید ز بند آزاد کرد
بند بگسل جان من آزاد شو
فارغ از هم بستن اضداد شو
ورنه باشی روز و شب در زیر بار
نی تو را کاری گشاید نهاز تو کار
بخش ۲۰۴ - بردن حضرت ابراهیم ع اسماعیل را برای قربانی به صحرای منی: آن شب ابراهیم تا وقت صباحبخش ۲۰۶ - حکایت آن شخصی که گرفتار دو زن بود و سوء عاقبت آن: هرکسی بستاند از تو بهر خویش
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
روستایی از دهی آمد به شهر
دید شهری هر طرف با زیب و فر
هوش مصنوعی: یک روستایی از دهکدهای به شهر آمد و مشاهده کرد که شهر در هر گوشهاش با زیبایی و جذابیت آراسته است.
دید بازار و دکان و چارسوی
هم در آن میدانها پر هایهوی
هوش مصنوعی: در بازار و دکان و چهارراهها، شور و هیاهوی زیادی برقرار است.
چشم او افتاد ناگه بر منار
برکشیده سر به آن نیلی حصار
هوش مصنوعی: چشمان او ناگهان به سوی منار بلند و زیبایی که در اطراف حصاری نیلی رنگ قرار دارد، جلب توجه کرد.
نیم راهش منزل تیر نگاه
زان نگه هم از سر افتادی کلاه
هوش مصنوعی: در میانه مسیر، با نگاهی که شبیه تیر است، به مقصد نزدیک میشوی و از آن نگاه چنان تحت تاثیر قرار میگیری که کلاهی که بر سرت هست، به زمین میافتد.
کوته از اوجش کمند واهمه
بامش از ذکر ملک پر همهمه
هوش مصنوعی: کوتاهی از اوج خود را به خاطر ترس از بلندی بامش که از یاد ملک پرهیاهو است، نشان میدهد.
دید آن را روستا حیران بماند
پای آن ایستاد و صد لاحول خواند
هوش مصنوعی: او آن روستا را دید و در حیرت ماند، پایش بر زمین چسبید و با صدای بلند ناله و زاری کرد.
گه نظر کردی به بالا گه به زیر
گاه گفتی انه رب قدیر
هوش مصنوعی: گاهی به آسمان نگاه میکنی، گاهی به زمین، و گاهی میگویی: «این خدای تواناست».
یارب این را بهر چه افراشتند
تخم آن را در چه عهدی کاشتند
هوش مصنوعی: خداوندا، این چیزی که ساخته شده برای چه هدفی است و برای بهوجود آوردن آن در چه زمانی اقدام شده است؟
چیست این آیا برای چیست این
اینچنین اعجوبه کار کیست این
هوش مصنوعی: این جمله به فکر و تعجب میپردازد و سؤال میکند که این چیز عجیب و غریب که وجود دارد چیست و کار که باعث به وجود آمدن آن شده، چیست. به عبارت دیگر، شخص در حال پرسش درباره ماهیت و منشأ یک پدیده شگفتانگیز است.
سر به جیب فکرت و اندیشه برد
هم به دریای تفکر غوطه خورد
هوش مصنوعی: به خیال و اندیشههایت فکر کن و در عمق تفکر خود غوطهور شو.
روستا با خود درین فکر و نظر
رِندَکی را اوفتاد آنجا گذر
هوش مصنوعی: روستا به همراه خود در فکر و اندیشهای بوده و در حین عبور از آن محل، به یک رند برخورد کرده است.
روستا را اندر آنجا دید باز
گاه بیند در نشیب و گه فراز
هوش مصنوعی: روستا را در آنجا دید که گاهی در سرسبزی و گاهی در ناهمواری است.
یافتش حیران کار آن منار
با خیال خود ز حیرت در قمار
هوش مصنوعی: او در حالتی گیج و سرگردان به مناری نگاه میکند که وجودش او را به شدت تحت تأثیر قرار داده و در دنیای خیال به قمار شخصیت و افکارش گرفتار شده است.
