بخش ۱۷۴ - تتمه ی قصه خواجه سهم الدین لر
رند گفت ای خواجه سهم الدین چرا
می کنی بیگانگی با آشنا
حق بسیار است از تو پیش من
ای تو آرام دل پر ریش من
هین بگو چون است کار و بار تو
چون بود امسال تو یا پار تو
بازگو هر خدمتی داری به من
ای منت بلبل تو گلزار چمن
باز گفت آن لر که بالله العظیم
گای سهمدین نی ام من ای سلیم
گفت گویا شهر انبه دیده ای
گیج و بیج و خیزه دل گردیده ای
گای سهم الدینی و من یار تو
خانه خواه و یار و خدمتکار تو
رند با لر بود در این گفتگو
کامد آن رند دویم بگشاد رو
یک سلامی سوی لر پرتاب کرد
دستها در گردنش بی تاب کرد
کالسلام ای گای سهم الدین گرد
دوری ات از جان من آرام برد
گای سهم الدین من صد مرحبا
اندرین هجران کجا بودی کجا
چونی و چون است حالت ای رفیق
خوش برآوردی رفیقان از مضیق
مرد لر حیران و سرگردان بماند
سر به پیش افکند و صد لاحول خواند
گفت پس آهسته چشمان بر زمین
منکه سهم الدین نبودم پیش ازین
رند گفتش طعنه و تسخر مزن
بی سبب بر این در و آن در مزن
نام خود را از چه ره گم می کنی
از چه ره تحمیق مردم می کنی
گای سهم الدین گرد محترم
بودی و هستی و خواهی بود هم
گوییا از دوستان دیدی گزند
خانه هامان گر نبودت دلپسند
یا خورشهامان سزاوارت نبود
یا سر گلگشت گلزارت نبود
او همی آهسته گفتی زیر لب
من نبودم سهم دین ای بوالعجب
کامد از ره رند سیم بی خبر
کرد بر روی لر مسکین نظر
پس بگفت ای گای سهم الدین سلام
تو کجا بودی چه جا بودت مقام
ای تو را هم عمر و هم دولت زیاد
دوستان را از چه بردستی ز یاد
خانه هامان جمله منزلگاه توست
چشم فرزندان من در راه توست
مرد لر این دفعه خاموش ایستاد
نی به لا و نی نعم لبها گشاد
ایستاده لر بر رندان شمان
کامد آن رند چهارم ناگهان
در رخ لر دید با وجد و طرب
گفت هی هی خواجه سهم الدین عجب
السلام ای گای سهم الدین ما
آشنا و همدم دیرین ما
سخت یاران را فرامش کرده ای
دل به آلاچق همی خوش کرده ای
لر تبسم کرد بر رویش نخست
پس سلامش را جوابی گفت سست
حال او پرسید رند از پیش و پس
او جوابش حمد لله گفت و بس
دامنش بگرفته آن رندان به کف
سوی خانه می کشیدند از شعف
کامد از یک سمت رند پنجمین
زد کلاه شادمانی بر زمین
کالبشاره گای سهم الدین رسید
از لرستان با هزار آمین رسید
السلام ای سهم دین بی وفا
تو کجا بودی کجا بودی کجا
مردک لر گفت با وجد تمام
هر سلامی را علیکم صد سلام
عفو فرمایید و عفو است از کرام
شد فراموشم ز رنج راه نام
با نشاط و خنده های دلپسند
دست اندر گردن هر یک فکند
گشت پرسان جمله را از حالشان
هم ز فرزندان و عم و خالشان
چون چنان دیدند رندان دگر
جمله سر کردند تا چل رند نر
السلام و السلام آغاز شد
هر سلامی با جواب انباز شد
شد بلند از هر طرف زان سرزمین
گای سهم الدین و خواجه سهمدین
هریکی را مرد لر در بر گرفت
پرسش احوالشان از سر گرفت
خواجه می زد نعره ها از اشتیاق
ناله ها می کرد از سوز فراق
دست لر بگرفته هریک یک طرف
خانه ما را بده امشب شرف
عاقبت گفتند او را میهمان
می کنیم امروز و امشب در دکان
پس روان شد گای سهم الدین ز پیش
در قفای او روان چل رند بیش
رفت و چل رند گرسنه پیش و پس
سهم دین را ای خدا فریاد رس
خواجه را بردند با رقص و رجز
فوج رندان تا دکان آش پز
صفه ای در آن دکان آراستند
مرغ و ماهی و مزعفر خواستند
هی بیار استاد بریان و کباب
