گنجور

بخش ۱۸۹ - داستان آن بازرگان که خرما از بغداد به بصره برد بفروشد

بود در عهدی یکی بازارگان
می‌ندید اصلاً ز سودایی زیان
گر خریدی سنگ یا خاک زمین
می‌شدی نایاب چون دُرّ ثمین
رفت در بغداد بهر امتحان
صد شتر خرما خرید و شد روان
جانب بصره پی بیع و شرا
تا سِتانَد زیره خرما را بها
زیره را هم جانب کرمان بِرَد
سیب سازد سوی اصفاهان بِرَد
تا ببیند بخت خود را در عمل
گفت یا بخت و روان شد با عجل
ازقضا سلطان بصره شد برون
بهر صید از بصره با جمعی فزون
هر طرف می‌تاخت از بهر شکار
گه فکند اسب از یمین گه از یسار
عاقبت زین گیرودار و داوری
یاوه شد ز انگشت شه انگشتری
قیمت آن، باجِ کشمیر و ختن
با خراج مصر و شامات و یمن
آمد اندر جستجو هم پادشاه
هم امیر و هم وزیر و هم سپاه
بیشتر جُستند و کم‌تر یافتند
عاقبت از جُستنش رو تافتند
خسته گشتند آن گروه از جستجو
شاه خشم‌آلوده ز اسب آمد فرو
بر تل خاکی نشست او خشمناک
پیشکارانش همه در روی خاک
از غضب می‌کرد در هر سو نگاه
کاروانی دید می‌آید ز راه
گفت سوی من کِشید این کاروان
تا بپرسَمْشان ز جای و از مکان
تا بپرسم چیست ایشان را متاع
کلکمْ مَسْؤُولٌ کلکمْ قومٌ راع
تا بدانَنْدَم که من اینجاسْتم
حاجتی گر هستشان گویاستم
شاه راعی و رعیت چون گله
کِی گذارد گلّه را راعی یله؟!
گر رعیت سوی راعی نایدی
رفتن راعی سوی او بایدی
شاه آن باشد که خوانَد سوی خویش
بینوایان سوزمندانِ پریش
ور بُوَد بی‌دست‌وپایی لنگ و کور
خود به سوی او رود از راه دور
نرم‌نرمک حالشان پُرسان شود
هم ز سوز دردشان جویان شود
ای بسا بی‌دست‌وپایانِ علیل
او فتاده زیر پای نرّه‌پیل
ای بسا گنجشک بی‌برگ‌ونوا
دور او بگرفته هر سو باشه‌ها
هرکه را چنگال و منقاری بُوَد
درپی صید دل‌افکاری بُوَد
دل بدزدند از درون سینه‌ها
در میان چینه‌دان‌ها چینه‌ها
شاه در خرگاه و بر درگه حجاب
چون نگردد شهر ویران ده خراب؟!
هان و هان ای پادشه هشیار باش
وقت خوابت می‌رسد هشیار باش
شاه نَبوَد آنکه خسبد نیم‌روز
صد برهنه بر درش با درد و سوز
شاهی و خفتن به سنجاب و سمور
در برون افتاده صد مسکین عور
من بسی دارم در این مقصد مقال
لیک بگذارم که تنگ آمد مجال
هم مجالم تنگ و هم دل تنگ‌تر
آنکه باید بشنود هم هست کر
چونکه شاه بصره شد در کاروان
گفتشان کَیْ بود کاروان‌سالارتان
مرد بازرگان به پیش اِستاد و کرد
صد ثنا از بهر آن سلطان فرد
گفت آیی از کجا؟ بار تو چیست؟
در کجا این بار تو واگرد نیست؟
گفت از بغداد، مقصد بصره است
بارهایم جمله تمر و تمره است
گفت خرما سوی بصره بری؟!
ابلهی هستی تو؟! یا سوداگری؟!
خامه چون اینجا رسید ای مرد هوش!