باطن از ظاهر بلی پیدا بود
حال دل را رنگ رو گویا بود
هوش مصنوعی: دل انسان به وضوح از ظاهر او نمایان است و حال و احوالش از آنچه بر چهرهاش دیده میشود، مشخص میگردد.
هر کسی را از برون سوی درون
راهها باشد ز حد و حصر فزون
هوش مصنوعی: هر شخصی در دنیای بیرونی خود راهها و مسیرهایی به سمت درونش دارد که این مسیرها از حد و مرز فراتر است.
مرد دانا از یکی گفتار تو
پی برد بر قدر و بر مقدار تو
هوش مصنوعی: مرد باهوش از صحبتهای تو به ارزش و اهمیت تو پی میبرد.
نزد مرد هوشمند نکتهدان
قدر کس از یک سخن گردد عیان
هوش مصنوعی: در نزد شخص با هوش و آگاه، ارزش و مقدار افراد تنها با یک سخن و کلام مشخص و آشکار میشود.
ناتمامی و تمامی را تمام
میبرد پی از قعود و از قیام
هوش مصنوعی: ناتمام بودن و تمام بودن هر دو به پایان میرسند، خواه در حالت نشسته باشیم یا در حالت ایستاده.
جنبش چشم و نگاه مردمک
مر عیارِ مرد را باشد محک
هوش مصنوعی: حرکت چشم و نگاه مردم، معیار و نشانهای برای سنجش شخصیت و رفتار مرد است.
هم ز رفت و آمد و گفت و شنید
مرد دانا عقل و هوش مرد دید
هوش مصنوعی: مرد آگاه از تجربیات و ارتباطاتی که با دیگران دارد، نشانههای عقل و درک را در رفتار و گفتار آدمها میبیند.
میشود بر این پزشکان بی تلاش
حال جان از نبض و از قاروره فاش
هوش مصنوعی: پزشکانی که تلاشی نمیکنند، قادر نیستند حال بیمار را با گرفتن نبض یا آزمایش از لولهها به درستی درک کنند.
آه بیجا و نگاه نیم چشم
لب مکیدن گه به مهر و گه به خشم
هوش مصنوعی: نالهای بیمورد و نگاهی از گوشه چشم، به آرامی در حال لب زدن به عشق و گاهی هم به خشم.
ره نماید سوی صوفی مرد را
با خبر کن مرد عالم گرد را
هوش مصنوعی: راه را به مرد عارف نشان بده و او را از وضعیت خود آگاه کن تا به عالمی دانا تبدیل شود.
اشک یاقوتی و رخسار گهی
میدهد از عشق عاشق آگهی
هوش مصنوعی: اشکهای آتشین و زیبا همچون یاقوت و چهرهای درخشان، گاهی نشانی از عشق را به دیگران نشان میدهد.
همچنین آگه شد آن رند لبیب
در مناره حیرت مرد غریب
هوش مصنوعی: آن شخص فریبنده و دلربا در بلندای مناره از حال و وضعیت عجیب مرد غریب آگاه شد.
آمد و گفت ای برادر کیستی
اینچنین حیران و زار از چیستی
هوش مصنوعی: او آمد و گفت ای برادر، تو کیستی که اینقدر در حیرت و ناراحتی به سر میبری و از وضعیت خود ناآگاهی؟
گفت حیران ماندهام ای هوشمند
من در این اعجوبهٔ بالا بلند
هوش مصنوعی: گفت: ای انسان دانا، من در برابر این پدیده شگفتانگیز کاملاً گیج و متعجب ماندهام.
حیرتی دارم که آیا چیست این
از برای چیست، کار کیست این
هوش مصنوعی: من در شگفتیام که این چه چیزی است و علت آن چیست و کار از آن کیست.
