گنجور

بخش ۱۹۱ - تتمه حکایت پسر مهتر تاجر

گو پدر را تا دهد سرمایه‌ام
بنگرد در سود جستن پایه‌ام
چون شنید این از پسر مرد صدیق
راست آمد تا به نزد آن رفیق
شرح احوال پسر را باز گفت
با وی از اینگونه چندین راز گفت
گفت با وی من نمی‌بینم خرد
پردهٔ ناموس ما را می‌درد
گفت با وی آن صدیق راستین
من نمی‌بینم که باشد اینچنین
از جبین او خرد پیداستی
هرچه باشد نسخهٔ باباستی
زین سبب فرمود آن شاه نبیه
اعلموا ان الولد سرّابیه
خوی بابا در ولد ساری بود
هرچه در چشمه به جو جاری بود
روی رومی زاده باشد همچو ماه
روی زنگی زاده چون قیر سیاه
هرکه علیین بود او را پدر
گو برو گوی سعادت را ببر
هرکه را سجین بود بابای او
وای او ای وای او ای وای او
گفت باشد گر چنین ای مجتبا
جبر باشد وان بود کفر و خطا
گفت جبر آید اگر باشد پدر
مستقل در خیر و شر آن پسر
لیک اگر گویم پدر باشد دخیل
من نپندارم بود قولم علیل
آنچه گوید از پدر آثار هست
در بناة و در بنی بسیار هست
گفت پس باشد پدر را هم شریک
در پسر از فعل زشت و فعل نیک
بد شریکی دارم اندر این سفر
می‌شناسم از تو او را نیکتر
گفت گویا طفره باشد در نظر
ورنه باشد این پسر زیبا گهر
گفت شاید این دمت گیرا شود
زشت او از همتت زیبا شود
غنچه را باد صبا خندان کند
همت نیکانت از نیکان کند
چون تو می‌خواهی دهم من مایه‌اش
هم کنم برتر ز اخوان پایه‌اش
پس پسر را پیش خواند از اعتبار
مایه دادش از دراهم سی هزار
پندها او را بسی شاهانه کرد
در نصیحت گوش او دُردانه کرد
آن پسر آهنگ مرز روم کرد
رو به سوی شهر ارزن روم کرد
وقت رفتن با رفیقان وطن
گفت هریک را چه می‌خواهی ز من
هرچه هرکس گفت او دادش نوید
کز برایت من همان خواهم خرید
آن یکی استاد حمامی رسید
خواجه را بوسید و اندر برکشید
خواجه گفت او را چه خواهی زین سفر
آرمت بی حیف و میل و بی خطر
گفت جفتی بوق حمامم بیار
گفت چه‌بْود قیمتش در این دیار
گفت جفتی ده درم من می‌خرم
گر بیاری ای جوان محترم
گفت این و خواجه‌اش بدرود کرد
رو به ره با طالع مسعود کرد
راست آمد تا به دشتستان روم
بار خود بگشود در آن مرز و بوم
هر طرف می‌گشت و دیده می‌گشود
تا ببیند کز چه بتوان برد سود
از قضا روزی گذارش اوفتاد
بر لب دریا و آنجا ایستاد
دید یکسو چون تلی خروارها
ریخته بر هم چه کوهی بارها
گفت آیا چه‌بْود اینها ای غلام
گفت باشد بوق گرمابه تمام
کآورند از لجه دریا در کنار
بر هم انبارند اندر این ژغار
چون شنید این را از آن مرد صدوق
یادش آمد مرد حمامی و بوق
آمد و پرسید از آن انباردار
بوق تو جفتی به چند ای یار غار
گفت هر ده جفت از آن را یک درم
می فروشم لیک کمتر می‌خرم
این سخن را خواجه زاده چون شنید
سر به جیب خرقه فکرت کشید
در حساب سود و مایه غرق شد
غرق سودش از قدم تا فرق شد
شب همه شب گشت مشغول حساب
دفتر سرمایه شد اُم‌ُالکتاب
گفت ده جفتی به درهم می‌خرم
می‌فروشم جفت او را ده درم
این یکی بر صد بود بخ بخ ازین
آفرین ای بخت بر تو آفرین
خود گرفتم ده ز صد شد در کرای
باز از هریک نود ماند به جای
این بگفتی جستی از جا با نشاط
رقص کردی دوره‌ای از انبساط
باز بنشستی شدی اندر حساب
از نشاط آن شب ز چشمش رفت خواب
صبح شد از خانه پا بیرون نهاد
خواند بر خود قل اعوذ و ان یکاد
تا بود ایمن ز چشمان حسود
کس کجا صد در یک آورده است سود
هم مبادا کس از این آگه شود
پیشتر زو عزم بوقستان کند
گفت با او سی هزار و هر یکی
ده بود سیصد هزاران بیشکی
هر به سیصد جفت خواهد اشتری
بایدم کردن هزار اشتر کری
اشتری صد درهم استیجار کرد
بوق حمام اشتوران را بار کرد
نامه‌ای بنوشت پس سوی پدر
کرد او را زین تجارت با خبر
هم بر آتش کرد درهم صد هزار
کز برای کریهٔ اشتر گذار
هم نوشتش زودتر بفرست زر
تا فرستم بوق صد بار دگر
ورنه ترسم تاجران مخبر شوند
سوی بوق و کان او رهبر شوند
خواجه در دیلم نشسته در سرای
کامد اندر گوش او بانگ درای
قاصدی آمد نخست از گرد راه
نامه‌ای بر کف سراپایش سیاه
سر به سر زآغاز و از انجام او
شرح بوق و خوبی فرزام او
خواجه آمد از سرا بیرون چه دید
رنگ از رو وز سرش هوشش پرید
دید قزوین را شتر اندر شتر