خون درون سینه‌ام آمد به جوش
زانکه گفتم هاتفی در گوشِ جان:
«تو از آن ابله‌تری ای مُستَهان»
مایهٔ عمر گرامی داشتی
هین بیاور تا چه زان برداشتی؟!
علم آموزی بری یا ارمغان
از برای مدرس کروبیان
مایه‌ای کز مُلک جان اندوختی
خوش به مکتب داده‌ای بفروختی
دادی آن را و گرفتی از عوض
به زبر به پیش به زیر به عوض
تا بری این را به آن محفل که هست
جبرئیل آنجا یکی شاگرد پست
می‌نیاری شرم ای صاحب‌شرف
شصت‌ساله عمر خود کردی تلف
حاصل این شصت سال ای مرد مفت
من چه گفتم، آن چه گفت و این چه گفت
ب زبر ب پیش ب زیر ب بری
تا کنی تعلیم جبریل از خری
عمر خود دادی گرفتی ای حَزون
جزوه‌دانی پر ز تخْییل و ظُنون
آنچه کار تو نیاید هل یجوز؟!
هل یجوز نظمه ام لا یجوز؟!
خرق آیا در فلک جایز بود؟
این فلک قادر و یا عاجز بود؟
هست آیا این هیولی یا صُوَر؟
یا صور هست از هیولی بی‌خبر؟
چند باشد یا رب اقسام عَرَض؟
گر ندانم چون کنم با این غرض؟!
چند گز باشد زمین تا آسمان؟
جانت از کونت برآید ای فلان
چند تخْییلی به هم برمی‌نهی؟!
خویش را عالم نهی نام آنگهی؟!
علم اگر این است بگذار و برو
صد شتر زین علم نزد من دو جو
رو سبدبافی بیاموز ای عمو
گردهٔ نانی به دست آور ازو
هست علم فقه احکام ای پسر
گرچه نزد اهل ایمان معتبر
لیک امروز آن همه تخْییل شد
سدّ راه و مانع تکمیل شد
فقه خوب آمد ولی بهر عمل
نِی برای بحث و تعریف و جدل
پشکلی گر جست از کون بزی
کور شد زان چشم مرد هرمزی
آن دیت آیا به صاحب بزد بود؟!
یا دیت با قاضی هرمز بود؟!
گر ز قاف افتاد عنقا بر چِهی
چند دلو از آن کشی گر آگهی؟!
خون حیض آید اگر از گوش زن
حکم آن چِبوَد؟! بگو ای بوالحسن!
گر زنی گردد ز جنی حامله
ارث او چِبوَد ز جن ای صددله؟!
این غلط باشد غلط اندر غلط
صرف کردن عمر خود را این نمط
کار داری این‌قدر در پیش و پس
ای برادر که خدا گوید که بس
گر بدانی در عقب‌ها چیستت
فرصت خاریدن سر نیستت
خود بده انصاف ای مرد گزین
هیچ عاقل می‌کند کاری چنین؟!
وقت تنگ خویش را بفروختن
این شلنگ‌ و تخته‌ها آموختن؟!
نام آن را علم کردن ز ابلهی
بُردنش نزد ملایک وانگهی
این به نزد مرد دانا زشت‌تر
یا به بصره بردنت خرمای تر؟!
چون شنید این، مرد بازرگان ز شاه
بر زمین بنشست گفت ای جان تباه

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بود در عهدی یکی بازارگان
می‌ندید اصلاً ز سودایی زیان
هوش مصنوعی: در گذشته، یک تاجر وجود داشت که هیچ وقت از فکرهای ناامیدکننده و زیان‌آور آگاه نمی‌شد.
گر خریدی سنگ یا خاک زمین
می‌شدی نایاب چون دُرّ ثمین
هوش مصنوعی: اگر سنگ یا خاکی از زمین را خریداری می‌کردی، ارزش و جایگاهت به اندازه‌ای بالا می‌رفت که نایاب و گرانبها می‌شدی، مانند مرواریدی با ارزش.
