بخش ۱۸۲ - جدا شدن خلیل از منجنیق و آمدن روح القدس به یاری او
چون رها از منجنیق آمد خلیل
آمد از دربار عزت جبرئیل
گفت هل لک حاجة یا مجتبا
گفت اما منک یا جبریل لا
من ندارم حاجتی از هیچکس
با یکی کار من افتاده است و بس
هین ادب بنگر که در آن تنگنای
لب به حاجت هم نه بگشود از خدای
عرض حاجت در اشاره درج کرد
داد تصریح و کنایت خرج کرد
گفت با او جبرئیل ای پادشاه
پس ز هرکس باشدت حاجت بخواه
گفت اینجا هست نامحرم مقال
علمه بالحال حسبی بالسئوال
این عبارتهای بیمعنی استی
او بمعنی بی سخن داناستی
من نمی دانم چه خواهم زآن جناب
بهر خود والله اعلم بالصواب
گر سزاوار من آمد سوختن
لب ز دفع او بباید دوختن
ور نخواهد سوزد آن شه پیکرم
هم نسوزاند به آتش گر درم
می تواند آتشم گلشن کند
شعله ها را شاخ نسترون کند
چون قضای او رضای جان ماست
آتش گلشن همه یکسان ماست
من نمی خواهم جز آنچه خواهد او
حال من می بیند و می داند او
آنچه داند لایق من آن کند
خواه ویران خواه آبادان کند
او اگر خواهد بسوزاند مرا
من کجا بگریزم از آتش کجا
بخش ۱۸۱ - آمدن ملائکه سموات به یاری خلیل الرحمن: چون شنیدند این خطاب آن قدسیانبخش ۱۸۳ - علو مقام و مرتبه رضاء بقضای الهی و تسلیم: این دعا باشد گریزی از رضاش
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چون رها از منجنیق آمد خلیل
آمد از دربار عزت جبرئیل
چون ابراهیم از منجنیق بر اتش افتاد، جبرئیل با پیامی از سوی خدا به او نزدیک شد و او را از درگاه عزت الهی مورد حمایت قرار داد.
گفت هل لک حاجة یا مجتبا
گفت اما منک یا جبریل لا
جبریل گفت ای برگزیده : آیا چیزی از من میخواهی؟ ابراهیم (ع) پاسخ داد: من از تو چیزی نمیخواهم، ای جبریل.
من ندارم حاجتی از هیچکس
با یکی کار من افتاده است و بس
من از هیچکس خواستهای ندارم، طرف حساب من و صاحب اختیارم فقط و فقط یک نفر است.
هین ادب بنگر که در آن تنگنای
لب به حاجت هم نه بگشود از خدای
نظاره کن این ادب را که در ان شرایط دشوار و سختی، جسارت عرض حاجت و درخواست از خدا نیز نکرد .
عرض حاجت در اشاره درج کرد
داد تصریح و کنایت خرج کرد
درخواست خود و نیت خواسته اش را ، به طور غیرمستقیم و با کنایه و تحرکاتش بیان کرد .
گفت با او جبرئیل ای پادشاه
پس ز هرکس باشدت حاجت بخواه
جبرئیل به او گفت، ای پادشاه! پس از هر کسی که تورا با او کار است ، درخواست کن.
گفت اینجا هست نامحرم مقال
علمه بالحال حسبی بالسئوال
ابراهیم (ع) فرمود : که در اینجا شخصی بیگانه ای در گفتگوی ما وجود دارد به این علت، از علم او اکنون فقط باید به سوال اکتفا کنم.
این عبارتهای بیمعنی استی
او بمعنی بی سخن داناستی
این عبارت ها و گفتگوی بی معنا است ، او (هو) به معنی دقیق و اصلی بدون کلام و سخنی که رد و بدل شود آگاه و داناست.
من نمی دانم چه خواهم زآن جناب
بهر خود والله اعلم بالصواب
من نمیدانم چه چیزی از آن شخص(هو) میخواهم، همانا که فقط خدا میداند چه چیزی برای من راست تر و درست تر است .
گر سزاوار من آمد سوختن
لب ز دفع او بباید دوختن
اگر برای من شایسته و مقدر است که بسوزم، برای اینکه آن عمل انجام گیرد باید لبها را دوخت .
ور نخواهد سوزد آن شه پیکرم
هم نسوزاند به آتش گر درم
اگر آن شاه نخواهد که جسمم بسوزد، حتی اگر به آتش هم انداخته شوم نخواهم سوخت .
می تواند آتشم گلشن کند
شعله ها را شاخ نسترون کند
هو(خدا) میتواند آتش را باغی زیبا بسازد و شعلههایش را به شکل شاخههای گل نسترن درآورد.
چون قضای او رضای جان ماست
آتش گلشن همه یکسان ماست
چون سرنوشتی که او مقدر کند مورد رضایت و ارامش جان من است، پس آتش و گلستان برای من یکسان است.
من نمی خواهم جز آنچه خواهد او
حال من می بیند و می داند او
من جز انچه او برای من بخواهد چیزی نمیخواهم ، زیرا حال و وضعیت من را خودش میبیند و میداند.
آنچه داند لایق من آن کند
خواه ویران خواه آبادان کند
آنچه برای من شایسته و سزاوار است، او(هو) همان کار را انجام میدهد، چه در آن نابودی باشد و چه در آن آبادانی.
او اگر خواهد بسوزاند مرا
من کجا بگریزم از آتش کجا
اگر او بخواهد مرا بسوزاند، من کجا میتوانم از آتش او بگریزم؟

ملا احمد نراقی