گنجور

بخش ۲۰۳ - خواب دیدن ابراهیم ع که اسماعیل را قربان کند

پس در آن شب وه چه شب نوروز او
روز نوروز جهان افروز او
وه چه شب رشک هزاران روز عید
وه چه شب صبح سعادت را کلید
وه چه شب مشکین‌تر از گیسوی یار
وه چه شب خوشبوتر از مشک تتار
شب نه بل خلوتسرای اهل راز
ناز گاه آن نگار دلنواز
شب نه بلکه آن نگار نازنین
کرده افشان زلف مشکین بر جبین
دید ابراهیم آن شب در منام
کآمد او را از قباب عز پیام
هین بکش در راه من فرزند خویش
بگسل از جز یاد ما پیوند خویش
سر ببر از تیغ اسماعیل را
ره مده در خواب خود تأویل را
خواب نبود وحی ربانی بود
خواب تو کی خواب شیطانی بود
کی بود شیطان نافرجام را
ره به سوی انبیا و اولیا
با ملایک روحشان همدم بود
اهرمن را از ملایک رم بود
روحشان در آسمان باشد به خواب
یرجم‌الشیطان منه بالشهاب
با ملک در آسمانها جانشان
اهرمن را کی بود آنجا نشان
جانشان خود آسمان دیگر است
یاد حق آنجا شهاب انور است
راند از آن آسمان پر سخن
لشکر شیطان و حزب اهرمن
عید قربانست فردا ای خلیل
خون آن را در ره ما کن سبیل
آن دل تو خلوت مخصوص ماست
دیگری را اندر آنجا ره کجاست
هرکه آنجا بی محابا پا نهد
سر به زیر خنجر بران دهد
غیر یک دلبر نمی‌گنجد به دل
یا دل ما یا ز غیر ما گُسِل
روی من بی پرده هر سو جلوه‌گر
دیده بگشادی به رخسار دگر
هین برو کفاره آن دیدار را
غرق خون او کن این رخسار را
کشته خواهد غیرت ما غیر را
در گشا فردا صباح‌الخیر را
هین برو آن سر جدا کن از بدن
در سر کویم به خاک و خون فکن
ای خلیل من به حق جان تو
خواهم آن سر از تو در دامان تو
هین ببر آن سر به دامان ای خلیل
هم در آغوش افکن آن جسم قتیل
آن سر و تن را فکن در راه ما
گو که می‌خواهد چنین آن شاه ما
در ره ما بایدش قربان کنی
پیکرش در خاک و خون غلطان کنی
زین بشارت جست از جا آن خلیل
آن خلیل باوفای بی عدیل
در قبول امر آن سلطان داد
هر دو دست خویش بر چشمان نهاد
گفت بخ بخ ای بخت بلند
چتر دولت سایه بر فرقم فکند
جان فدای لطف بی اندازه‌اش
من غلام این پیام تازه‌اش
من کجا و این عنایت از کجا
جز برای خود نمی‌خواهد مرا
چون تو را از بهر خود خواهد خدا
سازدت از هرچه غیر از خود جدا
صد سبب سازد که تنها سازدت
از زن و فرزند دور اندازدت
سازدت بیگانه از هر آشنا
دوستانت را بیاموزد جفا
روی مردم را بگرداند ز تو
خلق عالم را بکیباند ز تو
از عنایت زشت سازد خوی تو
تا گریزد هر کسی از کوی تو
زرد سازد چهرهٔ گلنار تو
تب فرستد بر تن بیمار تو
تا تو را سازد ز جسم و تن ملول
تا تو را از بهر خود سازد قبول
تخم پاشی یا بخشکاند برش
یا به سیلابش دهد یا صرصرش
یا بر آن برقی بریزد یا شرار
کای برو جز تخم مهر من مکار
با تو فرزند تو در جنگ آورد
تا ز فرزندت دلت تنگ آورد