کوچه و بازار و میدان گشت پر
بوق در بوق و نفیر اندر نفیر
کوچه‌ها پُر های و هوی و دار و گیر
ساربانها در سراغ خواجه گرم
خواجه جویان از پی هر چرب و نرم
آن یکی اصطبل جوید آن علیق
آن یکی اندر نهیق و این نعیق
هی شترها شد سقط در زیر بار
خواجه بنماییم کو و کو حصار
خواجه ما را زود می‌باید ایاب
زر بکش بهر کرایه با شتاب
هست سیصد ساربان گرسنه
نی غذا و نی عشا اندر بنه
خواجه برگو راه شربتخانه کو
چینه دان خالی ست آب و دانه کو
خواجه حیران ماند چون خر در وحل
بسته اشتر بر وی ابواب خیل
کس فرستاد و طلب کرد آن صدیق
چونکه آمد گفت ای یار شفیق
هین بیا و رشد آن فرزند بین
پای من از دست او در بند بین
خود نگفت آن کودن مادر فلان
می‌خرد کی بوق را در دیلمان
در همه عالم به قرنی شصت بوق
گر رسد مصرف بود عادت خروق
این بگفت و برد اشترها به دشت
در بیابان ریخت بوق و بازگشت
ای برادر هست با ما راست این
خود حقیقت نقد جان ماست این
جملهٔ طاعات ما در این جهان
بوق حمام است اندر دیلمان
علم‌هامان جمله بوق است ای خلف
عمرمان آن مایهٔ رفته ز کف
ای دریغا عمر خود درباختیم
قیمت آن ذره را نشناختیم
جمله را دادیم و بگرفتیم بوق
نی به کار آید صبوحی نی عنوق
بوق چه‌بْود علمهای بی ثمر
لجهٔ بی دُر و ابر بی مطر
ظن و تخمینی به هم بربافتن
نام آن را علم و حکمت ساختن
نیش غولی چند را کردن خیال
حکم جستن را به برهان و مثال
بوق چه‌بود طاعت و آداب ما
منبر و سجاده و محراب ما
بوق چه‌بْود، این نماز و روزه‌مان
ورد عادت گشتهٔ هر روزه‌مان
وقت تنگ است ای پسر هشیار باش
گاه در شبگیر و گاه ایوار باش
رو بشوی این جزوها را سر به سر
این ورقها را همه از هم بدر
سبحه و سجاده اندر آب کش
پاک کن آن را ز لوث غل و غش
گر نماز و روزه اینست ای پسر
شرم کن آن را بر خالق مبر
علم نبود غیر علم اهل بیت
جمله دیگر حیص و بیص و هیت و کیت
هرچه از ایشان رسیدت یاد گیر
هرچه جز این جمله را بر باد گیر
نیست جز آن غیر جهل و غیر ظن
گر از آن چیزی شنیدی دم مزن
دست بردار ای پسر از پای علم
قطره‌ای حیرت به از دریای علم
علمی ار باشد به حیرت اندر است
هر که داناتر بود حیران‌تر است
طاعت ار جویی نخست اخلاص جوی
هم برون و هم درون را پاک شوی
درد باید ای برادر درد درد
ورنه رو بنشین عبث هرزه مگرد
راست خواهی هرکسی را درد نیست
زن بود در راه دین آن مرد نیست
شوق باید شوق باید سوز سوز
ورنه در دکان نشین پالان بدوز
هر که نی از شوق آبستن بود
بلکه نی مرد است از زن کم بود
ای دریغا سینهٔ پر درد کو
با زنان تا کی نشینم مرد کو
مانده‌ام تنها خدایا همدمی
دل پر از راز است یا رب محرمی
ای خدا کو محرمی تا ساعتی
صحبتی داریم اندر خلوتی
یا کنار دشتی و دیوانه‌ای
تا بگویم از جهان افسانه‌ای
یا یکی فولاد بازو رستمی
تا به هم پیچیم در میدان دمی
پنجه اندر پنجهٔ هم افکنیم
لرزه اندر خاک رستم افکنیم
یا کناری ای خدا از این میان
تا بگیرم گوشه‌ای زین مردمان
همتی تا در ببندم خلق را
هم کشم بر سر به کنجی دلق را
عزت ار خواهی برو عزلت گزین
عزت و عزلت ردیف‌اند و قرین
منعزل لیکن رهاند خویش را
بهره‌ای نبود ازو درویش را
لیک در صحبت ز چه بیرون کشی
هر دمی صد کور اگر داناوشی
گر کشی یک کور از چاه ای فلان
به که خود بالا کشی تا آسمان
گر برآری حاجت بیچاره‌ای
به که خوانی چل کرت سی پاره‌ای
در رضای یک مسلمان ده قدم
به که سالی طی کنی راه حرم
طاعت ما را هزار آفت بود
زانکه معظم رکن آن قربت بود
پاک باید از نفاق و از ریا
پای تا سر پر خلوص و پر صفا
جزو جزوش را پی احکام هست
صد هزاران غول و سیصد دام هست
لیک کار مؤمنان را ساختن
سینه‌شان را از غمی پرداختن
هرچه باشد شادی آن دولتی‌ست
خود نه محتاج خلوص قربتی‌ست
در ازایش هست اجری بی حساب
قربت ار باشد فزون گردد ثواب
چارهٔ بیچاره‌ای را ساختن
خود لوای دولت است افراختن

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گو پدر را تا دهد سرمایه‌ام
بنگرد در سود جستن پایه‌ام
هوش مصنوعی: بگو پدرم تا به من سرمایه بدهد، نگاه کند که من چگونه در حال افزایش دارایی‌ام هستم.
