گنجور

بخش ۱۸۵ - رجوع به حکایت گدای عاشق

یک کنیز آمد بکف یکتای نان
گفت بستان ای گدا اینجاممان
نی گرفت آن نان و نی گفتش جواب
شیئی لله گفت با صد آب و تاب
یک دو گامی گشت دور و بازگشت
باز بالله شیئی را انباز گشت
آبش اندر چشم و گریه در گلو
شیئی لله شیئی لله کار او
گفت با صد ناله صاحب دولتان
این گدا را بهر حق یکتای نان
آن کنیزک باز نان آورد و آب
گفت بستان ای گدا رو با شتاب
دست واپس برد و گامی چند رفت
باز برگردید سوی خانه زفت
کرد فریادی که ای اهل سرای
یک کرم بر این گدا بهر خدای
ای شما از خوان نعمت کام گیر
یاد آرید از گدایان فقیر
ای کریمان یک شبی بهر خدا
لقمه بردارید بر یاد گدا
ای شما در خواب راحت خفتگان
یاد آرید آخر از آشفتگان
باز اهل آن سرا آش و طعام
سویش آوردند بستان این ادام
شیئی لله گفت باز و پس دوید
بازگشت و نعره ی دیگر کشید
قند و حلوا و شکر از بهر او
باز آوردند نپذیرفت ازو
سیم و زر دادند او را پس فکند
شیئی لله گفت با بانگ بلند
هرچه دادند از گدایی بس نکرد
از درون خانه رو را پس نکرد
روزگاران کار او این بود و بس
واقف از رازش نه جز او هیچکس
بیست کرت هر شب و روز آن گدا
بهر کدیه می شدی تا آن سرا
برکفش زنبیل و وردش این سخن
شیئی لله ای کریمان زمن
چون چنین دیدند اهل آن سرا
پیش او جستند کی سفری گدا
ما ندیدستیم چون تو نرگدا
تو بگو آیا گدایی یا بلا
آبروی هر گدایی برده ای
شصت عباس اندر انبان کرده ای
نی ستانی نان نه حلوا نی شکر
نی روی زینجا به سیم و نه به زر
آن گدا چون این شنید از خواجگان
گفت بگذاریدم ای آزادگان
گر گدایی بهر آش آوردمی
اشکم خود پاره پاره کردمی
بهر نان گر دورتان گردیدمی
اشکم نان خوار خود بدریدمی
عاشقم من بر گدایی روز و شب
جان من بسته ست با جان طلب
من گدایی خواهم ای یاران نه نان
این گدایی پیش من خوشتر زجان
این بگفت و اشک از چشمان فشاند
کدخدای آن سرا حیران بماند
ساعتی بگریست عاشق زار زار
اشک او ریزان چو باران بهار
عشق آخر سرکشی آغاز کرد
شد عنان از دست و کشف راز کرد
گفت هستم من گدای روی دوست
از گدایی مطلبم دیدار اوست
گر ترحم می کنی ای مرد مه
جرعه ای از شربت دیدار ده
من گدا هستم گدای یک نظر
یک نظر خوشتر ز صد کان شکر
یکدلی اندر رهی گم کرده ام
پی به اینجا در طلب آورده ام
یا دل گم کرده ام را بازده
یا به این دلخسته ترک و تاز ده
یا به ترک غمزه فرمایی سخن
ریزد اندر آستانت خون من
ای خوشا آن سر که در راه تو شد
خاک در راه گذرگاه تو شد
ای خنک آن دل که خون شد در غمت
وان تنی کان شد نثار مقدمت
خوش بود جان لیک از بهر نثار
در نثار خاکپای آن نگار
سرخوش است اما به فتوراک شهی
تن نکو باشد ولی خاک رهی
دیده خوش باشد ولی در روی تو
دل ولی در چنبر گیسوی تو
جویمت چون جستجوی تو خوش است
از تو گویم گفتگوی تو خوش است
رنج تو در جان من رنجی خوش است
درد تو اندر دلم گنجی خوش است
سرگذشت عاشقان ای دوستان
دفتری خواهد به پهنای جهان
این زمان بگذار تا وقت دگر
رو بیان کن آنچه بودت در نظر
من همی گفتم دعای اولیا
نی پی دفع قضا هست و بلا