خشم آرد با تو یار مهربان
تا جدایی افکندْتان در میان
کز همه بُرّی و پیوندی به او
بگسلی از جمله دل بندی به او
هان غیور است آن نگار پرده‌دار
جز سر تسلیم پیش او میار
گر کُشد یا بخشدت تسلیم کن
در ره او ترک خوف و بیم کن
ورنه تسلیم آوری لطفِ اله
سازدت تسلیم خواهی یا مخواه
چون تورا خواهد که آنِ آن شوی
عندلیب گلستانِ آن شوی
سوی خود می‌خواندت با صد شتاب
ور نرفتی می‌کشد با صد طناب
سوی خود در خاک و خونت می‌کشد
جان فدایش بین که چونت می‌کشد
می‌کشد گاهی به خشم و گه به ناز
رشته گه کوته کند گاهی دراز
چونکه می‌خواند، روان شو سوی او
سینه و سر کن قدم در کوی او
گه به زانو گه نشسته گه به سر
راه کوی دلکش او می‌سپر
سر برهنه پا برهنه لوک و لنگ
پا گهی بر خار میزن گه به سنگ
گه نشسته گه پیاده گه سوار
خفته گاهی بر یمین گاهی یسار
سینه میکن بر زمین و شو روان
مارسان می‌پیچ بر خود سوی آن
تا تو را خواند برو با عز و ناز
ورنه خواهد بردنت با ترک تاز
چونکه خود رفتی برش نازت کشد
پیش باز آید به خود بازت کشد
ور ببردت سوی خود نازت کند
گه ببندد ور گهی بازت کند
گه نوازد گه بسوزد از کرم
گه شکر ریزد به کامت گاه سم
لیک سمش داروی جان پرور است
آتش او زآب حیوان خوشتر است
سم او تریاق فاروقت کند
آتشش برتر ز عیوقت کند
آتشش چون آتش زرگر بود
سیم و زر را خالص و بی غش کند
سازد از این تاجهای زرنگار
زینت فرق شهان تاج دار
یا کند زان گوشوار خوش گهر
زینت گوش بتان کاشغر
گوشوار گوش خوبان تتار
همسر زلف و بناگوش و عذار
وای وای آنکو به پای خود نرفت
نی کشیدندش به خود با بند زفت
در طبیعت خوی اهریمن گرفت
در چه طبع عفن مسکن گرفت
وای او اخلد الی‌الارض مهان
تا ابد خوار و ذلیل و مستهان
درد اینست ای رفیق نیکخو
گر رسیدی ورنه آخر سوی او
عاقبت خیر است و عیشِ تا ابد
خود روی خواهی و خواهی او کشد
این سخن پیداست او را واگذار
رو به سوی ذبح اسماعیل آر

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

پس در آن شب وه چه شب نوروز او
روز نوروز جهان افروز او
هوش مصنوعی: در آن شب، چه شب زیبایی بود، چون روز نوروز، او به روشنی جهان می‌افزود.
وه چه شب رشک هزاران روز عید
وه چه شب صبح سعادت را کلید
هوش مصنوعی: چه شب زیبایی که حسرت هزار روز عید را به دل می‌آورد و چه شب خوش‌یمنی که در آن درهای سعادت به روی انسان گشوده می‌شود.
وه چه شب مشکین‌تر از گیسوی یار
وه چه شب خوشبوتر از مشک تتار
هوش مصنوعی: چه شب زیبایی که تارهای گیسوی معشوق را به یاد می‌آورد و چه شبی خوشبو که عطر مشک تاتاری را تداعی می‌کند.
شب نه بل خلوتسرای اهل راز
ناز گاه آن نگار دلنواز
هوش مصنوعی: شب نه، بلکه خود مکان تنهایی و خلوت اهل دل و راز است، جایی که آن معشوق زیبا و دلنواز حضور دارد.