چون شنید این از پسر مرد صدیق
راست آمد تا به نزد آن رفیق
هوش مصنوعی: وقتی مرد راست گو این را از پسر شنید، تصمیم گرفت تا به نزد آن دوست برود.
شرح احوال پسر را باز گفت
با وی از اینگونه چندین راز گفت
هوش مصنوعی: او درباره حال و روز پسر صحبت کرد و اطلاعات و رازی از این دست را با او در میان گذاشت.
گفت با وی من نمی‌بینم خرد
پردهٔ ناموس ما را می‌درد
هوش مصنوعی: گفتم با او من نمی‌توانم ببینم، زیرا عقل و درک من به پرده‌ی حریم و ناموس ما آسیب می‌زند.
گفت با وی آن صدیق راستین
من نمی‌بینم که باشد اینچنین
هوش مصنوعی: او به دوست راستین خود گفت: من نمی‌توانم کسی را به این شکل ببینم.
از جبین او خرد پیداستی
هرچه باشد نسخهٔ باباستی
هوش مصنوعی: از پیشانی او حکمت و دانش نمایان است و هر چیزی که باشد، بر اساس اصول پدرانش است.
زین سبب فرمود آن شاه نبیه
اعلموا ان الولد سرّابیه
هوش مصنوعی: از این رو، آن پادشاه نبی فرمود: بدانید که فرزند، راز و رمز عمیقی دارد.
خوی بابا در ولد ساری بود
هرچه در چشمه به جو جاری بود
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که ویژگی‌های پدر در فرزند به وضوح قابل مشاهده است، درست مانند آبی که در چشمه جریان دارد و به راحتی می‌توان آن را دید.
روی رومی زاده باشد همچو ماه
روی زنگی زاده چون قیر سیاه
هوش مصنوعی: چهره‌ی کسی که اهل روم است مانند نور ماه زیباست، اما چهره‌ی کسی که از زنگی‌هاست، مثل قیر سیاه و تیره است.
هرکه علیین بود او را پدر
گو برو گوی سعادت را ببر
هوش مصنوعی: هر کسی که در جایگاه والایی قرار دارد، او را پدر خود بدان و به او بگو که خوشبختی را با خود ببرد.
هرکه را سجین بود بابای او
وای او ای وای او ای وای او
هوش مصنوعی: هر کسی که سجین در مورد او باشد، پدرش نیز دچار مشکل و عذاب است. بیچاره، چه دردسری دارد!
گفت باشد گر چنین ای مجتبا
جبر باشد وان بود کفر و خطا
هوش مصنوعی: اگر چنین باشد، ای مجتبی، پس جبر وجود دارد و آن یعنی کفر و اشتباه.
گفت جبر آید اگر باشد پدر
مستقل در خیر و شر آن پسر
هوش مصنوعی: اگر پدر در کارهای خوب و بد مستقل باشد، پس او می‌تواند تأثیرات جبر را هم به همراه داشته باشد.
لیک اگر گویم پدر باشد دخیل
من نپندارم بود قولم علیل
هوش مصنوعی: اما اگر بگویم که پدر من در این کار دخالت دارد، هرگز فکر نکنم که ادعا یا قول من نادرست باشد.
آنچه گوید از پدر آثار هست
در بناة و در بنی بسیار هست
هوش مصنوعی: هرچه از پدر گفته می‌شود، نشانه‌هایی در ساختمان و در نسل‌های زیادی وجود دارد.
گفت پس باشد پدر را هم شریک
در پسر از فعل زشت و فعل نیک
هوش مصنوعی: بنابراین پدر نیز باید در کارهای خوب و بد فرزندش شریک باشد.
بد شریکی دارم اندر این سفر
می‌شناسم از تو او را نیکتر
هوش مصنوعی: در این سفر همراهی دارم که وجودش در کنار من را بهتر و شفاف‌تر از تو می‌شناسم.
گفت گویا طفره باشد در نظر
ورنه باشد این پسر زیبا گهر
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که او بهانه‌ای برای دوری از من دارد، وگرنه این پسر زیبا واقعاً ارزشمند است.
گفت شاید این دمت گیرا شود
زشت او از همتت زیبا شود
هوش مصنوعی: شاید این تلاش و زحمتی که می‌کشی، باعث شود این فرد ناپسند زیبا و دلپذیر به نظر بیاید.
غنچه را باد صبا خندان کند
همت نیکانت از نیکان کند
هوش مصنوعی: باد صبا با وزش خود غنچه را به خنده درمی‌آورد و این نشان از نیکی و خوبی کسانی دارد که در کنار ما هستند.
چون تو می‌خواهی دهم من مایه‌اش
هم کنم برتر ز اخوان پایه‌اش
هوش مصنوعی: هرگاه تو خواسته‌ای داشته باشی، من نیز آماده‌ام تا بهترین کمک را به تو بکنم و به گونه‌ای عمل کنم که ارزش و مقامم از سایرین بیشتر باشد.
پس پسر را پیش خواند از اعتبار
مایه دادش از دراهم سی هزار
هوش مصنوعی: پس پسر را صدا زد و به او پولی معادل سی هزار درهم داد تا از اعتبار او استفاده کند.