بلکه باشد در نظرشان امتثال
امتثال امر شاه ذوالجلال
از خدا آمد چو ادعونی خطاب
در دعا آیند زین رو ای جناب
می کنند آن اولیاء مجتبا
در دعا هم بر اشارت اکتفا
خواهش پیدا و تصریح طلب
چونکه باشد نزدشان سوء ادب
یک اشارت سوی حاجت می کند
حاجت خود را کفایت می کند
همچو آن ایوب زار مبتلا
گو نکرد از بهر دفع ضر دعا
رب انی مسنی الضر گفت و بس
بر چنین کن یا چنان کن زد نفس
هم تو هستی ارحم از کل رحیم
هم من اندر جرم و اندر خوف و بیم
یا بلاهایی که بشنیدی ازو
پیش از این با حق نگفت آن نیکخو
همچنین یونس که در بحر بلا
شد به فرمان الهی آشنا
پیش از این در لجه دریا نگفت
کی خدای فرد بیهمتای جفت
انت ذوالسبحان والمجدالمتین
اننی قد کنت بعض الظالمین
سرور لولاک شاه انبیا
اینقدر هم دم نزد اندر دعا
رو به آن سلطان بی انباز کرد
گوشه چشم امیدی باز کرد

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

یک کنیز آمد بکف یکتای نان
گفت بستان ای گدا اینجاممان
هوش مصنوعی: یک کنیز با نانی در دست به گدا گفت: «بیا و اینجا را بگیر، ما اینجا هستیم.»
نی گرفت آن نان و نی گفتش جواب
شیئی لله گفت با صد آب و تاب
هوش مصنوعی: نی نان را گرفت و چیزی نگفت، بلکه با شور و هیجان گفت که همه چیز برای خداست.
یک دو گامی گشت دور و بازگشت
باز بالله شیئی را انباز گشت
هوش مصنوعی: پس از طی کردن چند قدم و بازگشت دوباره، به خدا قسم چیزی را با خود هم‌گام کردم.
آبش اندر چشم و گریه در گلو
شیئی لله شیئی لله کار او
هوش مصنوعی: چشمانش پر از اشک است و گلویش گرفته شده، این حالت نشان‌دهنده‌ای از وجود خداوند و آثار او در زندگی‌اش است.
گفت با صد ناله صاحب دولتان
این گدا را بهر حق یکتای نان
هوش مصنوعی: این گدا با ناله و زاری به صاحبان قدرت گفت که تنها به خاطر حق و حقوقش، به او نان بدهند.
آن کنیزک باز نان آورد و آب
گفت بستان ای گدا رو با شتاب
هوش مصنوعی: آن دختر کوچک دوباره نان و آب آورد و گفت: بگیر ای فقیر، سریع‌تر برو.
دست واپس برد و گامی چند رفت
باز برگردید سوی خانه زفت
هوش مصنوعی: دستش را عقب کشید و چند قدمی پیش رفت، اما دوباره به سمت خانه‌اش بازگشت.
کرد فریادی که ای اهل سرای
یک کرم بر این گدا بهر خدای
هوش مصنوعی: او فریاد زد که ای ساکنان این مکان، به خاطر خدا یک انعام به این گدا بدهید.
ای شما از خوان نعمت کام گیر
یاد آرید از گدایان فقیر
هوش مصنوعی: ای افرادی که از نعمت و ثروت بهره‌مند هستید، فراموش نکنید که باید به یاد نیازمندان و گدایان فقیر باشید.
ای کریمان یک شبی بهر خدا
لقمه بردارید بر یاد گدا
هوش مصنوعی: ای مهربانان، یک شب برای خدا لطف کنید و لقمه‌ای به یاد نیازمندان بردارید.
ای شما در خواب راحت خفتگان
یاد آرید آخر از آشفتگان
هوش مصنوعی: ای کسانی که در خواب خوش به سر می‌برید، فراموش نکنید که چه کسانی در حال درد و رنج هستند.
باز اهل آن سرا آش و طعام
سویش آوردند بستان این ادام
هوش مصنوعی: اهل آن خانه خوراک و غذا را به سوی او آوردند و این باغ را سرسبز و پرثمر کردند.