شب نه بلکه آن نگار نازنین
کرده افشان زلف مشکین بر جبین
هوش مصنوعی: شب به تنهایی نیست، بلکه آن معشوقه زیباست که با افشاندن موهای مشکی‌اش بر پیشانی‌اش، جلوه‌گری می‌کند.
دید ابراهیم آن شب در منام
کآمد او را از قباب عز پیام
هوش مصنوعی: ابراهیم در خواب خود دید که پیامبری از طرف خدا به او آمده و او را با عظمت و احترام خطاب کرده است.
هین بکش در راه من فرزند خویش
بگسل از جز یاد ما پیوند خویش
هوش مصنوعی: بی‌درنگ در راه من قدم بگذار و ارتباطت را با هر چیزی جز یاد ما قطع کن.
سر ببر از تیغ اسماعیل را
ره مده در خواب خود تأویل را
هوش مصنوعی: فریب خواب و خیال را نخور و اجازه نده که از خطراتی که در اطراف وجود دارد غافل شوی. باید از تهدیدات جدی و واقعی دوری کرد و به واقعیت توجه داشت.
خواب نبود وحی ربانی بود
خواب تو کی خواب شیطانی بود
هوش مصنوعی: این خواب تو، در واقع وحی الهی است و نه خواب عادی. بنابراین، فکر نکن که این خواب، خواب شیطانی است.
کی بود شیطان نافرجام را
ره به سوی انبیا و اولیا
هوش مصنوعی: کیست که شیطان را که هیچگاه به هدف نمی‌رسد، به سمت پیامبران و اولیا هدایت کند؟
با ملایک روحشان همدم بود
اهرمن را از ملایک رم بود
هوش مصنوعی: اهریمن با ملائک ارتباطی ندارد و از آن‌ها دوری می‌جوید، در حالی که روح انسان‌ها با ملائک در ارتباط است.
روحشان در آسمان باشد به خواب
یرجم‌الشیطان منه بالشهاب
هوش مصنوعی: روح‌های پاک آنان در آسمان‌ها است، بی‌آنکه شیطان بتواند از آن‌ها آسیب ببیند.
با ملک در آسمانها جانشان
اهرمن را کی بود آنجا نشان
هوش مصنوعی: نمی‌توان تصور کرد که اهرمن (نماد شر) در جایی که فرشتگان در آسمان‌ها حضور دارند، جایی داشته باشد.
جانشان خود آسمان دیگر است
یاد حق آنجا شهاب انور است
هوش مصنوعی: جان آنها به آسمانی دیگر می‌ماند که یاد خدا در آنجا مانند شهابی درخشان و نورانی است.
راند از آن آسمان پر سخن
لشکر شیطان و حزب اهرمن
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به سخن گفتن از لشکری اشاره می‌کند که به آسمان نسبت داده شده و آن را به شیطان و نیروهای شر نسبت می‌دهد. به نوعی به جنگ و جدال افکار و نیروهایی اشاره دارد که بر ضد خیر و حقیقت قرار دارند.
عید قربانست فردا ای خلیل
خون آن را در ره ما کن سبیل
هوش مصنوعی: فردا عید قربان است، ای دوست، خون قربانی را در راه ما بریز.
آن دل تو خلوت مخصوص ماست
دیگری را اندر آنجا ره کجاست
هوش مصنوعی: دل تو تنها و مختص به ماست و برای دیگران در آنجا جایی نیست.
هرکه آنجا بی محابا پا نهد
سر به زیر خنجر بران دهد
هوش مصنوعی: هر کسی که بی‌پروا و شجاعانه وارد آنجا شود، مانند این است که سرش را زیر تیغ تیز خنجر گذاشته است.
غیر یک دلبر نمی‌گنجد به دل
یا دل ما یا ز غیر ما گُسِل
هوش مصنوعی: غیر از معشوق، هیچ‌کس نمی‌تواند در دل جایی داشته باشد؛ یا دل ما به خاطر او تنگ می‌شود یا از دیگری جدا می‌شود.