پندها او را بسی شاهانه کرد
در نصیحت گوش او دُردانه کرد
هوش مصنوعی: او نصیحت‌ها را به طرز بلندی به او انتقال داد و گوش او را با حکمت‌های ارزشمند پر کرد.
آن پسر آهنگ مرز روم کرد
رو به سوی شهر ارزن روم کرد
هوش مصنوعی: آن پسر به سمت مرز روم حرکت کرد و به سوی شهر ارزان روم رفت.
وقت رفتن با رفیقان وطن
گفت هریک را چه می‌خواهی ز من
هوش مصنوعی: در زمان وداع با دوستان وطن، از هر کدام پرسید چه چیزی از من انتظار دارد یا چه خواسته‌ای از من دارد.
هرچه هرکس گفت او دادش نوید
کز برایت من همان خواهم خرید
هوش مصنوعی: هر کسی هر چه بگوید، من هم به او وعده می‌دهم که همان را برای تو تهیه خواهم کرد.
آن یکی استاد حمامی رسید
خواجه را بوسید و اندر برکشید
هوش مصنوعی: یک معلم حمامی به نزد خواجه آمد، او را بوسید و به درون لباسش برد.
خواجه گفت او را چه خواهی زین سفر
آرمت بی حیف و میل و بی خطر
هوش مصنوعی: خواجه می‌گوید که در این سفر چه چیزی از او می‌خواهی، او را به‌گونه‌ای می‌برم که بدون هیچ آسیبی و زیانی باشد.
گفت جفتی بوق حمامم بیار
گفت چه‌بْود قیمتش در این دیار
هوش مصنوعی: کسی به دیگری می‌گوید که یک جفت بوق حمام بیاور. دیگری از او می‌پرسد که قیمت آن در اینجا چه‌قدر است.
گفت جفتی ده درم من می‌خرم
گر بیاری ای جوان محترم
هوش مصنوعی: او گفت اگر جوان عزیزم، ده درم به من برسانی، من یک جفت خری می‌خرم.
گفت این و خواجه‌اش بدرود کرد
رو به ره با طالع مسعود کرد
هوش مصنوعی: او این را گفت و آقایش به او خداحافظی کرد و به سوی خوشبختی رفت.
راست آمد تا به دشتستان روم
بار خود بگشود در آن مرز و بوم
هوش مصنوعی: برای سفر به دشتستان، بار خود را در آن سرزمین باز کردم.
هر طرف می‌گشت و دیده می‌گشود
تا ببیند کز چه بتوان برد سود
هوش مصنوعی: او در هر گوشه می‌چرخید و چشم می‌گشود تا ببیند از کجا می‌تواند بهره‌مند شود.
از قضا روزی گذارش اوفتاد
بر لب دریا و آنجا ایستاد
هوش مصنوعی: روزی اتفاقی پیش آمد که او به کنار دریا رفت و در آنجا توقف کرد.
دید یکسو چون تلی خروارها
ریخته بر هم چه کوهی بارها
هوش مصنوعی: زمانی که به دور و بر نگاه می‌کنم، انبوهی از چیزها را می‌بینم که مانند تلی از خاک بر روی هم انباشته شده‌اند، گویی که باری سنگین بر دوش کوهی سنگینی می‌کند.
گفت آیا چه‌بْود اینها ای غلام
گفت باشد بوق گرمابه تمام
هوش مصنوعی: سؤال کرد که این چیزها چیست، غلام جواب داد که بله، این صدا به خاطر بوق گرمابه است.
کآورند از لجه دریا در کنار
بر هم انبارند اندر این ژغار
هوش مصنوعی: موج‌های دریا در کناره جمع می‌شوند و در این جا کنار هم انبار می‌شوند.
چون شنید این را از آن مرد صدوق
یادش آمد مرد حمامی و بوق
هوش مصنوعی: وقتی این حرف‌ها را از آن مرد شنید، یاد مرد حمامی و بوق افتاد.
آمد و پرسید از آن انباردار
بوق تو جفتی به چند ای یار غار
هوش مصنوعی: او آمد و از انباردار پرسید: عزیزم، بوق جفتی‌ات چند است؟
گفت هر ده جفت از آن را یک درم
می فروشم لیک کمتر می‌خرم
هوش مصنوعی: او گفت که هر ده تا از آن چیزها را یک درم می‌فروشد، اما خودش کمتر از آن مقدار را می‌خرد.
این سخن را خواجه زاده چون شنید
سر به جیب خرقه فکرت کشید
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که وقتی آن فرد باهوش و دانشگاهی این صحبت را شنید، به عمق فکر خودش رفت و به تعمق و تأمل در آن اندیشید.
در حساب سود و مایه غرق شد
غرق سودش از قدم تا فرق شد
هوش مصنوعی: در محاسبه‌ی سود و زیان، او به طور کامل غرق شده است و سودش به اندازه‌ای زیاد شده که از سر تا پا دچار تغییر و تحول شده است.
شب همه شب گشت مشغول حساب
دفتر سرمایه شد اُم‌ُالکتاب
هوش مصنوعی: هر شب مشغول بررسى و حساب کردن دفتر سرمایه است و این ماجرا به مانند کتابی بزرگ و مهم به نظر می‌رسد.
گفت ده جفتی به درهم می‌خرم
می‌فروشم جفت او را ده درم
هوش مصنوعی: شخصی می‌گوید که ده جفت را به قیمت یک درهم می‌خرد و سپس به قیمت ده درهم یکی از آن‌ها را می‌فروشد.