رفت در بغداد بهر امتحان
صد شتر خرما خرید و شد روان
هوش مصنوعی: شخصی به بغداد رفت تا امتحانی را بدهد. در این سفر، صد شتر خرما خرید و سپس حرکت کرد.
جانب بصره پی بیع و شرا
تا سِتانَد زیره خرما را بها
هوش مصنوعی: به سمت بصره می‌رود تا در معامله و خرید و فروش زیره خرما را قیمت‌گذاری کند.
زیره را هم جانب کرمان بِرَد
سیب سازد سوی اصفاهان بِرَد
هوش مصنوعی: زیره را به سمت کرمان می‌برند و سیب را به سوی اصفهان ارسال می‌کنند.
تا ببیند بخت خود را در عمل
گفت یا بخت و روان شد با عجل
هوش مصنوعی: در اینجا، فرد به این فکر می‌کند که بخت و روزگارش را از طریق عمل و اقدام‌هایش بسنجد، و این موضوع باعث می‌شود که او به سرعت و با شتاب بیشتری به سمت اهدافش پیش برود.
ازقضا سلطان بصره شد برون
بهر صید از بصره با جمعی فزون
هوش مصنوعی: اتفاقاً پادشاه بصره برای شکار از بصره خارج شد و با گروهی زیاد به این کار رفت.
هر طرف می‌تاخت از بهر شکار
گه فکند اسب از یمین گه از یسار
هوش مصنوعی: در هر سو به دنبال شکار می‌رفت و گاهی اسب از سمت راست و گاهی از سمت چپ می‌افتاد.
عاقبت زین گیرودار و داوری
یاوه شد ز انگشت شه انگشتری
هوش مصنوعی: در پایان، از این ماجرا و قضاوت‌های بی‌اساس، نتیجه‌ای جز اینکه انگشتری از انگشت شاه افتاد، به دست نیامد.
قیمت آن، باجِ کشمیر و ختن
با خراج مصر و شامات و یمن
هوش مصنوعی: این جمله به ارزش و بهایی اشاره دارد که برای کالا یا چیزی در نظر گرفته شده است. این بها همچنین به تأثیرات و هزینه‌های مختلف مناطق دیگر مانند کشمیر، ختن، مصر، شام و یمن ارتباط دارد. به عبارتی، قیمت این چیز به اندازه‌ای قابل توجه است که می‌تواند معادل با هزینه‌ها و مالیات‌هایی از مناطق مختلف باشد.
آمد اندر جستجو هم پادشاه
هم امیر و هم وزیر و هم سپاه
هوش مصنوعی: در جستجوی چیزی، پادشاه، امیر، وزیر و سپاهیان همگی آمدند.
بیشتر جُستند و کم‌تر یافتند
عاقبت از جُستنش رو تافتند
هوش مصنوعی: آنها بیشتر تلاش کردند اما در نهایت نتیجه کمی گرفتند و در پایان از ادامه تلاش کردن منصرف شدند.
خسته گشتند آن گروه از جستجو
شاه خشم‌آلوده ز اسب آمد فرو
هوش مصنوعی: گروهی که در جستجوی شاهی لجوج و خشمگین بودند، از تلاش خسته شده و از اسب پایین آمدند.
بر تل خاکی نشست او خشمناک
پیشکارانش همه در روی خاک
هوش مصنوعی: او بر تپه‌ای از خاک نشسته و از رفتار پیشکارانش ناراحت و خشمگین است، در حالی که همه آنها روی زمین ایستاده‌اند.
از غضب می‌کرد در هر سو نگاه
کاروانی دید می‌آید ز راه
هوش مصنوعی: او از خشم به اطراف نگاه می‌کرد و کاروانی را می‌دید که از راه می‌آید.
گفت سوی من کِشید این کاروان
تا بپرسَمْشان ز جای و از مکان
هوش مصنوعی: گفتند که این کاروان به سمت من آمده است تا از جایی که هستند و مکانشان بپرسم.