قلیه و کیماک هریسه با شتاب
هی بخور حلوای بادام و شکر
هی بیاور میوه های نغز و تر
صحن و پالوده بیار اما ز قند
خواجه سهم الدین بود مشکل پسند
جمله را آورد استاد گزین
تا بر رندان و خواجه سهمدین
آستین بالا زدند آن رندکان
لپ لپی افتاد اندر آن دکان
همچو گاو نر که افتد در حرام
پاک خوردند آنچه بود آنجا طعام
دستها شستند و قهوه خواستند
یک به یک جمله ز جا برخاستند
رفتم اینک خانه را زیور کنم
هم به مجمر مشک و هم عنبر کنم
خواجه را دارید ای یاران عزیز
رفتم و می آیم اینک باز نیز
اینچنین رفتند ز آنجا هریکی
غیر سهم الدین نماند و رند کی
آن یکی هم یک بهانه جست و جست
جست از دکان و از آنجا برست
زان چهل تن رو یکی واپس نکرد
خواجه سهم الدین در آنجا ماند فرد
خواجه سهم الدین نشسته در دکان
روز دیگر شد نیامد میزبان
عاقبت او نیز از جا خاست زود
آمد از آن صفه ی دکان فرود
آمد استاد و کمربندش کشید
گفت او را کی کلان مرد رشید
کرده ای مهمان چهل تن رندکان
برده ای سرمایه ی چندین دکان
قیمت آن خوردنیها بر شمار
دست کن در کیسه زر بیرون بیار
گفت کی استا چه می گویی منم
خواجه سهم الدین گرد محترم
میهمان من بودم ای مرد همام
دعوتم کردند با جد تمام
گفت ای کژ رأی دزد گنده لر
زر برون کن باد بیهوده مخور
می زنم این کفچه بر فرقت چنان
کز دماغت مغز ریزد بر دهان
آن لر بیچاره همیون باز کرد
پس گشودن زان گره آغاز کرد
پس ز دندان آن گره ها می گشود
زیر دندان گفت با صد آه و دود
هرچه گفتم خواجه سهم الدین نی ام
من رفیق پار و پیرارین نی ام
باز می گفت هر که آمد از کمین
سهمدینی سهمدینی سهمدین
دیدی آخر من نبودم سهم دین
خواجه سهم الدین نه سهم دین دین
این بگفت و کیسه را افشاند و رفت
بر خر خود برنشست و راند و رفت
راست ماند آدمی را این مثال
کرده خود را خواجه سهم الدین خیال
بخش ۱۷۳ - در بیان قصه ی لر که رندان فریبش دادند: از لرستان یک لری زفت کلانبخش ۱۷۵ - تطبیق حکایت بر احوال آدمی: کرده آن مقتول و مغرور جهول
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
رند گفت ای خواجه سهم الدین چرا
می کنی بیگانگی با آشنا
هوش مصنوعی: رند به خواجه سهم الدین میگوید: چرا با کسانی که برای تو آشنا هستند، بیگانه برخورد میکنی؟
حق بسیار است از تو پیش من
ای تو آرام دل پر ریش من
هوش مصنوعی: برای من به عنوان کسی که دلش آرام و پر از درد است، حق و حقوق بسیار زیادی از تو وجود دارد.
هین بگو چون است کار و بار تو
چون بود امسال تو یا پار تو
هوش مصنوعی: ببین چه وضعی داری و کارهایت چطور است، آیا امسالت مثل پارسالت است یا تفاوت دارد؟
بازگو هر خدمتی داری به من
ای منت بلبل تو گلزار چمن
هوش مصنوعی: هر کمکی که به من کردهای را دوباره بگو، ای بلبل مهربان، تو مانند گل در باغچه هستی.
باز گفت آن لر که بالله العظیم
گای سهمدین نی ام من ای سلیم
هوش مصنوعی: آن لر میگوید: به خدا قسم، من هیچ سهمی از اینجا ندارم، ای سلیم.
گفت گویا شهر انبه دیده ای
گیج و بیج و خیزه دل گردیده ای
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که منظرهای شگفتانگیز و جذاب را مشاهده کردهای و حالتی از شگفتی و حیرت بر تو حاکم شده است. احساس میشود که در این مکان، روح و دل تو تحت تأثیر زیباییاش قرار گرفته و دچار سردرگمی و هیجان شدهای.