روی من بی پرده هر سو جلوه‌گر
دیده بگشادی به رخسار دگر
هوش مصنوعی: چهره من بی‌پرده در هر سو نمایان است و با گشوده شدن چشم‌ها، صورت دیگری نیز به نمایش درمی‌آید.
هین برو کفاره آن دیدار را
غرق خون او کن این رخسار را
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که شاعر به یک دیدار خاص اشاره دارد که به طرز محسوسی او را تحت تأثیر قرار داده است. او به مخاطب می‌گوید که برای جبران آن دیدار، باید کاری انجام دهد که به نوعی نشان‌دهنده شدت احساساتش باشد، و به نوعی به زیبایی و آثار صورت محبوب اشاره می‌کند که در نتیجه آن دیدار تحت تأثیر قرار گرفته است. احساسات عمیق و شدید در این مغازله به وضوح نمایان است.
کشته خواهد غیرت ما غیر را
در گشا فردا صباح‌الخیر را
هوش مصنوعی: در فردا صبح، غیرت ما نسبت به دیگران باعث خواهد شد که آسیب ببینیم یا زخم بخوریم.
هین برو آن سر جدا کن از بدن
در سر کویم به خاک و خون فکن
هوش مصنوعی: برو و آن سر را از بدنت جدا کن، در کوچه من به خاک و خون بیفکن.
ای خلیل من به حق جان تو
خواهم آن سر از تو در دامان تو
هوش مصنوعی: ای خلیل من، به راستی جان تو را می‌طلبم، آن سر را که در دامن توست.
هین ببر آن سر به دامان ای خلیل
هم در آغوش افکن آن جسم قتیل
هوش مصنوعی: ای خلیل، بی‌درنگ سر آن را ببر و در آغوش بگیر، همان‌طور که جاندار را در آغوش می‌گیری.
آن سر و تن را فکن در راه ما
گو که می‌خواهد چنین آن شاه ما
هوش مصنوعی: آن بدن و سر را در مسیر ما بیانداز، زیرا که آن پادشاه ما این گونه می‌خواهد.
در ره ما بایدش قربان کنی
پیکرش در خاک و خون غلطان کنی
هوش مصنوعی: برای رسیدن به هدف‌مان، باید جانش را فدای راه ما کند و در این مسیر، سختی‌ها و چالش‌ها را تحمل کند.
زین بشارت جست از جا آن خلیل
آن خلیل باوفای بی عدیل
هوش مصنوعی: این پیام خوشحالی و امیدی است که از جایی ناشناخته به سراغ خلیل می‌آید، آن خلیل وفاداری که هیچ یار هم‌تراز و برابری ندارد.
در قبول امر آن سلطان داد
هر دو دست خویش بر چشمان نهاد
هوش مصنوعی: او برای پذیرفتن فرمان آن پادشاه، هر دو دستش را بر چشمانش گذاشت.
گفت بخ بخ ای بخت بلند
چتر دولت سایه بر فرقم فکند
هوش مصنوعی: به خوش‌شانسی و سعادت خود افتخار کردم، زیرا حمایت و نعمت‌های زندگی بر سر من سایه افکنده‌اند.
جان فدای لطف بی اندازه‌اش
من غلام این پیام تازه‌اش
هوش مصنوعی: من جانم را فدای محبت بی‌پایان او می‌کنم و به خاطر پیام جدیدش به او ارادت دارم.
من کجا و این عنایت از کجا
جز برای خود نمی‌خواهد مرا
هوش مصنوعی: من کجا و این محبت و توجه از کجا؟ این عنایت به جز برای خودم نیست.
چون تو را از بهر خود خواهد خدا
سازدت از هرچه غیر از خود جدا
هوش مصنوعی: زمانی که خدا تو را برای خودش بخواهد، تو را از هر چیز غیر از خودت جدا خواهد کرد.
