بخش ۱۷۶ - سوزانیدن زنان هندوان خود را با شوهران
یاسه باشد در میان هندوان
هم ز عهد باستان تا این زمان
مردگان خود بباید سوختن
شعله ها از بهر او افروختن
آبنوس و عود و صندل آورند
خرمن اندر خرمن آتش می زنند
پس بسوزانند جسم مردگان
همچنانکه روحشان در آن جهان
خواجه ای را چون سر آید زندگی
گرد آیند از پی سوزندگی
جمع گردد عالمی از خاص و عام
تا بسوزانند آن خواجه همام
یک دو تن از خواصگان خلوتش
نوعروسان حریم عزتش
جسم و جان در حضرتش قربان کنند
خویش را بر شعله ی سوزان کنند
پس بیارایند از پا تا به سر
از زر و مرجان و یاقوت و گهر
از حریر هند و دیبای فرنگ
پرنیان سرخ و سبز و لاله رنگ
کرد هر هفت همچو طاوس بهار
لب پر از صد خنده رخ پر از نگار
دیده ها مکحول و رخها غازه ناک
زلف آشفته گریبان کرده چاک
دست افشان پای کوبان با دلال
سوی آتش ره نوردند با عجال
مؤبدان اندر یمین و در یسار
مطربان در نغمه اندر هر کنار
اینچنین آیند با ناز و خرام
تا بر آن خرمن آتش تمام
تختهای صندل و عود و چنار
برفراز هم چو تخت زرنگار
قبه ای از تختها افراشته
خواجه را بر کنگرش بگذاشته
نعش خواجه بر فراز تخت نار
دور آن جای عروسان تتار
چونکه آیند آن عروسان پای تخت
شاد و بر گاو فنا بندند رخت
دست همت بر تن و بر جان زنند
گوی هستی را به صد چوگان زنند
بگذرند از جسم و از جان رایگان
از برای خواجه ی بیحس و جان
آستین بر چهره عالم زنند
اختلاط جسم و جان بر هم زنند
پس بر آن تخت فنا بالا روند
هریکی در جای خود مأوا کنند
چونکه بنشینند بر آن تخته بست
دل ببرند از خود و از هرچه هست
مرگ پیش از مرگشان پیدا شود
چشمشان بینا زبان گویا شود
خنده ی شادی زنند از انبساط
آتش اندر شعله ایشان در نشاط
پس ببینند آنچه ناید در نظر
بشنوند آنها کز آن نبود خبر
زینت و زیور ز خود دور افکنند
هم ز دست و گوش و گردن بگسلند
پس بسوی هرکسی زان انجمن
رو کنند آیند با وی در سخن
آگهش سازند ز استقبال او
آنچه آید پیش او زاحوال او
بی تفاوت آنچه گویند آن شود
عقلها از گفتشان حیران شود
اینچنین گویند تا آتش فتاد
هم دهانشان هم زبان برباد داد
چونکه مردند از خود وفانی شدند
آگه از اسرار پنهانی شدند
هندویی از بهر هندو مرده ای
بگذرد از جان نیم افسرده ای
پرده برچینند از پیشش عیان
تا بر او گردد عیان سر نهان
در ره آن زنده ای سرمد اگر
زنده جانی بگذرد از جان و سر
من نمی دانم بگویم چون شود
آنچه باید عقل از آن افزون شود
ای عجب بنگر که خیل زندگان
خویش را سوزند بهر مردگان
می کند آن زنده ی سرمد طلب
از تو جان ندهی عجب ای صد عجب
نیم جانی ده از آن صد جان ستان
پارگین ده چشمه ی حیوان ستان
یکقدم از خود گذر کن ای ودود
پس قدم بگذار در ملک خلود
از تو تا سر منزل جانان تو
یکدوگامی پیش نبود جان تو
هر دو عالم در تو باشد مستتر
تو نداری از خود ای بابا خبر
پادشاهی و گدایی می کنی
گنج داری بینوایی می کنی
تشنه می میری و عمان پیش تو
چیست عمان آب حیوان پیش تو
گنج اعظم در میان مشت توست
خاتم جم در کهین انگشت توست
تو گدایی می کنی با آه و دود
بر در هر خانه ی گبر و یهود
سال و مه جان می کنی در حرص و آز