گفت باشد نردبان آسمان
سر برآورده ز عهد باستان
هوش مصنوعی: میگوید نردبانی که به آسمان میرسد، از زمانهای قدیم وجود داشته و در حال حاضر نیز بر افراشته است.
هر دعایی میرود بالا از این
روزی خلق آید از این بر زمین
هوش مصنوعی: هر دعایی که میشود صورت میگیرد، به دلیل آنکه زندگی انسانها بر اساس آن برکت و روزی شکل میگیرد.
زین سبب این خطه آباد است خوش
نی چو آن ده واژگون و رو تُرُش
هوش مصنوعی: به همین دلیل این منطقه خوشحال و آباد است، مانند نی زیبایی که در دشت است و برعکس آن ده که خراب و نامطبوع است.
گفت بادا بر تو صد احسنت و زه
کاش بودی نردبانی هم به ده
هوش مصنوعی: بادا بر تو هزار بار آفرین و ای کاش که تو هم نردبانی داشتی تا به موفقیتها و ارتفاعات بالاتر دست یابی.
گفت آسان باشد این ای بازیار
تخم آن بستان و اندر ده بکار
هوش مصنوعی: میگوید که کار در این زمینه آسان به نظر میرسد، اما در واقع برای به ثمر رساندن آن نیاز به تلاش و سختکوشی در جامعه است.
تا به یک سالت دهد بر نردبان
نردبانی برشده بر آسمان
هوش مصنوعی: تا زمانی که به یک سالگیات برسد، نردبانی برایت فراهم میشود که تو را به آسمان ببرد.
هم رود بالا نماز و روزهتان
هم بیاید روزی هر روزهتان
هوش مصنوعی: اگر در زندگیتان تلاش و عبادت کنید، روزی و نعمتهای الهی نیز به سراغتان خواهد آمد و این نعمتها هر روز در زندگیتان جاری خواهد بود.
چون شنید آن روستایی این سخن
چنگ زد در دامن آن بوالحسن
هوش مصنوعی: وقتی آن روستایی این حرف را شنید، دستش را به دامن آن بوالحسن گرفت و به او چسبید.
کی تو خضر راستی در این دیار
رهنمایی کن مرا تخم منار
هوش مصنوعی: عزیز، اگر خضر که نماد راهنمایی و دانش است، در این سرزمین وجود دارد، لطفاً مرا راهنمایی کن و به من نشان بده که چگونه میتوانم به هدفم برسم.
داد او را روستا یک مشت زر
رند دادش یک کف بذرالجزر
هوش مصنوعی: روستایی به او یک مشت زر داد، و رند به او یک دست کاSeeds of carrots.
هین برو این تخم فرخنده بکار
تا ببار آرد تو را در ده منار
هوش مصنوعی: برو و این دانه خوشبختی را بکار تا میوهاش تو را به اوج موفقیت برساند.
روستایی شد روان تا روستا
اهل روستایش سراسر در ثنا
هوش مصنوعی: روستایی به سفر رفت و مردم روستایش همگی به ستایش او مشغول شدند.
جمله میگفتند شاید ای کریم
در نثار مقدمت گر جان دهیم
هوش مصنوعی: همه میگفتند شاید ای بخشنده، اگر در راه تو جان خود را هم بدهیم.
عرصهای را اندر آن ده پاک کرد
تخم زردک را در آنجا خاک کرد
هوش مصنوعی: در این مکان خاص، زمین را آماده کردند و بذر زردک را در آن خاک کردند.
روز دادش آب و شبها پاس داشت
پاسش از هر دیدهٔ خناس داشت
هوش مصنوعی: روزها به او نعمت و روزی میدهد و شبها حافظ اوست، مراقبتی از او میکند که به دور از چشمهای سوءنیت باشد.
سبز گشت و سر زد این در دفین
لیک بارش پهن گشتی در زمین
هوش مصنوعی: بهار آمد و زمین دوباره زنده و سرسبز شد، اما باران شدیدی بر روی زمین میبارد.