صد سبب سازد که تنها سازدت
از زن و فرزند دور اندازدت
هوش مصنوعی: صدها دلیل وجود دارد که تو را از خانواده و فرزندن دور کند.
سازدت بیگانه از هر آشنا
دوستانت را بیاموزد جفا
هوش مصنوعی: ساز تو که به موضوعات ناشناخته می‌پردازد، می‌تواند به دوستانت آسیب برساند و به آن‌ها چیزی بیاموزد که با مهربانی و آشنایی فرسنگ‌ها فاصله دارد.
روی مردم را بگرداند ز تو
خلق عالم را بکیباند ز تو
هوش مصنوعی: نخستین برکت تو باعث می‌شود که روی مردم از تو برگردد و جهانیان تحت تأثیر تو قرار گیرند.
از عنایت زشت سازد خوی تو
تا گریزد هر کسی از کوی تو
هوش مصنوعی: اگر خوی و رفتار تو زشت باشد، دیگران از نزد تو دور می‌شوند و از حضور در کنار تو فراری خواهند بود.
زرد سازد چهرهٔ گلنار تو
تب فرستد بر تن بیمار تو
هوش مصنوعی: چهره ی گلنار تو رنگ زرد به خود می‌گیرد و تب عشق تو بر بدن بیمار من تأثیر می‌گذارد.
تا تو را سازد ز جسم و تن ملول
تا تو را از بهر خود سازد قبول
هوش مصنوعی: این بیان می‌گوید که برای اینکه شخصی به درجه‌ای از فهم و پذیرش برسد، باید از قید و بندهای دنیوی و جسمانی آزاد شود. در واقع، این فرایند باعث می‌شود که انسان به خودی خود و به خاطر حقیقت وجودی‌اش به کمال نزدیک‌تر شود.
تخم پاشی یا بخشکاند برش
یا به سیلابش دهد یا صرصرش
هوش مصنوعی: یا تخمی بکارید و رشد کند، یا آن را خشک کند، یا با سیلابی از بین برود، یا با باد سرد نابود شود.
یا بر آن برقی بریزد یا شرار
کای برو جز تخم مهر من مکار
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که یا چیزی خیره‌کننده و نیرومند به او بیفتد، یا شعله‌ای از عشق و علاقه که جز از قلب من هیچ چیز دیگری نمی‌تواند آن را در دل داشته باشد.
با تو فرزند تو در جنگ آورد
تا ز فرزندت دلت تنگ آورد
هوش مصنوعی: با تو فرزند تو به میدان جنگ می‌آید تا اینکه قلبت را به خاطر فرزندت بگرید.
خشم آرد با تو یار مهربان
تا جدایی افکندْتان در میان
هوش مصنوعی: دوست مهربان با تو خشمگین می‌شود تا اینکه جدایی بین شما ایجاد کند.
کز همه بُرّی و پیوندی به او
بگسلی از جمله دل بندی به او
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که وقتی از همه چیز جدا شوی و هیچ ارتباطی با آنها نداشته باشی، تنها ارتباط واقعی تو با او (خدا یا حقیقت) باقی می‌ماند. به عبارتی، رهایی از وابستگی‌ها و پیوندهای دنیوی یعنی نزدیک‌تر شدن به او.
هان غیور است آن نگار پرده‌دار
جز سر تسلیم پیش او میار
هوش مصنوعی: آن کس که غیرت دارد و مدافع است، هیچ چیزی جز تسلیم در برابر او را نپذیروید.
گر کُشد یا بخشدت تسلیم کن
در ره او ترک خوف و بیم کن
هوش مصنوعی: اگر او تو را به کشیدن یا بخشیدن وادار کند، تسلیم او شو و در مسیر او از ترس و نگرانی دست بردار.
ورنه تسلیم آوری لطفِ اله
سازدت تسلیم خواهی یا مخواه
هوش مصنوعی: اگر بخواهی تسلیم محبت خداوند شوی، او تو را به این حال می‌آورد؛ اما اگر نخواهی، باز هم تسلیم او خواهی شد.