تا بپرسم چیست ایشان را متاع
کلکمْ مَسْؤُولٌ کلکمْ قومٌ راع
هوش مصنوعی: برای این که بپرسم قیمت و ارزش این افراد چیست، باید بدانید که هر یک از شما مسئول است و هر یک از شما، رهبری گروهی را بر عهده دارد.
تا بدانَنْدَم که من اینجاسْتم
حاجتی گر هستشان گویاستم
هوش مصنوعی: من تا وقتی که بفهمم در اینجا هستم، اگر نیازی باشد، می‌گویم.
شاه راعی و رعیت چون گله
کِی گذارد گلّه را راعی یله؟!
هوش مصنوعی: شاه به مانند یک چوپان است و رعیت همانند گله‌ای از حیوانات. وقتی که چوپان مراقب گله نباشد، چگونه می‌تواند از گله نگهداری کند؟
گر رعیت سوی راعی نایدی
رفتن راعی سوی او بایدی
هوش مصنوعی: اگر رعیت به سوی پیشوای خود نرود، باید که پیشوا به سوی او بیاید.
شاه آن باشد که خوانَد سوی خویش
بینوایان سوزمندانِ پریش
هوش مصنوعی: سلطانی واقعی کسی است که فرودستان و دردمنشان را به سوی خود می‌خواند و به مشکلات و رنج‌های آنان توجه می‌کند.
ور بُوَد بی‌دست‌وپایی لنگ و کور
خود به سوی او رود از راه دور
هوش مصنوعی: اگر کسی دارای نقصی باشد و نتواند به خوبی حرکت کند یا ببیند، باز هم از راه دور به سوی او می‌رود.
نرم‌نرمک حالشان پُرسان شود
هم ز سوز دردشان جویان شود
هوش مصنوعی: به آرامی حالشان را می‌پرسند و از دردشان آگاه می‌شوند.
ای بسا بی‌دست‌وپایانِ علیل
او فتاده زیر پای نرّه‌پیل
هوش مصنوعی: بسیاری از افراد ناتوان و بیماران هستند که زیر پای گرگ‌های درنده و بی‌رحم افتاده‌اند.
ای بسا گنجشک بی‌برگ‌ونوا
دور او بگرفته هر سو باشه‌ها
هوش مصنوعی: بسیاری از گنجشک‌ها که درختی برای نشستن و آواز خواندن ندارند، در اطراف او (که نماد یک مکان خاص است) پرسه می‌زنند و دور او را پر کرده‌اند.
هرکه را چنگال و منقاری بُوَد
درپی صید دل‌افکاری بُوَد
هوش مصنوعی: هر کس که قدرت و توانایی بگیرد، در پی شکار دل‌های عاشق و شوریده‌احوال خواهد بود.
دل بدزدند از درون سینه‌ها
در میان چینه‌دان‌ها چینه‌ها
هوش مصنوعی: دل‌ها را از درون سینه‌ها بدزدند و در میان دل‌های پر از احساس و زخم‌ها جای دادند.
شاه در خرگاه و بر درگه حجاب
چون نگردد شهر ویران ده خراب؟!
هوش مصنوعی: وقتی که شاه در کاخ نشسته و به امور حکومتی نپردازد، چگونه ممکن است که شهر و دیار به آسایش و آبادانی برسد و از ویرانی دور بماند؟
هان و هان ای پادشه هشیار باش
وقت خوابت می‌رسد هشیار باش
هوش مصنوعی: ای پادشاه، بیدار و هوشیار باش! زمان خواب تو نزدیک است، پس هوشیاری خود را حفظ کن.
شاه نَبوَد آنکه خسبد نیم‌روز
صد برهنه بر درش با درد و سوز
هوش مصنوعی: شاه کسی نیست که در نیمروز بخوابد؛ در حالی که صد شخص دردکشیده و عریان در برابرش هستند.