نام آن را مینهی عمر دراز
روزها صد جان کنی اندر طلب
تا بکف آری دو نان از بهر شب
پس خوری و فضله سازی نان خویش
روز دیگر جان کنی چون روز پیش
کار تو اینست اندر ماه و سال
گاه در جان کندنی گاهی مبال
روزگاران شغلت این است و فنت
زندگانی نبود این جان کندنت
می کنی جان تا برآید جان تو
ای دریغا درد بیدرمان تو
در میان چار خصم جنگجوی
کی برد جان ای رفیق نیکخوی
گم غم مغلوبی این گاه آن
چون تو رفتی خواه این و خواه آن
چونکه می رانند آخر ای عزیز
خود بمیر و از غم مردن گریز
می توان تا کی غم ایام خورد
زنگ از این غم باید از خاطر سترد
چاره ی این چیست دانی جان من
از وجود خویش بیرون آمدن
کار آتش بایدت آموختن
روز و شب از پای تا سر سوختن
عمر رفت و روز رفت و شام رفت
سال رفت و ماه رفت ایام رفت
دیگران رفتند پیش گنج و ناز
در مقام خانه ی تو پیش باز
ای تو سرمست هوا هشیار شو
ای تو در خواب هوس بیدار شو
پنج روزی پنج و شش خواهد گذشت
خواه ناخوش خواه خوش خواهد گذشت
صد بهشت و دوزخ اندر راه توست
دیده ی کار آگهان آگاه توست
عقبها در پیش داری ای پسر
چند چند آخر نشینی بیخبر
گر از آن سویت خبر نی کافری
ور خبر داری و در خوابی خری
پس نباشد آنچه گفتند آگهان
از خبرهای جهانی بی نشان
ای برادر مرده ای تو بارها
زندگانی دیده ای بسیارها
چونکه مردی از جمادی ای پسر
زنده گشتی از نبات سبز و تر
بخش ۱۷۵ - تطبیق حکایت بر احوال آدمی: کرده آن مقتول و مغرور جهولبخش ۱۷۷ - آرزوی کسی که سؤالی بکند از مردگان: بار دیگر چون بمیری از نبات
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
یاسه باشد در میان هندوان
هم ز عهد باستان تا این زمان
هوش مصنوعی: در میان هندوان، یاسی وجود دارد که از زمانهای باستان تا کنون پا برجا مانده است.
مردگان خود بباید سوختن
شعله ها از بهر او افروختن
هوش مصنوعی: مردگان باید برای او بسوزند و آتشهای عشقش را روشن کنند.
آبنوس و عود و صندل آورند
خرمن اندر خرمن آتش می زنند
هوش مصنوعی: چوبهای خوشبو و ارزشمندی مانند آبنوس، عود و صندل را به انبار میآورند و در میان خرمنها آتش میزنند.
پس بسوزانند جسم مردگان
همچنانکه روحشان در آن جهان
هوش مصنوعی: پس باید اجساد مردگان سوزانده شود، مانند سوزاندن روح آنها در جهان دیگر.
خواجه ای را چون سر آید زندگی
گرد آیند از پی سوزندگی
هوش مصنوعی: وقتی عمر یک بزرگوار به پایان میرسد، افرادی که به او وابسته بودند یا از او بهرهمند میشدند، برای برگزاری مراسم سوگواری دور او جمع میشوند.
جمع گردد عالمی از خاص و عام
تا بسوزانند آن خواجه همام
هوش مصنوعی: مردم خاص و عام دور هم جمع میشوند تا آن شخصیت بزرگ را بسوزانند.
یک دو تن از خواصگان خلوتش
نوعروسان حریم عزتش
هوش مصنوعی: در یک جمع خصوصی، گروهی از افراد ویژه و منتخب حضور دارند که مانند عروسها در فضایی مقدس و محترم هستند.
جسم و جان در حضرتش قربان کنند
خویش را بر شعله ی سوزان کنند
هوش مصنوعی: در محضر او، انسانها و روحشان خود را فدای عشق و محبت میکنند و آمادهاند تا جان خود را بر آتش شور و اشتیاق نثار کنند.