چون تورا خواهد که آنِ آن شوی
عندلیب گلستانِ آن شوی
هوش مصنوعی: وقتی که تو را بخواهد، مثل بلبل در باغ گلستان خواهی شد.
سوی خود می‌خواندت با صد شتاب
ور نرفتی می‌کشد با صد طناب
هوش مصنوعی: تو را با شتاب به سوی خود می‌خواند، اما اگر بروی، او به زور با صد طناب می‌کشد.
سوی خود در خاک و خونت می‌کشد
جان فدایش بین که چونت می‌کشد
هوش مصنوعی: به سوی خودت در میان خاک و خون می‌کشاند، جان فدای تو، ببین که چگونه این کشش تو را به سمت خود می‌آورد.
می‌کشد گاهی به خشم و گه به ناز
رشته گه کوته کند گاهی دراز
هوش مصنوعی: گاهی با خشم و گاهی با محبت به ما توجه می‌کند؛ گاهی ما را به سرعت به خود نزدیک می‌کند و گاهی هم فاصله را زیاد می‌کند.
چونکه می‌خواند، روان شو سوی او
سینه و سر کن قدم در کوی او
هوش مصنوعی: زمانی که به صدای دلنشین او گوش می‌دهی، خود را به سوی او روان کن و با تمام وجودت به سمت او برو، قدم در مسیر او بگذار.
گه به زانو گه نشسته گه به سر
راه کوی دلکش او می‌سپر
هوش مصنوعی: گاهی بر زانو نشسته‌ام، گاهی نشسته‌ام و گاهی در راه کوی دل‌انگیزش منتظر می‌مانم.
سر برهنه پا برهنه لوک و لنگ
پا گهی بر خار میزن گه به سنگ
هوش مصنوعی: برهنه سر و برهنه پا، با حالتی ناامن و بی‌پروایی، گاهی بر روی خارها راه می‌روم و گاهی بر روی سنگ‌ها.
گه نشسته گه پیاده گه سوار
خفته گاهی بر یمین گاهی یسار
هوش مصنوعی: گاهی در حال نشسته، گاهی پیاده و گاهی سوار هستم. گاهی در سمت راست و گاهی در سمت چپ قرار دارم.
سینه میکن بر زمین و شو روان
مارسان می‌پیچ بر خود سوی آن
هوش مصنوعی: سینه را بر زمین می‌زنم و جانم به طرف مار روان شده‌ای می‌پیچد که به سوی خودم بیاید.
تا تو را خواند برو با عز و ناز
ورنه خواهد بردنت با ترک تاز
هوش مصنوعی: اگر صدایت کردند، با وقار و سربلندی برو، وگرنه ممکن است تو را با رفتار بی‌احترامی ببرند.
چونکه خود رفتی برش نازت کشد
پیش باز آید به خود بازت کشد
هوش مصنوعی: وقتی که خودت از دستش رفتی، او هم به ناز تو ادامه می‌دهد و دوباره به سوی تو برمی‌گردد.
ور ببردت سوی خود نازت کند
گه ببندد ور گهی بازت کند
هوش مصنوعی: اگر تو را به سوی خود ببرد، به تو ناز می‌کند و بعضی اوقات هم تو را آزاد می‌گذارد.
گه نوازد گه بسوزد از کرم
گه شکر ریزد به کامت گاه سم
هوش مصنوعی: گاهی دنیا با مهربانی به تو نزدیک می‌شود و گاهی هم تو را آتش می‌زند. گاهی شادی و شیرینی به زندگی‌ات می‌آورد و گاهی هم درد و سختی.
لیک سمش داروی جان پرور است
آتش او زآب حیوان خوشتر است
هوش مصنوعی: اما سرشک او به به دردمندی کمک می‌کند و آتش او از آب حیات هم دلپذیرتر است.