هرچه او را تربیت میکرد بیش
پهن تر گشتی بر و بارش ز پیش
هوش مصنوعی: هرچه او را بیشتر آموزش میداد، بارش از پیش، سنگینتر و گستردهتر میشد.
روزها شد بار آن از جا نخاست
یک منار آنجا نشد از خاک راست
هوش مصنوعی: روزها گذشتند و با وجود تلاشها، اما آن یک منار از زمین بلند نشد و سرجای خود باقی ماند.
سال رفت و تخم آن در خاک ماند
از غم و حسرت دل او چاک ماند
هوش مصنوعی: سال گذشت و دانهای که باید کاشته میشد، در زمین باقی ماند. دل او به خاطر غم و حسرتی که داشت، دچار زخم و آسیب شد.
دی رسید و کشته او بر نداد
گاو در دریا شد و عنبر نداد
هوش مصنوعی: در روز دی، او که کشته شده بود، چیزی از خود باقی نگذاشت. مانند گاوی که به دریا میرود و عطرش به جا نمیماند.
بهمن آمد برف بارید و تگرگ
میوهای سر بر نکرد از زیر برگ
هوش مصنوعی: بهمن با خود برف و تگرگ آورد، ولی هیچ میوهای از زیر برگها سر برداشت نکرد.
هر گیاهی را عیان آمد بهار
شد خزان و کشت او نامد به بار
هوش مصنوعی: هر گیاهی به خوبی متوجه میشود که فصل بهار آمده است، اما وقتی پاییز میرسد و محصولش آماده برداشت نمیشود، شکایتش را آشکار میکند.
اینچنین پژمرده این حاصل چراست
آفت این حاصل آیا از کجاست
هوش مصنوعی: چرا این میوهها اینقدر زود پژمرده شدهاند؟ آیا آفتی که باعث این خرابی شده، از جایی خاص نشأت میگیرد؟
بیل زد دور گزَر بُن را شکافت
آن گزر را در زمین بنهفته یافت
هوش مصنوعی: بیل به زمین زد و راهی را که در آن پنهان بود، شکافت و آن را در زیر خاک پیدا کرد.
آن گزَر را دید بر شکل منار
رو به مرکز میرود وارونه وار
هوش مصنوعی: آن مسیر را میبینم که به شکل منارهای به سمت مرکز میرود، اما به طرز معکوسی.
گفت اینک این چغاله نردبان
این چغاله نردبان کرزمان
هوش مصنوعی: این چغاله، نشانهای از رستاخیز و بالارفتن از قلههای زندگی است.
این چغاله نردبان ای اهل ده
این منار از آن منار شهر به
هوش مصنوعی: ای اهل ده، این جوانه نشان از تلاش و کوشش شماست، و این منار، نشانهای از عظمت و بلندی است که در شهر وجود دارد.
لیک وارون رُسته است و میرود
رو به پشت گاو ماهی تا ابد
هوش مصنوعی: اما به طور معکوس حرکت میکند و همیشه در مسیر عقبنشینی گاو ماهی قرار دارد.
ای دریغا تخم وارون کاشتیم
حاصل وارونه زان برداشتیم
هوش مصنوعی: ما متاسفانه چیزهایی را که محصول خوبی نمیدادند، به اشتباه کاشتیم و در نهایت هم نتیجهای نامناسب و ناخواسته به دست آوردیم.
ای دریغا تخممان نابود شد
اجتهاد و سعیمان مردود شد
هوش مصنوعی: ای کاش تخم (نطفه) ما از بین نرود، تلاش و کوشش ما پذیرفته نشود.
طالع ما سرنگون افتاده چون
لاجرم شد کِشتهٔ ما سرنگون
هوش مصنوعی: سرنوشت ما مانند چارهای نداشته، به زمین افتاده است؛ زیرا که میدانیم هستهی وجود ما نیز به خاطر این ناچاری، به تباهی رفته است.