شاهی و خفتن به سنجاب و سمور
در برون افتاده صد مسکین عور
هوش مصنوعی: در دنیای امروز، برخی از افراد در رفاه و آسایش زندگی می‌کنند و در حالی که دیگران در فقر و تنگدستی به سر می‌برند. برخی از افراد می‌توانند با تجمل و ثروت زندگی کنند، در حالی که عده‌ای دیگر بدون پوشش و در شرایط سختی به سر می‌برند.
من بسی دارم در این مقصد مقال
لیک بگذارم که تنگ آمد مجال
هوش مصنوعی: من در این مسیر بسیار چیزها دارم که برای گفتن و بیان کردن، اما اجازه بده که به خاطر تنگ‌شدن فضا، بیشتر از این صحبت نکنم.
هم مجالم تنگ و هم دل تنگ‌تر
آنکه باید بشنود هم هست کر
هوش مصنوعی: حالت اکنون من به قدری تنگ و ناراحت است که حتی کسی که باید حرف‌هایم را بشنود، نمی‌تواند بشنود.
چونکه شاه بصره شد در کاروان
گفتشان کَیْ بود کاروان‌سالارتان
هوش مصنوعی: وقتی فرمانروا در بصره به کاروان رسید، از آن‌ها پرسید که کاروان‌سالار شما کیست؟
مرد بازرگان به پیش اِستاد و کرد
صد ثنا از بهر آن سلطان فرد
هوش مصنوعی: مرد بازرگانی به نزد استاد رفت و به خاطر آن پادشاه بزرگ، ستایش‌های زیادی کرد.
گفت آیی از کجا؟ بار تو چیست؟
در کجا این بار تو واگرد نیست؟
هوش مصنوعی: گفتی از کجا می‌آیی و چه باری همراه داری؟ آیا در جایی این بار تو را رها کرده‌ای؟
گفت از بغداد، مقصد بصره است
بارهایم جمله تمر و تمره است
هوش مصنوعی: گفت که از بغداد به سمت بصره سفر می‌کنم و محموله‌ام شامل خرما و دانه‌های خرماست.
گفت خرما سوی بصره بری؟!
ابلهی هستی تو؟! یا سوداگری؟!
هوش مصنوعی: آیا می‌خواهی خرما را به بصره ببری؟! آیا احمق هستی یا در حال تجارت هستی؟!
خامه چون اینجا رسید ای مرد هوش!
خون درون سینه‌ام آمد به جوش
هوش مصنوعی: وقتی که قلم به اینجا رسید، ای مرد باهوش! خون درون سینه‌ام به猛烈 جوانب آمد.
زانکه گفتم هاتفی در گوشِ جان:
«تو از آن ابله‌تری ای مُستَهان»
هوش مصنوعی: چون صدایی در جان من گفت: «تو از کسی که به تو بی‌احترامی کرده، احمق‌تر هستی.»
مایهٔ عمر گرامی داشتی
هین بیاور تا چه زان برداشتی؟!
هوش مصنوعی: عمر ارزشمندی که داری را ارج نه، پس بیا ببین چه بهره‌ای می‌توانی از آن ببری؟
علم آموزی بری یا ارمغان
از برای مدرس کروبیان
هوش مصنوعی: آموختن علم و دانش برای توست یا هدیه‌ای برای مربیانی که نیکوکارند.
مایه‌ای کز مُلک جان اندوختی
خوش به مکتب داده‌ای بفروختی
هوش مصنوعی: آنچه از زندگی و روح خود به دست آورده‌ای، خوب است که آن را به علم و دانش آموزش داده‌ای و بابتش هزینه کرده‌ای.
دادی آن را و گرفتی از عوض
به زبر به پیش به زیر به عوض
هوش مصنوعی: تو چیزی را به دیگری دادی و در مقابل، چیزی از او گرفتی؛ این تبادل، تحت شرایط مختلفی انجام شده است.
تا بری این را به آن محفل که هست
جبرئیل آنجا یکی شاگرد پست
هوش مصنوعی: برای خودت بگو این را به آن جمعی که جبرئیل در آنجا حضور دارد و یکی از شاگردانش در مرتبه پایین‌تری است.