پس بیارایند از پا تا به سر
از زر و مرجان و یاقوت و گهر
هوش مصنوعی: پس با استفاده از طلا، مرجان، یاقوت و گوهر، زیبایی را از سر تا پا بیافرینند.
از حریر هند و دیبای فرنگ
پرنیان سرخ و سبز و لاله رنگ
هوش مصنوعی: از پارچههای نرم و لطیف هندی و بافتهای خوشرنگ خارجی، که شامل رنگهای قرمز و سبز و لالهای میشود.
کرد هر هفت همچو طاوس بهار
لب پر از صد خنده رخ پر از نگار
هوش مصنوعی: در بهار، همه اطراف شبیه طاووسهای زیبا و رنگارنگ است، با چهرهای شاد و لبانی پر از خنده.
دیده ها مکحول و رخها غازه ناک
زلف آشفته گریبان کرده چاک
هوش مصنوعی: چشمان زیبا و دلربا، چهرهها همچون خواب و رویا هستند. زلفهای پریشان به گونهای است که مانند گریبان چاک خورده به نظر میرسند.
دست افشان پای کوبان با دلال
سوی آتش ره نوردند با عجال
هوش مصنوعی: در حال شادی و پایکوبی، همراه با دلال، به سمت آتش حرکت کردند و با عجله به راه افتادند.
مؤبدان اندر یمین و در یسار
مطربان در نغمه اندر هر کنار
هوش مصنوعی: در هر طرف، بسیاری از معبدها و پرستشگاهها قرار دارند و در میان آنها نوازندگان مشغول نواختن سازهای خود هستند.
اینچنین آیند با ناز و خرام
تا بر آن خرمن آتش تمام
هوش مصنوعی: آنان با زیبایی و دلربایی به طرف آن آتشگاه میآیند تا بر روی آن خرمن شعلهور شوند.
تختهای صندل و عود و چنار
برفراز هم چو تخت زرنگار
هوش مصنوعی: صندل، عود و چنار به صورت لایهلایه روی هم قرار گرفتهاند و مانند تختی زینتی و زیبا به نظر میرسند.
قبه ای از تختها افراشته
خواجه را بر کنگرش بگذاشته
هوش مصنوعی: سروصدای زیادی دربارهٔ مقام و منزلت شخصی وجود دارد؛ او به عرش و مقام بلند دست یافته و دیگران به او احترام میگذارند و افتخاراتی را به او نسبت میدهند.
نعش خواجه بر فراز تخت نار
دور آن جای عروسان تتار
هوش مصنوعی: جسم خواجه بر روی تختی در حال استراحت است و دور تا دور آن، زیباییهای عروسها قرار دارند.
چونکه آیند آن عروسان پای تخت
شاد و بر گاو فنا بندند رخت
هوش مصنوعی: زمانی که آن عروسها به شادی و خوشحالی به بخشی از زندگی وارد میشوند و لوازم خود را به کاروان مرگ وابسته میکنند.
دست همت بر تن و بر جان زنند
گوی هستی را به صد چوگان زنند
هوش مصنوعی: افراد با تلاش و اراده خود، به زندگی و روحیه دیگران کمک میکنند و با قدرت و انرژی خود، بر روی جوانب مختلف وجود انسان تأثیر میگذارند.
بگذرند از جسم و از جان رایگان
از برای خواجه ی بیحس و جان
هوش مصنوعی: اجازه ده که جسم و روح بدون هیچ گونه هزینهای برای ارباب بیحس و جان بگذرند.
آستین بر چهره عالم زنند
اختلاط جسم و جان بر هم زنند
هوش مصنوعی: مردم با دست خود چهرهی دنیا را میپوشانند و ترکیب جسم و روح را به هم میزنند.
پس بر آن تخت فنا بالا روند
هریکی در جای خود مأوا کنند
هوش مصنوعی: پس هر کس به مقام خود در سرای فنا میرسد و در مکان مخصوص خود سکونت میگزیند.