گای سهم الدینی و من یار تو
خانه خواه و یار و خدمتکار تو
هوش مصنوعی: من در زندگیام به نیکی و محبت تو نیازمندم، تو که منزلت و نیازمندیام را میشناسی و به من محبت میکنی.
رند با لر بود در این گفتگو
کامد آن رند دویم بگشاد رو
هوش مصنوعی: در این گفتگو، شخصی با درک و باهوش به میان آمد و چهرهاش را نمایان کرد.
یک سلامی سوی لر پرتاب کرد
دستها در گردنش بی تاب کرد
هوش مصنوعی: سلامی به سوی لر پرتاب کرد و دستها را به دور گردنش پیچید.
کالسلام ای گای سهم الدین گرد
دوری ات از جان من آرام برد
هوش مصنوعی: سلام بر تو ای گل سهم دین، دوری تو از جانم را آرامش میبرد.
گای سهم الدین من صد مرحبا
اندرین هجران کجا بودی کجا
هوش مصنوعی: در این بیت شاعر از معشوق خود با شوق و شگفتی یاد میکند و از او میپرسد که در این مدت جدایی کجا بوده است و به آن غم و فراق اشاره میکند. احساسات عمیق و ناشی از دوری در این کلمات به وضوح حس میشود.
چونی و چون است حالت ای رفیق
خوش برآوردی رفیقان از مضیق
هوش مصنوعی: دوست عزیز، حال تو چگونه است؟ خوشبختانه توانستی دوستانت را از شرایط سخت و دشوار خارج کنی.
مرد لر حیران و سرگردان بماند
سر به پیش افکند و صد لاحول خواند
هوش مصنوعی: مرد لر در حالتی گیج و سردرگم باقی ماند، سرش را به پایین انداخت و با صدای بلند از ناچاریش شکایت کرد.
گفت پس آهسته چشمان بر زمین
منکه سهم الدین نبودم پیش ازین
هوش مصنوعی: او گفت: پس به آرامی به زمین نگاه کرد، من که قبل از این در دین سهمی نداشتم.
رند گفتش طعنه و تسخر مزن
بی سبب بر این در و آن در مزن
هوش مصنوعی: رند به او گفت که بدون دلیل به دیگران توهین نکن و بیمورد به این در و آن در نرو.
نام خود را از چه ره گم می کنی
از چه ره تحمیق مردم می کنی
هوش مصنوعی: چرا نام و اعتبار خود را فراموش کردهای و چرا مردم را به اشتباه میاندازی؟
گای سهم الدین گرد محترم
بودی و هستی و خواهی بود هم
هوش مصنوعی: در زمانهای گذشته، تو همیشه به عنوان موجودی محترم و با ارزش شناخته میشدی و این احترام در حال حاضر نیز وجود دارد و در آینده هم ادامه خواهد داشت.
گوییا از دوستان دیدی گزند
خانه هامان گر نبودت دلپسند
هوش مصنوعی: گویی اگر کسی از دوستان ما آسیب ببیند، خانههای ما خوشایند نخواهد بود.
یا خورشهامان سزاوارت نبود
یا سر گلگشت گلزارت نبود
هوش مصنوعی: یا خورشید من، شایسته تو نبود، یا باغ زیبای تو را به خوبی گردانندهای نبود.
او همی آهسته گفتی زیر لب
من نبودم سهم دین ای بوالعجب
هوش مصنوعی: او به آرامی زیر لب گفت که من در این ماجرا سهمی نداشتم، چه عجب!
کامد از ره رند سیم بی خبر
کرد بر روی لر مسکین نظر
هوش مصنوعی: از راهی که رند و مکار است، کسی بیخبر آمد و به چهرهی مرد لر مسکین نگاه کرد.
پس بگفت ای گای سهم الدین سلام
تو کجا بودی چه جا بودت مقام
هوش مصنوعی: پس گفت: ای گای سهم الدین، سلام! کجا بودی و در کجا مقامت بود؟
ای تو را هم عمر و هم دولت زیاد
دوستان را از چه بردستی ز یاد
هوش مصنوعی: ای تو که هم طول عمر و هم خوش شانسیات زیاد است، چرا دوستانت را از یاد بردهای؟
خانه هامان جمله منزلگاه توست
چشم فرزندان من در راه توست
هوش مصنوعی: این خانهها همگی برای توست و فرزندان من با چشمانتظاری به راه تو نگاه میکنند.