این یکی بر صد بود بخ بخ ازین
آفرین ای بخت بر تو آفرین
هوش مصنوعی: این شخص در زندگی‌اش به اوج موفقیت و خوش‌شانسی رسیده است و بر همین اساس، باید به او تبریک گفت.
خود گرفتم ده ز صد شد در کرای
باز از هریک نود ماند به جای
هوش مصنوعی: من برای خودم دهمی گرفتم که از صد بدست آمده است، و از هر یک نود برایم باقی ماند.
این بگفتی جستی از جا با نشاط
رقص کردی دوره‌ای از انبساط
هوش مصنوعی: تو این را گفتی و با انرژی از جایت حرکت کردی و در حالتی شاداب به دور خود رقص کردی.
باز بنشستی شدی اندر حساب
از نشاط آن شب ز چشمش رفت خواب
هوش مصنوعی: شما دوباره نشسته‌اید و در حال تفکر و محاسبه هستید. به خاطر شادابی آن شب، خواب از چشمانتان رفته است.
صبح شد از خانه پا بیرون نهاد
خواند بر خود قل اعوذ و ان یکاد
هوش مصنوعی: صبح که شد، از خانه خارج شد و بر خود آیات قرآن را خواند.
تا بود ایمن ز چشمان حسود
کس کجا صد در یک آورده است سود
هوش مصنوعی: آنگاه که از نگاه‌های حسود در امان باشیم، هیچکس نمی‌تواند به ما زیانی برساند و در این شرایط، موفقیت‌های بزرگ به دست می‌آید.
هم مبادا کس از این آگه شود
پیشتر زو عزم بوقستان کند
هوش مصنوعی: هرگز نگذار کسی از این موضوع اطلاع پیدا کند، پیش از آنکه او تصمیم به رفتن به باغ بوقلمون بگیرد.
گفت با او سی هزار و هر یکی
ده بود سیصد هزاران بیشکی
هوش مصنوعی: او گفت که با او سی هزار [پیشامد] است و هر یک از آن‌ها ده برابر است، که در نتیجه به سیصد هزار می‌رسد و بیشتر از این‌ها نیز وجود دارد.
هر به سیصد جفت خواهد اشتری
بایدم کردن هزار اشتر کری
هوش مصنوعی: هر کسی باید تلاش کند تا به آنچه که می‌خواهد برسد؛ برای رسیدن به اهداف بزرگ، باید از سختی‌ها و موانع عبور کرد و به جایگاه مناسب دست یافت.
اشتری صد درهم استیجار کرد
بوق حمام اشتوران را بار کرد
هوش مصنوعی: یک شتر برای کرایه گرفتن بوق حمام از شتران، صد درهم پرداخت کرد و بارش را روی دوش گذاشت.
نامه‌ای بنوشت پس سوی پدر
کرد او را زین تجارت با خبر
هوش مصنوعی: پس از نوشتن نامه‌ای، به سوی پدرش رفت و او را از این تجارت آگاه کرد.
هم بر آتش کرد درهم صد هزار
کز برای کریهٔ اشتر گذار
هوش مصنوعی: اینست که او بر افروخته است و درهمی را به قیمت بسیار بالا می‌فروشد، در حالی که برای نگاه بدی که به شتر دارد، به راحتی از کنار آن عبور می‌کند.
هم نوشتش زودتر بفرست زر
تا فرستم بوق صد بار دگر
هوش مصنوعی: زودتر نامه‌ات را بفرست تا من هم بتوانم دوباره بوق بزنم و پیامت را به دیگران برسانم.
ورنه ترسم تاجران مخبر شوند
سوی بوق و کان او رهبر شوند
هوش مصنوعی: اگر خبر بپیچد، می‌ترسم که تاجران به دنبال او بیفتند و به سمت بوق و کان او هدایت شوند.
خواجه در دیلم نشسته در سرای
کامد اندر گوش او بانگ درای
هوش مصنوعی: یک مرد باهوش و با نفوذ در دیلم نشسته و در خانه‌اش، صدای دلنشینی به گوشش می‌رسد که خبر از خوشحالی و آرامش می‌دهد.
قاصدی آمد نخست از گرد راه
نامه‌ای بر کف سراپایش سیاه
هوش مصنوعی: پیامی از یک قاصد رسید که از دور در راه می‌آمد. در دستش نامه‌ای بود و لباس‌هایش سیاه بود.
سر به سر زآغاز و از انجام او
شرح بوق و خوبی فرزام او
هوش مصنوعی: از ابتدا تا انتهای وجود او، ویژگی‌ها و خوبی‌هایش را به طور کامل و بی‌وقفه شرح می‌دهم.
خواجه آمد از سرا بیرون چه دید
رنگ از رو وز سرش هوشش پرید
هوش مصنوعی: خواجه از خانه بیرون آمد و چه ببیند؟ رنگ و رویش تغییر کرده و هوش از سرش پریده است.
دید قزوین را شتر اندر شتر
کوچه و بازار و میدان گشت پر
هوش مصنوعی: در قزوین، شتران به وفور در کوچه‌ها، بازار و میدان حضور دارند و به نظر می‌رسد که فضای شهر به شدت شلوغ و پر از شتر است.
بوق در بوق و نفیر اندر نفیر
کوچه‌ها پُر های و هوی و دار و گیر
هوش مصنوعی: در کوچه‌ها صداهای مختلفی به گوش می‌رسد، مانند شلیک بوق و ناله‌ها، و فضای کوچه پر از همهمه و سر و صدا است.