شیئی لله گفت باز و پس دوید
بازگشت و نعره ی دیگر کشید
هوش مصنوعی: چیزی از سوی خداوند صدا زد و دوباره بازگشت و نعره دیگری سر داد.
قند و حلوا و شکر از بهر او
باز آوردند نپذیرفت ازو
هوش مصنوعی: او قند و حلوا و شکر را برای خودش آوردند، اما او آنها را نپذیرفت.
سیم و زر دادند او را پس فکند
شیئی لله گفت با بانگ بلند
هوش مصنوعی: او را با طلا و نقره به غنیمت دادند، اما او آنها را دور انداخت و با صدای بلند اعلام کرد که اینها برای خداست.
هرچه دادند از گدایی بس نکرد
از درون خانه رو را پس نکرد
هوش مصنوعی: او هرچه از دیگران دریافت کرد و به دست آورد، باز هم از درون خانه‌اش دست برنداشت و به دنبال چیزهای بیشتری بود.
روزگاران کار او این بود و بس
واقف از رازش نه جز او هیچکس
هوش مصنوعی: روزگار فقط به کار او مشغول بود و هیچ‌کس جز او از رازهایش آگاه نبود.
بیست کرت هر شب و روز آن گدا
بهر کدیه می شدی تا آن سرا
هوش مصنوعی: هر شب و روز، آن گدا بیست بار به خانه‌ات می‌آمد تا آنجا را ببیند.
برکفش زنبیل و وردش این سخن
شیئی لله ای کریمان زمن
هوش مصنوعی: زنبیل بر دوش دارد و در دل ندا می‌کند: ای خداوندان کرامت، از من درخواست‌هایی کن.
چون چنین دیدند اهل آن سرا
پیش او جستند کی سفری گدا
هوش مصنوعی: وقتی اهالی آنجا چنین دیدند، به سوی او رفتند و پرسیدند که آیا مسافری فقیر است؟
ما ندیدستیم چون تو نرگدا
تو بگو آیا گدایی یا بلا
هوش مصنوعی: ما تاکنون مانند تو زیبایی ندیده‌ایم؛ حالا به من بگو آیا تو معشوق هستی یا عشق تو درد و عذاب است؟
آبروی هر گدایی برده ای
شصت عباس اندر انبان کرده ای
هوش مصنوعی: تو آبروی هر گدایی را از بین برده‌ای و خودت میان انبان‌ات شصت دینار جمع کرده‌ای.
نی ستانی نان نه حلوا نی شکر
نی روی زینجا به سیم و نه به زر
هوش مصنوعی: به معنای این جمله می‌توان گفت که در زندگی، نباید به دنبال چیزهای فریبنده و زودگذر بود. نان و روزی واقعی ارزش بیشتری دارند و چیزهایی مانند حلوا، شکر و حتی طلا و نقره نمی‌توانند جایگزین آنچه که در این دنیا ضروری است، شوند. زندگی باید بر اساس نیازهای واقعی و اساسی بنا شود، نه بر اساس لذت‌های زودگذر و مادی.
آن گدا چون این شنید از خواجگان
گفت بگذاریدم ای آزادگان
هوش مصنوعی: آن گدای بی‌نوا وقتی این را از ثروتمندان شنید، گفت: بگذارید من هم مثل آزادگان زندگی کنم.
گر گدایی بهر آش آوردمی
اشکم خود پاره پاره کردمی
هوش مصنوعی: اگر من به خاطر آوردن غذای آشی برای یک گدا باشم، اشکم را پاره پاره می‌کنم.
بهر نان گر دورتان گردیدمی
اشکم نان خوار خود بدریدمی
هوش مصنوعی: برای تأمین نان، اگر دور شما بگردم، اشک خود را برای سیر کردن نان‌خوران خود می‌ریزم.
عاشقم من بر گدایی روز و شب
جان من بسته ست با جان طلب
هوش مصنوعی: من عاشق گدایی هستم و شب و روز به این حال زندگی می‌کنم؛ جان من به جان کسی که درخواست می‌کند، وابسته است.
من گدایی خواهم ای یاران نه نان
این گدایی پیش من خوشتر زجان
هوش مصنوعی: من درخواست کمک می‌کنم ای دوستان، زیرا این طلب کردن از شما برای من ارزشش بیشتر از زندگی‌ام است.