سم او تریاق فاروقت کند
آتشش برتر ز عیوقت کند
هوش مصنوعی: سم او، داروی تریاقی است که می‌تواند آتش او را خاموش کند و اثر آن از عیوب و نواقص او بیشتر است.
آتشش چون آتش زرگر بود
سیم و زر را خالص و بی غش کند
هوش مصنوعی: آتش او مانند آتش زرگری است که نقره و طلا را خالص و بدون ناخالصی می‌کند.
سازد از این تاجهای زرنگار
زینت فرق شهان تاج دار
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف تاج‌های زیبا و زینتی که بر سر شاهان قرار دارد می‌پردازد. اشاره دارد که این تاج‌های زرین و خوش‌نما، زیبایی و جذابیتی به سر شاهان می‌بخشند.
یا کند زان گوشوار خوش گهر
زینت گوش بتان کاشغر
هوش مصنوعی: با فرارسیدن زمان، ممکن است از گوشواره‌ای زیبا که دارای جواهرات شگفت‌انگیزی است، به عنوان زینتی برای گوش‌های بت‌های کاشغر استفاده شود.
گوشوار گوش خوبان تتار
همسر زلف و بناگوش و عذار
هوش مصنوعی: گوشواره‌ای که برای زیبایی گوش‌های معشوقان درست شده، به زیبایی زلف و صورت و گونه‌های آنها افزوده شده است.
وای وای آنکو به پای خود نرفت
نی کشیدندش به خود با بند زفت
هوش مصنوعی: آه حسرت افرادی که نتوانستند به پای خود بروند و به ناچار آن‌ها را با زنجیر و بند به سمت خود کشیدند.
در طبیعت خوی اهریمن گرفت
در چه طبع عفن مسکن گرفت
هوش مصنوعی: در دل طبیعت، ویژگی‌های اهریمنی شکل گرفته و در چه روحیه‌ای این رفتار ناپسند سکنی گزیده است.
وای او اخلد الی‌الارض مهان
تا ابد خوار و ذلیل و مستهان
هوش مصنوعی: وای بر آن کس که به زندگی دنیا چسبیده و به ذلت و خواری دچار شده است، زیرا تا ابد در این ذلت و خاری باقی خواهد ماند.
درد اینست ای رفیق نیکخو
گر رسیدی ورنه آخر سوی او
هوش مصنوعی: دوست خوبم، درد اینجاست که اگر به حقیقت رسیدی، خوب است؛ وگرنه در نهایت به سمت آن حقیقت خواهی رفت.
عاقبت خیر است و عیشِ تا ابد
خود روی خواهی و خواهی او کشد
هوش مصنوعی: در نهایت، اگر به زندگی خوش بگذرانید و از آن لذت ببرید، همیشه خوب و خوشخواه خواهید بود. اگر بخواهید، او نیز شما را به آرامش و رضایت خواهد رساند.
این سخن پیداست او را واگذار
رو به سوی ذبح اسماعیل آر
هوش مصنوعی: این سخن واضح است؛ او را رها کن تا به سمت قربانی‌کردن اسماعیل برود.

حاشیه ها

1404/04/08 23:07
احمد خرم‌آبادی‌زاد

1-مصرع دوم بیت 43 به شکل «تا جدایی افکند تا در میان» نا مفهوم است؛ شکل درست آن به استناد نسخه خطی مجلس به شمارۀ ثبت 5379 «تا جدایی افکنْدتان در میان» می‌باشد.

2-تکرار «پیوندی به او» در مصرع دوم بیت 43 غیر منطقی و نابجا بوده و قافیه را به هم می‌زند. شکل درست این مصرع–به استناد نسخۀ خطی مجلس–عبارت است از «بگسلی از جمله دل بندی به او».

3-مصرع نخست بیت 44 به شکل «آن غیور است آن غیور پرده دار» انسجام ندارد. شکل درست آن به استناد نسخۀ خطی مجلس، عبارت است از «هان غیور است آن نگار پرده‌دار».