ساربانها در سراغ خواجه گرم
خواجه جویان از پی هر چرب و نرم
هوش مصنوعی: مسافران و باربران در جستجوی آقا هستند و آقاهایی که نیازمندند دنبال هر کسی می‌گردند که بتواند به آنها کمک کند یا شرایط خوبی را فراهم کند.
آن یکی اصطبل جوید آن علیق
آن یکی اندر نهیق و این نعیق
هوش مصنوعی: یکی به دنبال خوراک و علوفه است، دیگری به دنبال خواب و آرامش، و این درگیری‌ها و تلاش‌ها هر کدام به نوعی وجود دارد.
هی شترها شد سقط در زیر بار
خواجه بنماییم کو و کو حصار
هوش مصنوعی: این جمله به نوعی اشاره به بار سنگینی دارد که بر دوش شترها وجود دارد و در عین حال به جستجوی حصاری برای محافظت از آن بار می‌پردازد. به عبارت دیگر، به تلاشی برای پیدا کردن مکانی امن و مناسب اشاره دارد، جایی که می‌توان بار را از زیر فشار رها کرد و آرامش یافت. این مفهوم می‌تواند به تلاش برای غلبه بر مشکلات و چالش‌های زندگی نیز تعبیر شود.
خواجه ما را زود می‌باید ایاب
زر بکش بهر کرایه با شتاب
هوش مصنوعی: آقای ما باید زود به خانه برگردد، پس باید پول را سریعاً آماده کنیم تا اجاره را پرداخت کند.
هست سیصد ساربان گرسنه
نی غذا و نی عشا اندر بنه
هوش مصنوعی: سیصد نفر ساربان وجود دارند که گرسنه‌اند و نه غذایی دارند و نه شبی را به سر کنند.
خواجه برگو راه شربتخانه کو
چینه دان خالی ست آب و دانه کو
هوش مصنوعی: ای خواجه، بگو راه میخانه کجاست؟ دیگر کسی در آن جا نیست و همه چیز خالی و بی‌ثمَر شده است.
خواجه حیران ماند چون خر در وحل
بسته اشتر بر وی ابواب خیل
هوش مصنوعی: خواجه به حالتی حیرت‌زده و گیج مانده است، مانند الاغی که در گودالی گرفتار شده و نمی‌داند چگونه از آن بیرون بیاید، در حالی که بر دوش او بار سنگینی از مشکلات و مسئولیت‌ها است.
کس فرستاد و طلب کرد آن صدیق
چونکه آمد گفت ای یار شفیق
هوش مصنوعی: کسی را فرستاد و خواست که آن شخص صادق و درستکار بیاید. هنگامی که او رسید، گفت: ای دوست مهربان.
هین بیا و رشد آن فرزند بین
پای من از دست او در بند بین
هوش مصنوعی: بیا و ببین چقدر آن فرزند رشد کرده است و چگونه به دامان من وابسته شده است.
خود نگفت آن کودن مادر فلان
می‌خرد کی بوق را در دیلمان
هوش مصنوعی: مادر یکی از افراد نادان به او نمی‌گوید که کی صدای بوق را در دیلمان می‌فروشد.
در همه عالم به قرنی شصت بوق
گر رسد مصرف بود عادت خروق
هوش مصنوعی: اگر در جهان، به مدت شصت سال، صدای بوقی همه جا شنیده شود، این به یک عادت تبدیل خواهد شد.
این بگفت و برد اشترها به دشت
در بیابان ریخت بوق و بازگشت
هوش مصنوعی: او این را گفت و شترها را به دشت برد، در بیابان صداهایی مانند بوق به گوش رسید و سپس به عقب برگشت.
ای برادر هست با ما راست این
خود حقیقت نقد جان ماست این
هوش مصنوعی: برادر، با ما صادق و واقعی است، زیرا این حقیقت، جوهر زندگی ماست.
جملهٔ طاعات ما در این جهان
بوق حمام است اندر دیلمان
هوش مصنوعی: تمام کارهای نیک ما در این دنیا مانند صدای بوق حمام است که در دیلمان به گوش می‌رسد.
علم‌هامان جمله بوق است ای خلف
عمرمان آن مایهٔ رفته ز کف
هوش مصنوعی: آموخته های ما همچون صدای بیهوده و ناپسند هستند، ای وارث پس از عمر ما، آنچه که از دست رفت ارزش واقعی ندارد.
ای دریغا عمر خود درباختیم
قیمت آن ذره را نشناختیم
هوش مصنوعی: ما متأسفانه عمر خود را بیهوده صرف کردیم و نتوانستیم ارزش آن را که چه اندازه گرانبها است، درک کنیم.
جمله را دادیم و بگرفتیم بوق
نی به کار آید صبوحی نی عنوق
هوش مصنوعی: ما همه چیز را به کسی دادیم و او هم جواب ما را گرفت. در اینجا صحبت از این است که نوازندگی نی در صبح، به هیچ کار نمی‌آید.
بوق چه‌بْود علمهای بی ثمر
لجهٔ بی دُر و ابر بی مطر
هوش مصنوعی: بوقی که به صدا در می‌آید، نشانه‌گر علم‌هایی است که هیچ نتیجه و فایده‌ای ندارند، مانند دریاهایی که درب ندارند و ابرهایی که باران نمی‌ریزند.
ظن و تخمینی به هم بربافتن
نام آن را علم و حکمت ساختن
هوش مصنوعی: برخی افراد با تصور و حدس‌های خود، به دنبال توضیحات علمی و منطقی می‌گردند و از این نتایج در بیان و تحلیل مسائل استفاده می‌کنند.