این بگفت و اشک از چشمان فشاند
کدخدای آن سرا حیران بماند
هوش مصنوعی: ایشان این جمله را گفت و اشک از چشمانش سرازیر شد، و کدخدای آن محل به شدت متحیر و شگفت‌زده باقی ماند.
ساعتی بگریست عاشق زار زار
اشک او ریزان چو باران بهار
هوش مصنوعی: مدتی عاشق به شدت گریست و اشک‌هایش مانند باران بهاری ریزان بود.
عشق آخر سرکشی آغاز کرد
شد عنان از دست و کشف راز کرد
هوش مصنوعی: عشق در نهایت به اوج خود رسید و سرکشی آغاز شد. کنترل از دست رفت و اسرار آشکار شدند.
گفت هستم من گدای روی دوست
از گدایی مطلبم دیدار اوست
هوش مصنوعی: من خود را خدمتگزار و گدای محبوبم می‌دانم و از این خدمتگزاری تنها خواسته‌ام دیدار اوست.
گر ترحم می کنی ای مرد مه
جرعه ای از شربت دیدار ده
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی رحمی کنی، ای مرد بزرگ، کمی از نوشیدنی دیدارت را به من بده.
من گدا هستم گدای یک نظر
یک نظر خوشتر ز صد کان شکر
هوش مصنوعی: من یک گدا هستم و تنها به یک نگاه نیاز دارم؛ یک نگاه از تو برای من از صد کیسه شکر شیرین‌تر است.
یکدلی اندر رهی گم کرده ام
پی به اینجا در طلب آورده ام
هوش مصنوعی: در مسیر یکدلی، گم شده‌ام و برای یافتن آن، به اینجا آمده‌ام.
یا دل گم کرده ام را بازده
یا به این دلخسته ترک و تاز ده
هوش مصنوعی: ای دل، یا مرا پیدا کن و به من بازگرد، یا به این دلشکسته و خسته، آرامش و طمأنینه‌ای بده.
یا به ترک غمزه فرمایی سخن
ریزد اندر آستانت خون من
هوش مصنوعی: اگر با چشمک خود توجه مرا جلب کنی، سخنان دل را در آستانه حضورت به زبان می‌آورم و از محبت خود بسیار می‌ریزم.
ای خوشا آن سر که در راه تو شد
خاک در راه گذرگاه تو شد
هوش مصنوعی: چه زیباست سرنوشتی که در راه تو به خاک افتد و در گذرگاه تو قرار گیرد.
ای خنک آن دل که خون شد در غمت
وان تنی کان شد نثار مقدمت
هوش مصنوعی: ای دل خوشا به حال تو که از عشق تو خون گریه کرده است و ای جسمی که برای دیدن تو فدا شده است.
خوش بود جان لیک از بهر نثار
در نثار خاکپای آن نگار
هوش مصنوعی: روح و جان انسان در حکم یک چیز زیبا و دوست‌داشتنی است، اما برای قربانی کردن و فدای آن، انسان حاضر است تا حتی به خاک پای معشوقش نثار کند.
سرخوش است اما به فتوراک شهی
تن نکو باشد ولی خاک رهی
هوش مصنوعی: این شعر به بیان حالتی از شادی و سرخوشی اشاره دارد که ممکن است سطحی یا گذرا باشد. در آن به یک شخصیت دلپذیر و زیبا اشاره شده، اما همزمان یادآوری می‌شود که همه چیز ممکن است به خاکی و بی‌ارزشی منتهی شود. به عبارت دیگر، زیبایی و شادی ممکن است موقتی باشد و در نهایت به واقعیت‌های زندگی برگردد.
دیده خوش باشد ولی در روی تو
دل ولی در چنبر گیسوی تو
هوش مصنوعی: چشمانم به زیبایی تو خوش است، اما دل من در اسارت گیسوانت گرفتار شده است.
جویمت چون جستجوی تو خوش است
از تو گویم گفتگوی تو خوش است
هوش مصنوعی: من به دنبالت می‌آیم چون جستجوی تو برایم شیرین است و از تو صحبت می‌کنم زیرا گفتگوی با تو برایم لذت‌بخش است.
رنج تو در جان من رنجی خوش است
درد تو اندر دلم گنجی خوش است
هوش مصنوعی: درد و رنجی که تو احساس می‌کنی برای من مایه‌ی خوشحالی است و ناراحتی تو در دل من مانند گنجی ارزشمند است.