میرود زین نردبان زین پس یقین
روزی ما تا زمین هفتمین
هوش مصنوعی: از این پس به طور حتم روزی خواهد آمد که ما به بالاترین درجات و عوالم دست پیدا خواهیم کرد.
هم دعا و طاعت ما سرنگون
میرود تا اسفلالسافل کنون
هوش مصنوعی: دعای ما و عبادتهایمان به جایی نمیرسد و در حال سقوط به پستترین درجات قرار گرفته است.
همچنانکه طاعت و اعمال ما
وین نماز و روزهٔ چل سال ما
هوش مصنوعی: همانطور که عبادتها و کارهای نیک ما، از جمله نماز و روزهداریمان در طول سی سال، تاثیرگذار است،
مینیفزاید بجز بُعد و شقا
مینبگشاید دری بر روی ما
هوش مصنوعی: این بیت بیان میکند که جز با فاصله و بدبختی، هیچ چیزی به آرامش و امیدواری ما اضافه نمیشود و درهایی به روی ما گشوده نمیشوند.
نی سروری بخشد و نی حالتی
نی رسد دل را شفا و راحتی
هوش مصنوعی: نه قدرتی برای سروری وجود دارد و نه حالتی که آرامش بدهد، دل به درمان و آسایش نخواهد رسید.
نی ضیائی میرساند نی صفا
نی یکی از دردهامان را دوا
هوش مصنوعی: هیچ نغمهای از نی نمیشنوم که آرامش و روشنی بیاورد، و هیچیک از دردهای ما را درمان نمیکند.
ای دریغا عمرمان بر باد رفت
عمرمان نی بر طریق داد رفت
هوش مصنوعی: ای کاش که عمر ما هدر نمیرفت، عمر ما در راه انصاف و عدالت سپری نمیشد.
ای دریغا مایهمان سودی نداد
شعلهها کردیم و جز دودی نداد
هوش مصنوعی: متاسفانه سرمایهگذاریهایمان ثمری نداشت و تلاشهایمان تنها به دود و شعله تبدیل شد.
عمرنا قد ضاع فی قیل و قال
فی نکال اَو ملال اَو خیال
هوش مصنوعی: زندگی انسان در کمال تاسف به هدر میرود، صرف در گفتوگوهای بیحاصل، آزارها، خستگیها و خیالپردازیها.
یا اخلائی ذرونی حالنا
لیتنی راویت قلباً بالیا
هوش مصنوعی: ای دوستان، اکنون مرا به حال خود بگذارید، کاش میتوانستم دلی خسته را به شما نشان دهم.
یا احبائی دعونی ساعة
لیت ابغی من همومی راحة
هوش مصنوعی: ای دوستانم، لحظهای مرا یاری کنید تا از دغدغههایم کمی آرامش بگیرم.
واگذاریدم دمی با درد خویش
با دل خونین غم پرورد خویش
هوش مصنوعی: مدتی را با درد و رنج خود تنها زندگی کردم، در حالی که دلزده و نگران غمهایم بودم.
سالها با هم نشستیم ای مهان
گفتنیها گفته شد فاش و نهان
هوش مصنوعی: مدتها با یکدیگر در کنار هم بودیم، ای دوستان. آنچه که باید گفته میشد، هم به وضوح بیان شد و هم در خفا.
ای بسی محفل به هم آراستیم
بس نشستیم و بسی برخاستیم
هوش مصنوعی: ما چندین جشن و پارتی برگزار کردیم و بعد از آن، مدتها در کنار هم نشستیم و باز هم از جا بلند شدیم و به تفریح و شادی ادامه دادیم.
شمعها شبها بسی افروختیم
داستان از یکدگر آموختیم
هوش مصنوعی: در شبهای بسیاری شمعها را روشن کردهایم و از یکدیگر داستانها و تجربیات زیادی یاد گرفتهایم.