نیش غولی چند را کردن خیال
حکم جستن را به برهان و مثال
هوش مصنوعی: اگر بخواهیم به این مضمون به زبان ساده صحبت کنیم، می‌توان گفت: برخی از افکار و تصورات، مانند زخمی از یک غول هستند که باعث ایجاد ترس و تردید می‌شوند. تلاش برای اثبات یا رد این افکار، مانند مبارزه با این زخم‌هاست که نیاز به استدلال و تفکر صحیح دارد.
بوق چه‌بود طاعت و آداب ما
منبر و سجاده و محراب ما
هوش مصنوعی: ما به طور ظاهری به عبادت و پیروی از آداب مذهبی مشغولیم، اما در حقیقت این‌ها تنها ابزارهایی هستند که ما را از حقیقت دور می‌کنند.
بوق چه‌بْود، این نماز و روزه‌مان
ورد عادت گشتهٔ هر روزه‌مان
هوش مصنوعی: این بوق که به آن اشاره شده، نماد عادتی است که ما هر روز به آن مشغول هستیم، مثل نماز و روزه که به شکل روزمره برایمان تکرار می‌شود. به نوعی، این فعالیت‌ها بهRoutine تبدیل شده و شاید معنای عمیق‌تری را از دست داده‌اند.
وقت تنگ است ای پسر هشیار باش
گاه در شبگیر و گاه ایوار باش
هوش مصنوعی: زمان کمی در اختیار داریم، ای فرزند! هوشیار باش و در لحظات حساس آماده باش.
رو بشوی این جزوها را سر به سر
این ورقها را همه از هم بدر
هوش مصنوعی: این دندان‌های جزئیات را بشوی و تمام این صفحات را از هم جدا کن.
سبحه و سجاده اندر آب کش
پاک کن آن را ز لوث غل و غش
هوش مصنوعی: به دستتان تسبیح و سجاده را در آب بشویید و آن‌ها را از آلودگی نفاق و فریب پاک کنید.
گر نماز و روزه اینست ای پسر
شرم کن آن را بر خالق مبر
هوش مصنوعی: اگر نماز و روزه به این شکل است، پسرم، شرم کن و این کارها را برای خداوند نکن.
علم نبود غیر علم اهل بیت
جمله دیگر حیص و بیص و هیت و کیت
هوش مصنوعی: علم واقعی تنها در آگاهی و فهم اهل بیت وجود دارد و بقیه علوم به نوعی نامفهوم و بی‌محتوا هستند.
هرچه از ایشان رسیدت یاد گیر
هرچه جز این جمله را بر باد گیر
هوش مصنوعی: هر چیزی که از آن‌ها به تو می‌رسد را یاد بگیر، و هر چیز دیگری را فراموش کن.
نیست جز آن غیر جهل و غیر ظن
گر از آن چیزی شنیدی دم مزن
هوش مصنوعی: هیچ چیزی جز جهل و گمان وجود ندارد؛ اگر از آنچه نادرست است چیزی شنیدی، درباره‌اش صحبت نکن.
دست بردار ای پسر از پای علم
قطره‌ای حیرت به از دریای علم
هوش مصنوعی: ای پسر، از علم جزئی و محدود دوری کن، چرا که یک لحظه حیرت و شگفتی بهتر از دریای وسیع علم است.
علمی ار باشد به حیرت اندر است
هر که داناتر بود حیران‌تر است
هوش مصنوعی: هر دانش و علمی که باشد، انسان را در حیرت و شگفتی فرو می‌برد. هرچقدر که فرد دانشمندتر باشد، بیشتر دچار حیرت خواهد شد.
طاعت ار جویی نخست اخلاص جوی
هم برون و هم درون را پاک شوی
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی به عبادت و اطاعت پردازی، ابتدا باید اخلاص را جستجو کنی. باید هم ظاهر و هم باطن خود را پاک کنی.
درد باید ای برادر درد درد
ورنه رو بنشین عبث هرزه مگرد
هوش مصنوعی: برادر، باید با درد کنار بیایی، اگر نه بهتر است بی‌خود و بی‌هدف نشینی و وقت را هدر ندهی.
راست خواهی هرکسی را درد نیست
زن بود در راه دین آن مرد نیست
هوش مصنوعی: اگر کسی به راستی بخواهد، دلی برای درد و رنج ندارد؛ زیرا زن در مسیر دین این مرد وجود ندارد.
شوق باید شوق باید سوز سوز
ورنه در دکان نشین پالان بدوز
هوش مصنوعی: برای رسیدن به هدف و اشتیاق واقعی، انسان باید شور و شوق داشته باشد و با جدیت کار کند. در غیر این صورت، او تنها در یک مکان محدود و بی‌فایده خواهد ماند و از استعدادهایش به درستی بهره‌برداری نخواهد کرد.
هر که نی از شوق آبستن بود
بلکه نی مرد است از زن کم بود
هوش مصنوعی: هر کسی که به شوق و علاقه چیزی در دل نداشته باشد، نمی‌تواند به درستی زندگی کند، و این نشان می‌دهد که او از وجود احساسات و عواطف خالی است.
ای دریغا سینهٔ پر درد کو
با زنان تا کی نشینم مرد کو
هوش مصنوعی: ای کاش صدای دل‌درد من زودتر به گوش برسد، که تا کی باید در کنار زنان بمانم و خبری از مردان نیست.