چونکه بنشینند بر آن تخته بست
دل ببرند از خود و از هرچه هست
هوش مصنوعی: وقتی بر آن تخته نشسته شوند، دلها را از خود و از هر چیزی که دارند، دور میکنند.
مرگ پیش از مرگشان پیدا شود
چشمشان بینا زبان گویا شود
هوش مصنوعی: قبل از اینکه فردی بمیرد، درک و آگاهی او افزایش مییابد و میتواند درست و واضح صحبت کند.
خنده ی شادی زنند از انبساط
آتش اندر شعله ایشان در نشاط
هوش مصنوعی: لبخند شادی برلبانشان به خاطر شعلهٔ آتش به وجد آمده است.
پس ببینند آنچه ناید در نظر
بشنوند آنها کز آن نبود خبر
هوش مصنوعی: این اشعار به این معناست که برخی از چیزها آنقدر عمیق و غیرقابل درک هستند که نمیتوان آنها را با چشم دید یا به راحتی متوجه شد. در حقیقت، بعضی از حقایق و واقعیتها وجود دارند که انسانها از آنها بیخبرند و نمیتوانند درک کنند.
زینت و زیور ز خود دور افکنند
هم ز دست و گوش و گردن بگسلند
هوش مصنوعی: آراستگی و زیباییهای ظاهری را کنار بگذارند و از زیورآلاتی که بر دست، گوش و گردن دارند، آزاد شوند.
پس بسوی هرکسی زان انجمن
رو کنند آیند با وی در سخن
هوش مصنوعی: پس به سمت هر کسی از آن جمع میآیند و با او صحبت میکنند.
آگهش سازند ز استقبال او
آنچه آید پیش او زاحوال او
هوش مصنوعی: اگر از حال و احوال او باخبر باشند و نسبت به استقبال او اقدام کنند، هر چیزی که در پیش او میآید، از وضعیت او خبر میدهد.
بی تفاوت آنچه گویند آن شود
عقلها از گفتشان حیران شود
هوش مصنوعی: این جمله بیانگر این است که اگر به گفتهها و نظرات دیگران بیتفاوت باشیم، عقلها تحت تأثیر آن گفتار دچار حیرت و سردرگمی خواهند شد. در واقع، نشان میدهد که تأثیر صحبتها و افکار دیگران میتواند باعث گیجی و سرگردانی افراد شود، به ویژه زمانی که نسبت به آنها بیتوجهی کنیم.
اینچنین گویند تا آتش فتاد
هم دهانشان هم زبان برباد داد
هوش مصنوعی: آنها اینگونه صحبت میکنند تا آتش شعلهور شود؛ هم دهانشان و هم زبانشان به تباهی میرود.
چونکه مردند از خود وفانی شدند
آگه از اسرار پنهانی شدند
هوش مصنوعی: زمانی که افراد از خود و دنیای مادی خود رهایی مییابند و میمیرند، به رازهای نهفته و اسرار وجودی پی میبرند.
هندویی از بهر هندو مرده ای
بگذرد از جان نیم افسرده ای
هوش مصنوعی: یک هندو به خاطر یک هندو دیگر که مرده، از روی انسانی که حال و روز خوبی ندارد، میگذرد.
پرده برچینند از پیشش عیان
تا بر او گردد عیان سر نهان
هوش مصنوعی: پرده را کنار میزنند تا آنچه پنهان است، برای او آشکار شود.
در ره آن زنده ای سرمد اگر
زنده جانی بگذرد از جان و سر
هوش مصنوعی: اگر در مسیر حق و حقیقت حرکت کنی، حتی اگر جانت را هم بدهی، ارزش دارد. پس اگر واقعا زندهای و روحی در وجودت هست، باید از جان و سر خود نیز بگذری.
من نمی دانم بگویم چون شود
آنچه باید عقل از آن افزون شود
هوش مصنوعی: من نمیدانم چگونه بیان کنم که آنچه باید رخ دهد، فراتر از درک و فهم عقل است.
ای عجب بنگر که خیل زندگان
خویش را سوزند بهر مردگان
هوش مصنوعی: عجب است که گروهی از زندهها به خاطر مردگان خود را عذاب میدهند.