سرگذشت عاشقان ای دوستان
دفتری خواهد به پهنای جهان
هوش مصنوعی: داستان عاشقان، ای دوستان، همچون دفتر بزرگی خواهد بود که در سراسر جهان گسترش می‌یابد.
این زمان بگذار تا وقت دگر
رو بیان کن آنچه بودت در نظر
هوش مصنوعی: در این لحظه، فرصت را غنیمت شمرده و در فرصتی دیگر، آنچه در ذهن داری را بگو.
من همی گفتم دعای اولیا
نی پی دفع قضا هست و بلا
هوش مصنوعی: من همواره می‌گفتم که دعا و درخواست‌های اولیا به منظور دفع سرنوشت و بلاها نیست.
بلکه باشد در نظرشان امتثال
امتثال امر شاه ذوالجلال
هوش مصنوعی: در نظر آنان این مهم است که فرمان‌های پادشاه بزرگوار را اطاعت کنند و به آن عمل نمایند.
از خدا آمد چو ادعونی خطاب
در دعا آیند زین رو ای جناب
هوش مصنوعی: اگر از من بخواهید که دعا کنم، به راستی که خداوند همواره پاسخ می‌دهد. از این رو، ای بزرگوار، بکوشید که در دعا کنید و از او مدد بخواهید.
می کنند آن اولیاء مجتبا
در دعا هم بر اشارت اکتفا
هوش مصنوعی: اولیاء خدا در دعا به اشاره‌ای بسنده می‌کنند.
خواهش پیدا و تصریح طلب
چونکه باشد نزدشان سوء ادب
هوش مصنوعی: هرگاه از کسی چیزی بخواهی و درخواست خود را به وضوح بیان کنی، ممکن است به نظر ادب نرسد و دست کم گرفته شود.
یک اشارت سوی حاجت می کند
حاجت خود را کفایت می کند
هوش مصنوعی: یک اشاره به سوی خواسته کافی است تا نیاز خود را برآورده کند.
همچو آن ایوب زار مبتلا
گو نکرد از بهر دفع ضر دعا
هوش مصنوعی: مانند آن ایوب که در درد و رنج خود، به خاطر جلوگیری از آسیب و ضرر، دعا نکرد.
رب انی مسنی الضر گفت و بس
بر چنین کن یا چنان کن زد نفس
هوش مصنوعی: پروردگارا، به من آسیب رسیده است. فقط به یاد تو می‌افتم و بر تو توکل می‌کنم، ای کس که می‌توانی هرگونه تغییر و بهبودی به من بدهی.
هم تو هستی ارحم از کل رحیم
هم من اندر جرم و اندر خوف و بیم
هوش مصنوعی: تو بر همه رحیم‌تر و مهربان‌تری و من در گناه و ترس و نگرانی هستم.
یا بلاهایی که بشنیدی ازو
پیش از این با حق نگفت آن نیکخو
هوش مصنوعی: بلاهایی که پیش از این درباره او شنیدی، حق با آن نیکوخصال از آن‌ها سخنی نگفته است.
همچنین یونس که در بحر بلا
شد به فرمان الهی آشنا
هوش مصنوعی: یونس نیز در دشواری‌ها به اراده خداوند آشنا شد و در دل دریا قرار گرفت.
پیش از این در لجه دریا نگفت
کی خدای فرد بیهمتای جفت
هوش مصنوعی: قبل از این، در عمق دریا، هیچ‌کس نگفته بود که خدای یگانه و بی‌نظیر هیچ جفتی ندارد.
انت ذوالسبحان والمجدالمتین
اننی قد کنت بعض الظالمین
هوش مصنوعی: تو ای ذات مقدس و بزرگوار، من همواره در شمار ستمکاران بوده‌ام.
سرور لولاک شاه انبیا
اینقدر هم دم نزد اندر دعا
هوش مصنوعی: سرور و رهبر پیامبران، حضرت محمد (ص)، اینقدر هم در دعا سخن نگفت.
رو به آن سلطان بی انباز کرد
گوشه چشم امیدی باز کرد
هوش مصنوعی: به آن پادشاه تنها نگریسته و با یأس و ناامیدی، امیدی را در دل خود زنده کرده است.