مرد لر این دفعه خاموش ایستاد
نی به لا و نی نعم لبها گشاد
هوش مصنوعی: مرد لر این بار ساکت ایستاده است، نه با نی خوشحالی مینوازد و نه با نی غم، دهانش بسته است.
ایستاده لر بر رندان شمان
کامد آن رند چهارم ناگهان
هوش مصنوعی: یک لر ایستاده است که بر رندان تاثیر گذاشته و ناگهان آن رند چهارم به جمع شما میپیوندد.
در رخ لر دید با وجد و طرب
گفت هی هی خواجه سهم الدین عجب
هوش مصنوعی: در چهرهی کوهی، با شادی و سرور فریاد میزند: "عجب، ای خواجه سهمالدین!"
السلام ای گای سهم الدین ما
آشنا و همدم دیرین ما
هوش مصنوعی: سلام بر تو، ای خداوند سهم دین ما، آشنا و همراه دیرینه ما.
سخت یاران را فرامش کرده ای
دل به آلاچق همی خوش کرده ای
هوش مصنوعی: دوستداران و همراهانت را به راحتی فراموش کردهای و دل به زندگی راحت و خوش در آلاچیق بستهای.
لر تبسم کرد بر رویش نخست
پس سلامش را جوابی گفت سست
هوش مصنوعی: وقتی او لبخند زد و به من نگاه کرد، من هم به طور ضعیفی به سلامش پاسخ دادم.
حال او پرسید رند از پیش و پس
او جوابش حمد لله گفت و بس
هوش مصنوعی: رند از حال او پرسید و او تنها به خداوند شکر و سپاس گفت و دیگر چیزی نگفت.
دامنش بگرفته آن رندان به کف
سوی خانه می کشیدند از شعف
هوش مصنوعی: رندان با شوق و ذوق، دامن او را گرفتند و به سمت خانه میکشیدند.
کامد از یک سمت رند پنجمین
زد کلاه شادمانی بر زمین
هوش مصنوعی: از یک طرف، رند خوشی و شادکامی با کلاهی بر سر به زمین آمد.
کالبشاره گای سهم الدین رسید
از لرستان با هزار آمین رسید
هوش مصنوعی: خبر خوشی از لرستان به گوش رسید که مربوط به فردی با نام سهم الدین است و همراه با آن دعا و درخواستهای بسیاری از مردم نیز به همراه داشته است.
السلام ای سهم دین بی وفا
تو کجا بودی کجا بودی کجا
هوش مصنوعی: سلام ای قسمت دین که بی وفایی، تو کجا بودی، کجا بودی، کجا؟
مردک لر گفت با وجد تمام
هر سلامی را علیکم صد سلام
هوش مصنوعی: مرد لری با شادی و هیجان گفت که به هرکس سلام میدهد، صد بار سلام میکند.
عفو فرمایید و عفو است از کرام
شد فراموشم ز رنج راه نام
هوش مصنوعی: لطفاً مرا ببخشید، چون بخشش از ن اهل بزرگوار است. فراموش کردهام که در مسیر سخت رنج بکشم.
با نشاط و خنده های دلپسند
دست اندر گردن هر یک فکند
هوش مصنوعی: همه با شادی و خندههای دلنشین به همدیگر نزدیک میشوند و دستشان را دور گردن یکدیگر میاندازند.
گشت پرسان جمله را از حالشان
هم ز فرزندان و عم و خالشان
هوش مصنوعی: او از حال و روز همه سؤال کرد، حتی از فرزندان و اقوام و نزدیکانشان.
چون چنان دیدند رندان دگر
جمله سر کردند تا چل رند نر
هوش مصنوعی: وقتی رندان این وضعیت را دیدند، همه جمع شدند و تصمیم گرفتند تا با جمعیت بیشتری همراه شوند و به دنبال کارهای خود بروند.
السلام و السلام آغاز شد
هر سلامی با جواب انباز شد
هوش مصنوعی: سلام و درود آغاز میشود و هر سلامی با پاسخ مناسب روبرو میشود.
شد بلند از هر طرف زان سرزمین
گای سهم الدین و خواجه سهمدین
هوش مصنوعی: از آن سرزمین، صدا و نوا به گوش میرسد که هر سو به آسمان رفته و برکتهای سهمالدین و خواجه سهمدین را منتشر میکند.
هریکی را مرد لر در بر گرفت
پرسش احوالشان از سر گرفت
هوش مصنوعی: مرد لر هرکدام را در آغوش گرفت و از حالشان پرسید.