می کند آن زنده ی سرمد طلب
از تو جان ندهی عجب ای صد عجب
هوش مصنوعی: آن موجود جاودانه از تو میخواهد که جانت را به او ندهی، که این واقعا شگفتانگیز است!
نیم جانی ده از آن صد جان ستان
پارگین ده چشمه ی حیوان ستان
هوش مصنوعی: نیم جانی به من بده، زیرا که اگر صد جان هم بگیری، ارزشش را دارد. اینجا فقط چشمهای از زندگی واقعی را میطلبم.
یکقدم از خود گذر کن ای ودود
پس قدم بگذار در ملک خلود
هوش مصنوعی: لحظهای از خودت عبور کن ای محبوب، سپس قدم به دنیای جاودان بگذار.
از تو تا سر منزل جانان تو
یکدوگامی پیش نبود جان تو
هوش مصنوعی: میتوان گفت که فاصلهای که تا رسیدن به محبوب وجود دارد، تنها دو قدم است، اما جان تو در این مسیر قرار ندارد.
هر دو عالم در تو باشد مستتر
تو نداری از خود ای بابا خبر
هوش مصنوعی: در تو همه چیز وجود دارد، اما تو از خودت بیخبری، ای عزیز.
پادشاهی و گدایی می کنی
گنج داری بینوایی می کنی
هوش مصنوعی: تو هم برای خودت مقام و قدرتی داری و هم در عین حال، به وضع زندگی خود و دیگران بیتوجهی میکنی. در واقع، با وجود این که ثروت و خوشبختی در وجود تو نهفته است، ولی باز هم به بیخود بودن و مسکنت ادامه میدهی.
تشنه می میری و عمان پیش تو
چیست عمان آب حیوان پیش تو
هوش مصنوعی: تشنه میمانی و نمیتوانی آب بنوشی، در حالی که در کنار تو عمان، یعنی سرزمین سرسبز و پرآب، چه ارزشی دارد؟ این نشان میدهد که در شرایط سخت، حتی بهترین چیزها نیز کماهمیت میشوند.
گنج اعظم در میان مشت توست
خاتم جم در کهین انگشت توست
هوش مصنوعی: گنج بزرگ در دست تو قرار دارد و نشانهای از قدرت و ارزش وجود توست.
تو گدایی می کنی با آه و دود
بر در هر خانه ی گبر و یهود
هوش مصنوعی: تو با ناله و غم به در خانههای کافران و یهودیان میروی و کمک میخواهی.
سال و مه جان می کنی در حرص و آز
نام آن را مینهی عمر دراز
هوش مصنوعی: در طول سالها و ماهها، در تلاش برای جمع کردن ثروت و دنیا، زندگی خود را کوتاه میکنی و آن را عمر طولانی مینامی.
روزها صد جان کنی اندر طلب
تا بکف آری دو نان از بهر شب
هوش مصنوعی: برای بهدست آوردن روزی، باید سختیها و تلاشهای زیادی را متحمل شوی تا در نهایت بتوانی شبها دو لقمه نان برای خود فراهم کنی.
پس خوری و فضله سازی نان خویش
روز دیگر جان کنی چون روز پیش
هوش مصنوعی: پس از اینکه از غذای خود استفاده میکنی و به کثیفی میافتی، روز بعد دوباره جان خود را به سختی تامین میکنی، مانند روزهای قبل.
کار تو اینست اندر ماه و سال
گاه در جان کندنی گاهی مبال
هوش مصنوعی: وظیفه تو در طول سال و ماه این است که گاهی در کار جانبخشی به دیگران تلاش کنی و گاهی هم از این کار دریغ نداشته باشی.
روزگاران شغلت این است و فنت
زندگانی نبود این جان کندنت
هوش مصنوعی: این دنیا به همین منوال است و در واقع زندگی واقعی این نیست که تو اینقدر زجر بکشانی.
می کنی جان تا برآید جان تو
ای دریغا درد بیدرمان تو
هوش مصنوعی: تو برای فرار از مشکلات و دردهایی که بر تو سایه افکنده، جان میکشی و تلاش میکنی، اما افسوس که دردی وجود دارد که درمانی برای آن نیست.