می‌نیاری شرم ای صاحب‌شرف
شصت‌ساله عمر خود کردی تلف
هوش مصنوعی: ای بلند مرتبه، چرا شرم نمی‌کنی؟ شصت سال از عمر خود را هدر داده‌ای.
حاصل این شصت سال ای مرد مفت
من چه گفتم، آن چه گفت و این چه گفت
هوش مصنوعی: شصت سال زندگی‌ام را صرف کرده‌ام، اما چه چیزی را به دست آورده‌ام؟ من چه صحبت‌هایی کرده‌ام و دیگران چه گفته‌اند.
ب زبر ب پیش ب زیر ب بری
تا کنی تعلیم جبریل از خری
هوش مصنوعی: برای یادگیری علم و دانش، باید تمام جوانب را از بالا، جلو و پایین بررسی کنی تا بتوانی مانند جبرئیل، الهام و آگاهی را کسب کنی.
عمر خود دادی گرفتی ای حَزون
جزوه‌دانی پر ز تخْییل و ظُنون
هوش مصنوعی: تو عمرت را صرف اندیشه‌های پوچ و خیالی کرده‌ای، ای غمگین، در حالی که تنها به دانش و اطلاعات سطحی اکتفا کردی.
آنچه کار تو نیاید هل یجوز؟!
هل یجوز نظمه ام لا یجوز؟!
هوش مصنوعی: آیا کاری که به تو نمی‌آید، قابل قبول است؟ آیا نظم و ترتیب من مجاز است یا نه؟
خرق آیا در فلک جایز بود؟
این فلک قادر و یا عاجز بود؟
هوش مصنوعی: آیا در آسمان، راهی برای به وجود آمدن تغییرات بزرگ وجود دارد؟ آیا این آسمان توانایی ایجاد آن را دارد یا ناتوان است؟
هست آیا این هیولی یا صُوَر؟
یا صور هست از هیولی بی‌خبر؟
هوش مصنوعی: آیا این واقعیت‌ها و اشیاء وجود دارند یا اینکه فقط شکل‌هایی هستند که از حقیقت بی‌خبرند؟
چند باشد یا رب اقسام عَرَض؟
گر ندانم چون کنم با این غرض؟!
هوش مصنوعی: پروردگارا، چه‌قدر انواع مختلف چیزها وجود دارد؟ اگر نمی‌دانم، با این هدفی که دارم چه باید بکنم؟
چند گز باشد زمین تا آسمان؟
جانت از کونت برآید ای فلان
هوش مصنوعی: چند متر فاصله است بین زمین و آسمان؟ می‌خواهم بگویم که از دنیای مادی خود فراتر برو و خودت را از قید و بندها آزاد کن، ای فلانی!
چند تخْییلی به هم برمی‌نهی؟!
خویش را عالم نهی نام آنگهی؟!
هوش مصنوعی: چند بار می‌خواهی خیال‌پردازی کنی؟ وقتی که در نهایت خود را به عنوان یک عالم معرفی می‌کنی؟
علم اگر این است بگذار و برو
صد شتر زین علم نزد من دو جو
هوش مصنوعی: اگر علم به این شکل است، پس بهتر است آن را کنار بگذاری و به جای آن، صد شتر را به من بدهی و از علم دو جو بگیری.
رو سبدبافی بیاموز ای عمو
گردهٔ نانی به دست آور ازو
هوش مصنوعی: ای عمو، به هنر سبدبافی یاد بگیر تا بتوانی از آن، لقمه نانی برای خود به دست آوری.
هست علم فقه احکام ای پسر
گرچه نزد اهل ایمان معتبر
هوش مصنوعی: اگرچه دانش فقه و احکام در میان مؤمنان بسیار ارزشمند است، اما تو ای پسر باید به آن توجه کنی.
لیک امروز آن همه تخْییل شد
سدّ راه و مانع تکمیل شد
هوش مصنوعی: اما امروز تمامی تصورات و خیالات تبدیل به مانعی شده‌اند که جلوی پیشرفت و تکمیل کار را می‌گیرد.