خواجه می زد نعره ها از اشتیاق
ناله ها می کرد از سوز فراق
هوش مصنوعی: خواجه از شدت اشتیاق به میخوانی میزد و از درد جدایی ناله میکرد.
دست لر بگرفته هریک یک طرف
خانه ما را بده امشب شرف
هوش مصنوعی: دست لر به معنای دست لرزانی است که در این جمله به آن اشاره شده و هر طرف خانه ما را گرفتهاند. این شب، نشاندهنده احترام و مقام والای ماست و اشاره به این دارد که به خاطر موقعیتمان، اینطور مورد توجه قرار گرفتهایم.
عاقبت گفتند او را میهمان
می کنیم امروز و امشب در دکان
هوش مصنوعی: در نهایت تصمیم گرفتند که او را امروز و امشب به عنوان مهمان در دکان پذیرایی کنند.
پس روان شد گای سهم الدین ز پیش
در قفای او روان چل رند بیش
هوش مصنوعی: پس سهمالدین بهسرعت از آنجا خارج شد و در پیاش هم چل (نوعی جانور) رند (مکار و حیلهگر) رفت.
رفت و چل رند گرسنه پیش و پس
سهم دین را ای خدا فریاد رس
هوش مصنوعی: شخصی به حالتی پریشان و گرسنه در جستجوی حقایق دینی و معنوی است و از خداوند درخواست کمک و نجات میکند.
خواجه را بردند با رقص و رجز
فوج رندان تا دکان آش پز
هوش مصنوعی: خواجه را با جمعیتی از رقصندگان و شعرخوانان به سوی دکان آشپز بردند.
صفه ای در آن دکان آراستند
مرغ و ماهی و مزعفر خواستند
هوش مصنوعی: در یک مغازه، جایی را تزئین کردند و از پرندگان، ماهیها و زعفران درخواست کردند.
هی بیار استاد بریان و کباب
قلیه و کیماک هریسه با شتاب
هوش مصنوعی: بیا استاد، زودتر خوراکهای خوشمزهای مثل بریان، کباب و هریسه را بیاور.
هی بخور حلوای بادام و شکر
هی بیاور میوه های نغز و تر
هوش مصنوعی: هی، از حلواهای خوشمزه و شیرین بادام لذت ببر و میوههای تازه و خوش عطر بیاور.
صحن و پالوده بیار اما ز قند
خواجه سهم الدین بود مشکل پسند
هوش مصنوعی: میآور صحن و خوراک، اما سهمی از قند خواجه، یعنی کسی که کیفیت را به خوبی میشناسد.
جمله را آورد استاد گزین
تا بر رندان و خواجه سهمدین
هوش مصنوعی: استاد موضوع را بهخوبی انتخاب کرد تا به رندان و خواجهزادگان درسی بدهد.
آستین بالا زدند آن رندکان
لپ لپی افتاد اندر آن دکان
هوش مصنوعی: جوانان شیطنتکار با شور و شوق دست به کار شدند و سرگرمی و بازی را در آن مکان شروع کردند.
همچو گاو نر که افتد در حرام
پاک خوردند آنچه بود آنجا طعام
هوش مصنوعی: مانند گاو نری که به مزارع حرام میرسد، آنچه در آنجا به عنوان غذا وجود دارد را میخورد.
دستها شستند و قهوه خواستند
یک به یک جمله ز جا برخاستند
هوش مصنوعی: دستها را شستند و هرکدام به نوبت قهوه خواستند و به همین خاطر همه از جا بلند شدند.
رفتم اینک خانه را زیور کنم
هم به مجمر مشک و هم عنبر کنم
هوش مصنوعی: رفتم تا خانه را تزئین کنم، هم با مشک و هم با عنبر.
خواجه را دارید ای یاران عزیز
رفتم و می آیم اینک باز نیز
هوش مصنوعی: دوستان عزیز، شما خواجه را دارید و من به سفر رفتهام و در حال حاضر نیز به جمع شما برگشتهام.
اینچنین رفتند ز آنجا هریکی
غیر سهم الدین نماند و رند کی
هوش مصنوعی: همه از آنجا رفتند و فقط کسانی که به سهمالدین تعلق نداشتند باقی نماندند و رند باهوش هم در آنجا نبود.
آن یکی هم یک بهانه جست و جست
جست از دکان و از آنجا برست
هوش مصنوعی: او هم بهانهای پیدا کرد و از دکان خارج شد و از آنجا رفت.