در میان چار خصم جنگجوی
کی برد جان ای رفیق نیکخوی
هوش مصنوعی: در بین چهار دشمن، کسی که میتواند جان خود را نجات دهد، دوست نیکخواه است.
گم غم مغلوبی این گاه آن
چون تو رفتی خواه این و خواه آن
هوش مصنوعی: وقتی تو از پیشم رفتی، دیگر غم و اندوهی برایم باقی نمانده است. حالا هر کجا که بروی یا هر چه که بگویی تفاوتی برایم ندارد.
چونکه می رانند آخر ای عزیز
خود بمیر و از غم مردن گریز
هوش مصنوعی: زمانی که فشار و سختی به تو میآید، ای عزیز، بهتر است که با مرگ روحی خود را از غم و درد رهایی ببخشی.
می توان تا کی غم ایام خورد
زنگ از این غم باید از خاطر سترد
هوش مصنوعی: تا کی باید به فکر روزهای ناراحت کننده باشیم؟ باید از این اندوه دل را پاک کنیم.
چاره ی این چیست دانی جان من
از وجود خویش بیرون آمدن
هوش مصنوعی: چاره این موضوع چیست، میدانی که جان من از وجود خودم خارج شده است.
کار آتش بایدت آموختن
روز و شب از پای تا سر سوختن
هوش مصنوعی: برای یادگیری کار آتش، باید همواره در روز و شب مراقب باشی و از ابتدا تا انتها به بیشترین حد سوختن بپردازی.
عمر رفت و روز رفت و شام رفت
سال رفت و ماه رفت ایام رفت
هوش مصنوعی: عمر و روزها و شبها و سالها و ماهها همه گذشتند و زمان به سرعت سپری شد.
دیگران رفتند پیش گنج و ناز
در مقام خانه ی تو پیش باز
هوش مصنوعی: دیگران به دنبال ثروت و نعمتهای دنیوی رفتهاند، اما من در خانهات با خیال راحت و پر از محبت نشستهام.
ای تو سرمست هوا هشیار شو
ای تو در خواب هوس بیدار شو
هوش مصنوعی: ای کسی که در لذت و خوشی غرق شدهای، بیدار شو و هوشیار باش؛ ای کسی که در خواب و خیال به سر میبری، از خواب خود بیدار شو و به واقعیت برگرد.
پنج روزی پنج و شش خواهد گذشت
خواه ناخوش خواه خوش خواهد گذشت
هوش مصنوعی: پنج روز دیگر، چه خوب چه بد، سپری خواهد شد.
صد بهشت و دوزخ اندر راه توست
دیده ی کار آگهان آگاه توست
هوش مصنوعی: صدها بهشت و دوزخ در مسیر تو وجود دارد و چشمان آگاه و کاردان، از همه آنچه در پیش روی توست، باخبرند.
عقبها در پیش داری ای پسر
چند چند آخر نشینی بیخبر
هوش مصنوعی: ای پسر، تو به چیزهایی که در آینده داری فکر کن و بیخبر نباش که در آخر راه چه چیزی در انتظار توست.
گر از آن سویت خبر نی کافری
ور خبر داری و در خوابی خری
هوش مصنوعی: اگر از آن سو هیچ خبری نداری، کافر نیستی؛ اما اگر خبری داری و هنوز در خواب غفلت هستی، مانند الاغی هستی که در خواب است.
پس نباشد آنچه گفتند آگهان
از خبرهای جهانی بی نشان
هوش مصنوعی: بنابراین، آنچه را که دانشمندان درباره اخبار جهانی گفتهاند، نمیتوان به سادگی پذیرفت، زیرا نشانی از حقیقت ندارد.
ای برادر مرده ای تو بارها
زندگانی دیده ای بسیارها
هوش مصنوعی: ای برادر، تو بارها تجربههای زندگی را پشت سر گذاشتهای و مرگ را دیدهای.
چونکه مردی از جمادی ای پسر
زنده گشتی از نبات سبز و تر
هوش مصنوعی: وقتی که انسان از مرحله بیحیات و بیجان خارج میشود، تو، پسر، به زندگی و احساسات سبز و تازگیای که از گیاهان میآید، دست پیدا میکنی.

ملا احمد نراقی