فقه خوب آمد ولی بهر عمل
نِی برای بحث و تعریف و جدل
هوش مصنوعی: فقه به خوبی به ما رسیده، اما فقط برای عمل کردن به آن نیست، بلکه بیشتر برای بحث و جدل و تعریف و تمجید استفاده می‌شود.
پشکلی گر جست از کون بزی
کور شد زان چشم مرد هرمزی
هوش مصنوعی: اگر پشکلی از تن خود بپرد، چون به دلیلی کور شود، بر اثر دیدن چشمان مرد هرمزی است.
آن دیت آیا به صاحب بزد بود؟!
یا دیت با قاضی هرمز بود؟!
هوش مصنوعی: آیا آن مال به صاحبش می‌رسد یا به قاضی هرمز تعلق می‌گیرد؟
گر ز قاف افتاد عنقا بر چِهی
چند دلو از آن کشی گر آگهی؟!
هوش مصنوعی: اگر پرنده‌ای افسانه‌ای از قاف دور بیفتد، آیا تو با چند بار کشیدن دلو از آن چاه، می‌توانی از وجودش باخبر شوی؟
خون حیض آید اگر از گوش زن
حکم آن چِبوَد؟! بگو ای بوالحسن!
هوش مصنوعی: اگر خون قاعدگی از گوش زن بیاید، در این صورت حکم آن چه خواهد بود؟ بگو ای بوالحسن!
گر زنی گردد ز جنی حامله
ارث او چِبوَد ز جن ای صددله؟!
هوش مصنوعی: اگر زنی از جن حامله شود، آیا ارث او از جن خواهد بود یا از انسان؟
این غلط باشد غلط اندر غلط
صرف کردن عمر خود را این نمط
هوش مصنوعی: صرف کردن عمر در این راه اشتباه بزرگی است، چرا که این مسیر فقط به اشتباهات پیاپی منجر می‌شود.
کار داری این‌قدر در پیش و پس
ای برادر که خدا گوید که بس
هوش مصنوعی: ای برادر، تو آن‌قدر مشغول کارها و مسائل مختلف هستی که حتی خدا هم می‌گوید کافی است.
گر بدانی در عقب‌ها چیستت
فرصت خاریدن سر نیستت
هوش مصنوعی: اگر بدانی که در آینده چه اتفاقاتی می‌افتد، حتی زمان برای ناراحتی و فکر کردن درباره‌ی مشکلاتت نخواهی داشت.
خود بده انصاف ای مرد گزین
هیچ عاقل می‌کند کاری چنین؟!
هوش مصنوعی: ای مرد با انصاف، خود را به قضاوت بگذار، آیا هیچ انسان عاقل چنین کاری انجام می‌دهد؟!
وقت تنگ خویش را بفروختن
این شلنگ‌ و تخته‌ها آموختن؟!
هوش مصنوعی: آیا زمان ارزشمند خود را صرف یاد گرفتن و بازی کردن با ابزارهای بی‌فایده می‌کنی؟
نام آن را علم کردن ز ابلهی
بُردنش نزد ملایک وانگهی
هوش مصنوعی: آوردن نام چیزی به دلیل نادانی و جاهلیت، مثل این است که آن را به فرشتگان نشان دهیم و بعد از آن بخواهیم که درباره‌اش قضاوت کنند.
این به نزد مرد دانا زشت‌تر
یا به بصره بردنت خرمای تر؟!
هوش مصنوعی: به نظر مرد عاقل، این کار زشت‌تر است یا اینکه تو را به بصره ببرند و خرمای تازه‌ای به تو بدهند؟
چون شنید این، مرد بازرگان ز شاه
بر زمین بنشست گفت ای جان تباه
هوش مصنوعی: وقتی که تاجر این را شنید، به خاطر وضعیتش بر زمین نشست و گفت: ای جان بی‌ارزش.