مانده‌ام تنها خدایا همدمی
دل پر از راز است یا رب محرمی
هوش مصنوعی: من تنها مانده‌ام، ای خدا، آیا کسی هست که رازهایم را بفهمد و با من همراه باشد؟
ای خدا کو محرمی تا ساعتی
صحبتی داریم اندر خلوتی
هوش مصنوعی: ای خدا، آیا کسی هست که با او لحظاتی تنها بنشینم و صحبت کنم؟
یا کنار دشتی و دیوانه‌ای
تا بگویم از جهان افسانه‌ای
هوش مصنوعی: من در کنار تو، در دشت و دل بی‌خبر از دنیا، داستان‌ها و افسانه‌های زندگی را به اشتراک خواهم گذاشت.
یا یکی فولاد بازو رستمی
تا به هم پیچیم در میدان دمی
هوش مصنوعی: ما در میدان جنگ به یک رزمنده قوی و توانمند نیاز داریم تا بتوانیم با هم نیروهایمان را جمع کنیم و در یک لحظه، دشمن را شکست دهیم.
پنجه اندر پنجهٔ هم افکنیم
لرزه اندر خاک رستم افکنیم
هوش مصنوعی: با هم چنگ در چنگ هم بزنیم و لرزه‌ای به زمین بیندازیم که رستم هم به لرزه درآید.
یا کناری ای خدا از این میان
تا بگیرم گوشه‌ای زین مردمان
هوش مصنوعی: ای خدا، از میان این آدم‌ها یک گوشه‌ای به من بده تا بتوانم دور از آن‌ها باشم و آرامش پیدا کنم.
همتی تا در ببندم خلق را
هم کشم بر سر به کنجی دلق را
هوش مصنوعی: من عزم جدی دارم که مردم را در اوج فعالیت و کوشش قرار دهم و به همین منظور بر دلق و لباس خودم تأکید دارم.
عزت ار خواهی برو عزلت گزین
عزت و عزلت ردیف‌اند و قرین
هوش مصنوعی: اگر به دنبال عزت و احترام هستی، باید گوشه‌نشینی و تنهایی را انتخاب کنی. عزت و گوشه‌نشینی در کنار یکدیگر قرار دارند و به هم مرتبط‌اند.
منعزل لیکن رهاند خویش را
بهره‌ای نبود ازو درویش را
هوش مصنوعی: اگرچه او از جمع دور است و جدا زندگی می‌کند، اما خودش را نجات داده است و در این میان، درویشی از او چیزی به دست نیاورده است.
لیک در صحبت ز چه بیرون کشی
هر دمی صد کور اگر داناوشی
هوش مصنوعی: اما در گفت‌وگو، چرا هر لحظه از تو صد نفر نابینا ببرمیداری، اگر خود آگاهی و بصیرت داشته باشی؟
گر کشی یک کور از چاه ای فلان
به که خود بالا کشی تا آسمان
اگر یک نابینا را از چاه بیرون بیاوری، بهتر از آن است که خودت را تا بالای آسمان بالا بکشی.
گر برآری حاجت بیچاره‌ای
به که خوانی چل کرت سی پاره‌ای
اگر نیاز بیچاره‌ای را برآورده کنی، بهتر از آن است که چهل بار سی‌پاره بخوانی. (سی‌پاره اشاره دارد به هریک از سی جزء قرآن)
در رضای یک مسلمان ده قدم
به که سالی طی کنی راه حرم
هوش مصنوعی: اگر یک مسلمان را راضی کنی، این کار ارزش بیشتری دارد تا اینکه سال‌ها راهی را به سوی حرم طی کنی.
طاعت ما را هزار آفت بود
زانکه معظم رکن آن قربت بود
هوش مصنوعی: اعمال و فرمانبرداری‌های ما با هزار مشکل و آسیب مواجه است، چرا که اساس و پایه‌ی آن نزدیکی و نزدیکی به خداوند است.
پاک باید از نفاق و از ریا
پای تا سر پر خلوص و پر صفا
هوش مصنوعی: انسان باید از هر نوع دورویی و ظاهر سازی دور باشد و تمام وجودش را با پاکی و صفا پر کند.
جزو جزوش را پی احکام هست
صد هزاران غول و سیصد دام هست
هوش مصنوعی: هر بخشی از عالم به قوانین و احکام خاصی وابسته است و در آن هزاران چالش و مشکل و همچنین دام‌های فراوانی وجود دارد.
لیک کار مؤمنان را ساختن
سینه‌شان را از غمی پرداختن
هوش مصنوعی: اما برای مؤمنان، تلاش و کوشش در زندگی باعث می‌شود که دل‌هایشان را از غم‌ها پاک کنند و از خود مراقبت نمایند.
هرچه باشد شادی آن دولتی‌ست
خود نه محتاج خلوص قربتی‌ست
هوش مصنوعی: هر نوع شادی که وجود دارد، مربوط به خود آن دولت است و به هیچ‌گونه وابستگی به پاکی یا نزدیکی به دیگران ندارد.
در ازایش هست اجری بی حساب
قربت ار باشد فزون گردد ثواب
هوش مصنوعی: اگر کسی در راه نزدیکی به خداوند و انجام عمل نیکی تلاش کند، پاداش او بی‌حساب و فراوان خواهد بود.
چارهٔ بیچاره‌ای را ساختن
خود لوای دولت است افراختن
هوش مصنوعی: راه حل کردن مشکلات بیچاره‌ها، نشان از برقراری و تداوم قدرت و اقتدار است.

حاشیه ها

1404/03/30 23:05
احمد خرم‌آبادی‌زاد

«شبگیر»، آغاز بامداد است و «ایوار» آغاز شب.