گر بد و گر نیک بس باشد کنون
پا نهید از خلوتم اکنون برون
هوش مصنوعی: اگر خوب باشد یا بد، به اندازه کافی کافی است. حالا از تنهاییام بیرون میآیم.
نی شما را داستان تازهایست
نی مرا دوران بی اندازهایست
هوش مصنوعی: شما موضوع جدیدی برای بحث ندارید و من هم در موقعیتی هستم که خیلی طولانی است.
نی ز صحبتمان مرا کاری گشود
نی شما را صحبت من داد سود
هوش مصنوعی: از گفت و گوی ما برای من گشایشی پیش آمد و برای شما نیز نفعی به دنبال داشت.
صحبت بیهوده آخر تا به چند
بیش از این بر ریش ما و خود مخند
هوش مصنوعی: حرفهای بیفایده دیگر چه فایدهای دارد؟ تا کی به ریش ما بخندی و خودت را هم مسخره کنی؟
سال رفت و ماه رفت ایام رفت
روز رفت و صبح رفت و شام رفت
هوش مصنوعی: زمان گذشت و سالها و ماهها سپری شدند، روزها و صبحها و شبها یکی پس از دیگری رفتند و به پایان رسیدند.
نیمروزی ماند اگر از روزگار
رو رو ای همدم مرا با خود گذار
هوش مصنوعی: اگر از روزگار فقط نیمروزی باقی مانده باشد، ای همدلم، با خودت مرا به سفر ببر.
تا گذارم سر به دشت و کوهسار
تا بگریم گاهگاهی زار زار
هوش مصنوعی: میخواهم به دشت و کوهها بروم تا گاهی با صدای بلند، از دلتنگی و ناراحتی اشک بریزم.
تا حساب روزگار خود کنم
یک نظر در کار و بار خود کنم
هوش مصنوعی: برای اینکه وضعیت زندگیام را بسنجید، نگاهی به کارهای خودم میاندازم.
تا به کی گه ناز این گه ناز آن
محفلم خالی کنید ای دوستان
هوش مصنوعی: دوستان، لطفاً جمع را خالی کنید تا من بتوانم از زیبایی و نازهای این و آن لذت ببرم.
محفلم تار است از روی شما
سینه تنگ از خلق و از خوی شما
هوش مصنوعی: محفل من به خاطر حضور شما به تنگی افتاده و سینهام از این که در میان مردم نیستید، تنگ است.
هر سری را یک هوای دیگر است
این من بیچاره را خود یک سر است
هوش مصنوعی: هر فردی ویژگیها و حال و هوای خاص خودش را دارد، اما من که بیچارهام، تمام وجودم تحت تأثیر یک حالت قرار گرفته است.
یک سر و سودای یک عالم کجا
لوحی و صد رنگ ضد هم کجا
هوش مصنوعی: تمام آرزوها و خواستههای یک دنیا در کجا میباشد و در مقابل، وجود لوحی که دارای صد رنگ متضاد است، در کجا قرار دارد؟
چون نشاید جمع این اضداد کرد
خویش را باید ز بند آزاد کرد
هوش مصنوعی: وقتی نمیتوان دو چیز متضاد را با هم جمع کرد، باید خود را از چنین محدودیتهایی رها ساخت.
بند بگسل جان من آزاد شو
فارغ از هم بستن اضداد شو
هوش مصنوعی: از قید و بندها رها شوید و آزادی را تجربه کنید، بدون اینکه درگیر تضادها و تناقضات زندگی باشید.
ورنه باشی روز و شب در زیر بار
نی تو را کاری گشاید نهاز تو کار
هوش مصنوعی: اگر روز و شب تحت فشار و بار زندگی باشی، هرگز برایت کاری انجام نخواهد شد و این خود تو هستی که باید کاری بکنی.