زان چهل تن رو یکی واپس نکرد
خواجه سهم الدین در آنجا ماند فرد
هوش مصنوعی: از میان چهل نفر، یکی هم به عقب برنگشت، در آنجا خواجه سهمالدین تنها ماند.
خواجه سهم الدین نشسته در دکان
روز دیگر شد نیامد میزبان
هوش مصنوعی: خواجه سهم الدین در دکان خود نشسته و روز بعد باز هم نیامد تا از مهمانها پذیرایی کند.
عاقبت او نیز از جا خاست زود
آمد از آن صفه ی دکان فرود
هوش مصنوعی: سرانجام او نیز به سرعت از جا بلند شد و از آن بالای دکان پایین آمد.
آمد استاد و کمربندش کشید
گفت او را کی کلان مرد رشید
هوش مصنوعی: استاد وارد شد و کمربندش را محکم کرد و گفت: چه کسی این فرد بزرگ و شجاع را میشناسد؟
کرده ای مهمان چهل تن رندکان
برده ای سرمایه ی چندین دکان
هوش مصنوعی: تو به مهمانی چهل رند دعوت شدهای و سرمایهی زیادی را که مربوط به مغازههای مختلف است، به دست آوردهای.
قیمت آن خوردنیها بر شمار
دست کن در کیسه زر بیرون بیار
هوش مصنوعی: برای خرید آن خوراکیها، قیمت آنها را با دقت حساب کن و سپس پولی که در کیسهات داری را بیرون بیاور.
گفت کی استا چه می گویی منم
خواجه سهم الدین گرد محترم
هوش مصنوعی: شخصی به دیگری میگوید: "چه میگویی؟ من همان خواجه سهم الدین هستم که مورد احترام هستم."
میهمان من بودم ای مرد همام
دعوتم کردند با جد تمام
هوش مصنوعی: من به عنوان مهمان تو بودم ای مرد بزرگوار، و با کمال جدیت مرا دعوت کردند.
گفت ای کژ رأی دزد گنده لر
زر برون کن باد بیهوده مخور
هوش مصنوعی: به کسی که نظر غلطی دارد میگوید: "برو و این فکر بیهوده را کنار بگذار و خودت را از مشکل بیرون بیاور."
می زنم این کفچه بر فرقت چنان
کز دماغت مغز ریزد بر دهان
هوش مصنوعی: با این کار به قدری بر جداییام غمگین و ناراحتم که دلم میخواهد همه غم و اندوهی که دارم، به شکلی نمایان شود و به سوگ جداییام بپردازم.
آن لر بیچاره همیون باز کرد
پس گشودن زان گره آغاز کرد
هوش مصنوعی: آن لر بیچاره در نهایت باز کرد و شروع به گشودن آن گره کرد.
پس ز دندان آن گره ها می گشود
زیر دندان گفت با صد آه و دود
هوش مصنوعی: پس از این که دندان او به آن گرهها رسید و آنها را باز کرد، زیر دندانش با آه و اندوهی به حالت غمگین صحبت کرد.
هرچه گفتم خواجه سهم الدین نی ام
من رفیق پار و پیرارین نی ام
هوش مصنوعی: هرچه گفتم، من متعلق به خواجه سهم الدین نیستم و رفیق آن شخص پاک و شریف نیستم.
باز می گفت هر که آمد از کمین
سهمدینی سهمدینی سهمدین
هوش مصنوعی: هر کسی که از کمین بیرون بیاید، از این فرصت بهرهمند خواهد شد.
دیدی آخر من نبودم سهم دین
خواجه سهم الدین نه سهم دین دین
هوش مصنوعی: در نهایت متوجه شدی که من نبودم که سهمی از دین را ببرم، بلکه سهم من از دین، حقیقت دین است.
این بگفت و کیسه را افشاند و رفت
بر خر خود برنشست و راند و رفت
هوش مصنوعی: بعد از این حرف، او کیسهاش را باز کرد و رفت. سپس بر روی خر خود سوار شد و به راهش ادامه داد.
راست ماند آدمی را این مثال
کرده خود را خواجه سهم الدین خیال
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که انسان باید در زندگی خود به یک الگوی صحیح و مثبت توجه کند. همچنین اشاره به این دارد که فردی به نام "خواجه سهم الدین" به این موضوع فکر کرده و خود را با این مثال مقایسه کرده است.

ملا احمد نراقی